nazeat10

به ياد حاج بصير و لشكر 25 كربلا مازندران

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

مازندران در آلبوم افتخارات رزمی اش آنچنان غنی است که حقیقتاً در اولویت گذاری نام بزرگان بی بدیلش گاهی دچار تردید می گردد و نمی داند که چگونه باید تقدم و تاخر بزرگواران خطه ایثار و شرف را رعایت کرده و اول از کدام عزیز بگوید و یا بیشتر به کدام نام آور بپردازد!
سردار شهید حاج بصیر متولد شام غریبان 1322 در یکی از روستاهای شهرستان شهید پرور فریدونکنار در خانواده ای مذهبی و بسیار فقیر دیده به جهان گشود و در آن شرایط بسیار سخت معیشتی فقط توانست تا کلاس ششم ابتدایی در مدرسه سنایی فریدونکنار تحصیل کند و از همان سنین کودکی مجبور شد که به کمک خانواده بیاید و شغل آهنگری را انتخاب کرد و تا زمان جنگ علیرغم فراز و نشیب های زیاد شغلی، نهایتاً در همین شغل ماندگار شد.
وی که از مبارزان علیه رژیم ستمشاهی بود، دوران سربازی اش را نیز با تبعید به پایان برده و اشتغال هایش را نیز به خاطر همین مبارزه از دست می داد و دوباره مجبور می شد که به همان شغل آهنگری برگردد تا اینکه نهایتاً به کمک پدر مرحومش،یک توئلیدی درب و پنجره سازی را دایر کرد و تا زمان جنگ در آن اشتغال داشت و حضور 7 ساله اش در جنگ و نهایتاً شهادتش مانع از ادامه اشتغالش در این تولیدی شد.
وی که یکی از قدیمی ترین بسیجی های لشکر مازندران بود، در عملیات ها و مناطق مختلف جنگی حضور داشته و بارها زخمی می شد و دوباره به جبهه باز می گشت.
شهید بصیر بزرگترین جلوه حضورش را در قالب تاسیس و فرماندهی گردان همیشه خط شکن یا رسول(ص) به نمایش گذاشت و به اعتبار فداکاریهای بزرگش، به فرماندهی تیپ و نهایتاً قائم مقامی لشکر 25 کربلا منصوب گردید.
سردار شهید حاج بصیر عزیز در 45 سالگی، در دوم اردیبشت 1366 و در عملیات کربلای 10 در ارتفاعات برفگیر منطقه ماووت عراق به دعوت شیرین حق لبیک گفت و شربت شهادت نوشید و به لقاءالله پیوست و مهمان برادر شهیدش سردار علی اصغر بصیر شد.
علیهذا یکی از بزرگانی که شاید به جرات و با صراحت بتوان او را بواسطه شخصیت معنوی و نفوذ کلام بالا و قدرت تاثیرگذاری شگرف، "مسیح مازندران" نامید، بی تردید کسی نیست بجز سردار همیشه سرافراز مازندران، حاج بصیر عزیز که عنوان قائم مقامی لشکر، در مقابل آن همه کرامت و بزرگواری و سجایای اخلاقی، چیزی به شخصیت بزرگش نمی افزاید!
سردار شهید حاج بصیر،فارغ از عناوین دنیایی، گمنامانه تر از هر گمنامی،تنها به نیت خدمت به اسلام و امام(ره)، پای به جبهه های نبرد حق علیه باطل گذاشت و در فاصله زمانی بسیار کوتاهی، با شنا در دریای خون شهیدانی که بعضاً دست پرورده خود او بودند، به مقامی رسید که جز با شهادت تکمیل نمی شد و وجود ذیجود او را به ساحل آرامش نمی رساند!
خلوص، سادگی، صداقت، صفا و صمیمیت، خاکی بودن، آرامش خاطر، شجاعت، جوانمردی، مردمی بودن، فداکاری، استقامت، شکیبایی، سختی پذیری، خطرپذیری، دشمن شناسی، ولایت پذیری و ولایت خواهی، بصیرت دینی و انقلابی، شهادت طلبی و دنیاگریزی تنها بخشی از صفات برجسته حاج بصیر است که می توان تیتروار از کنار آنها گذشت.
هیچکس تردید ندارد که حاج بصیر و حاج بصیرها تا همیشه ناشناخته و غریب باقی خواهد ماند و فهم ابعاد وجودی آنها هم بدلیل عدم تفحص کافی و هم فروتنی و اختفاءگری آنها، به آسانی مقدور نبوده و حسرت شناخت کامل این بزرگان بی بدیا تا همیشه در دل ما خواهد ماند!
سردار شهید حاج بصیر همچون دوستان شهیدش مثل سرداران شهید طوسی،ابوعمار، مهرزادی، نوبخت، علمدار، بردبار؛ غرایاق زندی، نبوی و... همچنان تنهایی خود را ادامه می دهد و با این همه ارادتمند و پیرو، اما توفیق همنشینی با این بزرگان میسور نمی شود!
شهید بصیر اصلی ترین الگوی هدایتگر و تحول برانگیز جوانان و نوجوانان غیور فریدونکناری است که حقیقتاً قوت قلب رزمندگان و خانواده های آنان بود و هم اکنون نیز مزار او در گلزار شهدای فریدونکنار، زیارتگاه عاشقانی است که تحت تاثیر کامل نام و مرام و راه و منش این شهید بزرگوارند!

