امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

[quote name='behnamsniper' timestamp='1373750921' post='321417']
سی سال
فکر کردن بهش هم مشکل هست
چی باعث میشه یک انسان بتونه این مدت در زندان دوام بیاره؟؟
[/quote]

ایمان راسخ !
  • Upvote 3

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b]خاطرات خواندنی سمیر قنطار از داخل اسارتگاه اسرائیل در جنگ 33 روزه/1 [/b]

[b]موقع اسارت شالیت، حسودی‎ام شد که چرا حزب‌الله اسیر نمی‌گیرد/رسانه‌های اسرائیل در ابتدا فقط می‌گفتند: ظاهرا حزب الله می‌خواهد دست به کاری بزند! [/b]

آنچه ما تا کنون راجع به جنگ 33 روزه شنیده ایم و خوانده ایم، عموما مربوط بوده به عرصه سیاسی یا نظامی این نبرد. اما در آن روزهای بیم و امید، در درون اسارتگاه های اسرائیل چه می گذشته است؟ نیروهای فلسطینی و لبنانی و ... چگونه از ماجراها خبردار می شده اند؟ احساس آنها نسبت به این جنگ چه بوده؟ واکنش افسران اسرائیلی نسبت به اخبار جنگ به چه شکلی بوده؟ اینها از جمله مطالبی است که با خواندن فصل اول کتاب خاطرات سمیر قنطار می توانیم در جریانش قرار بگیریم

زندان هداریم، 12 جولای 2006 [21 تیر 1385 ش]

صبح زود، قبل از شروع سرشماری روزانه زندانیان، ذهنم آرام و خالی بود. چیزی در ذهنم نبود. با کش و قوسهای معمول هر روزم بلند شدم. از تختم که طبقه دوم و بالای تخت دوستم در سلول بود پایین آمدم. اسم این هم سلولی ام محمد ابوجاموس بود.

[center][img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/65454.jpg[/img][/center]
[center][زندان هداریم، اسارتگاه سمیر قنطار در طول جنگ 33 روزه][/center]

برای این تخت بالایی را انتخاب کرده بودم چون تخت طبقه بالایی را بیشتر دوست داشتم ؛ مثل یک هواپیما. بالاتر از زمین سلول و زندان. اینطوری می توانم عوالم خاص خودم را در دسترس داشته باشم و در وادی خاص خودم سیر کنم. اینطوری در آرامش فکر می کنم؛ می خوانم؛ به رادیو گوش می دهم و تلویزیون می بینم ... اینطوری حس می کنم در اوج هستم و عالم را از آن بالا می بینم.
شروع کردم به شستن صورت و دندانهایم در روشویی نزدیک حمام سلول. ابو جاسم آمد نزدیکم تا خبری به من بدهد: در زیر نویس خبری تلویزیون نوشته است که در مرزهای لبنان با فلسطین اشغالی درگیری هایی رخ داده است. حرفش را شنیدم بدون آنکه یک کلمه بگویم یا عکس العملی نشان بدهم. به خودم گفتم لابد این درگیری ها مربوط به عملیاتی از طرف مقاوت است در مزارع شبعا در جواب آنچه در نوار غزه می گذرد. چرا که وضع در آنجا سخت بود و اسرائیل از 18 روز پیش یعنی زمان اسیر گرفته شدن نظامی اش گلعاد شالیت در 25 ژوئن [4 تیر] در حال انجام عملیات انتقام گیرانه بود. خب مقاوت اسلامی در لبنان [حزب الله] هم که با فلسطینی ها هماهنگ است و بعید نیست که اقدام به انجام عملیات نظامی ای نماید تا فشار از روی فلسطینی ها کم شود و اسرائیلی ها دچار تشتت در جبهه ها شوند. به این موضوع فکر کردم و هر گونه عملیات اسیر گرفتن سربازان اسرائیلی را بعید دانستم. به رغم اینکه دو روز قبل، به وسیله تلفن و به صورت رمزی از دوست خبرنگارم ابراهیم امین شنیده بودم که انتظار می رود مقاومت اسلامی یک عملیات اسیر گیری اجرا کند.
راستش را بخواهید، ابراهیم برای من سری را افشا نکرد بلکه فقط یک احتمال و انتظار محتمل را ذکر کرد. من هم پیش خودم فکر کردم که او دارد با میل دل من در اجرای چنین عملیاتی راه می آید.
البته باید با صراحت بگویم از وقتی که حماس، عملیات اسیرگیری شالیت را اجرا کرده بود، من هم از خودم می پرسیدم: چرا مقاومت اسلامی چنین عملیاتی را اجرا نمی کند؟ آن هم در حالیکه دبیر کل حزب الله سید حسن نصرالله دست از تکرار این وعده اش برنداشته بود؛ خصوصاً از زمانی که اسرائیلی ها در جریان تبادل اسرای آخر با مقاومت، آزادی مرا رد کردند و طی آن تبادل، شیخ عبدالکریم عبید و ابو علی دیرانی و انور یاسین و دیگران آزاد شدند [9 بهمن 1382 ش]. مقاوت اسلامی هم (آنگونه که من می شناسم و آنگونه که سید حسن می گوید) برای این امر آماده است. مخفی نمی کنم که به نوعی حسودی ام شد؛ ولی احساس شادی بر این حس حسودی غلبه کرد. شادی به واسطه پیروزی حماس در چنین عملیات متقنی و موفقیتش در مخفی کردن شالیت به رغم کارهای نظامی و امنیتی اسرائیل. روی صندلی کوچکی در سلولم نشستم تا قهوه ام را آرام آرام بنوشم و تلویزیون ببینم. خبر جدیدی بیشتر از آنچه ابوجاموس گفته بود، نبود.
چند دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که پیغامی از رفیق همبندم –که یکی از رهبران حماس بود و در سلول مجاور زندانی بود- دریافت کردم که می گفت شنیده است حزب الله یک عملیات اسیرگیری اجرا کرده است. انگار که به برق وصلم کرده باشند، انگار تازه بیدار شدم نه چند ساعت پیش. کانال تلویزیون را بردم روی «شبکه 10» اسرائیل. این شبکه معمولا اخبار فوری و مهم را پخش می کند. دیدم که پایین صفحه نوشته است: «درگیری در طول مرزهای لبنان و اسرائیل. به نظر می رسد که حزب الله برای کاری در حال برنامه ریزی است.» طبق معمول. یک جمله مبهم و سربسته؛ هم خبر را می گوید هم حقیقت را به طور کامل نمی گوید. دلم شروع کرد مثل سیر و سرکه جوشیدن. برای اینکه خبر جمع کنم شبکه را عوض کردم. زدم «شبکه دو» تلویزیون اسرائیل. دقیقا مثل شبکه قبلی: «درگیری هایی در طول مرز با لبنان. به نظر می رسد حزب الله می خواهد دست به کاری بزند.»
اینجا هم یک جمله ناقص. فهمیدم که این جمله بیشتر از آنکه چیزی را آشکار کند، چیزی را مخفی می کند. و در عین حال، در حال زمینه چینی برای یک حرف دیگر و نشان دادن جزء دیگری از این پازل است. این بازی اسرائیلی، دیگر بعد از 28 سال که از زندانی شدنم می گذشت، برایم روشن شده بود. طی این مدت، که درون خودشان زندگی کرده بودم، کاملا نسبت به روشهایشان در جنگ رسانه ای و مذاکرات و بازجویی ها خبره شده بودم. درونم یک لبخند نقش بست. حدس زدم یک مسئله خوشحال کننده برای من و مقاومت، و ناراحت کننده برای اسرائیلی ها رخ داده است. یک جور خوشبینی کم رمق در خودم حس کردم. سرکوبش نکردم. شروع کردم به گشتن دنبال خبری که تغذیه اش کند یا بر آن منطبق باشد یا توضیحش دهد. تفسیری که از جمله «به نظر می رسد حزب الله برای انجام کاری برنامه ریزی می کند» داشتم این احساس خوشبینی ام را تقویت می کرد. پیش خودم می گفتم آخر مگر این جمله ای است که در اخبار بگویندش؟[اصلا سیاق آن خبری است؟] این جمله یعنی آنکه یک امری واقع شده و اسرائیل برای اعلام آن مقدمه چینی می کند، اما پروسه تصمیم گیری برای اعلامش همچنان ادامه دارد و هنوز تصمیم برای اعلامش اتخاذ نشده است. در اسرائیل عرف و سنت رسانه ای این است که به بیانیه های رسمی ای که از جانب ارتش صادر می شود ملتزم باشند. و طبیعی است که ارتش تمام آنچه رخ داده است را در همان لحظه اعلام نمی کند، بلکه افکار عمومی را در نظر می گیرد و مطابق و هماهنگ با مدیریت میدانی نبرد، برای اعلام خبرهای آنچه رخ داده مقدمه چینی می کند. ولی در هر حال چون نمی خواهد با شهروندان خودش درگیر شود، کاری نمی کند که افکار عمومی را تبدیل به فشاری بر روی خودش کند، فلذا در نهایت مجبور می شود همه چیز را به آنها بگوید. ارتش اسرائیل به این طریق، از نظر رسانه ای با افکار عمومی (که هم خواستار خبر است هم در حال ترس به سر می برد) بازی هوشمندانه ای را انجام می دهد.
من هم حالا در دایره افکار عمومی اسرائیل محسوب می شوم. چون خبرها را از طریق رسانه های آنها دریافت می کنم. اما از یک جهت دیگر، من دشمن محسوب میشوم. بدین شکل، در شرایطی مثل این، من مانند جاسوسی هستم که در دل دشمن دنبال اطلاعات مد نظر خودش می گردد.
حالا، اشتهای سیری ناپذیرم برای فهمیدن حقیقت ماجرا هرچه بیشتر می شد. این فکر وسوسه ام کرد که با کسی در بیروت تماس بگیرم (با بادرم بسّام یا با «حاجی» یعنی همان کسی که رابط و هماهنگ کننده بین من و سید حسن نصرالله بود.) [1] اما این کار در این وضعیت محال بود:
- خطوط تماس در حال مراقبت و شنود هستند و حتما مسئله ارتباط تلفنی سری من لو خواهد رفت. و اصلا الآن سخت است که با وجود احتمال هجوم ناگهانی مأمورین به سلول و جستجوی آن، تلفن را از مخفی گاهش خارج کنم.

[center][img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/65453.jpg[/img][/center]
[center][بسّام قنطار، برادر سمیر قنطار][/center]

این میل را در خودم مهار کردم. در حقیقت، این، بیش از آنکه یک جور ماجراجویی و ریسک باشد، یک جور میل بود برای فهم آنچه داشت رخ می داد. حالا که راه ارتباطی با بیرون نداشتم، تمام تلاشم معطوف و متمرکز شد بر تلویزیون سلول به عنوان تنها وسیله کسب معلومات. تقریبا یک ساعت گذشت. شد ساعت 10 صبح. در روزهای عادی پخش را قطع نمی کنند و در این ساعت اخبار پخش می کنند، همانطور که امروز کردند، اما آنچه امروز می گویند از این عبارت یتیم فراتر نمی رود که «به نظر می رسد حزب الله برای دست زدن به کاری آماده می شود.» -خدایا چه کار کنم؟ شک ندارم که حتما آن «یک کاری» [که می گویند] رخ داده است!

راجع به این امر مطمئن تر شدم. روی شبکه های مختلف تلویزیونی اسرائیل بالا و پایین می رفتم. کمی روی شبکه ده ماندم. چیزی که باعث شد روی آن بمانم، تصویر خبرنگار «الوین بن داوید» بود که در حال ارائه گزارشی بود از آنچه در مرز با لبنان می گذشت. این عبارتش نظرم را جلب کرد: «به نظر می رسد که حزب الله یک عملیات استراتژیک اجرا کرده است».
انگار که یک پارچ آب بریزند روی سرم. احساس کردم دارم در دریای تصاویری که نشان می داد فرو می روم. شروع کردم شنا کردن در آن دریا. به خودم گفتم:
-خلاص. تمامش کردند. جوانهای مقاومت هیچ عملیاتی ممکن نیست اجرا کرده باشند جز عملیات اسیرگیری. حتما همین کار را کرده اند. هیچ چیز دیگری نیست.
هی با خودم می گفتم:
-تمامش کردند.
و مطمئن تر می شدم.
«عملیات استراتژیک». این عبارت مدام توی سرم صدا می کرد. انگار که آدرنالین توی همه وجودم پخش شده باشد. هنوز می خواستم بدانم. می خواستم درست بفهمم چه چیزی دارد رخ می دهد. اما یک جور یقین به دلم افتاده بود. دستهایم را فرو کردم در جیبهای جلیقه جینم. طوری که انگار چیز باارزشی را توی دستهایم گرفته ام، یا مثلا یک چیز سرّی را. انگار که آن را توی دستها و توی جیبم گرفته باشم تا کسی نتواند آن را از من بگیرد یا کسی نفهمد که چنین چیزی دارم.
دستهایم را مشت کردم. هرچه انگشتهایم را محکمتر فشار می دادم، اجزای صورتم بیشتر حرکت می کرد. انگار که اجزای صورتم با یک سری نخ به انگشتهایم وصل شده باشد و می خواهد یک لبخند رسم کند؛ یا دستکم زمینه را برای یک لبخند آماده کند.

پی نوشت: 1-نیروهای مقاومت توانسته بودن از طریقی پیچیده، یک دستگاه تلفن به دست سمیر قنطار برسانند که او در شرایط کاملا مخفی و به دور از چشم اسرائیلی ها گه گاه به وسیله آن، با بیرون تماس می گرفت و از جریانات مطلع می شد یا مسائل را هماهنگ می کرد یا چیزی را به آنها اطلاع می داد. چند نفر بیشتر از وجود چنین تلفنی مطلع نبودند. یکی از آنها همان کسی است که در این خاطرات از او با عنوان «حاجی» یاد شده و رابط مستقیم بین سید حسن نصرالله و سمیر قنطار بوده است.

[color=#FF0000][b]ادامه دارد ..[/b][/color]
  • Upvote 12

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
والا تا اونجا ک من میدونم قنطار عقاید کمونیستی داشت واساسا حزب الله با ازادیش نشون داد ک به تمام گروه ها پایبند نه فقط خودش یا شیعیان و یه چورایی ملی گرا هست و قنطار بعد ازادی هم رفت سمت گروه خودش (فکر کنم ساف)البته همچنان با ازاد کننده های خودش رابطه خوبی حفظ کرد در ضمن در مورد اقدامات دلاورانه !! ایشون وقتی 16 سالش بود با قنداق تفنگ انقدر تو سر یه دختر بجه 4 ساله زد تا جمجمه اش متلاشی شه از اون به بعد هم در زندان اسرائیل بود در زندان اتفاقا لیسانس هم گرفت اولین ازدواجش رو هم کرد!!
  • Upvote 2
  • Downvote 7

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[center][b]خاطرات خواندنی سمیر قنطار از داخل اسارتگاه اسرائیل در جنگ 33 روزه/2 شبکه های عربی را قطع کردند که در جریان اخبار قرار نگیریم/ صحبت‎های سید حسن نصرالله اسرائیلی‌ها را به هم ریخت[/b][/center]
در قسمت اول این خاطرات، سمیر قنطار از نحوه اطلاع یابی اولیه اش از عملیاتی که حزب الله برای آزادی او و چند تن دیگر از اسرا انجام داده بود، سخن گفت. ترجمه ادامه ماجراها را می خوانیم*:
کماکان به تلویزیون خیره شده بودم. «رونی دانیل» در شبکه دو می گفت: «حزب الله عملیات تحریک آمیزی را در مرز آغاز کرده و ارتش مجبور به عکس العمل شده است.»
داشتند برای اعلام اخبار عملیات مقدمه چینی می کردند. ... داشتند برای «شوک» فرش قرمز پهن می کردند. تا این لحظه هیچ بیانیه رسمی از طرف ارتش صادر نشده بود و خب، تا وقتی اوضاع بر این منوال بود رسانه ها نمی توانستند به منابع خارجی استناد کنند.
به این مطلب فکر کردم، در حالیکه که از اینکه منتظر [خبر دقیق] باشم طفره می رفتم. [یعنی نمی خواستم بر آتش منتظر بودن خودم بدمم]. یک ضربه محکم به دیوار سلول، حواسم را به خود آورد. به دیوار سمت در نزدیک شدم و به آن پاسخ دادم. [1] از من می خواست شبکه «الجزیره» را ببینم.
زدم شبکه الجزیره. دیدم زیر صفحه، یک خبر فوری درج کرده: «حزب الله 2 نظامی اسرائیلی را به اسارت گرفته است.»
-خودشه! تمام شد.
خوشحال شدم. دو دستم را بالا آورده و خدا را شکر کردم. باز دستم را داخل جیب جلیقه ام کردم:
- حالا موضوع توی مشتم است.
[center][img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/65767.jpg[/img][/center]
[center][تصویری کمتر دیده شده از سمیر قنطار داخل سلولش][/center]
از سلول آمدم به راهرو.

