IRIAFtomcat

دانشنامه سیاسی- نظامی

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

با توجه به خالی بودن جایگاه دانشنامه سیاسی -نظامی در این سایت، در این تاپیک برای ارتقا سطح آگاهی کاربران نسبت به اصطلاحات، مکاتب و فلسفه های سیاسی-نظامی به ارائه توضیح پیرامون این مکاتب خواهیم پرداخت. اما یک نکته مهم وجود دارد و آن هم این است که انجام این کار تنها توسط یک نفر بسیار مشکل و تا حدودی غیر ممکن می باشد. پس از کلیه کاربران علاقه مند و مدیران محترم درخواست می کنم برای ارتقا سطح این دانشنامه همکاری لازم را بعمل بیاورند و اقدام به تهیه مطالب مربوط کنند. توضیحی که در این جا لازم به ذکر آن می باشد این است که تهیه کنندگان این مطالب از ارائه مطالب به صورت خیلی تفصیلی خودداری و مطالب را به صورت مفید و خلاصه همراه با ذکر کامل مرام این گونه مکاتب ارائه کنند و برای ارائه مطالب بسیار تفصیلی تاپیکی جداگانه ایجاد و در صورت تمایل در این تاپیک در بخش مربوطه لینک کنند زیرا ارائه مطالب بسیار مفصل از حوصله یک دانشنامه خارج است و اهداف دانش نامه ها غالبا ارائه مطالب به صورت خلاصه و مفید می باشد. همچنین از کلیه تهیه کنندگان در خواست می کنم از ارائه مطالب با متن محاوره ای خود داری و آنها را بصورت رسمی و نوشتاری، نگارش کنند.
با تشکر از کلیه همکاران و مدیران محترم

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
چهار حالت در سازمان دولتی ارتش سالاری(militarism) نامیده می شود: جنگجویی، سروری ارتش بر دستگاه دولت، بزرگداشت سپاهیگری و بسیج کشور برای اهداف نظامی(militaric). وقتی این چهار حالت بشدت فراهم باشد(مثلا، ژاپن در دوره هیدکی توجو، 44-1940) ارتش سالاری کامل است. وقتی دو یا سه حالت وجود داشته باشد نسبی است. گونه های ارتش سالاری را می توان به نسبت برتری هر یک از حالتهای آن، از یکدیگر باز شناخت.
ارتش سالاری به معناهای بسیاری بکار می رود. گاهی آن را به معنای جنگجویی یا سیاست خارجی گسترش طلب(مانند اقدامات هیتلر از سال 1945-1938 که با اشغال اتریش آغاز شد) و آمادگی برای براه انداختن جنگ بکار می برند. در موارد دیگر به معنای سروری ارتش بر دستگاه دولت است. در چنین موردی برای آنکه یک دستگاه دولتی ارتش سالار(میلیتاریست) نامیده شود، می باید حوزه قدرت نظامی و غیر نظامی آن به روشنی از هم جدا باشند و قدرت نظامی بر دستگاه اداری و سیاسی چیره باشد. نخستین نشانه های جدایی حوزه قدرت نظامی و غیر نظامی از یکدیگر در شاهنشاهی ایران در قرن پنجم پیش از میلاد پدید آمد.
سنجه اساسی برای شناختن میزان سروری ارتش در دولت برخورداریهایی است که ارتشیان در دستگاه سیاسی کشور دارند. امپراتوری روم در آخرین دوره خود نمونه دیگری از این نوع حکومت بود که سربازان همگی از مزایای ویژه ای برخوردار بودند(امروزه این وضع بوضوح در کشور کره شمالی دیده می شود).
برتری ارتش در سازمان دولت همیشه به معنای داشتن سیاست جنگجویانه در خارج نیست، چنانکه ژاپن در دوره توکوگاوا و بسیاری از دیکتاتورهای ظامی آمریکای لاتین مانند ژنرال پینوشه چنین بودند.