----------------------------
بدون شك و دور ازهر نوع شعارگرايي، حضور معنوي و قدرتمند سردار بصير درهمه صحنه هاي جنگ و عملياتهاي مهم سپاهيان اسلام، راهگشاي مشكلات و تدابير ونگرشهاي موشكافانه او دراين برهه از زمان سرنوشت ساز، بازكننده گره هاي پيچيده اي بود كه ديگران از حل و فصل آن عاجز بودند.
سردار سرتيپ پاسدار حاج كميل كهنسال يكي از ياران و همرزمان نزديك حاج بصير، دراين رابطه چنين مي گويد: «درعمليات كربلاي پنج لشكر ۲۵ كربلا از يك پلي كه در غرب كانال ماهي قرار داشت پشتيباني مي شد و تدارك رساني به خط مقدم از همين پل فقط امكانپذير بود و چون دشمن از اين موضوع باخبر بود در او ميل و طمعي ايجاد شد كه آن را از بين ببرد و بتواند منطقه اي كه دراختيار لشكر ۲۵ كربلا قرار دارد را بازپس بگيرد، لذا تمام تواناييهاي عملياتي خود از جمله نيروهاي گارد ويژه رياست جمهوري و كماندوهاي ارتش بعث را در آن منطقه متمركز كرده و پشت سر هم و بدون هيچ وقفه اي پل و منطقه را با خمپاره، آتشباره هاي توپخانه، هليكوپتر و گاهي هم عملياتهاي هوايي، زير آتش خود گرفته بود وتنهاجان پناهي را كه ما مي توانستيم در آن منطقه از آن به عنوان دفاع از نيروهاي خودي استفاده كنيم كانالي بود كه در دژ غرب درياچه ماهي توسط عراقيها احداث شده بود.
درآن موقعيت و درآن صحنه نبرد، عرصه بر ماخيلي تنگ شده بود و اغلب نيروهاي ما شهيد و يا مجروح شده بودند و دشمن هم از سمت راست خط ـ كانال زوجي ـ شروع به پيشروي كرد و بخشي از خط را تصرف نمود و هر لحظه درصدد بود كه خود را به كانال ماهي و پل روي كانال نزديك كند.
دشمن همينطور پيشروي مي كرد و بچه ها هم يكي يكي مجروح و عده اي هم به شهادت مي رسيدند. مقاومت بسيار سخت شد و خط ما هم داشت جمع مي شد به سمت پل روي كانال و اين جمع شدن نيروها، آسيب پذيريهاي ما را بيشترمي كرد.
در اين شرايط بسيار سخت كه ما هيچ اميدي براي حفظ كردن آن منطقه و حتي زنده ماندن نداشتيم، من يكباره صداي دلنشين و گرم حاج بصير را از آن سوي بي سيم شنيدم كه مي گفت: «فلاني من دارم ميام.» من وقتي صداي حاجي را شنيدم چنان تقويت شدم و روحيه گرفتم كه اصلاً فراموش كردم از ايشان سؤال كنم با چند تا نيرو مي آيد؟! يعني به محض شنيدن صداي حاجي، قوت گرفتم و ناخودآگاه با صداي بلند به بچه ها گفتم: «حاج بصير داره مي ياد.»
بچه ها هم با شنيدن اين خبر خوشحال شدند و با صداي بلند به يكديگر خبر مي دادند كه تا چند لحظه ديگر حاج بصيرمي خواهد بيايد.
مدتي نگذشت كه حاجي از راه رسيد اما نيروي زيادي همراهش نبود. چون بخش عمده اي از نيروها در مسير زخمي يا شهيد شده بودند. وقتي ايشان رسيد زماني بود كه فاصله بين ما و دشمن به حداقل رسيده بود به گونه اي كه جنگ به نبرد نارنجك تبديل شده بود. من سريع منطقه را براي حاجي توجيه كردم و حاج بصير وقتي در جريان اوضاع منطقه قرارگرفت رو به نيروها كرد وگفت: «به نام مقدس ۵تن آل عبا(ع)، ۵تن نيرو مي خواهم. » هنوز حرف حاجي به پايان نرسيده بود كه پنج تن از بچه ها از جمع نيروهايي كه در اطراف ما بودند، بلند شدند و پشت سر حاجي كه ذكر مقدس يا فاطمة الزهرا(س) بر لبش جاري بود نيم خيز از داخل كانال رو به سوي دشمن حركت كردند.
وقتي حاجي حركت كرد نه تنها آن ۵نفر بلكه بقيه نيروها به جز يك بي سيم چي به همراه ايشان رفتند.
بيش از ۱۵دقيقه نگذشته بود كه حاجي به همراه آن نيروهاي بسيار اندك بخشي از خط سمت راست ما، كه به اشغال دشمن درآمده بود را تصرف كردند و بعد از مدتي كل خطي كه ما از دست داده بوديم را مجدداً بازپس گرفته و ۲۳تن از نيروهاي دشمن را به اسارت درآوردند.