یک پلیس اسرائیلی مرا دید که خوشحالم. ظاهرا یا من خوشحالی ام را خوب مخفی نکرده ام یا آنکه این پلیس با این سؤال که «چه خبر شده؟» خوشحالی ام را آشکار کرده است. من هم خوشحالی ام را با این جملات نشانش دادم: «جوانهای ما، دو نفرتان را اسیر گرفته اند.» و زدم زیر خنده.
جواب داد: «چی؟»
تکرار کردم: «مقاومت اسلامی. حزب الله لبنان. دو نفرتان را اسیر گرفته. همین امروز. برای انکه مرا از اینجا آزاد کند.» باور نکرد.
یعنی اصلا موضوع را جدی نگرفت. برگشت به بخش اداری مدیریت زندان. آنجا یک شبکه خبری رمزدار داشتند به اسم شبکه «YES». شبکه قوی ای بود. اخبار دقیقی هم می داد.
از اولش هم می دانستم که خواهد رفت تا آن شبکه را ببیند و صحت و سقم موضوع را بفهمد. اصلا شاید تحریکش کردم که همین کار را بکند. اگر بر نمی گشت، معلوم می شد که خبر درست بوده. در حالیکه اگر خبر غلط بود، بر می گرشت که حرصم را در بیاورد و آنچه گفته بودم را نفی کند.
غیبش زد.
برنگشت. جوان هایی که با من در زندان بودند، شروع کردند به بوسیدن من و تبریک گفتن به من. آن هم علنا و جلوی نگهبان های اسرائیلی. داخل راهرو و داخل سلول. اسرائیلی ها پخش شبکه های عربی که به آن دسترسی داشتیم را قطع کردند تا جلوی خوشحالی ما را بگیرند. ولی نتوانستند. در هر حال فقط اجازه دادند از این به بعد شبکه های اسرائیلی را دریافت کنیم. قطع پخش شبکه های عربی برای ما، معنی اش این بود که مسئله ای خطیر و استراتژیک رخ داده است و اسرائیلی ها با این کار می خواهند از رسید اخبار آن به ما جلوگیری کنند و از طریق شبکه های عبری زبان، اخبار را به صورت کانالیزه به ما برسانند. اما شبکه ده اسرائیل که می دیدمش و پخش آن را قطع نکرده بودند (چون عبری زبان بود) شروع کرده بود به نقل اخبار و غیره از شبکه المنار [وابسته به حزب الله.] از جمله بیانیه حزب الله و تصاویری از من را پخش کرد.
شنیدم که اسم عملیات حزب الله بوده «آزادسازی سمیر قنطار و یارانش از زندان های اسرائیل.» خیالم راحت شد. از خوشحالی شروع کردم به آواز خواندن. البته نه با صدای بلند. بلکه توی دلم چهچهه می زدم. صدای برادرم بسّام و مادرم که از طریق را دیور «نور» [وابسته به حزب الله] پخش می شد، باعث شد به سمت تختم کشیده بشوم تا از نزدیک صدای رادیو را بشنوم. دراز کشیدم.
انگار که در خانه مان هستم، در عبیّه. رادیو مرا برد به همان دور هم بودن های قدیم، دور و داز. خوشحالیِ این صداها دوره ام کرد. الان، وسط این روز تابستای جولای، مقداری گرما و هوا را استنشاق می کنم. هوایی کوهستانی همراه با نسیم های دریایی. و صداها. و صورت های فراوان.
-«ممنونم حضرت سید.
ممنونم رزمندگان دلاور مقاومت.» شروع کردم به تکرار این جمله در حالی که داشتم به سقف سلولم که نزدیک صورتم بود نگاه می کردم. انگار داشتم آسمان را می دیدم. صاف بود. و اعتراف ارتش اسرائیل به عملیات حزب الله و اسیر شدن دو نظامی اش آسمان را برایم واضح تر هم کرد. گرچه عبارت رسمی به کارگرفته شده توسط اسرائیل چیزی جز این نبود که: «دو نظامی مفقود شده اند و به نظر می رسد که حزب الله آنها را اسیر کرده باشد.» این عبارت ارتش، یک مزایده رسانه ای و تحریک کننده را در اسرائیل آغاز کرد: «چگونه حزب الله به این مرحله رسیده است؟ فرزندان ما را می رباید و از مرزهای ما عبور می کند. ... لازم است کارش را یکسره کنیم.»
اینکه پخش شبکه های عربی را برای ما قطع کردند، فایده ای نداشت چونکه خودشان داشتند سم را جرعه جرعه سر می کشیدند و کنفرانس مطبوعاتی سید حسن را به صورت زنده پخش می کردند. تازه به عبری هم ترجمه اش می کردند! در بین کنفرانس، سید رو کرد به من و دوستان اسیرم. صدایش را وقتی که بامن حرف می زد شنیدم . صدایش از مرزهای اسرائیل گذشت. از دیوار زندان هم گذشت:
«شما در آستانه آزادی قرار دارید. این، روز سمیر قنطار و یحیی سکاف و نسیم نصر است.»
اسم عملیات « آزادسازی سمیر قنطار و یارانش از زندان های اسرائیل» را هم در دو کلمه خلاصه کرد: «وعده صادق».
و گفت: «اصلا این وعده به چه کسی بود؟
به سمیر قنطار و یارانش»
و تشکر کرد از «مجاهدین دلاوری که این عملیات را اجرا و به وعده وفا کردند.
و لذا عملیات آنها را وعده صادق می نامیم.» نقطه سرخط.

سید آشفته شان کرد. دیوانه شان کرد.
بعد از آن ترجیح دادم برنامه «یک عصر تازه» که توسط مجری مشهورش در اسرائیل یعنی «دان مرگالیت» در شبکه یک اجرا میشد را ببینم. احساس کردم او جهت گیری های افکار عمومی را به نوعی توضیح می دهد. این دفعه میهمان هایش چند نفر آدم شدیدا احساساتی بودند که شروع کردند به تشویق حکومت به آغاز جنگ. همه شان هم متفق بودند که حتی اگر برای دو نظامیِ اسیر شده هم به جنگ اقدام نکنیم

حتما لازم است برای پاسخ دادن به این حرف سید حسن نصرالله هم که شده اقدام به جنگ کنیم که خطاب به اسرائیلی ها گفته بود:
«اگر شما خواهان جنگ هستید، باشد، تا آخرش برویم. ولی اگر کل عالم هم جمع شوند نمی توانند قبل از آزادی سمیر و یارانش، این دو سرباز را از ما بگیرند.»
البته این سخن سید را از قلم انداختند که گفته بود: «هدف ما از آنچه امروز صبح روی داد، اسیر گرفتن تعدادی نظامی اسرائیلی بود تا اسرا را با آنها مبادله کنیم. ما خواهان بالا گرفتن مسائل در جنوب لبنان نیستیم و این نیت ما نیست. نمی خواهیم لبنان و منطقه را به جنگ بکشانیم. از طرف نیروهای پاسدار صلح بین الملل [که در جنوب لبنان مستقر هستند] با ما تماس گرفته و گفته اند تلاش هایی در جهت آتش بس در انجام است، آیا شما آماده اید؟»

***

کابینه اسرائیل مقرر کرد در ساعت 8 عصر تشکیل جلسه بدهد. کاملا حواس جمع بودم .
دقیقا مترقّب بودم که ببینم چه رخ خواهد داد. گلوله برفی عکس العمل، شروع به غلطیدن و بزرگتر و بزرگتر شدن کرده بود. به قدم بعدی که اسرائیل فکر می کردم. و کماکان شروع جنگ را بعید می دانستم چونکه طبق تحلیلم در آن وقت، اسرائیل آماده این جنگ نبود و در این دولتش افراد نظامی حضور نداشتند. مسئله دو نظامی اسیرشان را هم می توانستند با مذاکره و مبادله اسرا حل کنند،
یعنی همان اتفاقاتی که در جریان اسیر شدن 3 نظامی اسرائیلی در اکتبر 2000 رخ داد. اما این قطعی بود که به زودی عکس العملی در جواب این کار حزب الله نشان خواهند داد. توقعش را داشتم: بمب و موشک بارانی این گوشه و ترور و ربایشی آن گوشه. عکس العمل اسرائیل از همان لحظه اجرای عملیات حزب الله شروع شده بود.
همان زمان، نیروهای اسرائیلی تعدادی از شهرهای جنوب لبنان را بمباران کرده بودند تا راه عقب نشینی نیروهای مقاومت را [که دو نظامی اسیر را به همراه داشتند] ببندند. و ساعت 11 صبح، شروع کرده بودند به هدف قراردادن پل هایی که مناطق جنوب را به یکدیگر و به دیگر بخش های لبنان مرتبط می کرد. و بسیاری از راه های و روستاها را بمباران کرده بودند.
من از این وقایع، شب مطلع شدم. اسم دو نظامی اسیر هم اعلام شد: «ایهود گلدواسر» و «الداد ریگف».
[center][img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/65768.jpg[/img][img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/65769.jpg[/img][/center]
[center][از راست: الداد ریگف و ایهود گلدواسر][/center]

بالاخره جلسه کابینه اسرائیل تمام شد و در چارچوب «مواجهه بزرگ»، علیه لبنان و حزب الله اعلان جنگ شد. هدف از این جنگ، دو چیز اعلام شد: اول، وارد آوردن ضربه ای دردناک به حزب الله و زیر ساختهای لبنان در ساعات و ایام ابتدایی. و دوم، دورکردن حزب الله از مرزهای [فلسطین اشغالی] به وسیله تلاش نظامی و تلاش های دیپلماتیک در سطح بین المللی [تا دیگر حزب اله نتواند از آنجا دست به نفوذ به داخل فلسطین اشغالی زده یا شهرک های صهیونیستی را موشک باران کند.] اسرائیل این جنگ را «جزای مناسب» نامگذاری کرد. کم کم حال و هوای جنگ داشت شکل می گرفت.

پی نوشت: 1-در زندان ها مرسوم است برای آنکه نگهبانان از مکالمات و ارتباطات زندانیان آگاه نشوند، زندانیان از طریق زدن ضربات مشخص به دیوار و اصطلاحا از طریق «مورس زدن» با هم ارتباط برقرار می کنند. اگر کسی جدول برابری اعداد با حروف در مورس را حفظ باشد، می تواند بدین طریق با دیگران گفتگو کند.

[color=#FF0000][b]ادامه دارد ...[/b][/color]
  • Upvote 8

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote name='TALASH' timestamp='1373751103' post='321418']
[quote name='behnamsniper' timestamp='1373750921' post='321417']
سی سال
فکر کردن بهش هم مشکل هست
چی باعث میشه یک انسان بتونه این مدت در زندان دوام بیاره؟؟
[/quote]

ایمان راسخ !
[/quote]

دقیقا ایمان و امید است که می تواند انسان را حفظ کند
چیزی که گاهی به نام توکل هم خوانده می شود
  • Upvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b]خاطرات خواندنی سمیر قنطار از داخل اسارتگاه اسرائیل در جنگ 33 روزه/3
گروه 14 مارس می‌گفت حزب‌الله اسیر گرفته تا فشار از روی ایران کم شود!/جوانهای زندانی فکر می‌کردند اسرائیل حزب‌الله را نابود خواهد کرد[/b]

[color=#0000FF]در قسمت های [b]اول و دوم[/b]، چگونگی در جریان قرار گرفتن زندانیان از عملیات حزب الله و اولین موضع گیری های اسرائیلی ها را خواندیم. با هم قسمت سوم این خاطرات را می خوانیم*:[/color]

دلشوره یک شری را داشتم. دیگر زندانیان هم همین طور بودند. همه‌شان همین را به من می گفتند، به اوضاع بدبین بودند. راجع به کینه اسرائیل و روش هایی که فلسطین و لبنان به کار گرفته بود؛ حرف می زدند. شخصاً نترسیدم. احساس آرامش و اطمینان می کردم. گفتم هیچ حکومتی در جهان وجود ندارد که در یک ساعت یا دو ساعت تصمیم به شروع جنگ بگیرد، مگر اینکه از نتایج جنگ نا آگاه باشد. هیچ جنگی را پیدا نمی کنید که مثل این جنگ و تحت فشار تحریک رسانه ای تصمیم به آغازش گرفته شده باشد.

به جوانهایی که با من بحث می کردند گفتم: اسرائیل وارد این جنگ شده ولی ضرر خواهد کرد.

اکثر جوانهای همبندم بر نظرشان باقی مانده و گفتند:" این جنگ، استخوانهای [حزب الله] را خرد خواهد کرد."

جواب دادم:" من هم می دانم که قصد این وجود دارد که کار حزب الله را یکسره کنند، و عده ای لبنانی با وظایف مشخصی در این زمینه موجود و آماده اند. ولی مقاومت در هم نخواهد شکست."

به همین حد بسنده کردم. نخواستم به آنها بگویم حزب الله مانند گروهای فلسطینی تحت محاصره در غزه نیست. حزب الله تحت محاصره نیست و قدرت و درایت و سلاح لازم جهت مواجهه را هم در اختیار دارد. این چیزها که در سرم بود را نگفتم. خواستم احساسات این جوان های فلسطینی را جریحه دار نکنم.

اگر می گفتم شاید پیش خودشان حساب می کردند این کارم فخرفروشی به آنهاست یا لاف زنی است یا خود برتربینی. درحالیکه اینها اصلا در ذهنم هم خطور نکرده بود. ولی در هر حال، این حقیقتی بود که همه می دانستند. حزب الله حتی اگر توقع عکس العمل اسرائیل را هم نداشت، باز برای آن خودش را آماده کرده بود.

به جوان ها گفتم: «همه می دانند که در دولت فعلی اسرائیل، نظامی ها حضور ندارند. همه شان در زمینه نظامی بی تجربه اند هستند. رئیس کابینه شان ایهود ایلمورت است و وزیر دفاعشان عمیر پرتز که هیچ کدامشان تجربه نظامی ندارند و هر دوشان شدیدا مایل به کسب پیروزی های سریع برای بنای رهبری شان هستند.

رهبران ارتششان هم آزمایشی هستند. رئیس ستاد مشترک ارتش دان حالوتس و رئیس اطلاعات ارتش عاموس یادلین، قبل از آمدن به این مناصب، در نیروی هوایی بودند یعنی جایی که قدرت آتش وحشتناک و تکیه شدید به امکانات تکنولوژیک دارد [و لذا توان برنامه ریزی برای یک نبرد دقیق زمینی را ندارند].

فرماندهان قسمت های مختلف ارتش هم دشمنشان را دستکم می گیرند و در تخمین قدرت خودشان مبالغه می کنند. اما جامعه اسرائیل، حالا تبدیل شده به جامعه ای شدیدا مایل به مصرف و رفاه.جامعه هر چه بیشتر غربی و هر چه کمتر ایدئولوژیک.»

البته این نظرم که آن رادر خلال گفتگوهایمان با جوانان در میان گذاشتم، نتوانست موج گسترده و شدید بدبینی موجود را تضعیف کند. راستش را بخواهید، در همان حال که با جوان ها بحث می کردم و شبکه های تلویزیونی و شبکه های عبری و رادیو نور را دنبال می کردم، برای مقاومت و لبنان نگران شدم.

البته این نگرانی ام بابت نتایج جنگ نبود بلکه بابت کارهای نظامی و امنیتی ای بود که ممکن بود اسرائیل به آنها دست بزند، خصوصا در روزهای ابتدایی جنگ.

[center]***[/center]

از طریق درب سلول، نگاهی به راهرو انداختم تا وضعیت حرکت نگهبان ها را ببینم. بعد برگشتم به تختم تا بروم سراغ آن چیزی که بهش فکر می کردم و می خواستم عملی اش بکنم. شروع کردم به دقت به گوش دادن به هر حرکت نگهبانها در راهرو. دروغکی خودم را به خواب زدم. این هم در آرامش سلول مؤثر واقع شد. صداهای بیرون هم کم کم ناپدید شد. به این بسنده کردم که با صدای خیلی آرام -در حد پچ پچ- به رادیو نور گوش بدهم. این وضع را هم هرچند وقت یکبار متوقف می کردم تا رفت و آمد نگهبان ها را بپایم و بسنجم. یورش ناگهانی نگهبان ها و جستجوی سلول، هر آن ممکن بود رخ بدهد، خصوصا در چنین اوضاعی.

[center][img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/66168.jpg[/img][/center]

نمی توانستم به خودم اجازه بدهم که مطمئن باشم که مشغولیت اسرائیلی ها به اوضاع جنگ، نمی گذارد که نگهبان ها به یورش و جستجو یا هر کار دیگری دست بزنند. تلفن، پرارزش ترین چیزی بود که در اختیار داشتم، آن هم در زندان، آن هم در آن لحظات. این تنها پل ارتباطی من با جهان بود. به وسیله آن از وضعیت مقاومت و لبنان و خانواده ام مطلع و مطمئن می شدم و در جریان اخبار قرار می گرفتم.

این نگرانی اضافی باعث شد در احتیاط و پرهیز مبالغه کنم. یک گوشم به بیرون بود یک چشمم هم به در سلول. سعی می کردم هر حرکتی در راهرو را زیر نظر داشته باشم. آرامش. سکوت.

ساعت یازده شب، تلفن را از مخفی گاهش خارج کردم و زنگ زدم به حاجی (هماهنگ کننده و رابط بین من و سید حسن نصرالله). تلفن و دهانم را با دو دستم پوشاندم تا صدایم پخش نشود.

با صدای خیلی خیلی آرام شروع کردم به حرف زدن. به او توصیه کردم مواظب باشد و حواسش را بیشتر جمع کند: «ای بسا اسرائیل، همان ابتدا و قبل از اینکه جنگ [زمینی] را شروع کند، به ربایش برخی اعضای حزب الله دست بزند تا موازنه قوا را تغییر داده و تعدیل کند و از این افراد برای تبادل با دو نظامی اسیرش استفاده کند.»

حاجی، با اطمینان کامل جواب داد:«نگران نباش، همه حواسشان هست. همه چیز حل است.»

گفتم به سید حسن نصرالله و جوانانی که عملیات را اجرا کردند و همه اعضای مقاومت سلام مرا برساند. بعد با او خداحافظی کردم.

دوباره رفتم سراغ ادامه گوش دادن به رادیو نور. احساس کردم که این تماس بیشتر شبیه به یک عملیات شناسایی بوده که می خواستم از این طریق بفهمم آیا می شود در این وضعیت از تلفن استفاده کرد یا نه.

این باعث شد که در گرفتن شماره برادرم بسّام تردید نکنم.

روحیه اش بالا بود. خبرم کرد که خانواده، سلامت و شادند. به همدیگر وعده صبر دادیم. در این نکته با هم توافق داشتیم اگر اسرائیل دست به جنگ بزند، حماقت کرده است.

نخوابیدم. با رادیو نور بیدار ماندم. به سرودهای حماسی و دینی گوش می کردم. قرآن می خواندم و دعا می کردم که خداوند از لبنان و مقاومت حمایت کند و همه اسرا را آزاد کند.

امشب اخباری از جنگ و بیانیه هایی از مقاومت پخش شد که در آن آمده بود که مقاومت سه تانک اسرائیل را منهدم کرده و مقرهای توپخانه ای اسرائیل در جولان اشغالی را موشک باران کرده است. شنیدم که مرشد عام اخوان المسلمین مصر، محمد مهدی عاکف به حزب الله تبریک گفته و گفته است: «حزب الله توانست با امکانات نظامی ناچیز در مقایسه با امکانات ارتشها، چیزی را محقق کند که چند حکومت عربی نتوانستند محقق کنند.همان حکومت هایی که در برابر کشتار برادران فلسطینیمان به سکوت اکتفا کردند.» با این بیانیه مطمئن شدم که مردم جهان عرب همراه حزب الله هستند.

[center]***[/center]

به محض آغاز روز، از تختم زدم بیرون. انگار که این تختم خودش زندان بوده است. شروع کردم به درست کردن قهوه و در همان حال به رادیو هم گوش می کردم، منتها با صدای آرام تا دو رفیقم در سلول راحت باشند و بیدارشان نکنم و به بحث و جدلی بیهوده وارد نشویم.

هوا خیلی گرم بود. داشتم خفه می شدم. از عصر دیروز، نه، از همان وقتی که خبر انجام عملیات اعلام شد، آرزو داشتم آزاد بودم. فقط برای اینکه بتوانم همراه با عناصر مقاومت باشم.

وزارت دفاع اسرائیل اعلام کرد قصد دارد جاده بیروت-دمشق را بمباران کند تا از این طریق، محاصره مورد نظر لبنان را کامل نماید. شنیدن این خبر، آشفته ام کرد. به ذهنم رسید این کار برای ایجاد شکاف بین حزب الله و مردم لبنان است. ضمنا پیش خودم حساب کردم که قطع این راه، برای منع رسیدن سلاح به حزب الله هم هست. ولی باز به خودم گفتم: جوان های مقاومت آماده اند.

اسرائیل پشت سر هم پل های لبنان را تخریب می کرد. فرودگاه «ریاق» را هم بمباران کرد. چرا فرودگاه ریاق؟ فرودگاهی که فقط ارتش لبنان از آن استفاده می کند. تازه اسرائیل منبع ذخیره سوخت در فرودگاه بیروت را هم بمباران کرده است. کشتارهای علیه شهروندان غیر نظامی لبنان هم که به جای خود.

خاطرم آسوده نشد مگر وقتی که حزب الله هم در جواب، یک مرکز اسرائیلی در اطراف مزارع شبعا و چند مرکز نظامی در شمال اسرائیل را موشک باران کرد.

وقتی حزب الله این عکس العمل را نشان داد، به جوان های همبندم گفتم: دیدید؟ این حزب الله است که دارد پاسخ اسرائیل را می دهد. به این عکس العمل تدریجی خودش ادامه خواهد داد و کل توانش را در یک ضربه خرج نخواهد کرد که بعدش دستش خالی بماند.»

همین موقع، یک جوان فلسطینی از کنارم رد شد. مضطرب بود. با خودش حرف می زد. نگهش داشتم و پرسیدم چه شده. چرخید و یک نگهبان را در انتهای راهرو با دست نشان داد: «نگاهش کن چقدر خوشحال است. انگار عمدا می خواد حرصمان را در بیاورد، از اینکه دارد می کشدمان و تخریب و منهدمان می کند.»