ارتش سالاری به معنای نظارت گسترده ارتش بر حیات اجتماعی و درآمدن تمام جامعه بخدمت ارتش نیز هست. این شکل از تسلط اغلب به تنظیم سازمان اجتماعی مطابق نیازهای ارتش می انجامد و جامعه به اصطلاح((میلیتاریزه)) می شود(militarization). در عین حال، ضرورتهای وضع جنگی نیز ممکن است تمامی یک دستگاه اجتماعی و اقتصادی را بخدمت ارتش درآورد و نه دستگاه سیاسی، چنانکه در جنگ جهانی دوم در کشوری مانند انگلستان روی داد که در آن هرگز ارتش تمامی دستگاه سیاسی را در خدمت خود نداشته است.
منبع: برگرفته از دانشنامه سیاسی(فرهنگ اصطلاحات و مکتبهای سیاسی) داریوش آشوری، انتشارات مروارید، چاپ هشتم 1381.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
بطور کلی، عنوانی است برای قدرتی که بیرون از حوزه ملی خود به تصرف سرزمینهای دیگر پردازد و مردم آن سرزمینها را بزور وادار به فرمانبرداری از خود کند و از منابع مالی و اقتصادی و انسانی آنها بسود خود بهره برداری کند(استعمار). امپریالیسم به معنای تشکیل امپراتوری از آغاز تاریخ بشر وجود داشته است.
در معنای محدودتر واژه امپریالیسم، که از کلمه قدیمی تر ((امپراتوری))(empire) گرفته شده است، در دهه 1890 در انگلستان رواج یافت. رواج دهندگان آن گروهی بودند به رهبری جوزف چیمبرلین، سیاستمدار استعمار خواه انگلیس(1914-1836)، که هوادار گسترش امپراتوری انگلستان بود و مخالف با سیاست تکیه بر توسعه اقتصادی داخلی، که هواداران آن را به خواری ((انگلیسیهای کوچولو)) می نامیدند. این کلمه بزودی در زبانهای دیگر بکار گرفته شد و از آن برای بیان کشاکشهای قدرتهای اروپایی رقیب برای بدست آوردن مستعمره و حوزه نفوذ در آفریقا و دیگر قاره ها استفاده شد. این کشاکشها که از دهه 1880 تا 1914 بر سیاست بین المللی حاکم بود، سبب شد که این دوره ((عصر امپریالیسم)) نامیده شود. هم انگلیسیها و هم امپریالیستهای قاره اروپا ادعا می کردند که هدفشان گسترش تمدن و رساندن دستاوردهای آن به مردمان دارای نژاد و فرهنگ پست تر است. اما در بنیاد این ((احساس رسالت)) برای تمامی بشریت ایمان به برتری نژادی، مادی و فرهنگی نژادهای سفید وجود داشت. پس از جنگ جهانی اول، ایدئولوژی امپریالیسم در ایدئولوژیهای فاشیسم و نازیسم به کمال خود رسید.
نخستین انتقاد نظری منظم از امپریالیسم جدید را اقتصاددان انگلیسی هابسن(1940-1858) در کتاب خویش بنام امپریالیسم(1902) کرد و برای نخستین بار از این پدیده یک برداشت اقتصادی کرد. این نظریه را لنین گرفت و در کتاب ((امپریالیسم عالیترین مرحله سرمایه داری))(1915) بسط داد و این برداشت بنام ((نظریه اقتصادی در باره امپریالیسم)) معروف شد. لنین بر آن است که گرایش طبیعی ((سرمایه)) به انباشت خود سبب کاهش سود می شود و برای آنکه نرخ سود بالا باشد، انحصارهای اقتصادی بوجود می آیند. سپس سرمایه داران برای کسب سود به سرمایه گذاری در خارج کشیده می شوند و با تسلطی که بر دولت دارند، دولت را به تشکیل امپراتوری وا می دارند تا بازارها و مواد خام و بالاتر از همه، فرصتهایی برای سرمایه گذاری سرمایه های اضافی بدست آورند. این، بهرحال، واپسین مرحله سرمایه داری است، زیرا رقابت میان امپریالیستها به جنگ می انجامد و جنگ انقلاب بوجود می آورد و انقلاب، سرانجام، سرمایه داری و امپریالیسم را هم بر می اندازد.