گردآوری /حسين زكريايي عزیزی
----------------------------------------------------
[b]بيو گرافي:[/b]
در سال 1322 در ايام سوگواري سالار شهيدان در شهر فريدونكنار ديده به جهان گشود از همان اوان كودكي علاقه خاصي به مسايل مذهبي داشت و طي سالهاي قبل از پيروزي انقلاب اسلامي مشاغل گوناگوني را تجربه كرد و در همين سالها همگام با روحانيت به رهبري حضرت امام (ره) به پا خواست و در رسوايي جنايتهاي رژيم منفور پهلوي نقش ارزنده اي ايفا نمود و پس از پيروزي انقلاب در جهت استقرار نظام مقدس جمهوري اسلامي و پاسداري از دستاوردهاي اين نهضت خونين اهتمام ورزيد و سپس مدتي در كنار مجاهدين افغاني عليه رژيم اشغالگر شوروي براي دفاع از مكتب توحيدي اسلام به مبارزه پرداخت و با آغاز جنگ تحميلي به همراه اولين گروه از بسيجيان عازم جبهه هاي نبرد شد و در مشاغل گوناگون با متجاوزين عراقي به جنگ پرداخت و در اين طريق بارها مجروح گرديد اما هيچ خللي در عزم راسخ او در جهت استقرار حاكميت ايران اسلامي بوجود نيامد و حتي شهادت برادر عزيزش نتوانست سلاحش را از وجود گرم او جدا سازد و همگام با ديگر عزيزان رزمنده به دفاع از ارزشها پرداخت و سرانجام در شامگاه ارديبهشت سال 1366 در عمليات كربلاي 10 به دست عمال شيطان بزرگ در دشت خونين ماووت به ملكوت اعلا پيوست . روحش شاد و راهش مستدام باد

نقش شهيد در دفاع مقدس :

درخشش و اوج ايثار شهيد آنچنان بالا و والاست كه وقتي پرونده رزم او را مي گشاييم او با ايثار و رشادت مردانگي به دنيا آمده و با شرف و عزت و شهادت به آسمانها پركشيد . اينان سرخيل كاروان بيعتند . بيعت با امام عصر(عج) بيعت با فرستاده صاحب شهيد در جهاد نور عليه ظلمت با عناوين :

