bell214

عراق به جای گلوله معمولی از آرپیجی هفت استفاده می‌کرد (دفاع مقدس)

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

عراق به جای گلوله معمولی از آرپیجی هفت استفاده می‌کرد...

تنها خدا با ما بود؛ چون آنها به جای گلوله معمولی، از آرپیجی هفت استفاده می کردند و مثل باران گلوله می بارید. از هر طرف ما گلوله عبور می کرد. چندین بار هم ما را به رگبار مستقیم بستند.

این یادداشت‌های روزانه، توسط خانم زهرا زواریان که در سفری که به جنوب داشته اند توانسته اند در ملاقاتی با خانواده یک شهید، به این یادداشت‌های پراکنده دست بیابند؛ یادداشت‌هایی که یادگار «شهید غلام عباس قنادان» اهل دزفول است که تاریخ 3/1/61، در بیمارستان ذوب‌آهن اصفهان، ناتمام رها شده است!

* جمعه - 2/8/1359، ساعت 3 بعدازظهر، دبستان جهان، بریم

دو ساعت قبل، تعدادی از بچه‌های گروه، از جبهه خرمشهر آمدند، ‌آنها ساعت 4 صبح با عراقی ها درگیر شده و تعدادی از آنها را کشته بودند. از گروه ما دو نفر زخمی شده بودند - یکی از ناحیه مچ پا و دیگری از ناحیه باسن - که به بیمارستان منتقل شدند. تا ساعت 3 بعدازظهر، از پنج نفر از بچه‌های خبری نمی شود؛ هنوز نمی دانم که اسیر شده‌اند و یا اینکه در جبهه مانده‌اند.

یکی از بچه‌ها 4 کلاشینکف باخود می آورد. یکی را برای پسرش نگه می دارد و 3 قبضه دیگر را به بقیه رفقا می دهد. افسوس می خورم که چرا به خاطر پایم، سعادت شرکت با آنها را در جبهه نداشته‌ام. حالا، مرتب خاطرات جبهه را یادآوری می کنند و لذت می برند. آرزو می کنم که هرچه زودتر بتوانم در جبهه شرکت کنم.

* شنبه - 3/8/59،‌هفت صبح، دبستان جهان، ‌بریم

ساعت یازده دیشب، با صدای انفجار شدید ناشی از پرتاب بمب آتش‌زا توسط میگ عراقی، و سپس رگبار خمپاره و خمسه خمسه، از خواب پریدم. عده‌ای از بچه‌ها که در حیاط خوابیده بودند، به داخل اتاق - پیش ما - آمدند. انفجارها برای چند دقیقه ادامه داشت و بعد، طبق روال همیشگی، هر یکی دو ساعت یک بار، تعدادی خمپاره 120 در حوالی ما به زمین خورد. ساعت پنج و نیم صبح، توسط یکی از برادران اطلاع یافتیم که نزدیکی ما آتش گرفته و هرلحظه احتمال می رود که آتش به قسمت ما سرایت کند؛ چرا که منطقه اطراف ما پوشیده از گیاه بود. به اتفاق چند نفر از بچه‌ها، آتش را مهار کردیم. در فاصله 500 متری ما، شعله بسیار بزرگی به چشم می خورد که در اثر چیزی شبیه به موشک میگ آتش گرفته بود. از آتش‌نشانی قطع امید کرده بودیم و خودمان آتش را توسط معاون فرمانده و چند نفر دیگر مهار کردیم. در حین بازگشت بودیم که صدای آژیر آتش‌نشانی شنیده شد.
هنوز از چند نفر از گروه اعزامی به جبهه خبری نیست. نیروهای دشمن تا نزدیکی پل خرمشهر جلو آمده‌اند و اگر نیرو به ما نرسد، نمی دانم تکلیف این همه زن و بچه مردم بی گناه چه می شود. به هرحال تصمیم گرفته‌ایم تا پای جان دفاع کنیم؛ تا چه پیش آید!