نظریه لنین علاوه بر توضیحی که درباره ماهیت امپریالیسم می دهد، نظریه ای است در باره منشا جنگ و دست کم جنگ امپریالیستی، که آن را حاصل عمل سیستم سرمایه داری می داند. هیچ کس منکر آن نیست که که عوامل اقتصادی در پدید آمدن امپریالیسم جدید اثر اساسی داشته است اما خرده گیران بر نظریه مارکسیسم-لنینیسم از تکیه بر این نکته فروگذار نمی کنند که این نظریه مسئله را بسیار ساده می کند، حتی واقعیات اقتصادی آن را، و سلسله ای از انگیزه های غیر اقتصادی مانند ملت باوری، نژاد باوری و تشنگی برای قدرت ملی را بکلی فراموش می کند. چنانکه در باره نازیسم و فاشیسم نیز انگیزه های اقتصادی با انگیزه های دیگر در هم می آمیزند نه آنکه انگیزه های اقتصادی علت تمام انگیزه های دیگر باشند. باری، برداشت اقتصادی از امپریالیسم، چنان که لنین آورده بود، یکی از عناصر نظریه مارکسیستی بود، و بنابرآن تنها کشورهای غیر کمونیست می توانستند امپریالیست باشند و کمونیستها همواره مدعی آن بودند که در جبهه ضد امپریالست و ضد استعمار قرار دارند، زیرا، بنابرآن نظریه، امپریالیسم، جز پدیده ای تاریخی و یکسره اقتصادی و مربوط به نظام سرمایه داری نیست که هدف اصلی آن گسترش قدرت مالی-سرمایه ای است. ولی در اصطلاح سیاستمداران آفریقا و آسیا ( از جمله چینی ها که اصطلاح سوسیال-امپریالیسم را بکار برده بودند) امپریالیسم اغلب به معنای تسلط سیاسی است و مفهوم اقتصادی آن را در کلمه ((استعمار)) می جویند. بهرحال، مفهوم امپریالیسم با مفهوم استعمار پیوندی نزدیک و جدا نشدنی دارد. امپریالیسم نو، که استعمار نو شکل عمل آن است، به معنای وضعی است که در آن کشوری، با داشتن استقلال سیاسی، از دست اندازی و دخالت کشوری دیگری و یا عوامل آن آسیب ببیند و این رابطه ممکن است دنباله رابطه استعماری گذشته میان دو کشور نباشد و قدرت نو خاسته ای آن را پدید آورد. در برخی از بخشهای جهان(مثلا، آمریکای لاتین) اغلب اصطلاحات هم ردیف مانند ((امپریالیسم اقتصادی))(یا به اصطلاح دقیقتر ((امپریالیسم دلار))) را بیشتر بکار می برند.
امپریالیسم فرهنگی را می توان به این صورت تعریف کرد: کاربرد قدرت سیاسی و اقتصادی برای پراکندن ارزشها و عادتهای فرهنگی متعلق به آن قدرت در میان مردمی دیگر و به زیان فرهنگ آن مردم. امپریالیسم فرهنگی می تواند یاری دهنده امپریالیسم سیاسی و اقتصادی باشد. چنانکه، مثلا ، فیلمهای آمریکایی برای فرآورده های آمریکایی تقاضا پدید می آورند.
منبع: برگرفته از دانشنامه سیاسی(فرهنگ اصطلاحات و مکتبهای سیاسی) داریوش آشوری، انتشارات مروارید، چاپ هشتم 1381.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
عالي بود
هميشه اين واژه هارو ميشنيدم ولي هيچ ذهنيتي ازشون نداشتم
لطفا ادامه بديد
كوچيك شما
اوين

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
یه سوال داشتم شوروی زمان جنگ سرد حالتی از میلیتاریسم بود؟؟

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]یه سوال داشتم شوروی زمان جنگ سرد حالتی از میلیتاریسم بود؟؟[/quote]
سلام
از همه دوستان ممنونم که تاپیک مورد استقبالشون بوده.
بله شوروی نمونه ای از حکومتهای میلیتارک رو داشته البته نه میلیتاریسم کامل. ارتش در شوروی نفوذی در دستگاه سیاسی و اجتماعی نداشت. میلیتاریسم در شوروی بعد از جنگ جهانی دوم و بخصوص بعد از مرگ استالین و در زمان خروشچف که ماجرای بحران موشکی کوبا پیش اومد و طی اون شوروی از نظر سیاسی-نظامی شکست تحقیر آمیزی رو خورد ابعاد تازه بخودش گرفت و نقش ارتش به شدت تقویت شد.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
ریشه آن anarkia از زبان یونانی، به معنی بی سروری می باشد. جنبش سیاسی و نظریه ای که هوادار برافتادن هرگونه دولت و نشستن انجمنهای آزاد و همیاری داوطلبانه افراد و گروهها بجای هر شکلی از دولت است.