1- جانشين گروهان ل 25 كربلا 2- فرمانده گروهان ل25كربلا 3- فرمانده گردان ل25كربلا 4- فرمانده محور جبهه ذوالفغاري آبادان تا جبهه ماهشهر 5- فرمانده گردان يا رسول در عمليات طريق القدس ، فتح بستان ، رمضان ، محرم ، خيبر ، بدر،والفجر 4و6و7و8، كربلاي 1و2و3و5و8و9 6- فرمانده تيپ يكم ل25كربلا 7- قائم مقام لشكر 25كربلا در عمليات 10 ايفاي نقش نمود تا زندگي سروپا عشق و ايثار او با خون سرخش رنگين شود

وصايـاي شهيد :

شما را به خون شهداي محراب و روحانيت عزيز ، شما را به خون شهداي گمنام هويزه و خرمشهر و ديگر جبهه هاي نور عليه سياهي ها كه دست از اين رهبر نكشيد .

تاريخ شهادت : تاريخ شهادت 3/2/66 در جبهه ماووت عراق

-----------------------
[b]گالري تصاوير:[/b]

[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/91140_157.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_91140_157.jpg[/img][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/91141_569.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_91141_569.jpg[/img][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/91142_118.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_91142_118.jpg[/img][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/91143_158.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_91143_158.jpg[/img][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/91144_786.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_91144_786.jpg[/img][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/91145_820.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_91145_820.jpg[/img][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/91146_703.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_91146_703.jpg[/img][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/91147_606.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_91147_606.jpg[/img][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/91166_227.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_91166_227.jpg[/img][/url]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/91167_322.jpg][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/thumb_91167_322.jpg[/img][/url]


---------------
منبع:
http://sardaran.blogfa.com/cat-20.aspx
  • Upvote 2

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b]قصد بود برای ادای دین به شهیدی که منت گذاشتند و تصویرشان بر روی آواتار بنده نقش بست تاپیکی به نامشان ایجاد شود که دیدم دوست خوبمون آقای نازعات قبلا پیش دستی کردند.
با اجازشون با مطالبی زحماتشون رو تکمیل می کنم.
================================[/b]
[align=center]
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/91144_786.jpg[/img]
[/align]
عملیات والفجر هشت یکی از عملیات های مهم و سختی بود که طی دوران دفاع مقدس اتفاق افتاد و محور کارخانه ی نمک نیز یکی از سخت ترین محورهایی بود که بچه های ما توانستند آن را با چنگ و دندان حفظ کنند.
شهید حاج حسین بصیر که آن وقت فرمانده ی گردان یا رسول (ص) بود، در همین محور با نیروهایش حضور داشت.از کل نیروهایش 53 یا 54 نفر بیش تر نمانده بودند. پشت بی سیم به من گفت: "دو تا اسیر گرفتیم، بیا اون ها را ببر عقب" آن وقت من مسئول محور اطلاعات بودم. حاج حسین اصرار داشت که من حتماً بروم. من هم یک نفربر گرفتم و رفتم. وقتی به آن جا رسیدم تنها چیزی که مرا متعجب ساخت شرایط سختی بود که رزمنده های ما در آن به سر می بردند. تا زانو در آب بودند و پشت سنگرهایی سنگر گرفته بودند که با کلوخ و گونی های پاره پاره ساخته شده بودند! حاج بصیر به من گفت: "اسیرها را بده یک نفر ببرد پشت و تو بمان" من قبول کردم. برحسب اتفاق آن شب عراقی ها تک سنگینی را تدارک دیدند.
از همین تعداد باقی مانده هم 7 یا 8 نفر به شهادت رسیدند و یازده نفر مجروح شدند. فشار دشمن هر لحظه سخت تر و سخت تر می شد. یکی از بچه ها را دیدم که با سر و صورت خونی وارد سنگر شد. یک دستش نیز با چفیه محکم بسته شده بود. چیزی را میان روزنامه ای پیچیده بود. بدون این که او را وارسی کنیم، گفتیم: " اون چیه که وسط روزنامه پیچوندی؟" گفت: "گفت سوغاتیه، می خواهم ببرم پشت جبهه!" کمی مصر شدیم. روزنامه را باز کرد. دیدیم دستی از آرنج به پایین در آن قرار دارد. تازه متوجه شدیم که دست خود وی است.