* یکشنبه - 4/8/59،‌ ساعت 7 صبح، دبستان جهان،‌ بریم

دیروز 4 نفر دیگر از گروه‌مان به ما ملحق شدند. ضمناً گروه بچه‌های بوشهری، به اتفاق تکاوران، ضربه خوبی به عراقی ها در ناحیه ایستگاه 7 زدند و آنها را حدود هفت کیلومتر عقب راندند؛ اما به علت نداشتن آذوقه و نرسیدن نیروی کمکی- علیرغم وعده ارتش- با دادن تلفات نسبتاً زیادی عقب‌نشینی کردند. مزدوران عراقی به آن همه تانک و توپ و وسایل زرهی مجهز بودند و نیروهای ما، تنها سلاحشان ژ-3 بود. با این حال، تانک های دشمن اغلب فرار می کردند و اگر ما 50 قبضه خمپاره داشتیم - فقط 50 قبضه- و چند توپ 106، نه تنها در عرض 48 ساعت، خوزستان را پاکسازی می کردیم، که بغداد را هم به تصرف می آوردیم.
نمی دانم چرا بعد از گذشت این همه مدت از جنگ، هنوز سران ارتش - با داشتن آن همه تجهیزات - به فکر اقدامی نیفتاده‌اند. میدان جنگ برای ما حکم قتلگاه را پیدا کرده؛ با این حال برآنیم که تا سرحد مرگ مقاومت کنیم.

* دوشنبه - 5/8/59،‌ 5/8 صبح، دبستان جهان،‌بریم

آخرین نفر ما که در جبهه خرمشهر محاصره شده بود، توانست به کمک تکاوری، از طریق آب، خود را به آبادان رسانده، به ما ملحق شود. آن طور که خودش - فرخزاد- می گفت، او و یک افسر در سنگری واقع در فلکه مجسمه سابق پنهان می شوند و تانک های عراقی در فاصله چند متری آنها می ایستند؛ اما خوشبختانه درون سنگر را نگاه نمی کنند. افسر همراه او، توسط بیسیم، با نیروهای خودی آن طرف پل تماس می گیرد و به آنها گرا می دهد تا تانک ها و مواضع دشمن را بکوبند. ناگهان گلوله‌ای به سر افسر اصابت می کند و درجا جان میدهد. فرخزاد با دیدن این صحنه شوکه شده، داخل سنگر دراز می کشد. 8 ساعت به همین شکل می گذرد، تا اینکه او متوجه عبور تکاوری از آن ناحیه می شود و پس از دادن علامت، وی را از وضعیت خود مطلع می سازد. تکاور، آتش سنگینی بر مواضع اطراف ایجاد می کند و او را نجات می دهد. به این ترتیب، کلیه افراد گروه- به جز فتح‌الله که اسیر شده بود - به ما ملحق شدند.

* چهارشنبه - 7/8/59،‌ ساعت 5/12، دبستان جهان، ‌بریم

ساعت 9 صبح، مشغول صرف صبحانه بودیم که آقای حاجی پور - فرمانده گروه- مرا صدا زد و خواست که برای انجام ماموریتی در جزیره مینو آماده شوم. بلافاصله خود را مجهز کرده، قمقمه‌ام را نیز از حبانه وسط حیاط آب کردم. به طرف ماشین فرماندده می رفتم که ناگهان انفجار شدید خمپاره‌ای، ما را به خود آورد. از وسط حیاط و درست کنار حبابه‌ای که قمقمه‌ام را از آن پر کرده بودم، دود غلیظی منتشر می شد و صدای ناله و فریاد می آمد. همه بی درنگ موضع گرفته بودند. وقتی درون دود غلیظ رفتم، دو تا از بچه‌ها را دراز کش یافتم که داشتند «لااله‌الاالله» می گفتند. یکی از آنها شاه حسینی بود که ترکش خمپاره به دو دست و باسنش اصابت کرده بود. آن یکی فرخزاد بود که دو روز قبل، از خرمشهر جان سالم به در برده بود. به کمک دیگران، آنها را به داخل ماشین فرمانده منتقل کردیم و زیر باران بی امان خمپاره، به بیمارستان طالقانی رساندیم. فرخزاد از ناحیه دو پا و کمر آسیب دیده بود و یکی از برادران گروه امداد، به نام طیب طاهر، درون ماشین، به پانسمان اولیه و جلوگیری از خونریزی شدید او مشغول شد. پس از بازگشت متوجه شدیم که دو نفر دیگر از افراد گروهمان زخمی شده‌اند؛ یکی به نام «قصاب» - مسئول امداد گروهان- که از ناحیه دست چپ آسیب دیده بود و دیگری کریم که از ناحیه زانو، ترکش کوچکی خورده بود. یکی از برادران پاسدار هم از قسمت باسن زخمی شده بود که البته این مورد هم جزئی بود. نقطه اصابت خمپاره، محل تجمع همیشگی بچه‌ها بود و همه روزه و در آن ساعت، در آن محل فوتبال بازی می کردیم. امروز چون صبحانه دیرتر از موعد مقرر آمده بود، بچه‌ها پراکنده شده و مشغول صرف صبحانه بودند. به هرحال، به خیر گذشت؛ چون خمپاره از نوع 60 بود. در غیر این صورت، اگر از نوع 81 یا 120 میلیمتری می بود، هیچ‌کدام از آنها زنده نمی ماندند و با این حساب، تعداد گروه ما به 13 نفر میرسید.