بنیاد آنارشسم بر دشمنی با دولت است، ولی، در عین حال، وجود هرگونه قدرت سازمان یافته اجتماعی و دینی را نیز ناروا می شمرد. آنارشیسم قوانین دولتها را سرچشمه تجاوز و خاستگاه همه بدیهای اجتماعی می داند، و به این دلیل خواستار از میان رفتن همه دولتهاست. آنارشیستها، برخلاف آنچه معروف است، آشوبخواه یا ((هرج و مرج طلب)) نیستند و جامعه بی سامان نمی خواهند، بلکه به نظامی می اندیشند که بر اثر همکاری آزادانه پدید آمده باشد، که بهترین شکل آن، از نظر ایشان، ایجاد گروههای خود گردان است. زیرا آنارشیستها انسان را بذات اجتماعی می انگارند. الیزه رکلوز(Jean Jacques Elisee Recluse)(1905-1830)، آنارشیست فرانسوی، می گفت ((هدف ما زیستن بدون دولت و بدون قانون است.)) آنارشیستها برآنند که گردش نظام اقتصادی در جامعه آزاد و خالی از زور بهتر خواهد بود و آنچه را که امروز دولت بزور انجام می دهد گروههای داوطلب بهتر انجام خواهند داد و محدود کردن کردار فرد لازم نیست، زیرا بشر بذات به حالت آزادانه احترام به حقوق فرد گرایش دارد و پیگرد بزهکاران در جایی که بزهی روی دهد، باید به سازمانهایی که خود به خود بوجود می آیند و سپس از میان می روند، واگذاشته شود. به نظز شاهزاده کرو پاتکین(1921-1842)، آنارشیست نامدار روس، «اگر نظام کنونی امتیاز طبقه ای و توزیع بیدادگرانه ثروت تولید شده با کار را، که بزه آفرین است، از میان برداریم، نیازی به دادخواهی نخواهد بود.»
کروپاتکین می گوید: «ما از کودکی عادت کرده ایم که باید دولت داشته باشیم. اما تاریخ بشر خلاف این را نشان می دهد. روزگاران پیشرفتهای بزرگ فکری و اقتصادی هنگامی است که گروههایی کوچک یا بخشهایی از بشریت قدرت فرمان روایان را می شکنند و بخشی از آزادی ذاتی خود را باز میابند. بشر به نسبت مستقیم پیشرفت آزادی فردی به پیش می رود.» آنارشیستها در مورد اینکه به این جامعه آزاد آینده چگونه می توان رسید و چه صورتی از روابط باید مبنای آن باشد هم رأی نیستند. آنان برای رسیدن به هدف خود هوادار«عمل مستقیم» هستند اما دشمنی آنان با هر شکلی از قدرت مانع پدید آمدن سازمانهای قدرتمند آنارشیست شده است. آنارشیستم در حالی که در گسترش نظریه«بگذار بکنند» بر همه جنبه های فعالیت بشر هم رأی هستند، در همه چیز با هم یک زبان نیستند و به آنارشیستهای بهبود خواه و آنارشیستهای کمونیست و آنارشیستهای فردباور تقسیم می شوند. پیشروانشان چند دسته اند: یکی، پیروان پرودون(65-1809)، آنارشیست نامدار فرانسوی، که خواهان تغییر دادن آرام جامعه بود. دسته دوم، پیروان بلانکی(81-1805)، که خواهان به چنگ آوردن قدرت با زور بود سپس، پیروان باکونین(76-1814)، آنارشیست روس و «پدر آنارشیسم جدید»، که راه بلانکی را ادامه داد. ناکامی پیروان باکونین در رسیدن به اهداف خود کار را بصورتهای خشن تری از مبارزه، مانند ترورهای فردی(به اصطلاح، «تبلیغ با عمل») کشاند.
آنارشیستها همگی در برافکندن هر نوع دولت هم رأیند و دموکراسی را نیز استبداد اکثریت می دانند که شر آن کمی کمتر از استبداد سلطنتی است. پرودون می گوید: «دولتها تازیانه خدایند.»