از او پرسیدم که آیا این نگهبان چیز ناراحت کننده یا بحث برانگیزی گفته.

جواب داد: «چیز خاصی نشده. ولی این نگهبان و همکارهایش از عمد دارند اظهار خوشحالی می کنند. در رفتارشان و در حالتهای چهره شان.»

گفتم: «خب تو هم می توانی همین کار را بکنی.»

بدون اینکه جوابی بهم بدهد راهش را کشید و در حالیکه سرش را خم کرد، رفت.

[center]***[/center]

در بین دنبال کردن شدید اخبار جنگ، ولید جنبلاط غافلگیرم کرد. برای مسئولین حزبش [حزب سوسیالیست ترقی خواه] و منطقه جبل، دستورالعمل صادر کرده بود که باید امکانات لازم را برای خانواده های آواره از جنوب لبنان و ضاحیه جنوبی بیروت فراهم کنند.


[center][img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/66170.jpg[/img][/center]

[center][color=#0000FF][ولید جنبلاط][/color][/center]


نمی توانستم ظاهر انسانی این موضعگیری را باور کنم. گفتم لابد این موضع گیری برای جداکردن مقاومت از مردمش است. نمی توانستم مواضع جنبلاط را درباره مقاومت و آنچه او «سلاح نیرنگ» می خواند فراموش کنم.[1] او در جناح ضد حزب الله قرار داشت. و سرورش عربستان سعودی همین امروز «مسئولیت کامل» را به خاطر «اقدامات غیر مسئولانه» حزب الله، بر عهده مقامت دانست و حزب الله را دعوت کرد که به بحرانی که ایجاد کرده خاتمه دهد، و درخواست کرد که بین «مقاومت مشروع و قانونی و ماجراجویی های بی حساب و کتاب» فرق گذاشته شود.
دائم با خودم می گفتم: «ولی بی خیالش. همین که این کار را هم می کند بهتر از این است که هیچ کار نکند.»
این موضع گیری جنبلاط وادارم کرد که با برادرم بسام تماس بگیرم و از او توضیح بخواهم تا بفهمم که در منطقه جبل چه خبر است.


[center][img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/66166.jpg[/img][/center]


[center][color=#0000FF][بسام قنطار، برادر سمیر قنطار][/color][/center]

[right]

تلفنش خارج از دسترس بود. نگران شدم. مجددا تماس گرفتم، همان صدا که می گفت شماره مورد نظر خارج از سرویس است، تکرار شد. ... و بالاخره، بسام گوشی را برداشت. جواب داد. گفت گوشی اش را از دسترس خارج کرده بوده چون در برنامه «به زبان عربی» (با مجری گری جیزیل خوری) شرکت کرده بوده. [2] من در جریان این مسئله قرار نگرفته بودم چون شبکه العربیه که این برنامه از آن پخش می شد جزو شبکه هایی بود که از دیشب پخشش برای ما قطع شده بود.

بسام، همان طور که دیر جواب تلفن من را داده بود دیر هم به آن برنامه رسیده بود. دلیل تأخیرش، مشکلاتی بود که جهت حمل و نقل به سمت محل استودیو در جریان جنگ ایجاد شده بود.

در جریان برنامه، مجری آن، خانم جیزیل خوری گفته بود که من-یعنی سمیر- قبلا یک بار با او صحبت کرده ام. راست می گفت. من یکبار برای تسلیت فوت همسرش سمیر قصیر با او تماس گرفته بودم. خوری این حالت انسانی را یادآوری کرده بود که برداشت شود من وقوع جنگ برای آزادی ام را نمی پذیرم. انگار که مثلا خود من قبول دارم که جنگ به خاطر من رخ داده![/right]

[center][img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/66167.jpg[/img][/center]

[center][color=#0000FF][جیزیل خوری، مجری معروف لبنانی][/color][/center]



جیزیل خوری سؤالهایش از بسام را با سؤالی پیرامون احساس خانواده قنطار (که به قول او، عملیات اسیر گرفتن 2 اسرائیلی برای آزادی فرزند آنها انجام شده بود) آغاز کرده بود. بسام هم در جواب، موضوع را برگردانده بود به اینکه نباید فقط به قتل و تخریبی که اسرائیل در لبنان ایجاد می کند [و خسارت هایی که به لبنان وارد می شود] نگاه کرد، بلکه در عین حال باید به خسارت هایی که در حال وارد آمدن به اسرائیل است هم نگاه کرد.

وقتی خوری از مدت زمان زندانی بودن من سؤال کرده بود، سمیر فرنجیه (دیگر میهمان برنامه) راجع به مفقودین لبنانی در زندان های سوریه سخن گفته بود![3] در اینجا بسام باز وارد بحث شده و گفته بود در بین جناحی که فرنجیه به عنوان سخنگوی آن حرف می زند، طرف هایی هستند که مستقیما مسئولیت مفقود شدن ده ها نفر بر عهده آنهاست و این مفقودین هم مردم ما و خانواده ما محسوب می شوند.

بسام اضافه کرده بود:«وقتی از مفقودین در زندان های سوریه حرف می زنیم، لازم است راجع به اسرا و مفقودین در زندانهای اسرائیل هم حرف بزنیم، کسانی که مستقیما به دست برخی شبه نظامیان لبنانی [که حالا جزو همین جناح سمیر فرنجیه هستند] ربوده شدند.» و در ادامه گفته بود: «هیچ کس نمی تواند با عواطف ما بازی کند و ما را با سیاست سرگرم کند.» و بعد رو کرده بود به سیمیر فرنجیه و گفته بود: «اگر تو نماینده پارلمان اسرائیل بودی و من هم یک شهروند اسرائیلی بودم یا آنکه برادرم رون آراد [4] بود، گمان نمی کنم می توانستی این طوری حرف بزنی.»

[center][img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/66169.jpg[/img][/center]


[center][color=#0000FF][سمیر فرنجیه][/color][/center]

[right]

خوری هم از بسام پرسیده بود: «اگر سمیر قنطار از قبل می دانست که آزادی اش چنین هزینه سنگینی در بر دارد، آیا با انجام آن عملیات موافقت می کرد؟» بسام هم جواب داده بود: «به هیچ وجه نباید هزینه هایی که لبنان در حال حاضر مجبور به پرداخت آن شده است را به قضیه اسرا ربط دهیم. اسرائیل از این قضیه سوءاستفاده کرده است.

[یعنی جنگی که راه انداخته، فقط بهانه اش آزادی اسرایش است و در حقیقت اهداف دیگری را دنبال می کند]» و در ادامه ماجرای 3 اسیر اسرائیلی در سال 2000 را یادآور شده بود (که در بین آنها یک سرهنگ اسرائیلی هم بود) ولی اسرائیل به چنین حمله ای دست نزده بود. ضمنا بسام به گزارش یک روزنامه نگار فرانسوری استناد کرده بود که کشف کرده بود هجوم اسرائیل، امری کاملا از پیش برنامه ریزی شده بوده و با اشاره واضح آمریکا صورت گرفته است تا مجددا برگه های ایران و سوریه و لبنان با هم در آمیزد.

انگار سمیر فرنجیه عقب نشینی کرده بود یا آنکه موضوع را با شمّ سیاستمدارانه اش بررسی کرده و لذا از مسئله شخصی ای که خوری روی آن متمرکز شده بود عبور کرده و گفته بود: «حجم پاسخ اسرائیل، از مسئله اسرا فراتر رفته و ما وارد مرحله جدیدی شده ایم که مناسبتی با مذاکره یا آنچه راجع به سیاست عدوانی اسرائیل گفته می شود، ندارد.»

ضمنا فرنجیه گفته بود «اینکه می گویند این چنین پاسخی از اسرائیل بعید بوده، حرف صحیحی نیست.» این حرف را در جواب بسام و در پاسخ منطق مدافعین مقاومت گفته بود.

ولی خیلی زود فرنجیه و آنهایی که وی سخنگویشان بود در تناقض افتادند. چرا که فرنجیه گفته بود: «عملیات حزب الله با موضوع پرونده هسته ای ایران مرتبط است.» [5]

این را بسام در حالی که ماجرای آن برنامه و گفتگو را تعریف می کرد، برایم گفت: «این تناقض است.یک دفعه می گویند این عملیات برای آزاد کردن سمیر قنطار و یارانش بوده و لبنان نباید هزینه آزادی یک شخص را بدهد. یک دفعه می گویند که حزب الله قصد داشت با این عملیات موجب عکس العمل اسرائیل و راه افتادن جنگ بشود تا فشار از روی ایران-که به دلیل پرونده هسته ایش در فشار است-کم شود.»

لبخند زدم تا با بسام با صدای بلند نخندم. هر جفتمان خوشحال بودیم. ولی من در این لحظه احساس کردم که خوشحالی ام مجروح شده است، چرا که داشتند گناه حمله اسرائیل به لبنان را به گردن من می انداختند. هیچ وقت نمی توانم این را فراموش کنم. در تفکرات ناراحت کننده غوطه ور شدم. از طرفی، شخصی کردن این موضوع ناراحتم می کرد و از طرفی سیاسی و جناحی کردن آن. چطور اینها راجع به مفقودین و اسرای لبنانی حرف می زنند ولی من را در نظر نمی گیرند؟ آیا زندگی من و زندگی هر مقاومی لبنانی ضد اسرائیل تا این حد بی ارزش است؟ تازه مهم تر از این، این کار را طی یک بازی پهلوانی شوم انجام می دهند که طی آن اسرائیل را تبرئه کرده و جلویش را برای هر کار که بخواهد بکند باز می گذراند. اینکه گناه جنگ را به گردن من بیندازند مانند این است که اسرائیل هم مسئولیت جنگ را به گردن دو نظامی اسیر شده اش بیندازد! اما اسرائیل این کار را نمی کند. حتی به این فکر هم نمی کند. بلکه می آید می گوید وارد جنگی می شویم برای آنکه آن دو را آزاد کنیم. ضمنا، من 28 سال است که اسیرم نه دو روز. و برای یک قضیه و هدف اسیر شدم. من به جرم دزدی یا کار خلاف دیگری زندانی نشده ام. در حالی اسیر شدم که داشتم مأموریتم در نبرد با دشمن را انجام می دادم. و اسرائیل هم در همه عملیات های تبادل اسرا، آزادی مرا رد کرده است. چرا که می خواهد ما قانون او را اجرا کنیم و به خواستش گردن بگذاریم، و تازه گناهکار بودنمان را هم بپذیریم، گاهی همه گناه را، گاهی یک قسمتش را. و از این بدتر این است که ما هم همانطور که اسرائیل می خواهد فکر کنیم، یعنی طبق قواعد او.

این مسئله اصلا یک مسئله شخصی نیست. اینها چرا اینطور رفتار می کنند؟

[b]پی نوشت ها:[/b]

1-ولید جنبلاط، چند ماه پیش از آغاز جنگ 33 روزه و پس از ماجراهای مربوط به ترور رفیق حریری، هجومی شدید علیه حزب الله انجام داده و در راستای تلاش برای خلع سلاح حزب الله، سلاح مقاومت را «سلاح نیرنگ» نامید که با واکنش تند حزب الله هم مواجه شد. البته بعدها جنبلاط (که در تغییر مواضع ید طولایی دارد) از گروه مخالف مقاومت جدا شده و با پیوستن به جریان 8 مارس، باعث اکثریت یافتن جناح 8 مارس در مجلس لبنان شد.

2-برنامه بالعربی، که توسط خانم جیزیل خوری از استودیوی بیروت شبکه العربیه پخش می شود، برنامه ای گفتگو محور است و خانم جیزیل الخوری به پرسیدن سؤالات صریح از مهمانانش مشهور است.

3-سمیر فرنجیه، از بزرگان مارونی لبنان و نماینده سابق این کشور است و از سران جریان 14 مارس محسوب می شود که در زمان ترور رفیق حریری مواضع شدید ضد سوری داشته است. البته فرزند پسر عموی او یعنی سلیمان فرنجیه هم نماینده مجلس لبنان است ولی در جریان 8 مارس قرار دارد و از این نظر بین آنها اختلاف شدیدی وجود دارد.

4-رون آراد خلبان ارتش اسرائیل که در جریان پروازی بر فراز لبنان، هواپیمایش سقوط کرد و خودش زنده به دست گروهی از مبارزین شیعه دستگیر شد و از آن زمان خبر موثقی از سرنوشت او در دست نیست. اسرائیلی ها همواره تعیین سرنوشت 4 دیپلمات ایرانی را به تعیین سرنوشت رون آراد گره می زنند.

5-آغاز جنگ 33 روزه همزمان بود با آغاز روند فشارهای غیرقانونی غرب به ایران در قضیه هسته ای که با مسئله فرستادن پرونده ایران به شورای امنیت کلید خورد. غربی ها که منطق جهادی گروه های مبارز شیعه را درک نمی کنند برای توجیه مسائل، تحلیلهای بی ربطی از این قبیل را مطرح می کردند که عملیات اسیر گیری حزب الله برای کم کردن فشار از روی ایران بوده است. یعنی حزب الله موجودیت خود را در نبرد سنگین با حریفی مجهز و وحشی چون اسرائیل به خطر انداخته تا تنها چند هفته فشار از روی ایران برداشته شود!

[color=#ff0000]ادامه دارد....[/color][/right]
  • Upvote 9

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b]خاطرات خواندنی سمیر قنطار از داخل اسارتگاه اسرائیل در جنگ 33 روزه/4
با زدن ناوچه اسرائیل، جو زندان از بدبینی به خوش بینی رفت/ نزدیک بود با گشتن سلولم، تلفن را پیدا کنند[/b]

در قسمت های قبل، چگونگی در جریان قرار گرفتن زندانیان از عملیات حزب الله و اولین موضع گیری های اسرائیلی ها و همچنین برخورد جناحی و ناراحت کننده برخی گروه های لبنانی با این قضیه و بدبینی زندانیان به نتایج جنگ را خواندیم. با هم قسمت چهارم این خاطرات را می خوانیم*:



این نوع برخورد برخي گروه های لبنانی آزارم می داد. اینکه می خواستند من را پرت کنند یک گوشه ای و ولم کنند و اصلا بهم توجهی نکنند، یک نوعی توهین به من بود. اینکه مردم و عقلشان را دستکم بگیرند و اینطور تصویر کنند که «اصلا کی گفته ما و اسرائیل با هم درگیری ای داریم؟» و اینکه اینطور نشان دهند که انگار تازه همین الان بین ما و اسرائیل برای اولین بار و آن هم به خاطر شخص من درگیری ای رخ داده، روحم را مجروح می کرد. این یک فرار تمام عیار از پذیرش مسئولیت بود، نه فقط مسئولیت پذیری در جنگ، بلکه حتی فرار از مسئولیت ساختن وطنی قوی و محترم.
راستش را بخواهید، وقتی داشتم منطق اینها برای فرار از مسئولیت را می شنیدم، حافظه ام برم گرداند به عقب، به وقتی که در دادگاه اسرائیل ایستاده بودم و محاکمه می شدم.
برگشتم به تختم تا از این فکرها بیایم بیرون. سعی کردم آرام باشم و کمی بخوابم تا این چیزها را از ذهنم بریزم بیرون، ولی نمی توانستم از این به هم ریختگی عصبی که برم چیره شده بود خلاص بشوم. رفتم بررسی کردم تا مطمئن بشوم نگهبان ها در راهرو نیستند. ولی در عین حال و با وجود رغبت زیاد، در اینکه به حاجی (هماهنگ کننده بین من و سید حسن نصرالله- زنگ بزنم تردید داشتم. شماره یکی از رفقایم در جنوب لبنان را گرفتم. این رفیقم کلا توی حال و هوای مقاومت نبود. می خواستم –به قول جرج قرداحی- «از یک دوست کمک بگیرم». می خواستم نظری بشنوم غیر از نظر خودم و غیر از نظر کسانی که که مسئولیت جنگ را به گردن مقاومت می اندازند و گناهش را هم به گردن من.
وقتی زنگ زدم دیدم روحیه اش در حد کف زمین است! حالا شاید نهایتا یک کم بالاتر! حزب الله را برای اینکه آن عملیات را اجرا کرده و بهانه ای بابت جنگ به اسرائیل داده ملامت می کرد. با اینکه در ضمن تأکید می کرد که در جنگ در کنار مقاومت خواهد ایستاد، ولی من تصمیم خودم را گرفتم که دیگر به کسی زنگ نزنم.
شبیه یک طرفدار شده بودم که در راستای طرفداری اش، هیچ کاری از دستش بر نمی آید. از این حالت بدم می آمد. بدم می آمد در جایگاه مدافع امری قرار بگیرم که نفعش به خود من هم می رسد، مثل نرون. هرگز، من نرون نیستم. من سمیر قنطارم. یک فدائی [1] عرب برای آزادی فلسطین و ساختن وطنی برای فرزندان فلسطین. و بالاتر از همه اینها، من به مقاومت و نیروهایش اطمینان دارم. آنها صادقند و کاری را کرده اند که قبل از آن هیچ کس نتوانسته بود بکند.
دنیا برایم تنگ و فشرده شد. لباسم را از زیر گلویم گرفتم و محکم کشیدم که پاره شود. لباسم پنبه ای و کشی بود، برای همین فقط توی دستم کش آمد و پاره نشد. احساس کردم این لباس ظاهرا ناچیز که می خواستم با زور پاره اش کنم، مانند حزب الله است. مقاومت کرد، پاره نشد، و برگشت به جای اولش و دوباره چسبید به بدنم. آرام شدم.