آن شب تا صبح با همان شرایط پیش ما ماند. بچه ها هم توانسته بودند پاتک سنگین دشمن را جواب دهند و با 50 کشته عقب نشینی کردند. یادم نمی رود که شهید بصیر وقتی تعدادی از بچه ها آمدند و گفتند: "شرایط سخت شده و ما نمی توانیم مقاومت کنیم" برگشت به آن ها گفت: "امشب شب عاشورای ماست این جا جنگ احد است، ما را در این تنگه گذاشته اند تا دشمن از آن عبور نکند، پس ما مقاومت می کنیم.

منبع: http://khakrezirani.blogfa.com/post-476.aspx به نقل از سایت صبح

===========================
[b][align=center]فیلمی بسیار دیدنی از شهید بزرگوار.
اگر چه ابتدای سخنان شهید ممکن است کمی برایتان تکراری باشد ولیکن اگر کمی تحمل کنید خاطرات نسبتا جالبی را از ایشان خواهید شنید[/align][/b]
[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/10178/Mosahebe-Basir.wmv][color=red][align=center][size=18]دانلود فیلم[/size][/align][/color][/url]

[align=center]یاد و خاطر همه حماسه سازان هشت سال دفاع مقدس گرامی باد...
نثار شادی روح شهداء و امام شهداء صلوات...[/align]
  • Upvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
یادش گرامی.
این حرفی که می زنم شاید زیاد درست نباشه! اما در شناسوندن شهدا و سرداران هم تا حدود خیلی زیادی ظلم شده و هر استان و قومی که قدرت تبلیغاتی بیشتری داشتند تونستند تاثیر گزاری بیشتری از طریق رسانه ملی و دیگر رسانه ها بگزارند.
هرچند که همه شهدا عزیز اند برای ما

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
بنده افتخار دارم که همشهری این شهید عزیز باشم همیشه از فداکاری ها و رشادتهای این عزیز
و لشکر 25 کربلا مطالب جالبی بیان می شه یادش گرامی و راهش پر ره رو

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b]خاطره‌اي از شهيد حاج حسين جان بصير
فرماندهان چگونه مسئوليت مي پذيرفتند[/b]
[size=7]جام جم آنلاين: سردار حاج حسين جان بصير قائم‌مقام لشكر ويژه 25 كربلا بود كه در روز دوم ارديبهشت‌ سال 1366 در عمليات كربلاي 10 در منطقه ماووت عراق به شهادت رسيد.[/size]

[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10178/1008630052915B15D.jpg[/img]
علي‌اكبر بصير برادر حاج حسين جان بصير در خاطره‌اي مي‌گويد: آن زمان كه «حاج بصير» فرماندهي گردان يا رسول (ص) را به عهده داشت؛روزي از طرف فرماندهي لشگر آمدند و به او گفتند: «از طرف فرماندهي لشگر ابلاغيه‌اي آمده مبني بر اينكه حضرتعالي از اين پس به فرماندهي تيپ يكم لشگر منصوب شديد.»

حاجي ابتدا قبول نكرد ولي بعد از اصرار زياد برادران فرماندهي، به آنها گفت: «من بايد فكر كنم.»

لذا برادران رفتند و فرداي همان روز دوباره آمدند و از حاجي پاسخ خواستند. حاج حسين اين بار جواب مثبت داد.

من كه از اين قضيه متعجب شده بودم به حاجي گفتم:«حاجي! چرا همان ديروز جواب مثبت نداديد.» او در جواب گفت:«ديروز در آن حالت نمي‌توانستم فكر كنم و تصميم بگيرم. راستش رفتم و با خودم فكر كردم«امروز كه مرا به فرماندهي تيپ منصوب كردند اگر چند روز ديگر بخواهند اين مسئوليت را از من بگيرند و بگويند از اين پس بايد به عنوان يك تيرانداز در جبهه خدمت كني من چه عكس‌العملي نشان مي‌دهم؟ اگر ناراحت و غمگين شدم‌ پس معلوم مي‌شود براي رضاي خدا اين مسئوليت را قبول نكردم. ولي اگر برايم فرقي نداشت پس مشخص مي‌شود كه اين مسئوليت را براي رضاي خدا قبول كردم و فرقي ندارد در كجا خدمت كنم. بعد ديدم اگر بخواهند مسئوليت فرماندهي تيپ را از من بگيرند برايم فرقي نمي‌كند لذا قبول كردم». (ايسنا)
[url=http://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100863005721]منبع[/url]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]یادش گرامی.
این حرفی که می زنم شاید زیاد درست نباشه! اما در شناسوندن شهدا و سرداران هم تا حدود خیلی زیادی ظلم شده و هر استان و قومی که قدرت تبلیغاتی بیشتری داشتند تونستند تاثیر گزاری بیشتری از طریق رسانه ملی و دیگر رسانه ها بگزارند.
هرچند که همه شهدا عزیز اند برای ما[/quote]