آنارشیسم جدید با آرای پیر ژوزف پرودون آغاز می شود، اما ریشه آرای او را در اندیشه مندان خیلی پیش از او، حتی در اندیشه مندان یونان باستان، می توان یافت. از پیشروان آن در عصر جدید ویلیام گادوین(1843-1756) انگلیسی است. گادوین در کتاب«پژوهش در عدالت سیاسی» که در 1793 منتشر شد، از برافتادن هر نوع حکومت جانبداری کرد و پایه آنارشیسم کمونیستی را ریخت. گادوین فرد باور است و دولت را، خواه دموکرات باشد یا مستبد، و همچنین حقوق و قانون را خلاف عقل می شمارد و جامعه یی «عقلی» می طلبد. اما آنارشیسم بصورت جنبش اجتماعی با انتشار کتاب «مالکیت چیست» (1845) اثر پرودون آغاز شد. پرودون از آنارشیستهای فرد باور بود و با مالکیت مخالفت نداشت و فقط خواهان بهبودی چگونگی کسب و بهره برداری از آن بود.
کروپاتکین پیشرو آنارشیسم کمونیستی است و با او اندیشه آنارشیستی یکسره با کمونیسم آمیخته شد.
آنارشیستها از نظر روشهای عملی به دو دسته آرامش خواه و انقلابی تقسیم می شوند. انقلابیها آشوبگری، ترور، اعتصاب همه گانی و واژگون کردن ناگهانی دستگاه دولت را پیشنهاد می کنند. و این دسته در طول قرن نوزدهم گروهی از سیاستمداران و پادشاهان و رئیسان جمهور جهان را کشتند و بویژه در ایتالیا و اسپانیا فعالیت تروریستی گسترده ای داشتند و گاه دست به جنایات هولناک می زدند.
لئو تولستوی (1910-1828)، نویسنده روس، از آنارشیستهای مذهبی و آشتی جوی بود. وی وجود دولت را با اصول مسیحیت ناسازگار می دانست و برآن بود که تنها «محبت» است که باید بر مردم حکومت کند. مردم باید از خدمت نظام، پرداخت مالیات، و دادخواهی از دادگاهها خودداری کنند و دستگاهایی که بر آنها فرمان می رانند باید از بین بروند. آرای تولستوی در تکوین فکر «عدم خشونت» در گاندی کارگر افتاد. نامدارترین آنارشیست اروپا، باکونین، نویسنده روس، است که از 1845 تا 1876 رهبر آنارشیسم کمونیستی و انقلابی اروپا بود و در بین الملل اول با مارکس همکاری داشت و به علت اختلاف نظری که با او پیدا کرد از آن بیرون رانده شد. باکونین در عین حال پرشورترین آنارشیست ضد کلیسا و دین بود.
کنگره بین المللی آنارشیستهای جهان در سال 1877 و 1907 تشکیل شد، اما آنان هرگز نتوانستند سازمان پایداری برای خود برپا کنند، ولی سندیکالیسم، که از شاخه های آنارشیسم است، در برخی از کشورهای اروپا و آمریکای جنوبی به صورت جنبش گسترده توده ای درآمد. شاخه ای از آنارشیسم در روسیه بنام نیهیلیسم فعالیت داشت.
اندیشه های آنارشیستی همواره در دوره های کوتاه، بویژه در دوره های آشوبها و انقلابهای بزرگ، میدان یافته است چنانکه جنبش آنارشوسندیکالیسم در جنگهای داخلی روسیه و آنارشیستهای اسپانیا در جنگ داخلی اسپانیا و آنارشیستهای چپرو در «رویداد ماه مه» 1968 در فرانسه میدان یافتند. اما روش «عمل مستقیم» آنارشیستهای نفوذی پابرجایی دارد، چه در قالب روش عدم خشونت گاندی و چه در قالب شیوه های خشونت آمیز ترورگران دهه 1970.
منبع: برگرفته از دانشنامه سیاسی(فرهنگ اصطلاحات و مکتبهای سیاسی) داریوش آشوری، انتشارات مروارید، چاپ هشتم 1381.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
این اصطلاح معنای مبهمی دارد و در موارد بسیار بکار می رود. اما مفهوم کلی آن عقاید وسیاستهایی است که بر منافع مشترک اقوام و ملتها تکیه میکنند و با ناسیونالیسم پرخاشگر مخالفند. انترناسیونالیستها برآنند که همکاری مسالمت آمیز، اگر میان دولتها ممکن نباشد، میان ملتها ممکن است.