در روز سوم جنگ، هنوز ناراحت بودم، با وجود اینکه اطمینان داشتم که حزب الله مقاومت خواهد کرد و جلوی اسرائیل خواهد ایستاد و به طور مناسب جواب حمله های آنها را خواهد داد.
اسرائیل امروز کمی از مواضعش عقب نشینی کرد. فرماندهان نظامی اش اهدافی پایین تر از آنچه در ابتدای جنگ اعلام کرده بودند را امروز اعلام کردند. حالا هدفشان شد مجبور کردن حکومت لبنان به اجرای قطعنامه 1559 شورای امنیت! از خودم می پرسیدم: پس آن دو اسیری که اسرائیل می گفت جنگ را برای آزادی آنها به راه انداخته چی؟
در طول روز، همانطور که نشسته بودم و با چشم های تنگ شده از دقت، اخبار تلویزیون و رادیو نور را دنبال می کردم، عصبی بودنم پیدا بود. ابوجاموس چندبار پرسید چه ام است، آیا از آنچه در لبنان در حال رخ دادن است می ترسم؟
با چند کلمه مختصر این موضوع را نفی کردم. به او اطمینان دادم که روحیه ام بالاست و اطمینانم به حزب الله از آن هم بالاتر است. او هم بیشتر از این بحث نکرد. حالا او بیشتر تبدیل می شد به یک پی گیری کننده اخبار، البته همراه با مقداری بدبینی و نگرانی.
البته جوان های دیگر هم بندم بیشتر از او نظراتشان را می گفتند. آن چیزهایی که در ذهنشان می گذشت را با صدای بلند اعلام می کردند. همه شان بدبین بودن و از نتایج جنگ می ترسیدند.
زندان بان ها هم مثل حالت همیشگی شان در مواقع جنگ و تنش، رابطه شان با ما را تقریبا قطع کرده بودند. الان هم تقریبا ناپدید بودند. وقتی هم یکی شان را می دیدم، برای یک کاری مثلا، داخل راهرو یا داخل دفتر زندان، برای انجام یک چیزی، در کمترین حد ممکن صحبت می کردند، و غالبا هم صورتشان را از من و دیگر زندانیان برمی گرداندند. انگار اینطور می دیدند که هرگونه مواجهه و اصطکاکی می تواند زندان را شعله ور و جوّ آن را متشنج کند.
موقع غروب، به دفتر زندان رفتم تا یک مشکلی را که جوانها نمی توانستند برای حلش اقدام کنند، حل کنم. [2] با وجود اینکه شدیدا غرق در پی گیری اخبار جنگ بودم، بی خیال مسائل زندان نشده بودم. اصلا نمی توانستم این کار را بکنم، اگرچه زندانی ها هم در این اوضاع، رعایت می کردند و دیگر در هر موضوع کوچک و بزرگی سراغم نمی آمدند.
رفتم به دفتر زندان. یک افسر اسرائیلی بهم گفت که منزل سید حسن نصرالله توسط بمباران به صورت کامل ویران شده و اینطور گمان می رود که سید حسن هم داخل خانه بوده است.
هیچ عکس العملی نشان ندادم. جلوی بروز نگرانی ای که در داخلم شروع به جوشش کرده بود را گرفتم. خونسردی و آرامش خودم را حفظ کردم و شروع کردم به مسخره کردنش که «بله، سید حسن اسمش را عوض کرده و یک خانه دیگر اجاره کرده بود ولی فرصت نشده بود به شماها خبر بدهد!»
به اعصابم مسلط شدم تا با او وارد بحث و جدل نشوم. ازش خواستم موضع بحث را عوض نکند که از زیر بار حل آن مشکل زندانی ها فرار کند. بحث را تا حد ممکن کوتاه کردم و برگشتم تا در سلولم اخبار را پی بگیرم. پاسخ خیلی طول نکشید: سید حسن نصرالله از طریق تلویزیون المنار و رادیو نور، صحبت کرد و شک ها پیرامون سلامتی اش را زدود. من داشتم از طریق رادیو نور بحثش را دنبال می کردم.
اوج بحثش آنجا بود که از همه خواست به عرصه دریا نگاه کنند. من هم به حرفش گوش کردم و به صورت ناخودآگاه به سمت در سلول حرکت کردم: انگار داشتم آن ناوچه را می دیدم، ناوچه «حانیت»، همانی که دقیقا در همان لحظه اشاره سید حسن در نزدیکی سواحل بیروت مورد هدف قرار گرفت. از شادی به هوا پریدم. از طریق در سلول شروع کردم راهرو را نگاه کردن تا همان افسر را ببینم. فقط برای اینکه من او را ببینم و او هم مرا ببیند، همین. نمی خواستم در آن لحظه چیزی به او بگویم، فقط نگاه. نگاهی که می توانست مثل همان موشکی باشد که «حانیت» را به آتش کشید.
انگار که زندان ناگهان از شادی منفجر شده باشد.
فریاد «مبارک، است» «مبارک است» از درهای سلول ها شروع کرد به بیرون آمدن.
اسرائیل شروع کرد به دشمنی کردن با حقیقت: از طریق رسانه هایش اعلام کرد یک سلاح سبک، به این ناوچه شلیک شده و ضررهای جزئی ای به آن وارد کرده است. ولی تصاویری که پخش شد، دروغ بودن این ادعا را ثابت کرد و ارتش اسرائیل مجبور شد در حدود ساعت ده و نیم، بیانیه صادر کرده و اعتراف کند که ناوچه با صدمات جدی مواجه شده و آتش گرفته است و از بین سرنشیانان آن، عده ای هم کشته و مفقود شده اند.
حال و هوای جوان های زندانی کلی بهتر شد. بهشان گفتم: «پیروزی شروع شده، آن هم در همه سطوح. حالا اسطوره ارتشی که دروغ می گفت و هرچه می خواست بیان می کرد، دیگر ساقط شده است. حالا تحت فشار تصاویر، مجبور شده اعتراف کند.»
با این وجود، به اینکه از تلویزیون های اسرائیلی خبر را بگیرم اکتفا نمی کردم، حالا بیشتر به رادیو نور اعتماد می کردم. و البته در این بین، تصاویر، حَکَم بودند.
اسرائیل مدعی شد مقداری اسلحه متعلق به مقاومت را ضبط کرده است. تصاویر چندتا اسلحه شکاری و چندتا کلاشینکوف را هم نشان دادند. به جوان ها گفتم: «این سلاح ها را توی هر خانه ای می شود پیدا کرد. وقتی کارشان به جایی رسیده که برای نشان دادن برتری در جنگ، این تصاویر را نشان می دهند، یعنی اوضاع برای ما خوب است. کجاست آن تصاویری که در دوره انقلاب فلسطین پخش می کردند که صندوق های پر از سلاح های روی هم انباشته و صندوق های پر از موشک را نشان می داد؟»
از آنجا که اسرائیل، بسیاری از خطوط تلفن را تحت نظر و شنود گرفته بود، کمتر از تلفن استفاده می کردم، ولی نمی توانستم تماس هایم را بالکل قطع کنم، چرا که بعضی از تفصیل و اخبار را از آن طریق به دست می آوردم.
امروز زنگ زدم به جوزف سماحة.[3] بهم خبر داد که اوضاع آماده کردن چیزهای مورد نیاز برای شروع انتشار روزنامه الاخبار در چه وضعی است. از او پیرامون نظرش راجع به وقایع جاری پرسیدم. برایم یک بازخوانی سیاسی از اوضاع جنگ و منطقه ارائه کرد. گفت که این جنگ هم یک ایستگاه دیگر برای شکست طرح آمریکایی – اسرائیلی خاورمیانه جدید است. از اطمینانش به حزب الله هم گفت. ضمنا گفت که اسرائیل جنگ را روی حساب تصورش مبنی بر ساده بودن شکست حزب الله شروع کرده است، و روی این احساس پنهانی که بر روی فضای کشورهای عربی مسلط است. اما نتایج، خلاف این را نشان می دهد. حالا اسرائیلی که برای جنگیدن یکجا با همه کشورهای عربی آماده است، در جستجوی راهی برای پیروزی بر یک جزء کوچک از قدرتی آماده نبرد، به کارهای دیوانه وار دست می زند. و این همان چیزی است که تفاوت در فهم معنی پیروزی را ایجاد کرده است. از نظر اسرائیل، هر چیزی جز شکست دادن قاطع و کامل حزب الله، برایش شکست محسوب می شود، برای اینکه نظریه تعادل قوا را رد می کند. اما از نظر حزب الله، همین که صرفا اجازه ندهد اسرائیل پیروزی کسب کند، برایش پیروزی ای بی نظیر محسوب می شود.

[center][img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/66515.jpg[/img][/center]
[center][color=#0000FF][جوزف سماحه][/color][/center]

جوزف سماحه مثل همیشه، صحبتش را با یک شوخی تمام کرد: کسانی را که می گویند من سبب جنگ هستم و آزادی من اینقدر نمی ارزد که لبنان نابود شود را به مسخره گرفت و گفت: «حتما همین زودی ها از تو خواهند خواست که بیانیه معذرت خواهی از راه انداختن جنگ هم بنویسی» و زد زیر خنده.
شب چهارم جنگ را با اخبار جنایت های اسرائیل و ادامه تخریب زیر ساخت های لبنان به خواب رفتیم. فردا صبحش، یعنی روز پنجم جنگ، با صدای ابوجاموس از خواب بیدار شدم:
-بلند شو، حزب الله حیفا را موشک باران کرده است.
رفتم سراغ تلویزیون. داشت به صورت مستقیم تصاویر ایستگاه قطار حیفا را نشان می داد. می گفت 8 نفر کشته و ده ها نفر زخمی شده اند.
-«ای ول، همین درسته» این را به خودم گفتم.
وضعیت زندان عوض شد: از بدبینی، به خوش بینی.
سید حسن نصرالله، برای بار دوم از زمان آغاز جنگ، از طریق سخنرانی ضبط شده ای در تلویزیون ظاهر شد. به صراحت اعلام کرد که «اینکه کارخانه های مواد شیمیایی و بیو شیمیایی را –با وجود اینکه در تیررس موشک های ما بود- هدف قرار ندادیم، برای این بود که امور را به سمت نامعلومی نبریم. و برای این بود که سلاح ما سلاح بازدارندگی است، نه سلاح انتقام.»
حالا اعتماد جوان ها به حرفهایم مجددا بازگشته بود. شروع کردند به سؤال کردن از من که خب، حالا بعدش چه خواهد شد؟ و من هم هر روز، به اختصار آنچه در تماس های تلفنی شبانه ام می شنیدم، بهشان منتقل می کردم. البته بدون اینکه لو بدهم که این اطلاعات را از طریق تماس تلفنی کسب کرده ام.
بعد از یک هفته، در ساعت پنج صبح روز هشتم جنگ، نیروی ویژه به اتاق من حمله کرد. بیدارمان کردند. ازشان پرسیدم: «چه خبره؟»
جواب دادند: «تفتیش.»
همراهشان مقداری وسیله داشتند تا بتوانند هر چیزی را که خواستند باز کنند یا بشکافند. به هیچ چیز فکر نمی کردم جز تلفن. البته من تلفن را داخل جایی بسیار ساده در سلولم پنهان کرده بودم که پیدا کردنش این همه وسیله لازم نداشت. اصلا این مخفی گاه را به خاطر این سادگی اش انتخاب کرده بودم. جاهای سخت را حتما دنبالش می گردند و برای همین، خطرناک ترند. چند باری پیش آمده بود که مخفی گاه هایی که برای ساختنشان کلی زحمت کشیده بودم را پیدا کنند. برای همین تصمیم گرفته بودم تلفن را یک جایی جلوی چشمشان بگذارم، تا نبینندش! مثل دزدی که جنس دزدی را نزدیک کلانتری قایم کند، یا حتی توی خود کلانتری! [اینطوری ذهن کسی به اینکه ممکن است اینجا باشد و باید اینجا را دنبالش گشت، نمی رسد]. مخفی گاه تلفنم زیر یک تکه پلاستیک کوچک بود که اگر برش می داشتند یا حتی دستشان را رویش می گذاشتند، پیدایش می کردند.
گشتنشان که شروع شدم به خودم گفتم: «خلاص، پیدایش کردند رفت! حالا می گیرندم و برای مجازت می اندازندم سلول انفرادی. آن هم در این وضعی که بیشترین احتیاج را به ارتباط با عالم دارم.»
نگهبان ها اینکه من به عنوان نماینده اتاق، موقع گشتنشان آنجا بمانم را رد کردند. ما بعد از کلی مقاومت و اعتصاب، توانسته بودیم با مسئولین زندان به توافق برسیم که موقع گشتن سلولها، یک نماینده از زندانی ها در اتاق باقی بماند تا چیزی از سلول دزدیده نشود. برای این ماندن من را رد کردند که اعتقاد داشتند اگر من بمانم، به وحشی بازی هایشان موقع گشتن اعتراض می کنم. شاید هم اعتقاد داشتند من یک تلفن دارم و برای همین اگر بمانم دائم موقع گشتن، وضعشان را به هم می ریزم [تا نتوانند راحت بگردند].
مرا از سلول فرستادند بیرون. وقتی رفتم توی راهرو، دیدم که با سلول ما، 4 تا سلول دیگر را برای تفتیش انتخاب کرده اند. اینها سلول های رهبران زندان بود. داخل راهرو، مروان برغوثی [4]، عبدالناصر عیسی و توفیق ابونعیم را دیدم.

[center][img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/66516.jpg[/img][/center]
[center][color=#0000FF][سمیر قنطار در کنار مروان برغوثی][/color][/center]

وقتی من و مروان و عبدالناصر و توفیق دور هم جمع شدیم، از همدیگر پرسیدیم که اینها دنبال چه می گردند. به این موضع شکمان برد که نکند خبری بهشان رسیده باشد که ماها تلفن در اختیار داریم. رفتم سراغ آنجایی که یک چیزی می گذاشتند که بنشینیم. دراز کشیدم تا دعا کنم و بگیرم بخوابم. آخ که شیرین ترین در توی چنین وضعیتی این است که آدم بگیرد بخوابد! این کارم به نظر همسلولی ام-جادالله کنعان- خیلی عجیب بود. بهم گفت:
-مثل اینکه تو نمی دانی داخل سلولمان یک تلفن هست ها! و هر لحظه ممکن است پیدایش کنند.
در هر حال، مهم این بود که با وجود آشفتگی حالش، مرا به حال خودم ول کرد. بعد تقریبا یک ساعت، وقتی عملیات جستجو تمام شد، یکی از نگهبان ها مروان برغوثی و رفیقش را صدا کرد که به سلولشان بروند. بعدش علی عبدالناصر و هم سلولی اش را صدا کردند. بعدش هم توفیق و همسلولی اش را صدا کردند. حالا فقط مانده بود سلول ما. هنوز عملیات تفتیش سلول ما در جریان بود. گفتم: «اکّه هی، حتما تلفن را پیدا کردند!»
ولی همانطور دراز کشیده و آرام باقی ماندم.
بالاخره خورشید هم طلوع کرد، و بعد از چند ساعت بهمان گفتند که می توانیم به سلولمان برگردیم. شروع کردم به نگاه کردن در چهره نگهبان ها تا خوب بسنجمشان. می خواستم ببینم تلفن را پیدا کرده اند یا نه.
یکی شان گفت: «صبح به خیر سمیر.»
این را با سردی، و با لحن عادی گفت. به خودم گفتم: «ظاهرا که پیدایش نکرده اند.»
به رفتن ادامه دادم تا رسیدم به در سلولمان. رفتم داخل سلول. ابوجاموس هم سلولی ام-که به عنوان نماینده ما در سلول باقی مانده بود- نزدیک بود بزند زیر خنده، از اینکه نتوانسته بودند مخفی گاه تلفن را به رغم سادگی اش پیدا کنند. سریع با اشاره بهش گفتم نخندد و ساکت باشد. افسرهای اسرائیلی هنوز داخل سلول و نزدیک سلول بودند. و هر حرکتی، ولو یک خنده کوچک، می توانست نظرشان را جلب و کارمان را خراب کند. همین که رفتند، و بند از اسرائیلی ها خالی شد، ابوجاموس برایم تعریف کرد که چه شده بود.
گفت در آن لحظه ای که آن نظامی به تخت من رسیده بوده و شروع کرده بوده باز کردن تکه های پلاستیکی بالای چهارتا پایه ی آن، یک افسر به او دستور داده بوده به راهر و برود و لامپ ها را در آنجا باز و واررسی کند. من تلفن را داخل یکی از همین پایه های تخت مخفی کرده بودم، البته بعد از اینکه آن را با مقداری اسفنج -که از برس و بالش جمع کرده بودم-پر کرده بودم. ابوجاموس می گفت که اینطور بود که حقیقت لو نرفت. خصوصا که آنها موقع عملیات تفتیش گسترده، این قطعه های پلاستیکی بالای ستون ها را هم برمی دارند و وارسی می کنند. ضمنا فهمیدم که در سلول های دیگر این پلاستیک ها را هم برداشته و زیرش را بررسی کرده بودند، ولی در سلول من نه. نبضم شروع کرد به تند زدن. به خودم گفتم: «حتما یادشان نیست که داخل سلول من این زیر را وارسی نکرده اند.» [گفتم باید کاری کنند تا به سرشان نزند دوباره بیایند و اینجار ا وارسی کنند و از همین رو] رفتم دم در سلول ایستادم [و با حالتی طلبکارانه] از یکی از نگهبان ها خواستم تا مدیر زندان را خبر کند. اتفاقا همان لحظه از همان جا رد می شد. به او گفتم: «این چه وضع گشتن سلول هاست؟[و چرا سلول ها را به هم ریخته اید؟]
سعی کرد آرامم کند، گفت: «اینها از نگهبان های ما نبودند. از بیرون زندان آمده بودند. مدیریت کل زندان ها اینها را می فرستد نه ما. ما هم تا وقتی که بیایند نمی شناسیمشان. اینها یک واحد مرکزی هستند که جواز ورود به همه زندان ها را دارند.»
بهش اینطور نشان دادم که از توضیحش قانع شده ام! گذاشتم با خیال راحت از قانع شدن من برود. دوتا هم سلولی ام شروع کردن به خندیدندن با من: «یکی دیگه زده، تو این بابا را چسبیده ای؟ حالا که ستاره شان دارد افول می کند، بگذار خوش باشند.»
گفتم: «نه، این کار را کردم که بدانند ما از این قضیه [که ظاهرا بی دلیل و بی فایده چند ساعت سلول ما را گشته و به هم ریخته اند] ناراحتیم [تا بعدا با خیال راحت نتوانند بیایند و سلول ها را بگردند و از به هم ریختن اوضاع هم خیالشان راحت باشد].»
خلاصه، این داستان تفتیش هم به خیر گذاشت.

[b]پی نوشت ها:[/b]
1-فدایی، در ادبیات سیاسی قضیه فلسطین، به مبارزینی گفته می شد که تمام همّ و غمّشان منحصر بود در جنگ با اسرائیل و در این راه از بذل هیچ چیزی حتی جان دریغ نداشتند. لذا معروف شدند به «فدایی». این اصطلاح کم کم تبدیل شد به اصطلاحی عام، برای نامیدن مبارزین گروه های مقاومت فلسطینی خصوصا بین دهه های 60 تا 90 میلادی.
2-همانطور که در تمامی زندان های جهان مرسوم است، سمیر قنطار هم به واسطه طول مدت زندانی بودنش و سن بالاترش و آشنایی بیشترش با نوع رفتار اسرائیلی ها و با زبان آنها، معمولا به عنوان واسطه و نماینده زندانیان برای بحث با مسئولین زندان انتخاب می شد.
3-جوزف سماحة از روزنامه نگاران و سیاسیون و متفکرین لبنانی بود که روزنامه الاخبار لبنان را تأسیس کرد. این روزنامه جزو برترین روزنامه های لبنان و جهان عرب محسوب می شود. سماحه چند سال پیش فوت کرد.
4-از رهبران بزرگ گروه های جهادی فلسطینی که اسیر و به حبس ابد محکوم شد. او هم اخیرا توانسته خاطراتش از زندان را مکتوب کرده و به بیرون بفرستد که در لبنان چاپ شده. عنوان این خاطرات خواندنی این است: «هزار روز در سلول انفرادی».