* شنبه - 10/8/59، ساعت 12 ظهر

دیروز بعداز نماز صبح، به ما اطلاع دادند که نیروهای عراقی از رودخانه بهمن شیر عبور کرده و در کوی ذوالفقاری مستقر شده‌اند. بلافاصله به سپاه آبادان اعزام شدیم و حدود ساعت 12 ظهر به بیمارستان معتادین رسیدیم. پس از برداشتن مهمات اضافی، از کناره آب، شروع به پیشروی کردیم، تا اینکه حدود ساعت 4 بعدازظهر به کوی ذوالفقاری رسیدیم. عدم فرماندهی صحیح و حرکت بدون برنامه‌ریزی باعث شد که 7 تا 8 ساعت دیرتر به محل برسیم.
صدای گلوله و خمسه خمسه و آرپیجی هفت و کلاشینکف، فضا را پر کرده بود. برادرانی که آنجا بودند، از ما خواستند هرچه زودتر خود را به محل درگیری برسانیم؛ چون نیروهای خودی خسته بودند و در عوض، نیروهای دشمن فرار می کردند. همگی به ستون، به سمت محل درگیری، واقع در یک کیلومتری جنوب رود بهمن شیر رفتیم. بچه‌های بسیجی و پاسدار، به کمک برادران ارتشی، عراقی ها را از منازل کوی ذوالفقاری بیرون رانده و به سمت رود عقب نشانده بودند، نظر به اینکه محل کاملا پوشیده از نخلستان بود و از طرفی، دشمن در جنگ تن به تن و نزدیک ضعف داشت، ما دارای امتیازهای خوبی بودیم. با این وجود باید بگویم که تنها خدا با ما بود؛ چون آنها به جای گلوله معمولی، از آرپیجی هفت استفاده می کردند و مثل باران گلوله می بارید. از هر طرف ما گلوله عبور می کرد. چندین بار هم ما را به رگبار مستقیم بستند؛ اما تا آن لحظه حتی یک زخمی هم ندادیم.
ساعت 5 آتش فوق‌العاده شدید شد. بعد ما «الله‌اکبر» گویان به ستون دشمن زدیم و آنا به آن همه سلاح و توپ و تانک و تیربارهای کلاشینکف و ...، در مقابل سلاح ما که فقط ژ- 3 و ام یک و چند تایی آرپیحی 7 بود،‌ پا به فرار گذاشتند. دشمن را تا آن طرف رودخانه بهمن شیر عقب راندیم. آنها که با حمله سیل‌آسای ما مواجه شده بودند، از ترس اینکه مبادا از پل متحرکشان استفاده کرده، به آن طرف رود برویم، ناچار پل را جمع کردند و همین امر باعث گرفتار شدن بیش از 200 نفر از نیروهایشان در سمتی که ما بودیم، شد. این تعداد، به شکلی پراکنده، ‌در حالی که از پشتیبانی توپخانه و ضد هوایی و آرپیجی زن‌های خود در آن طرف رود حمایت می شدند، دیوانه‌وار شلیک می کردند؛ ولی بچه‌های ما تا کنار رود پیش رفتند و حدود 100 نفر را کشته، بیش از 150 نفر گروگان گرفتند. ضمناً کنار رود، یک جرثقیل و چند جیب فرماندهی به غنیمت گرفتیم.
تا ساعت 6 غروب، برتری آتش ما دشمن را گیج کرده بود؛ اما پس از آن، با آتش شدید دشمن در آن طرف رود مواجه شدیم. توپ‌های دشمن، درخت‌هایی را که استتار ما بودند، قطع می کردند. من در فاصله چند متری رود بودم و معاون فرمانده، پشت سرم قرار داشت. او گفت که می رود تا نیروها را جمع‌آوری کند. چند نفری که جلو من بودند، دچار وحشت شده، ضمن تغییر موضع، کمی عقب رفتند. پشت درختی، به حالت درازکش کمین کردم. حدود 10 دقیقه گذشت. بین آن همه گلوله‌ها محاصره شده بودم. در قسمت راستم، کانالی به عمق 2 متر و عرض4 متر وجود داشت، در سمت چپم، دو ردیف درخت بود. بعد از آن، به مسافت حدود 4 متر وجود داشت. در سمت چپم، دو ردیف درخت بود. بعد از آن، به مسافت حدود 6 متر، ‌زمین خالی بود. نه امکان تعویض موضع از دو سمت وجود داشت و نه امکان ماندن در آن محل! چون اگر از تیرهای دشمن در امان می ماندم، تازه امکان هدف قرار گرفتن از طرف نیروهای خودی بسیار تازه بود؛ زیرا غیر از من کسی دیگر در آن قسمت نبود و هرچه صدا می زدم، کسی جواب نمی داد، برای ملحق شدن به گروه، کمی عقب کشیدم و به گروه برادران ارتشی برخورد کردم. از طریق آنها اطلاع پیدا کردم که بچه‌های سپاه، در فاصله 50 متری سمت چپ ما و کنار رود بهمن شیر مستقر شده‌اند منتهی نظر به اینکه احتمال می دادم بچه‌های گروه خودمان نباشد همان جا ماندم و بلافاصله سنگری کنده به مقاومت در برابر عده‌ای نیروهای عراقی که در پناه آتش شدید توپخانه خود توانسته بودند به این سمت نفوذ کنند،‌پرداختیم.