بدین ترتیب، انترناسیونالیسم آگاهی به این است که هر فرد به یک جامعه جهانی تعلق دارد و ملتی که او به آن تعلق دارد باید به سازمانهایی که متعلق به آن جامعه جهانی است، بپیوندد. این عقیده، در عین حال، شامل واگذاری بیشترین یا کمترین درجه حاکمیت ملی-به میزان عقیده شخص به همکاری بین المللی- به موسسات بین المللی است. کسانی که هوادار کمترین میزان واگذاری حاکمیتند، این واگذاری را تا جایی مجاز می دانند که برای حفظ و تقویت امنیت بین المللی لازم باشد. کسانی که هوادر بیشترین میزان واگذاری هستند از نوعی حکومت جهانی جانبداری می کنند و بین این دو حد درجات گوناگونی از انترناسیونالیسم وجود دارد. این نظریه با عقیده به «جهان میهنی» یکی نیست زیرا انترناسیونالیسم از فرد نمی خواهد که از ملت یا دولت خود ببرد بلکه خواهان رابطه بیشتری میان فرد و دیگر ملتهای جهان است.
بعداز جنگ جهان اول بود که انترناسیونالیسم زمینه تجربی و عملی یافت، اگرچه پیش از آن متفکرانی مانند ایمانوئل کانت، ویلیام پن، و بسیاری دیگر، طرحهایی برای برپا کردن یک سازمان جهانی برای پایان دادن به جنگ، ریخته بودند. اما این طرح ها تا سال 1919 کامیابی چندانی نداشت. اگرچه پیشرفت بسیاری که از 1648 در زمینه تدوین حقوق بین الملل بدست آمده بود و استفاده از داوری بین المللی در طول قرن نوزدهم و دو کنفرانس لاهه در 1899 و 1907، امیدهای بسیار برای تدوین قوانین بین الملل و حل مسالمت آمیز کشمکشها برانگیخته بود. اما پیدایش سازمان جامعه ملل در 1919 این فکر را واقعیت بخشید و سپس دیگر سازمانهای بین المللی آن را پیگیری کردند.
ملت باوری(ناسیونالیسم) میانه رو با انتر ناسیونالیسم نا سازگار نیست، ولی ناسیونالیسم تند رو مخالف آن است. چنانکه نازیسم و فاشیسم با اندیشه نژاد باوری(راسیسم) خود و سروری جویی بر ملتهای دیگر، دشمنان سرسخت انترناسیونالیسم بودند.
مارکسیسم برداشت خاصی از انترناسیونالیسم پراکنده است. به عقیده مارکس، بورژوازی(طبقه سرمایه داری) به کمک ماشین و داد و ستد آزاد جهانی مرزهای ملی را درهم شکسته و یک نظام اقتصادی جهانی پدید آورده است و این نظام میان طبقات محروم، بویژه میان پرولتاریای(طبقه کارگر) کشورها همبستگی بوجود می آورد که در اصطلاح «انترناسیونالیسم پرولتالیایی» خوانده می شود و این جریان یک شورش سراسری در جهان علیه بورژوازی پدید خواهد آورد که به ایجاد جامعه سوسیالیستی جهانی می انجامد. ازاینرو، مارکسیستها به همبستگی جهانی طبقات محروم باور دارند و شعار معروف «زحمتکشان جهان متحد شوید»، شعار انترناسیونالیسم پرولتالیایی است.
پس از بوجود آمدن اتحاد جماهیر شوروی، و بویژه در دوران استالین، این کشور مدعی بود که مرکز انترناسیونالیسم پرولتالیایی است و عنوان «ستاد زحمتکشان جهان» بخود می داد. استالین در تفسیری از انترناسیونالیسم پرولتالیایی، آن را پیروی بی چون و چرا از اتحاد جماهیر شوروی می دانست.
منبع: برگرفته از دانشنامه سیاسی(فرهنگ اصطلاحات و مکتبهای سیاسی) داریوش آشوری، انتشارات مروارید، چاپ هشتم 1381.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.