[color=#ff0000]ادامه دارد...[/color]
  • Upvote 2

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b]خاطرات خواندنی سمیر قنطار از اسارتگاه اسرائیل در جنگ 33 روزه/قسمت‌آخر
به افسر اسرائیلی گفتم نیروهای حزب الله از بس بر شما مسلطند انگار دارند آتاری بازی می کنند![/b]

با هم قسمت پنجم و آخر این خاطرات را می خوانیم*:

[center][img]http://www.rajanews.com/%5CFiles_Upload/66773.jpg[/img][/center]


وقتی که در دومین جمعه جنگ، یعنی روز دهمش، داشتم مقاله ناحوم برنیگ در «یدیعوت آحرنوت» را می خواندم، احساس یک جور شور و اطمینان غریب کردم. روزنامه را برداشتم و رفتم سلول مروان برغوثی. ایستادم دم در سلولش. از طریق پنجره مشبک در سلول، خنده همدستی در سری که شکف نشده بود، تبادل کردیم. روزنامه را گرفتم جلوی صورتش، مثل کسی که سندی را جلوی صورتی کس دیگری که حرفش را قبول ندارد می گیرد. با اینکه مروان برغوثی موضعش به نفع مقاومت بود، ولی از شکست حزب الله و اینکه امور به نفع آن پیش نرود می ترسید. (چند وقت پیش بحث گذرایی کرده بودیم راجع به اینکه چقدر برای ما سخت است که به اخبار میدانی جنگ دست پیدا کنیم.)
روزنامه رو بالا آوردم و گفتم: «بگیر مقاله ناحوم برنیگ را بخوان. نوشته :"اولمرت، فرار کن!" یعنی از لبنان و جنگ با آن. این برنیگ همراه با نظامی های اسرائیل در مرزها بوده و تا آنجایی که آنها توانسته اند داخل لبنان پیش روی کنند هم همراهشان رفته. و آنچه را دیدنی بوده، دیده!»
مروان روزنامه را گرفت و مقاله را سریع خواند. من هم داشتم از صورتش، عکس العملش را می خواندم: چیزی بود بین شوک و انتظار. مثل کسی که بگوید من این را می دانم و این، خوشحالم هم می کند ولی باید منتظر بود و نتیجه را دید. درست نیست که ما تا این را دیدیم خیالمان راحت بشود و با خیال راحت بگیریم تخت بخوابیم.
ازش پرسیدم: «تو به عنوان یک فرمانده نظامی، این موضوع را چطور تفسیر می کنی که حزب الله در صحنه میدانی ایستادگی کرده و پاسخش هم حالت تصاعدی دارد و تعداد موشک های شلیک شده اش هم هر روز بیشتر می شود و قدرت این را هم دارد که اهداف را دقیقا تعیین کرده و مورد هدف قرار دهد؟»
جواب داد: «عالی. این دلیل سیطره و قدرت تحکّم حزب الله است. نشان دهنده این است که نیروی اصلی اش را توانسته حفظ کند.»
گفتم: «تابو شکسته شد. دیگر نمی توانند ضرباتی که می خورند یا سخت بودن نابودی حزب الله یا حتی سخت بودن پیروزی برش را مخفی کنند.»
در این گفتگو با مروان، نمی خواستم ثابت کنم که حزب الله پیروز شده. این برایم مهم بود که بگویم مقاومت (به نحو عام) شکست نمی خورد مگر اینکه خودش بخواهد [یعنی از مسیر مقاومت دست بردارد]. نه اشغال اراضی به معنی این است که مقاومت شکست خورده و نه ویران کردن معنی اش پیروزی است. حزب الله یک ارتش نظامی نیست. پس مهم این است که بتواند مخفی شود و قدرتش را از ضربه دشمن حفظ کند و به موقع بیرون بیاید و حمله کند و به دشمن لطمات سنگین بزند و باز هم از دسترسش خارج شود. خودم داشتم شخصا با مروان حرف می زدم و پیامم را مشخصا برای خود او می فرستادم.
البته باهام راه آمد و خیلی بحث نکرد ولی معلوم بود که ترسهایی که داشت، زایل نشده.

[center][img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/66767.jpg[/img][/center]
[center][color=#0000FF][سمیر قنطار در کنار مروان برغوثی][/color][/center]

به جوان هایی که عبری بلد بودند تک تک رونامه را می دادم تا مقاله را بخوانند. هر کس هم عبری بلد نبود، یا خودم برایش نقل می کردم یا می گفتم از کسانی که مقاله را خوانده اند بپرسد. به نظرم می رسید این مقاله، در را به روی بازخوانی تجربه یک جنگ شکست خورده باز کرده است.
کم کم، در اسرائیل، بحث ها پیرامون عملکرد ارتش و مرگ ده ها نظامی بالا گرفت. در حالی ده ها نظامی کشته شده بودند که برای آنها، مرگ یک نظامی از مرگ 10 غیر نظامی سخت تر است. صدای پناه گرفتگان در پناهگاه ها هم-که آنطور که باید و شاید بهشان خدمات ارائه نمی شد- کم کم در آمد.
مسئولین زندان، خودشان و بدون اینکه ما بخواهیم، پخش شبکه های عربی را –که در ابتدای جنگ پخشش را برای ما قطع کرده بودند-دوباره از سر گرفتند. از اینکه خبرها به ما نرسد نا امید شده بودند، شاید هم در ابتدا، می خواستند از حرکتی از جانب ما در اعلام همبستگی با لبنان جلوگیری کنند.
حالا، وسط تعدد شبکه های تلویزیونی و منابع خبر، جوان ها انگار که داخل «بورس روحیه» وارد شده باشند، با اخباری که می رسید، یک ساعت روحیه شان بالا می رفت و یک ساعت پایین می آمد. وقتی شبکه های اسرائیلی را نگاه می کردند، روحیه شان افت می کرد. وقتی هم که شبکه های عرب زبان، مثل الجزیرة، را نگاه می کردند روحیه شان می رفت بالا و خوشبین و هیجانی می شدند.
هنوز یکی شان نرفته بود که یکی دیگرشان می آمد سراغم و می پرسید چه خبر یا مثلا می پرسید این مارون الرأس که اسرائیل خواسته واردش بشود ولی نتوانسته و هفت تا از سربازهایشان کشته شده و ده تایشان هم زخمی شده اند و سه تانکشان هم منهدم شده کجای لبنان است؟

[center][img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/66776.jpg[/img][/center]
[center][color=#0000FF][انهدام تانک فوق پیشرفته مرکاوا توسط حزب الله][/color][/center]
من هم جواب می دادم: «دقیقا لب مرز. نزدیک شهرک صهیونیستی «افیفم» که نیروهای مقاومت بهش رسیده و نیروهای دشمن را زیر باران گلوله و موشک و خمپاره گرفته و تعداد زیادی از اسرائیلی ها را کشته اند. نزدیک همانجاست.»
یا مثلا می پرسیدند: «چطور نیروهای حزب الله توانستند بگذارند اسرائیلی ها گمان کنند که بنت جبیل و مارون الرأس را تصرف کرده اند و روی همین حساب بگیرند بخوابند و آن وقت سر صبح نیروهای مقاومت بهشان حمله کنند و قلع و قمعشان کنند؟» یا مثلا می پرسیدند: «نیروهای حزب الله چطور توانستند برای اسرائیلی ها در عیترون کمین بگذارند؟» یا «مرحله ما بعد حیفا و رسیدن موشک خیبر 1 به شهرک عفوله یعنی چی؟»
البته در کنار این سؤال ها راجع به پیروزی های مقاومت، خبر جنایت های اسرائیل و بمباران ها و خرابی هایش هم نقل می شد.

[center][img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/66769.jpg[/img][/center]
[center][color=#0000FF][نمونه ای از کشتار وحشیانه اسرائیلی ها در قانا][/color][/center]

[center][img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/66772.jpg[/img][/center]
[center][color=#0000FF][نمونه ای از خرابی های ایجاد شده توسط اسرائیلی ها در لبنان][/color][/center]
[center]***[/center]

تقریبا در اواسط جنگ، من و مروان برغوثی و توفیق ابونعیم را به دفتر زندان خواستند. در آنجا، خانمی که مسئول بخش اطلاعات در مدیریت زندان بود، در انتظارمان بود. اسمش «بیتی» بود. کوتاه قد و لاغر بود و یک شلوار و پیراهن غیر نظامی به تن کرده بود که بیشتر باعث می شد شبیه مردها بشود.
شروع کرد به بحث کردن از وضع فلسطینی ها و حرکت حماس و اینکه «فلسطینی ها در معرض خطرند و بیش از این نمی توانند شالیت را مخفی نگه دارند.» و بعدش شروع کرد به حرف زدن راجع به جنگ لبنان. گذاشتم خوب تصوراتش را راجع به این جنگ و اینکه این یک مسئله چند روزه است و حزب الله به زودی نابود می شود بگوید، بعد وارد بحث شدم. گفتم:
«در این جنگی که به راه انداختید به اهدافتان نمی رسید و شکست می خورید و نمی توانید حزب الله را یا توانایی های دفاعی اش را نابود کنید و از لبنان به صورت شکست خورده و ذلیلانه بیرون خواهید رفت.» و بعد شروع کردم برایش سناریوهایی که در باتلاق لبنان در پیش رو دارند توضیح دادن:
«نمی توانید حتی وارد یک شهرک شده و آن را نگه دارید. تانک مرکاوا خوار و خففیف می شود و سلاح های هواییتان میزان زیادی از کارایی خود را از دست می دهند، مگر قدرت تخریب و کشتن غیرنظامی ها را. یعنی همان کاری که همین الان می کنید.»

[center][img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/66770.jpg[/img][/center]
[center][color=#0000FF][نمونه ای دیگر از کشتار وحشیانه غیر نظامی های لبنانی توسط اسرائیل][/color][/center]

عصبانی شد و شروع کرد جوری که انگار خیلی حرف عجیبی زدم، جواب دادن که: «تو این حرف را می زنی؟ تو که خوب ما را می شناسی. و می دانی که ما هیچ وقت شکست نمی خوریم.»
چشمم را بستم و چند لحظه بعد باز کردم. شروع کردم سرم را پایین و بالا کردن و با چشم های تنگ شده جواب دادم: «من هم شما را می شناسم هم نیروهای خودمان را می شناسم. اتفاقا این ماییم که شکست نمی خوریم.»
مروان داشت با خوشحالی نگاهم می کرد. اوج خوشحالی اش وقتی بود که این جمله را گفتم: «شماها اینقدر زیر تسلط نیروهای حزب اللهید که انگار دارند آتاری بازی می کنند!» مروان زد زیر خنده. بیتی هم به قدری عصبانی شد که سریع بحث را تمام کرد.
وقتی داشتیم بر می گشتیم به بندمان، مروان بهم گفت: «یک چیزی به این بیتی گفتی که تا حالا توی زندگی اش نشنیده بود.»
بعد هم که بند رسیدیم، مروان شروع کرد به جوان هایی که دورش جمع شده بودند، آنچه به بیتی گفته بودم را نقل کردن، خصوصا داستان «آتاری» را. این داستان تبدیل شد به ضرب المثل. سر زبان همه در زندان افتاده بود. تبدیل شده بود به نشان روحیه های بالا و اخبار میدانی خوشحال کننده.

[center]***[/center]

در روز بیست و دوم جنگ، رسانه های اسرائیلی خبری اعلام کردند مبنی بر ربایش چهار نفر از جمله سید حسن نصرالله. گفتند این ربایش در عملیات هلی برن بر روی بیمارستان «دارالحکمة» در بعلبک صورت گرفته. با عجله رفتم سراغ رادیو نور. رادیو خبر ربایش تعدادی شهروند لبنانی توسط اسرائیل را اعلام کرد. و گفت این حسن نصرالله ربوده شده یک شهروند عادی بوده که در زمینه تجارت سبزیجات یا چوب فعالیت می کرده.
خوشحالی اسرائیلی ها از آن خبر، باعث شد افسرها بریزند توی راهرو تا حرص ما را در بیاورند. به من می گفتند: «سید حسن را اسیر کردیم.»
جواب دادم: «خوشحال نباشید. این، آن سید حسن نیست.»
با چهره های شوکه شده، به یکدیگر نگاه کردند و گفتند: «حتی اگر سید حسن نبوده، بالاخره یکی از نزدیکانش و از فرماندهان حزب الله بوده.»
بعد از نشان دادن قهرمان بازی هایشان در تلویزیون، مصاحبه با فرمانده عملیات هلی برن را پخش کردند که داستان عملیات را اعلام کرد و گفت هدف عملیات، ربودن شیخ محمد یزبک بوده است.

[center][img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/66775.jpg[/img][/center]
[center][color=#0000FF][شیخ محمد یزبک][/color][/center]

در اینجا بود که خبرنگار شبکه دو، رونی دانیل، بر روی صفحه ظاهر شد و شروع کرد به ناچیز نشان دادن موضوع. آنچه صبح به آن افسران بودم را نقل کرد. حالا این افسرها هم به حرف های من باور پیدا کرده بودند و اخبار را از من می پرسیدند!
روش دائمی رسانه های اسرائیلی این است که در روز می گویند، یک سری درگیری در لبنان رخ داده و چند نفر مجروح شده اند. نه دقیقا به اعداد اشاره می کنند و نه تفاصیل جریان را می گویند. شب که شد شروع می کنند کم کم معلومات را ارائه کردن. روی همین حساب، نگهبان ها و افسرهای اسرائیلی دیگر تا شب منتظر نمی شدند، در همان طول روز می آمدند سراغم که در جریان اخبار قرار بگیرند. من هم هرچه رادیو نور پخش می کرد را برایشان می گفتم: «نیروهای حزب الله تعدادی از نیروهای اسرائیل را با عملیات فریب به داخل یک خانه کشانده و خانه را منفجر کرده اند ... نیروهای مقاومت ناوچه ساعر چهار و نیم را در مقابل سواحل صور منفجر کرده اند ... یک تانک مرکاروا در طیبه و یکی هم در مارون الرأس منهدم شده است ... حدود 150 موشک در کمتر از نیم ساعت به سمت شهرکهای اسرائیل شلیک شده است ... و سید حسن گفته اگر بیروت بیروت بمباران شود، تل آویو را موشک باران خواهد کرد.» و ازاین قبیل.
عکس العملشان غالبا این بود که این جنگ را بیهوده و مسخره می شمردند و می گفتند: «بس است دیگر. باید تمامش کنند!»

[center]***[/center]

[right]روز سی ام. ساعت شش و نیم عصر، یعنی نیم ساعت قبل از بستن درب سلول ها، داشتم برمی گشتم به سلولم که یکی از زندانی های عضو حماس –عاطف مرعی- صدایم کرد تا در تلویزیون تصاویر ستون هایی از تانکهای اسرئیلی که در مرز به صف شده و منتظر بودند را ببینم. نشستیم به نگاه کردن. خبرنگار نظامی تلویزین می گفت: «تازه از الان، جنگ شروع شده است!»[/right]
مرعی گفت: «دارند با نیروهای زیاد و سنگین وارد می شوند. اوضاع به زودی عوض خواهد شد.»
خندیم و گفتم: «تا صبح صبر کن. خواهی دید که حزب الله با این ها هم آتاری بازی خواهد کرد! چرا شماها نگرانید؟»
صبح که شد، اخبار و تصاویر شروع کرد به پشت سر هم آمدن. شوم ترین و سیاه ترین روز تاریخ ارتش اسرائیل بود. تلاش های پیشروی زمینی، در بیش از یک محور، با شکست مواجه شده بود، طیبه، مرجعیون، منطقه خیام و ... . حزب الله توانسته بود 18 افسر و نظامی اسرائیلی را بکشد. مرکاوا هم تیکه و پاره شد: 15 واحد زرهی مرکاوا در منطقه خیام و مرجعیون و محورهای مقدم منهدم شده بود.

[center][img]http://www.rajanews.com/Files_Upload/66768.jpg[/img][/center]
[center][color=#0000FF][انهدام تانک فوق پیشرفته مرکاوا توسط حزب الله][/color][/center]

آخ که که چقدر این روز جالب بود! البته به شرطی که سرلشگر نیروهای امنیت داخلی ،عدنان داوود، نمی نشست –درحالیکه 400 نیروی تحت امرش سپر انسانی شده بودند- در سربازخانه مرجعیون با افسران اسرائیلی چای بنوشد.
سرخوردگی فرماندهان اسرائیلی رو به افزایش بود. حالا هدف اولشان از جنگ شده بود ایجاد تخریب و جنایت و کشتار مردم.

درمقابل، مقاومت توانسته بود نیروهایش و سیطره اش در عرصه میدانی را حفظ کند. در این گوشه ای حمله ای ترتیب می داد و در آن گوشه جلوی یک پیشروی را می گرفت و هلی کوپتری را در آن یکی گوشه ساقط می کرد. شلیک موشک هایش به سمت مناطق اسرائیلی هم که مستمرا ادامه داشت. و اسرئیل هم مجبور بود که به عدد کشته های ارتشش اعتراف کند.
بالاخره جنگ بعد از روز قتلگاه مرکاوا در منطقه خیام و مرجعیون و وادی حجیر –که طی آن، 50 تایش منهدم شد- تمام شد.
بیتی داشت از بخش ما رد می شد و من هم داشتم با تعدادی از جوان ها حرف می زدم. رویش را از ما برگرداند. قطعا همه آن چیزهایی که بهش گفته بودم را یادش بود.
صدایش کردم: «بیتی!»
چرخید به سمتم : «چیه؟»
ازش پرسیدم: «یه دست آتاری می زنی؟!»
درحالیکه ما داشتیم می خندیدیم، راهش را گرفت و رفت؛ بدون اینکه یک کلمه حرف بزند.

[size=6][color=#0000CD][b]*مترجم: وحید خضاب[/b]

[b]منبع : [url="http://www.rajanews.com/"]رجانیوز[/url][/b][/color][/size]


[center][color=#ff0000][size=6]پایان[/size][/color][/center]

[url="http://www.rajanews.com/detail.asp?id=133126"]مقدمه خاطرات سمیر قنطار[/url]

[url="http://www.rajanews.com/detail.asp?id=133232"]قسمت اول خاطرات سمیر قنطار[/url]

[url="http://www.rajanews.com/detail.asp?id=133510"]قسمت دوم خاطرات سمیر قنطار[/url]

[url="http://www.rajanews.com/detail.asp?id=133922"]قسمت سوم خاطرات سمیر قنطار[/url]

[url="http://www.rajanews.com/detail.asp?id=134279"]قسمت چهارم خاطرات سمیر قنطار[/url]

[url="http://www.rajanews.com/detail.asp?id=134384"]قسمت اخر خاطرات سمیر قنطار[/url] ویرایش شده در توسط mohammadarea51
  • Upvote 3

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[color=#ff0000][b]مروری تاریخی بر جنگ 33 روزه از ابتدا تا انتها به نقل از کتاب غول شیعی از بطری خارج می شود[/b][/color]


[b]مروری تاریخی بر جنگ 33 روزه از ابتدا تا انتها / 1[/b]
جنگ 33 روزه چگونه آغاز شد؟/اولین موضع گیری سید حسن نصر الله بعد از شروع جنگ 33 روزه چه بود؟/ محکومیت رسمی عملیات مقاومت توسط عربستان!

[color=#0000FF]نیکولاس بلانفورد یکی از کارشناسان سیاست و تاریخ معاصر لبنان است که به صورت مشخص درباره حزب الله تحقیقات مفصلی انجام داده و از نزدیک با سران و نیروهای حزب الله مصاحبه های اختصاصی داشته است و درباره تاریخچه حزب الله کتابی به نام «سپاهیان خدا» به زبان انگلیسی منتشر کرده که به زبان عربی هم با عنوان «غول شیعی از بطری خارج می شود» چاپ شده است. ترجمه ی بخش مربوط به جنگ سی و سه روزه این کتاب را با هم قسمت نخست این ترجمه را می خوانیم:[/color]

حوادث در روز 12 جولای 2006 [21 تیر 1385] شروع شد، در یک صبح روشن و آفتابی. داشتم سایت های خبری لبنانی و اسرائیلی را چک می کردم –مثل هر روز صبح– که حدود ساعت 9 صبح خبری یک خطی در نوار بالای سایت روزنامه ها آرتس درج شد: تعدادی موشک که از لبنان شلیک شده بود به منطقه شیلومی در الجلیل غربی [در شمال فلسطین اشغالی] اصابت کرده است. این اتفاقی غیر عادی نبود، چون هر چند ماه یک بار گروه ها یا افراد ناشناس موشک های کوتاه برد از نوع 107 میلیمتری را از «خط آبی رنگ»[1] به سمت اسرائیل شلیک می کردند ولی کمتر اتفاق می افتاد که موجب خسارت های جانی یا مالی شود.