شب سردی را زیر نم نم باران و آتش شدید دشمن به صبح رساندیم. تقریبا میتوانم بگویم که اکثر درخت‌های اطراف ما در اثر شلیک توپ مستقیم و آرپیجی 7 و 9 دشمن مانند نی خیزران، از وسط دو نیم شده بودند. خوشبختانه حدود ساعت 12 شب تعداد زیادی از نیروهای بسیجی به ما ملحق شدند. آنها تمایل داشتند که همان موقع پیشروی کنند اما از این اقدام آنها جلوگیری شد. با روشن شدن هوا، حدودا ساعت 6 صبح بود که مجددا حمله را شروع کردیم. بچه‌ها توسط قایق از رود گذشته به تعقیب دشمن پرداختند. من که گروه خود را گم کرده بودم زیر آتش سنگین به دنبال آنها گفتم ولی هیچ یک را پیدا نکردم.
حدود ساعت 10 صبح در حالی که غرق در دوده باروت و لجن و گل و لای بودم با تنی خسته و گرسنه به سمت عقب جبهه حرکت کردم. پس از رسیدن به مقر، واقع در دبستان جهان- چند تن از رفقا را دیدم که آنها به سلامت رسیده بودند و تنها 3 رزمی داشتیم یکی محمد محمدپور بود که دست و زانویش ترکش خورده بود دیگری کریم شارونی که دو انگشتش در اثر ترکش خمپاره قطع شده بود و دیگری هم عزیز اسزوش که گلوله‌ای به باسنش خورده ولی استخوان باسنش سالم مانده بود. البته از میان سایر نیروهای شهرستانی کشته و زخمی داشتیم ولی گروه ما خوشبختانه کشته نداشت.

[url=http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13900627000899]منبع[/url]
مدیران محترم لطفا منتقل کنید...

سالگرد دفاع مقدس پیشاپیش تبریک تسلیت و تهنیت icon_rolleyes

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
جنگ ما با بقيه جنگها فرق داره
همه براي خاك ميجنگن ما براي سرافرازي و سربلندي جنگيديم

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.