حرف شما صددرصد درست متاسفانه.....

باوجود فداکاریهای بسیار لشکر 25 ولی تابحال بجز چند کتاب چیز زیادی درمورد لشکر بیرون نی.مده واین همیشه مایه تاسف بسیاری از مردم ورزمندگان این خطه بوده

مثلا...هفت تپه مطقه اسکان لشکر 25 الان چه وضعی داره و پادگان دوکوهه چه وضعی؟؟؟؟

بابام زمان جنگ تو یگان توپخانه لشکر 25 بود و همیشه از کمبودها ومشکلات همیشگی این لشکر می گفت واینکه به دلیل نداشتن پدافند درست وحسابی همیشه خدا مقر این لشکر بمباران میشد :lol:

بهرحال...ازبابت تاپیک بسیار بسیار متشکرم

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b]آرزوی شهادت به سبک حاج حسین بصیر[/b]
نقل است که روزی حاج حسین بصیر از مادرش خواست به وی اجازه دهد بر سجاده اش دو رکعت نماز حاجت بخواند و پس از نماز خواندن به دعایش آمین بگوید. مادر با قبول این درخواست بر دعای او آمین می گوید. حاجی بعد از دعا رو به مادرش کرده و پرسید مادر آیا می دانی دعایی که کردم چه بود ؟ مادر گفت:«حتماً پیروزی رزمندگان.» جواب داد: «بله آن به جای خودش ولی من از خدا طلب شهادت کردم و چون می دانم دعایت مانع شهادتم می شود امروز خواستم آمین تو را بر شهادتم بشنوم.»

[size=9]خاطره ای از هادی بصیر( برادر شهیدان حاج حسین وعلی اضر بصیر) که در همایش گردان یا رسول(ص) شمال کشور که در دیماه ۱۳۹۰در شهرستان بابل برگزار شد نقل گردید.[/size]

[url=http://hoseinebasir.blogfa.com/post-84.aspx]منبع[/url]

==================================

یکی از الطافی که خداوند به برخی بندگانش میکند این هست که در دنیا گم نام می مانند در حالی که در آسمان ها مثل ستاره ای می درخشند.
خود بنده این بزرگوار را نمی شناختم.
آواتار اولیه ی بنده شهید بزرگوار دکتر چمران بود که ارادت ویژه ای خدمتشان دارم . (البته مدت اندکی هم امام موسی صدر شد که انشاء الله ایشان را خداوند به ما بازگرداند)
به هر عنوان یک روز به ذهنم خطور کرد این بزرگواران را همه می شناسند و چقدر خوب هست که در قالب همین آواتار بزرگی را معرفی کنیم که شناخته شده نباشد یا کمتر از ایشان شنیده ایم.

مشکل اصلی این بود که افراد شناخته نشده را خود بنده هم نمی شناختم.
در این زمینه از خود خداوند کمک خواستم و به صورت بسیار جالبی خدمت این شهید رسیدم.
حقیقت این هست که وقتی تصویر را قرار دادم اصلا شناختی درموردشان نداشتم ولی بعد از کمی تحقیق به این نتیجه رسیدم که این بزرگوار دست کمی از برادران شناخته شده تر در عرفان و بلندی شان ندارند.

جنگ واقعه ی عجیبی بود که خیلی ها را چند پله چند پله به بالا پرتاب کرد و به عروج رساند. هیچ بعید نیست خیلی از بزرگانی که حتی نامشان به قدر همین شهید بصیر هم به گوش ها نرسیده مراتب عجیبی را در دستگاه خداوند به دست آورده باشند که فقط در روز جزا واقعیت مکتومشان بر ملا شود.
  • Upvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.