با «حسین النابلسی»، سخنگوی حزب الله در ارتباطات با رسانه های خارجی، تماس گرفتم که ببینم چه خبر است. انتظار داشتم بگوید حزب الله در این زمینه اطلاعی ندارد چون از می 2000 عملیات هایی که حزب الله مسئولیتشان را می پذیرفت همه در مزارع شبعا بودند [2] و مزارع شبعا به طور غیر رسمی، صحنه ی مقبول درگیری بین مقاومت اسلامی و اسرائیل به حساب می آمد چرا که مزاع شبعا اراضی عربی اشغال شده بود و این چیزی بود که به کارهای نظامی حزب الله مشروعیت می داد. ولی حمله هایی که از طریق مرز به اسرائیلی ها انجام می شد، کارهای جنگی به حساب می آمد.

وقتی حسین النابلسی تلفن را جواب داد، با شوخی از او پرسیدم که آیا بر و بچه هاشان در یک کاری در منطقه ی مرزی دست دارند یا نه. جوابی که داد غافلگیرم کرد.

گفت: «خب، عناصر ما در حال تحرک هستند، ولی جزئیات بیشتری ندارم.»

وقتی که حزب الله مسئولیت عملیاتی که بر ضد اسرائیلی ها در منطقه ی مرزی انجام داده را می پذیرد و به این موضوع تصریح می کند، این یعنی که ماجرا، ماجرای با اهمیتی است.

-حسین، حزب الله کسی از سربازهای اسرائیلی را اسیر کرده است؟

حسین قبل از اینکه جوابی بدهد کمی تأمل کرد، بعدش گفت: «نمی دانم، هنوز چیزی به من اطلاع داده نشده.»
در واقع حزب الله یک سرباز اسرائیلی را اسیر نکرده بود، بلکه دو سرباز را اسیر کرده بود! چند لحظه بعد از اینکه با گلوله های تفنک و موشک اندازهای دستی به یک ماشین هامفی ارتش اسرائیل حمله کرده بود، آن دو را از آن بیرون کشیده بود،. این ماشین، یکی از دو ماشینی بود که در حال گشت زنی معموشان نزدیک حصار مرزی بودند، نزدیک به عیتا الشعب، پایگاه حزب الله.

ماشین عقبی که با فاصله صد یارد از ماشین جلویی حرکت می کرد با آتش باری تفنگ ها و موشک ها آرپی جی متوقف شده بود و سه نفر سرنشینش کشته شده بودند. در ماشین جلویی هم دو نفر از چهار نفر سرنشین مجروح شده ولی فرار کرده و در بین درخت ها مخفی شده بودند. ولی دو سرباز دیگر (که ایهود گلدواسر- فرمانده گشت- و الداد ریگیف نام داشتند) به دست نیروهای حزب الله اسیر و به داخل مرز لبنان برده شده و از طریق یک جیب غیر نظامی و از طریق جاده ی خاکی به سمت عیتا الشعب برده شده بودند.

محل کمین با دقت انتخاب شده بود: محل کمین در منطقه «میتة» قرار داشت. این نقطه، دور از دید پایگاه های اسرائیلی مجاور بود چون که در پایین ترین قسمت یک دره بین دو شهرک صهیونیستی مرزی زرعیت و شیتولا قرار داشت. ارتش اسرائیل برنامه ریزی کرده بود که در هفته ی آینده در این دره دوربین مراقبت کار بگذارد.

به محض اینکه گروهی که اسیر را به همراه داشت از صحنه فرار کرد [و اسرا را به سرعت به عقب منتقل کرد] واحدهای حمایت اتش حزب الله شروع کردند به عملیات فریب با موشک باران از طریق خمپاره و کاتیوشا ضد پایگاه های اسرائیلی مجاور و دو شهرک زرعیت و شیتولا. یک تک تیرانداز حزب الله هم یک دوربین های مراقبت [اسرائیلی ها] بر روی حصار مرزی را هدف قرار داد.

حدود 40 دقیقه بعد، اسرائیلی ها مفقود شدن دو نظامی شان را تأیید کردند. یک تانک مرکاوا و گروهی از نظامیان در یک نفر بر زرهی برای دنبال کردند نیروهای اسیر کننده وابسته به حزب الله از مرز رد شدند، ولی تانک با یکی از بمب های بزرگ کار گذاشته شده توسط حزب الله (که از 500 پوند مواد منفجره تشکیل شده بود) مواجه شد و این تنها یکی از بمب ها کار گذاشته شده توسط حزب الله در نقاط احتمالی نفوذ اسرائیلی ها در طول مرز بود.
انفجار شدید موجب تخریب تانک و کشته شدن هر چهار خدمه ی داخلش شد. کما اینکه یک نظامی دیگر هم در درگیری با عناصر حزب الله که در کمین و منتظر ورود آنها بودند کشته شد و به این ترتیب، تعداد نظامیان اسرائیلی که آن روز صبح کشته شدند به 8 تن رسید. این بالاترین تعداد کشته ها در یک روز بود که ارتش اسرائیل بعد از فاجعه ی انصاریه در سبتامبر 1997 متحمل می شد. [3]

وقتی قطعی شد که دو سرباز اسرائیلی اسیر شده اند، راه افتادم. راه طولانی جنوب لبنان را با مشقت زیادی طی کردم.

زد و خوردها در قسمت های مختلف عیتا الشعب بالا گرفته بود. اسرائیلی ها در تلاشی ناامیدانه پل ها را برای جلوگیری از انتقال اسیرها به شمال لبنان بمباران می کردند. وقتی به رودخانه لیتانی رسیدم، اسرائیلی ها پلی را که در شمال صور از روی رود لیتانی می گذشت را کاملا تخریب کرده بودند. یک سرباز ارتش لبنان و دو غیر نظامی هم در این حمله هوایی کشته شدند.

[b]آماده باش حزب الله برای مواجهه با هجوم احتمالی اسرائیل[/b]

ظرف چند دقیقه بعد از اینکه خبر موفقیت عملیات اسیرگیری به فرماندهان حزب الله رسید، به صدها نفر رزمنده ای که در جنوب ساکن بودند فرمان داده شد که به خط مواجهه بروند و منتظر هجوم اسرائیل در جواب این عملیات باشند. ابوخلیل یکی از این کسانی بود که فراخون را دریافت کرد. او یک زمنده ی باسابقه ی حزب الله بود که کارش در دهه 90 میلادی عموما کارگذاری موشک های کاتیوشا برای شلیک بود.

در خانه اش بود که با او تماس گرفته شده و گفته شد به پایگاهی در منطقه مرجعیون [در جنوب لبنان] برود. ابوخلیل می گفت [در مصاحبه با نویسنده] که موبایلش را در خانه گذاشته و با اعضای خانواده خداحافظی کرده بود بدون اینکه بگوید کجا می رود و بعد با یک ماشین رنو به پایگاهش رفته بود. در آن ماشین غیر از راننده، دو نفر دیگر هم بودند. هیچ کدامشان حرف نمی زدند. به قرآنی که از ستگاه پخش ماشین پخش می شد گوش می کردند و به آنچه در انتظارشان بود می اندیشیدند.

ابو خلیل به دو پسر جوانش و به همسرش و به پدر و مادرش فکر می کرد و به اینکه آیا خداوند در نبرد پیش رو، توفیق شهادت به او خواهد داد یا نه. نزدیک ظهر به پایگاه که در نزدیکی مرجعیون بود رسیدند و شروع کرد به گوش دادن دقیق به اوامری که از طرف فرمانده عضو حزب الله بیان می شد.
یک رزمنده دیگر هم [که با او مصاحبه کردم] در همان ابتدای جنگ به دشت بقاع در جنوب فرستاده شد تا به گروه مسئول شلیک موشک های برد بلند به سمت اسرائیل بپیوندد. اسمش حاج علی بود، آدمی لاغر و استخوانی، با صورتی لاغر، حدود 50 ساله. بیش از دو دهه بود که عضو حزب الله بود. الان هم اعضای تازه جذب شده حزب الله را آموزش می دهد. [در مصاحبه با من] گفت: «در سال 2000، موقعی که اسرائیلی ها از جنوب لبنان عقب نشینی کردند، بسیاری از اعضای حزب الله ته قلبشان غصه دار شدند، چون راهی که ما پیش رو داشتیم جهاد بود و با عقب نشینی اسرائیلی ها [ظاهرا] تمام شده بود. البته مباد از حرفم برداشت غلط بکنید. ما جنگ را دوست نداریم و به آن به عنوان یک سرگرمی نگاه نمی کنیم [بلکه به عنوان جهاد و مسیر نزدیکی به خدا به آن می نگریم.] وقتی در سال 2006 جنگ شروع شد، بسیاری از ما لبخندی روی لبهایمان آمد چون مجددا این فرصت فراهم شد تا جهاد کنیم.»

[b]کنفرانس مطبوعاتی سید حسن نصرالله در روز نخست جنگ[/b]

ساعت 5 عصر همان روز 12 جولای، سید حسن نصر الله کنفرانسی مطبوعاتی برگزار کرد که به صورت مستقیم از تلویزیون هم پخش می شد. دبیرکل حزب الله اعلام کرد که هدف از به اسارت گرفتن نظامیان اسرائیلی، به دست آوردن ضمانتی برای آزادی همه اسرای [لبنانی] در بند اسرائیل و در رأسشان سمیر قنطار بوده است و تنها راه بازگشتن دو اسیر اسرائیلی به خانه و کاشانه شان فقط مذاکرات غیر مستقیم است.

سید حسن نصر الله گفت: «هیچ عملیات نظامی ای منجر به آزادی این دو اسیر نخواهد شد.»

در حین صحبت های او، اسرائیلی ها اقدام به تخریب دو پل دیگر واقع بر روی رود لیتتانی کردند. همچنین راه های اصلی را هم بمباران می کردند تا تردد در آنها ممکن نباشد. نقاط کنترل و مراکز امنیتی حزب الله هم زیر بمباران و موشک باران قرار داشت.
سید حسن نصرالله قصدش این نبود که با اسرائیل وارد جنگ شود. او در نظر می گرفت که کابینه ی اسرائیل یک کابینه ی تازه روی کار آمده و بی تجربه است و بیشتر اعضایش غیر نظامی هستند و به همین جهت در راه انداختن جنگی علیه حزب الله تردید خواهند کرد و به جای جنگ به سراغ گزینه ی تبادل اسرا از طریق مذاکرات غیر مستقیم خواهند رفت، همان کاری که کابینه های قبلی اسرائیل [در مواجهه با عملیات های اسیرگیری سابق حزب الله] کرده بودند.

اما آیا وقتی سید حسن نصر الله داشت اسرائیلی ها را از حماقتِ عکس العمل شدید در قبال این عملیات اسیر گیری برحذر می داشت، در درونش دچار تشویش بود؟ آیا در آن لحظه، این استراتژیست بزرگ داشت از خودش سؤال می کرد که آیا در محاسبه ی عکس العمل اسرائیلی ها اشتباه کرده است یا نه؟

سید حسن نصرالله در آن کنفرانس گفت: «ما خواستار بالاگرفتن امور در جنوب نیستیم. و نمی خواهیم اسرائیل را به سمت جنگ ببریم. و نمی خواهیم منطقه را به سوی جنگ ببریم.»


[center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/94560.jpg[/img][/center]
[center][color=#0000FF][تصویری از کنفرانس خبری سید حسن نصرالله در روز آغاز جنگ 33 روزه][/color][/center]

نظامیان ارشد اسرائیل تهدید می کردند که «زمان آرامش گذشته است» و اگر دو نظامی اسیر شده آزاد نشوند «لبنان را [از طریق جنگی ویران کننده] به بیست سال قبل بر می گردانیم»

در جواب این تهدیدات، سید حسن نصر الله هشدار داده و گفت که لبنانِ امروز «با لبنان بیست سال قبل فرق دارد. اگر اسرائیلی ها جنگ را انتخاب می کنند، باید منتظر غافلگیری باشند.»

[b]برخورد ضد مقاومت دولت لبنان و حامیانش با عملیات مقاومت[/b]

وزرای وابسته به جریان 14 مارس در کابینه ی ائتلافی لبنان (که مورد حمایت غرب بودند) شدیدا از این عملیات خشمگین بودند، خصوصا که سید حسن نصرالله پیشتر اعلام کرده بود که حزب الله در تابستان دست به ماجراجویی نظامی ای نخواهد زد که [در نتیجه ی درگیری بعدش با اسرائیل] فصل گردشگری در لبنان (که برای دولت بسیار درآمد زا بود) تهدید شود.

عربستان سعودی (که از دولت فؤاد سینیوره حمایت می کرد) بر خلاف عرف، بیانیه ای صریح صادر کرد و به صورت تلویحی حزب الله و ایران را برای «اقدامات غیر مسئولانه» و «ماجراجویی های حساب نشده» ملامت کرد.

[center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/94561.jpg[/img][/center]
[center][color=#0000FF][دیدار فؤاد سینیوره با پادشاه عربستان][/color][/center]

فؤاد سینیوره در جلسه ای با امیل لحود، رئیس جمهور لبنان، بود که از جریان اسیرگیری مطلع شد. به محض اینکه به دفتر کارش بازگشت حسین خلیل، معاون سیاسی سید حسن نصرالله، را خواست و از او دلیل اینکه حزب الله عملیاتی اینچنینی را در خارج از مزارع شبعا انجام داده جویا شد.

سنیوره بعدها نقل کرد: «حسین خلیل گفت: چون فرصتی به دست آمده بود.
از او پرسیدم: حالا اسرائیلی ها چه کار خواهد کرد؟
حسین خلیل گفت: هیچ کار.» [به نقل از نشریه ی الحیات، 17 می 2007]

ولی سنیوره می ترسید اسرائیل جلوی خشمش را نگیرد و عصبانیتش را به شدت سر لبنان خالی کنند، همان کاری که سه هفته پیش کرد: بعد از اینکه تعدادی فلسطینی مسلح (که به سه گروه مختلف وابسته بودند [و داشتند عملیات مشترکی انجام می دادند]) تونلی زیرزمینی به بیرون نوار غزه حفر کرده و به داخل یک پایگاه نظامی اسرائیل نفوذ کرده و گلعاد شالیط را اسیر کرده بودند. اسرائیل هم هجومی گسترده را به شمال نوار غزه انجام داده بود تا این گروه های [به قول خودش] تندرو را مجازات کند.

سینیوره [در همان مصاحبه] می گوید که عکس العمل شدید اسرائیل به عملیات ربایشی که در غزه انجام شده بود [اسارت گرفتن گلعاد شالیط] را یاد آوری کردم ولی این مسئول حزب الله با آرامش پاسخ داد «لبنان، غزه نیست.»

[color=#ff0000][b]ادامه دارد ...[/b][/color]




[color=#FF0000][b]پی نوشت ها:[/b][/color]

1-خط آبی به منطقه ای در جنوب لبنان گفته می شد که نیروهای چند ملیتی یونیفل وابسته به سازمان ملل متحد در آن حضور داشتند و در اصل، این منطقه، کمربندی به عنوان حد فاصل بین نیروهای لبنانی و اسرائیلی محسوب می شد. رنگ آبی هم برگرفته از رنگ پرچم سازمان ملل متحد است.
2-اسرائیل گرچه در سال 2000 از جنوب لبنان عقب نشینی کرد ولی برخی مناطق خیلی محدود از جمله مزارع شبعا را کماکان در اشغال خود دارد. انجام عملیات توسط حزب الله در این منطقه، چون در برابر نیروی اشغالگر و در راستای آزادسازی خاک وطن انجام می شد نمی توانست مورد اعتراض برخی گروه های ضد مقاومت در لبنان یا منطقه یا جهان قرار بگیرد.

3-برای اشنایی درباره عملیات حیرت انگیز حزب الله در انصاریه بخوانید.


[b]بازخوانی یکی از حیرت انگیز ترین عملیات های حزب الله/ 1[/b]
وقتی از شانزده عضو گروه کماندویی فقط یک نفر سالم بر می گردد!

تاریخ مقاومت در برابر صهیونیسم، تاریخی سرشار از نکات تلخ و شیرین است، اما به صورت مشخص از سال 1982 میلادی و تشکیل حزب الله، روند شکست هایی که از سال 1948 آغاز شده بود، رفته رفته تبدیل به منحنی رو به رشد پیروزی ها شد. اوج این پیروزی ها ابتدا آزاد سازی جنوب لبنان و بعد ها پیروزی در جنگهای سی وسه روزه و بیست و دو روزه و هشت روزه بود. در این روند، برخی نقاط درخشان دیگر هم وجود دارد که بازخوانی اش خالی از لطف نیست، از جمله عملیات معروف به «کمین انصاریه» در سال 1997. اخیرا یک نویسنده ی غربی با نام «نیکولاس بلانفورد» کتابی بسیار مفصل -و البته مفید- درباره تاریخچه حزب الله نوشته که در لبنان با عنوان «غول شیعی از بطری خارج می شود» منتشر شده است. [1]
رجانیوز طی دو قسمت، ترجمه بخشی از این کتاب که مربوط به عملیات انصاریه است را تقدیم می کند. با هم بخش نخست این ترجمه را می خوانیم:


4 سبتامبر 1997 [13 شهریور 1376]
روستای انصاریه، جنوب لبنان
در طول ده روز گذشته، غالب فرحات (که یک باغدار مرکبات بود) از صدای زوزه ی تقریبا ممتد پهپادهای شناسایی اسرائیل که در ارتفاع خیلی بالا (در حدی که دیده نمی شد) بالای باغ های پرتقال اطراف منزل او در حاشیه ی شمالی انصاریه چرخ می زدند، اعصابش خرد شده بود. انصاریه دور از محل های درگیری با اسرائیلی ها قرار داشت. روستایی کوچک بود، متشکل از خانه های مربعی شکل و سفید که بر روی یک بلندی مشرف بر دریای مدیترانه قرار گرفته، ما بین شهرهای صور و صیدا.
تحرکات عجیبی که اخیرا حزب الله در روستا انجام می داد هم بر نگرانی فرحات می افزود، فعالیت هایی که تقریبا همزمان شده بود با آمدن آن هواپیماهای شناسایی. سر ساعت ده هر شب، یک ماشین به آرامی از نزدیک منزلش رد می شد در حالیکه چراغ های جلویی اش خاموش بود و از راه باریکی که در دو طرفش درختان کاج قرار گرفته بود عبور می کرد و بعد، چهار یا پنج نفر از آن بیرون می آمدند و می رفتند داخل باغ های پرتقالی که در دوطرف راه قرار داشت. فرحات پیش خودش حساب می کرد که آن مردان حتما در تمام طول شب داخل آن باغ ها می مانند، گرچه بعد از طلوع خورشید هیچ وقت آنها را در آنجا ندیده بود. آن شب هم آنها را دید که مثل هر شب داخل باغ های پرتقال می شوند.
در حالیکه فرحات و همسرش خلود آن شب در حال دیدن تلویزیون بودند، و چهار فرزندشان در اتاق کناری خوابیده بودند، حدود 1 میل آن طرف تر، از دریا 16 نفر با لباس های سیاه به ساحل آمدند و ساحل صخره ای را که نزدیک یک منزل دو طبقه بود در پیش گرفتند. اینها، نیروهای ویژه و نخبه از گروه «شایتیت 13» نیروی دریایی ارتش اسرائیل بودند. لباس های سیاه غیر براق به تن داشتند، پوتین های با ساق بلند هم به پایشان بود. اکثرشان هم تفنگ های اِی کِی-47 (که نیروهای ویژه ی دریایی، آن را به جهت مطمئن تر بودنش بیشتر انتخاب می کنند) در دست داشتند. دست کم یکی از آنها هم در کوله پشتی اش مواد منفجره ای که معمولا در کنار راه ها کار می گذارند به همراه داشت. طول ساحلی که آن ها درش پیاده شدند، تنها جایی بود که ساختمان های معمول را نداشت، ولی بسیار خطرناک بود. راه ساحلی را در پیش گرفتند. یکی یکی رد شدند. وقتی همه عبور کردند، شروع کردند به بالا رفتن از یک تپه در ناحیه ی شمالی انصاریه.
در همین زمان احمد -که یک رزمنده از جنبش امل بود (19 ساله، لاغر و با گونه های فرورفته)- بین درخت های کوچک یکی از باغ های پرتقال ناحیه ی شمالی انصاریه پنهان شده بود. در جایی نزدیک او هم در تاریکی، سه نفر دیگر از دوستانش که آنها عضو امل بودند کمین کرده بودند. هر چهار نفرشان تفنگ ها اِی – کِی 47 در اختیار داشتند و به نارنجک و موشک انداز هم مسلح بودند. آنها جزو گروه حمایتی ای بودند که برای پشتیبانی از نیروهای حزب الله (که تنها چند صد یارد آن طرف تر، در بین درخت های پرتقال کمین کرده بودند) در اینجا پراکنده شده بودند.
گروه کمین حزب الله به سه گروه تقسیم شده بود. دو بخش آن 6 نفره و یک بخش اش 8 نفره بود. همه ی این بیست نفر هم دارای تجربه ی مبارزاتی بالا در جنوب لبنان بودند. فرماندهی آن گروه کمین هم آن شب به عهده ی «ابوشمران» بود که خودش هم از اهالی روستای انصاریه بود. [2]
انصاریه و روستاهای اطراف آن، به صورت سنتی پایگاه های جنبش امل بود و معمولا حزب الله در آنجاها حضور محدودی داشت. ولی چند روز قبل از آن، تعدادی از نیروهای حزب الله با فرماندهان منطقه ای امل دیدار کرده و به آنها اطلاع داده بودند که حزب الله طی چند شب، کارهای عملیاتی ای در منطقه ی شمالی روستا انجام خواهد داد. به دلایل امنیتی، جزئیات زیادی در اختیار فرماندهان امل گذاشته نشد ولی نیروهای حزب الله اعلام کردند که وقتی نیروهای امل ناگهان صدای شلیک و انفجار شنیدند، آن وقت در جریان آنچه رخ خواهد داد قرار می گیرند. نیروهی احزب الله تأکید کردند: شدیدا مراقب باشید به ما شلیک نکنید. نیروهای ما هم آنجا [در وسط درگیری] خواهند بود.
نیروهای محلی امل هم هر شب در اینجا کشیک می دادند تا [در لحظه ای که نمی دانستند کی خواهد بود] به نیروهای حزب الله کمک کنند. و در آن شب، نوبت کشیک احمد و دوستانش بود.
شانزده نیروی ویژه به سختی از تپه خود را بالا آوردند، وقتی به بالای تپه رسیدند، راه خاکی ای که کنار باغ پرتقال و درخت های کاج قدیمی بود را پیش گرفتند. نیروهای داشتند به آهستگی به راه باریک واقع در شمال روستا نزدیک می شدند.
ابوشمران –فرمانده نیروهای کمین کرده ی حزب الله – بین درخت های مخفی شده بود. یک نفر دیگر از نیروها هم حدود 4 یاردیِ نیروهای اسرائیلی قرار داشت. ابوشمران می توانست صدای نیروهای اسرائیلی که داشتند به عبری با هم حرف می زدند را بشنود، فهمید خیلی نزدیک شده اند، در حدی که می توانست آن ها را لمس کند. ولی باز هم صبر کرد تا لحظه ی مناسب برای در تور انداختنشان فرا برسد.
وقتی نیروهای ویژه ی اسرائیلی به دروازه ی آهنی ای که در کنار آن راه باریک قرار داشت رسیدند، لحظه مناسب فرا رسید. ابوشمران دستور حمله را صادر کرد و بدین ترتیب اولین بمبی که کنار جاده کار گذاشته بودند منفجر شد و صدای فوق العاده بلندی تولید کرد و باعث شد تکه های فولادی به اسرائیلی ها که آنجا تجمع کرده بودند برخورد کند و آنها را شدیدا به زمین بکوبد. هنوز گروه ویژه نتوانسته بود خودش را جمع و جور کند که انفجار دوم رخ داد و حجم بزرگی از شعله ی نارنجی رنگ ایجاد کرد. بعدش، نیروهای حزب الله که در باغ های پرتقال مخفی شده بودند با مسلسل هایشان نیروهای اسرائیلی را زیر گلوله گرفتند و نارنجک و موشک هم به سمتشان پرتاب کردند. یک ترکش به سر فرمانده نیروهای اسرائیلی برخورد کرد و در جا او را کشت.
لحظه ای بعد انفجار سوم رخ داد. انفجار سوم به دلیل برخورد گلوله با کوله پشتی گروهبان «ایتمار ایلیا» که حامل مین و بمب بود رخ داد. این بمب ها و مین ها آماده شده بود تا در کنار راه ها جاگذاری شود و این گروه ویژه تصمیم داشت تا آنها را در اطراف انصاریه جاگذاری کند. انفجار، ایلیا را تکه تکه کرد و تعداد دیگری از اعضای گروه را هم کشت. تا آن لحظه، 11 نفر از این گروه کماندویی ویژه ی 16 نفری کشته شده بودند و دست کم چهار نفر دیگر هم زخمی شده بودند.
با بالاگرفتن شدت درگیری در باغهای پرتقال، نیروهای زنده مانده ی اسرائیلی از طریق بی سیم با مرکزشان تماس گرفته و در خواست کمک و نجات کردند. صدای ملخ های هلی کوپتری که داشت شنیده می شد، به نیروهای زنده مانده ی اسرائیلی خبر می داد که کمک، نزدیک است.
[چند دقیقه بعد و با رسیدن چند هلی کوپتر اسرائیلی،] هلی کوپترهای کبرای اسرائیل هم شروع کردند به شلیک موشک ها تاوِ ضد تانک به منطقه ی باغ های پرتقال و با تیربارهای نصب شده در پایین هلی کوپتر هم شروع به شلیک تیر به سمت باغ های پرتقال [که نیروهای حزب الله در آن قرار داشتند] نمودند و بدین ترتیب محیطی آتشی فراهم می کرد که این امکان را برای دو هلی کوپتر امداد و نجات سی اچ 53 فراهم می کرد که بنشینند.
ابوشمران و گروهش [که کارشان را به خوبی انجام داده بودند] در حالیکه فقط یکی شان جراحت مختصری برداشته بود از محل کمین عقب نشینی کردند. و سریعا و بدون اینکه کسی آنها را ببیند از آن منطقه دور شدند. در این زمان، احمد و دوستانش از جنبش امل از تفنگهایشان آتش گشوند و نارنجک و موشک به سمت اسرائیلی ها پرتاب کردند. بعدش آنها هم از صحنه دور شدند. همه این اتفاقات، طی بیست دقیقه بعد از انفجار اول رخ داده بود.
با پوشش آتش هلی کوپترهای کبرا، دو هلی کوپتر امداد و نجات سی اچ 53 توانستند در یک زمین باز بنشینند و شروع کنند به سوار کردن مجروحین و تخلیه ی اجساد از محل.
پزشکانی که آمده بودند، با مأموریت وحشتناکی مواجه شدند: بعضی از اعضای واحد کماندوییِ ویژه حالا تبدیل شده بودند به تکه پاره های بدن. پزشکان هم هیچ راهی نداشتند جز رعایت رسوم یهودی و جمع آوری همه ی باقی مانده های اجساد به صورت کامل [تا بدن به صورت کامل دفن شود]. تیم نجات مطمئن بودند که دستکم دو تا از بدن ها وجود ندارد [یعنی منهدم شده] و به رغم جستجوی دقیق در تاریکی با سیستم دید درشب نتوانستند هیچ اثری از آنها پیدا کنند. در آن وقت متوجه نشدند که بقایای جسد یکی از نیروهای مفقود داخل یکی از هلی کوپترها قرار دارد. و باقی مانده های جسد آن نیروی دیگر –گروهبان ایلیا- هم که یک ترکش موجب انفجار بمبها و مینها همراهش شده بود، بالای محل نبرد تکه تکه شده است.
نیروهای حزب الله دست از شلیک گلوله از مسلسل هایشان برداشتند، ولی تیم امداد و نجات اسرائیلی با یک تهدید تازه مواجه شد: خمپاره ها شروع کرد یکی بعد از دیگری در اطرافشان اصابت کردن، این هم به نوبه خود موجب کشته شدن یک نفر دیگر از اسرائیلی ها شد، یک پزشک از تیم امداد و نجات با درجه ی نظامی سرگرد.

ادامه دارد ...

پی نوشت ها:
1-این تعبیری بود که مناخیم بگین، نخست وزیر وقت اسرائیل در زمان حمله به لبنان در سال 1982 بیان کرد. او گفت ما برای نابود کردن مبارزین سازمان فتح به جنوب لبنان حمله کردیم ولی با این کار غول شیعه را از بطری خارج کردیم. [اشاره به تشکیل حزب الله]
2-در زبان عربی، به شهید چمران، شمران گفته می شود. احتمالا این مبارز عضو حزب الله نام فرزند خود را چمران [یا به عربی، شمران] گذاشته بوده که ابو شمران معروف شده یا به واسطه ی علاقه به شهید چمران، این نام تشکیلاتی را برای خود برگزیده بوده است.



[b]بازخوانی یکی از حیرت انگیز ترین عملیات های حزب الله/ بخش دوم و آخر[/b]
حزب الله 15 سال تصاویر پهپادهای شناسایی اسرائیل را به راحتی دریافت می کرد! / چطور یک کماندوی اسرائیلی می تواند 5 ساق پا داشته باشد؟

آنچه می خوانیم ترجمه بخشی از کتاب «المارد الشیعی یخرج من القمقم» [غول شیعی از بطری خارج می شود] نوشته ی نیکولاس بلانفورد، چاپ بیروت است که تاریخچه درگیری حزب الله و اسرائیل را از زمان تأسیس حزب الله تا کنون بررسی کرده و ترجمه ی بخش مربوط به عملیات انصاریه آن را تقدیم میشود.
در بخش اول سیر کمین حزب الله و چگونگی به هلاکت رسیدن و زخمی شدن تقریبا تمام اعضای گروه ویژه ی کماندویی اسرائیل در انصاریه را خواندیم. در این قسمت هم ادامه جریان و چگونگی مدیریت ماجرا توسط حزب الله و سرّ اطلاع حزب الله از این عملیات را می خوانیم:

چند ساعت بعد -بعد از اتمام عملیات تخلیه زخمی ها و کشته های اسرائیلی ها- موقعی که مردم و نیروهای ارتش لبنان به محل رسیدند، بوی خون های تازه ریخته شده با بوی خوش چوب سوخته ی کاج مخلوط شده بود. تکه های پراکنده ی جسدهای متلاشی شده دیده می شد: استخوان چانه ای که تعدادی دندان هم به آن وصل بود و تکه های گردی از مغز و ... . یکی از افراد شروع به جمع آوری تکه های باقی مانده کرد، از جمله تعدادی انگشت قطع شده و استخوان آرنج و تکه های از گوشت بدن. مقدار زیادی هم تکه های بدن به درخت ها آویزان بود، از جمله باقی مانده ی سرِ گروهبان ایلیا.

عملیات شکست خورده ای که نیروی ویژه ی دریایی اسرائیل انجام داد، نهایتا موجب مرگ 12 نفر از نظامیان ویژه شد، از جمله یازده نفر از گروه 16 نفره ی شایتیت 13! این بیشترین میزان تلفات اسرائیلی ها در یک روز، از سال 1985 تا آن روز در جنوب لبنان بود. نتانیاهو -که خود قبلا یک نظامی عضو گروه کماندویی ارتش اسرائیلی بوده- این عملیات را «یکی از تلخ ترین مصیبت هایی که برای ما پیش آمده» خواند و گفت: «تعدادی از بهترین سربازانمان را از دست دادیم و در این گفته ام مبالغه ای نیست، ما در گذشته هم با مصیبت ها فراوانی مواجه شده بودیم، ولی سابقه نداشت که مصیبتی مثل این رخ دهد.»

این یک پیروزی شگفت انگیز برای حزب الله بود، ولی در آن زمان به بسیاری از سؤالات پاسخی داده نشد، مثلا: قرار بود این نیروهای ویژه در انصاریه چه کنند؟ آیا حزب الله از این عملیات خبر پیدا کرده و برای نیروهای اسرائیلی کمین گذاشته بود؟

در اکتبر، گروه حقیقت یاب اسرائیلی که برای بررسی موضوع تشکیل شده بود اعلام کرد که نیروهای ویژه اسرائیلی در انصاریه در یک کمین تصادفی نیروهای مسلح غیر دولتی لبنانی گرفتار شده بودند. [یعنی مدعی شد حزب الله از حمله خبر نداشته و به طور اتفاقی توانسته نیروهای اسرائیلی را به دام بیندازد] و کشته هایی که اسرائیلی ها دادند در نتیجه ی انفجار دو مین آماده شده ای بود که قرار بود در کنار جاده کار گذاشته شود، و همچنین انفجار مواد منفجره ای که همراه گروهبان ایلیا بود. مهم ترین نتیجه ای که این تحقیق به آن رسید این بود که هیچ نفوذی به دستگاه اطلاعاتی اسرائیلی که موجب اطلاع حزب الله از این عملیات شده باشد، رخ نداده است. با این وجود، همه از نتایج این تحقیق قانع نشدند. و در 18 ماهِ بعد از آن هم دو تحقیق دیگر صورت گرفت، به علاوه ی تحقیق مستقلی که پارلمان اسرائیل انجام داد و از آن نتایج قطعی ای به دست نیامد.

راز کمین حزب الله : نفوذ به پهپادهای شناسایی اسرائیلی

«احساس می کنیم که چیزهایی به بیرون درز کرده بود، ولی نمی توانیم اثباتش کنیم.» این چیزی بود که ژنرال موشه کبلنسکی در حدود ده سال بعد از آن عملیات، در صحبت با من بیان کرد.

در حالیکه اسرائیلی ها با دقت به اشتباهاتی که در عملیات رخ داده بود می اندیشیدند، حزب الله به سرعت تفسیری از ماجرا ارائه کرد. سید حسن نصرالله در عصر همان روزی که کمین صورت گرفته بود به خبرنگاران گفت که حزب الله برای جلوگیری از تکرار آنچه در عملیات «الکفور» رخ داد [و طی حمله کماندوهای اسرائیلی چند نیروی حزب الله شهید شدند] واحدهای دفاعی و واحدهای پاسداری شبانه اش را در اطراف روستاها تقویت کرده است. تفسیر او مطابق بود با آنچه تحقیق اول اسرائیلی به آن اشاره کرده بود.

با این وجود، شایعاتی کماکان شنیده می شد که حزب الله یک تله ی حساب شده و دقیق برای نیروهای ویژه ی اسرائیلی کار گذاشته بوده است، شاید از طریق به کارگیری جاسوس اسرائیلی ها در منطقه و دادن این اطلاعات به او که یک جلسه از مسئولین بلندپایه در حزب الله (با ذکر اسم های آنها و ذکر تاریخ) در انصاریه برگزار خواهد شد، و او هم آنها را به اسرائیلی ها منتقل کرده است.
با وجود اینکه حزب الله تا سالها از دادن پاسخی پیرامون این تحلیل ها خوددداری کرد، ولی خودش تفسیری دیگر از ماجرا ارائه نمود: در سبتامبر 1998 و در اولین سالگرد کمین انصاریه، سید حسن نصرالله در برنامه ای در تلویزیون لبنان اعلام کرد که حزب الله از قبل در جریان حمله ی اسرائیلی ها به انصاریه بوده است، و به این ترتیب یک جریان روانی به راه انداخت و همه را وا داشت تا در سیزده سال بعد از آن، سؤالات فراوانی را مطرح کنند. سید حسن نصر الله در این برنامه تلویزیونی گفت: «تمام چیزی که می توانم بگویم این است که ما از پیش می دانستیم که اسرائیلی ها می خواهند در اینجا عملیات کنند. ... الان این سؤال مطرح می شود: اگر حزب الله این را می دانسته، از کجا فهمیده بوده؟ ولی الان نمی توانم این موضوع را فاش کنم چون به مصلحت مقاومت نیست.»

و بالاخره، در آگوست 2010 در اثنای یک کنفرانس خبری طولانی، سید حسن نصرالله حقیقت را فاش کرد. [در این کنفرانس، برای اولین بار سید حسن نصر الله برخی تصاویری که هواپیماهای بون سرنشین اسرائیل در طول سال های مختلف از دهه نود تا پیش از ترور رفیق حریری گرفته بودند و به مراکز اسرائیلی مخابره کرده بودند را پخش کرد تا ثابت کند اسرائیلی ها همیشه مناطقی که می خواستند در آن عملیات کنند را زیر نظر داشته اند، از جمله مراکز رفت و آمد رفیق حریری.]

بدین ترتیب ثابت شد که حزب الله در اواسط دهه نود چگونگی مخابره ی تصاویر ویدئویی که پهبادهای شناسایی اسرائیل ضبط می کردند را کشف کرده بود [و توانستنه بودند با نفوذ به آن، تمام تصاویری که آنها ارسال می کردند را دریافت کنند. بدین ترتیب در طول چندین سال، تمام تصاویری که اسرائیلی ها برای شناسایی می گرفتند، مستقیما در اختیار حزب الله هم قرار می گرفت و این یکی از رموز موفقیت های حزب الله بود. و اگر اهمیت ماجرای ترور حریری و سعی حزب الله در اثبات دخالت اسرائیل در این ماجرا نبود، حزب الله کماکان این موضوع مهم را علنی نمی کرد و راز عملیات هایی چون انصاریه کماکان مخفی می ماند]

سید حسن نصرالله [ضمن پخش برخی تصاویر آن هواپیماها از شناسایی روستای انصاریه در قبل از عملیات] اعلام کرد که نیروهای مقاومت متوجه شدند که اسرائیلی ها توجهی غیر عادی به انصاریه مبذول می کنند و خصوصا به ورودی شمالی روستا. در نتیجه حزب الله حدس زد که اسرائیلی ها در حال طراحی یک عملیات دیگر (مطابق با اسلوب عملیاتی که چندی قبل در الکفور کرده بودند) این بار در انصاریه هستند، و برای آنها کمین گذاشت.
البته کماکان هدف اسرائیلی ها از این حمله نامعلوم ماند و سید حسن نصرالله هم در همان کنفرانس اعتراف کرد که هدف آن عملیات اسرائیلی ها هنوز برای حزب الله یک معما باقی مانده است.

بعید نیست که مطالب بیشتری پیرامون ماجرای انصاریه وجود داشته باشد که حزب الله هنوز ترجیح می دهد آن را علنی نکند.

پیروزی حزب الله در بازی هوشمندانه ی رسانه ای

کمین انصاریه فقط یک پیروزی نظامی نبود، بلکه حزب الله یک ضربه ی رسانه ای هم به اسرائیل وارد کرد، از طریق آشفته کردن اسرائیلی ها در موضوع تکه های باقی مانده از اجساد کماندوهای کشته شده ی اسرائیلی در انصاریه:

در جولای 1998، و بعد از دو ماه مذاکره ی غیر مستقیم بین حزب الله و اسرائیل به واسطه ی یک افسر اطلاعاتی آلمانی دو طرف به توافقی دست یافتند که طبق آن باقی مانده جسد گروهبان ایلیا با پیکرهای چهل نفر از شهدای مقاومت و همچنین شصت زندانی لبنانی معاوضه می شد.

باقی مانده جسد گروهبان ایلیا از طریق صلیب سرخ بین المللی به اسرائیل منتقل شد. می شد که مسئله در همینجا خاتمه پیدا کند، اما حزب الله داشت یک شعبده بازی جدید آماده می کرد:

حزب الله در پایگاه اینترنتی اش چند سؤال خطاب به افکار عمومی اسرائیل مطرح کرد. از جمله پیرامون باقی مانده ی اعضای بشری ای که به اسرائیل برگردانده شد. حزب الله مطرح کرد که احتمالا تکه های برگردانده شده حاوی بخش هایی از بدن دو سرباز دیگر هم بوده است، و اضافه کرد برای اثبات این موضوع دلایلی مستند به آزمایشات دی ان ای دارد، ولی حاکمان اسرائیل به این موضوع اشاره ای نکرده اند و این طور به افکار عمومی اسرائیل و خانواده قربانیان فهمانده اند که تنها سربازیکه قدری از بدنش در انصاریه باقی مانده گروهبان ایلیا بوده و مابقی کشته های آن حادثه با جسد کامل دفن شده اند.

بعد از آن حزب الله تصاویری در پایگاه اینترنتی اش منتشر کرد که تعدادی از اعضای بدن را نشان می داد که در بین آنها 5 ساق پا به چشم می خورد. [این تصاویر اعضایی بود که به اسرائیل بازگردانده شد و اسرائیل مدعی بود همه اش متعلق به گروهبان ایلیا است و مابفی اجساد، در همان زمان دفن در چند ماه پیش کامل بوده اند]. در شرحی ذیل تصاویر آمده بود: «چطور ممکن است یک نفر 5 تا ساق پا داشته باشد؟! ارتش شما حقایق را مخفی می کند. آنها فقط در زمانی که فرزندان شما زنده اند و آنها را برای مرگ حتمی می فرستند به آنها بی احترامی نمی کنند، بلکه بعد از مرگشان هم به آنها بی احترامی می کنند. جسد های دفن شده فرزندان شما کامل نبوده و با اعضای بدن دیگران مخلوط بوده است.»

این مانور تبلغاتی و روانی هوشمندانه سر و صدای زیادی در اسرائیلی به راه انداخت، تا حدی که ارتش اسرائیلی خودش را مضطر دید و مجبور شد اعتراف کند که قبر دو تن از سربازانی که در انصاریه کشته شده بودند را نبش کرده است تا اعضایشان که در اثنای عملیات تبادل بازگشته است را هم در همان قبر دفن کند.
و ناگهان، خانواده ی سربازان کشته شده خواستار نبش قبرها و تشریح جسدها و آزمایشات دی ان ای شدند تا مطمئن شوند اجسادی که دفن شده حقیقتا برای فرزندان آنهاست و با اعضای بدن های دیگر مخلوط نیست.

عملیات انصاریه، نمونه ای خلاصه وار از اسلوب عمل چندجانبه و جالب حزب الله در نبردش با اسرائیل است. حزب الله از طریق ترکیب کردن کار اطلاعاتی بسیار گسترده و چند جانبه و عمل در عرصه ی نبرد و کار رسانه ای عالی و توانمندانه، توانست نتیجه ی پویایی به دست بیاورد که اسرائیل مجبور شد باز هم در تاکتیک هایش تجدید نظر نماید. و به رغم اینکه اسرائیل کماکان و تا پیش از عقب نشینی در سال 2000 از واحدهای کماندویی برای عملیات در مناطق اشغالی جنوب لبنان و حاشیه ی آن استفاده کرد، ولی عملیات انصاریه آخرین عملیات در عمق خاک لبنان بود.
منبع:
[url="http://www.rajanews.com/detail.asp?id=163018"]http://www.rajanews....l.asp?id=163018[/url]

[color=#ff0000][b]ترجمه ی بخش مربوط به جنگ سی و سه روزه کتاب غول شیعی از بطری خارج می شود همچنان ادامه دارد.....[/b][/color]
  • Upvote 13

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote name='BattleMaster' timestamp='1374955560' post='324541']
فکر میکنم قبلا این مقاله رو در همین سایت خوندم !
[/quote]

در مورد قسمت عملیات انصاریه حزب الله در کتاب غول شیعی حق با شماست این مطلب در سایت هست اما در مورد قسمت جنگ 33 روزه کتاب غول شیعی من مطلبی در این سایت ندیدم .
با توجه به تایید جناب shahabsageb که مطلب مشابهی در سایت نیست من به گذاشتن ادامه مطالب اقدام می کنم. ویرایش شده در توسط mohammadarea51
  • Upvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b]مروری تاریخی بر جنگ 33 روزه از ابتدا تا انتها / 2[/b]
وقتی اسرائیل با تصور نابود شدن 90 درصد موشک های حزب الله وارد جنگ می شود/ اولین غافلگیری های حزب الله برای اسرائیل در جنگ 33 روزه چه بود؟

[color=#0000FF]در قسمت اول این مطلب (که ترجمه بخش جنگ 33 روزه از کتاب «سپاهیان خدا» نوشته ی نیکولاس بلانفود است) چگونگی آغاز جنگ سی و سه روزه را دیدیم و مروری داشتیم بر اولین موضوع گیری سید حسن نصرالله بعد از جنگ که ضمن اعلام عدم تمایل به جنگ، بر آمادگی حزب الله برای نبرد و همچنین لزوم آمادگی اسرائیلی ها برا مواجهه با «غافلگیری ها» هم تأکید کرد. ضمنا به موضع منفی دولت وقت لبنان و حامیان منطقه ای آن نسبت به عملیات اسیرگیری حزب الله هم اشاره کردیم. با هم قسمت دوم این مطلب را می خوانیم:[/color]

در آن لحظه [که سینیوره داشت با معاون سیاسی دبیرکل حزب الله محاجه می کرد] اسرائیل مشغول اجرای طرح های بود که به جنگ منتهی می شد. مثلا ژنرال دان حالوتس (رئیس ستاد مشترک ارتش اسرائیل و فرمانده سابق نیروی هوایی آن) استفاده از نیروی هوایی را برای مجازات حزب الله و زهرچشم گرفتن از آن از طریق یک سلسله ضربه ی دردناک پیشنهاد می کرد. بخشی از این سلسله حملات قرار بود به مراکزی صورت بگیرد که گمان می رفت محل نگهداری موشک های فجر ایرانی و سکوهای پرتاب آن است. عملیاتی دیگر قرار بود باند فرودگاه بین المللی رفیق حریری بیروت را مورد هدف قرار دهد. عملیات هایی دیگر هم قرار بود معابر مرزی لبنان و سوریه را مورد حمله قرار دهد. به اضافه یک سری اهداف منتخب از بین زیرساخت های لبنان.

این طرح ها در عصر همان روز یعنی 12 جولای مورد تصویب کابینه ی اسرائیل قرار گرفت. اکثریت وزرای اسرائیلی گمان می کردند که عملیات های هوایی در ظرف تنها چند روز به اتمام خواهد رسید و حزب الله که از شدت و خشونت عکس العمل اسرائیلی ها و مجازات مناسبی که بابت کارش دریافت خواهد کرد دچار رعب خواهد شد، خواستار آتش بس خواهد شد و این حمله، قواعد بازی در جنوب لبنان را تغییر خواهد داد و قوت بازدارندگی اسرائیل را مجددا احیا خواهد نمود و جامعه جهانی را در وضعی قرار خواهد داد که امکان فشار آوردن برای اجرای قطعنامه 1559 شورای امنیت (که خلع سلاح حزب الله هم در آن درج شده بود) را مهیا خواهد نمود.
در مراحل ابتدایی جنگ، برخی مسئولان اسرائیلی خواستار جایگزین شدن نیرویی قوی از ناتو به جای نیروهای یونیفل بودند که از دو هزار نظامی دیده بان صلح تشکیل شده و در کل منطقه ی «خط آبی رنگ» [در مرز لبنان و فلسطین اشغالی] حضور داشتند. در همین رابطه یکی از افسران یونیفل که در 12 جولای [روز آغاز جنگ] در مرخصی بود و در اسرائیل حضور داشت نقل می کند که جلسه ای با فرماندهان ارشد اسرائیلی داشته و به آنها توصیه اکید کرده که از این عملیات اسیرگیری حزب الله استفاده کرده و [با توجه به وضع سیاسی مناسب] راه دیپلماتیک را در پیش بگیرند و به مجازات حزب الله از طریق نیروی نظامی متوسل نشوند ولی اسرائیلی ها به او گفته بودند: «هرگز. آمریکایی ها و فرانسوی ها فقط حرف می زنند!» [یعنی این بار خود اسرائیل می خواهد عملا حزب الله را نابود کند نه ازطریق قطعنامه های سازمان ملل!].

[b]عملیات نابودی موشک های حزب الله یا عملیات فریب توسط حزب الله؟![/b]
اسرائیلی ها مدعی هستند که عملیات حمله به مخازن موشک های فجر حزب الله (که در ساعات ابتدای روز 13 جولای انجام دادند) تنها 34 دقیقه طول کشید و طی آن به 59 محل مختلف در قسمت های مختلف جنوب لبنان حمله شد، از جمله به برخی منازل شخصی که گمان می رفت مخازن موشک باشد. اسرائیلی ها بسیار از این عملیات تمجید کرده و آن را «یک پیروزی بی نظیر» خواندند که در نتیجه ی سالها پشت کار در جمع داده های اطلاعاتی و تحلیل آنها به دست آمده است.

حالوتس بعدها مدعی شد که بیش از نود درصد منابع موشکهای برد بلند حزب الله در طی جنگ نابود شد. این تخمین، ظاهرا بسیار خوش بینانه است. در واقع، در لبنان پیرامون موفقیت آمیز بودن این عملیات اسرائیلی ها (موسوم به عملیات فجر [یا عملیات «وزن مثال زدنی»] شک وجود دارد. اینطور گفته می شود که حزب الله پرتاب کننده های موشک تقلبی درست کرده بود تا اسرائیلی ها را فریب دهد. [1]



[center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/94683.jpg[/img][/center]
[center][color=#0000FF][اولمرت در کنار حالوتس][/color][/center]

در واقع کدهایی برای اثبات وقوع چنین عملیات فریبی وجود دارد: مثلا حزب الله چند سال قبل از آن، موشکی قلابی به وسیله چند بشکه نفت درست کرده بود به این شکل که آنها را کنار هم چیده و دور آنها را به شکل مخروطی درآورده بود. این موشک قلابی پشت یک دستگاه خودرو گذاشته شده و روی آن را با مشمعی شل پوشانده بودند و بعد آن را در جنوب لبنان چرخوانده بودند تا به وسیله هواپیماهای شناسایی اسرائیلی شناسایی شود [و بدین تریب عملیات فریب در مورد محل نگهداری این منابع موشکی عملی گردد].

[b]وقتی حزب الله حقیقتا درک کرد اسرائیل قصد جنگ دارد[/b]
موفقیت ظاهری در عملیات فجر موجب انگیزه پیدا کردن اولمرت و حکومت اسرائیل شد. از همین رو خواستار چیزهای بیشتر شدند. مثلا تصمیم گرفته شد سطح عملیات انتقام گیرانه بالاتر برده شود و مراکز حزب الله در ضاحیه ی جنوبی بیروت هم بمباران شود. تهاجم از همان عصر آغاز شد. بدین ترتیب ساختمان های چندین طبقه که شامل منازل و دفاتر کار فرماندهان حزب الله می شد به تل آوار تبدیل گردید. هر موشکی که منفجر می شد صدای بلندی ایجاد می کرد که کل بیروت را می لرزاند. ساختمان مرکز امنیت و اطلاعات حزب الله در ضاحیه جنوبی بیروت هم با خاک یکسان شد.

[center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/94685.jpg[/img][/center]
[center][color=#0000FF][نمونه ای از ویرانی های حاصله در ضاحیه ی جنوبی بیروت][/color][/center]

وقتی که اسرائیلی ها شروع کردند به ریختن اعلامیه های هشدار آمیز [از هواپیماها] بر روی ضاحیه (که طی آنها اهالی ضاحیه را به ضرورت فرار قبل از هجوم هوایی اسرائیلی ها هشدار می دادند) فرماندهان حزب الله حجم عکس العمل اسرائیل را درک کردند. تا آن لحظه هم کارمندان حزب الله کارهای روزانه شان را در دفاتر حزب در بیروت و بیرون آن انجام می دادند. ولی وقتی هشدارنامه های اسرائیلی به روی شهر ریخته شد، کادر حزب الله دستور انتقال به «نقاط مخصوص» را دریافت کردند. نقاط خاص، پایگاهی سری نظامی برای فرماندهان و شاخه های اداری و رسانه ای بود.
مدتی بعد، در حمله اسرائیلی ها ساختمان شبکه ی المنار تخریب شد ولی پخش برنامه های شبکه قطع نشد، چون شبکه، کارش را از پایگاه جایگزین پی گرفته بود. در جواب، حزب الله با تعداد فراوانی موشک، برای اولین بار حیفا (در 25 میلی جنوب لبنان) را هدف قرار داد.

[b]شروع غافلگیری ها برای اسرائیل، موشک باران حیفا و زدن ناوچه حانیت[/b]
در عصر روز 14 جولای [23 تیر 1385]، سید حسن نصرالله یک سخنرانی مستقیم تلفنی داشت که از مخفی گاهش (در عمق زمین در ضاحیه جنوبی) انجام می شد و توسط شبکه المنار پخش می گردید. سید حسن نصرالله، بعد از تمجید از رزمندگان مقاوت اسلامی، روی کلام را به سمت اسرائیلی ها برگرداند و آنها را به تغییر قواعد بازی متهم کرد: «شما خواستار جنگ تمام عیار شده اید. پس ما هم به سراغ جنگ تمام عیار می رویم و برای آن آماده ایم. جنگی در تمام سطوح. به سمت حیفا -و حرفم را باور کنید- به سمت مابعد حیفا و به سمت مابعد مابعد حیفا. [یعنی موشک ها برای اولین بار به حیفا و حتی به بعد حیفا و حتی مسافت های دورتر خواهد رسید.]» در آن لحظه، سید حسن نصرالله نوشته ای را از دستیارش دریافت کرد. دبیر کل حزب الله سخنش را پی گرفت و یادآوری کرد که [در سخنان قبلی اش] وعده ی غافلگیری ها را داده بود. و ادامه داد: «و حالا این اولین غافلگیری است» و از ساکنین بیروت خواست به دریا[ی مدیترانه] نگاه کنند و ادامه داد: «الان، در سطح دریا، ناوچه ی جنگی اسرائیلی ... نگاهش کنید که [بر اثر اصابت موشک مقاومت] دارد می سوزد.»

در سیاهی شب، تلألؤهای نارنجی رنگ و شراره های آتش شروع به به هوا رفتن کرده بودند. صحنه ای دیدنی و شگفت انگیز بود. صدای تشویق و تمجید و کف زدن از همه خانه ها در سراسر بیروت غربی (که در مقابل دریا قرار داشت) بلند شد. سید حسن نصرالله [در کنفرانس مطبوعاتی در روز نخست جنگ] وعده ی غافلگیری ها را داده بود و حالا، وعده اش را عملی کرده بود.

[center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/94686.jpg[/img][/center]
[center][color=#0000FF][ناوچه ی حانیت INS][/color][/center]

ناوچه ی هدف قرار گرفته INS حانیت نام داشت و از نوع ساعر5 بود. ظاهرا حزب الله سه موشک نور ایرانی که توسط رادار هدایت می شود و ضد کشتی های جنگی است از بندر اوزاعی در قسمت جنوبی بیروت به سمت این ناوچه شلیک کرده بود. موشک اول به ناوچه برخورد نکرده بود. موشک دوم به ناوچه حانیت که در فاصله شش میلی ساحل بیروت قرار داشت برخورد کرده بود و موجب کشته شدن چهار نفر از سرنشینان آن و از کار افتاد ناوچه شده بود.

به نظر می رسد خسارت های این حمله برای اسرائیلی ها می توانست بسیار بدتر از این هم باشد. طبق گفته ی یک دیپلمات اروپایی که از مفاد یک تحقیق و تفحص اسرائیلی درباره حمله به حانیت اطلاع پیدا کرده بود، موشک سوم هم در لحظه آخر به قسمت فوقانی ناوچه برخورد کرده و به سمت دریا منحرف شده و در آن جا منفجر شده بود، بدون اینکه خسارتی به ناوچه وارد کند. اگر این موشک سوم مسیر خود را حفط کرده و به خود ناوچه برخورد می کرد و منفجر می شد، حانیت دچار تخریب بسیار بیشتری می شد و حتی احتمال داشت که غرق شود.

تحقیق و تفحصی که بعدها نیروی دریایی ارتش اسرائیل انجام داد اینطور برداشت کرد که سیستم های دفاعی حانیت به جای این که در حالت آماده باش کامل جنگی باشد، در حل آمادگی معمولی بوده چون که نیروی دریایی اسرائیل معتقد بوده حزب الله سیستمی در اختیار ندارد که بتواند کشتی ها و ناوچه های جنگی آن را تهدید کند. با این وجود، داخل سیستمهای اطلاعاتی غربی پیرامون این تحلیل شک وجود دارد و این نظر مطرح است که دلیل عدم توانایی سیستم دفاعی حانیت در مقابله با موشک حزب الله به خطای بشری اسرائیلی ها بر نمی گردد، بلکه به این موضوع بر می گردد که حزب الله توانسته بود [با جنگ الکترونیک] در رادارهای حانیت اختلال ایجاد نماید و این موضوع به موشک های نور امکان داده بود که به سمت ناوچه بروند بدون اینکه رادارها آنها را کشف کنند. البته این تحلیل ها و برداشت ها همگی غیر قطعی و تأیید نشده هستند چراکه حزب الله کماکان روش «سکوت و پیچیده نگاه داشتن» همیشگی اش را در قبال این مسئله هم حفظ کرده است.
البته اسرائیل دلیل مهمی داشت که گناه را به گردن اهمال یک افسر در سیستم جنگ الکترونیک از کادر حانیت بیندازد [مبنی بر اینکه سیستم آماده باش کامل را فعال نکرده بوده است]، به جای اینکه ضعفی احتمالی را در سیستم دفاع ضد موشکی باراک [که بر روی حانیت نصب بود] روشن نماید؛ چونکه در همین زمان، اسرائیل در حال انجام مذاکرات گسترده ای با هند برای عقد قراردادی به ارزش سیصد میلیون دلار جهت همکاری در بهبود و رشد نسل جدید موشک های باراک بود. و اگر روشن می شد که سیستم موشک باراک مورد هجوم و اختلال قرار گرفته است، این توافقنامه لغو می شد.

[b]یقین اسرائیل به پیروزی در آغاز نبرد و عدم توجه به راهکارهای خاتمه ی جنگ[/b]

با گذشت یک هفته از درگیری ها، ایهود اولمرت غرق در اعتماد به نفس [و اطمینان از پیروزی بود]؛ محبوبیتش به 78 درصد رسیده و پوشش مثبتی در رسانه های اسرائیلی هم داشت.

به نظر می رسید هیئت ارسالی سازمان ملل متحده توانسته بود در مورد آتش بس احتمالی، دولت لبنان را راضی به برخی کوتاه آمدن ها کند، از جمله احتمال موافقت حزب الله با تسلیم دو نظامی اسیر اسرائیلی به دستگاه قضایی لبنان. ولی اولمرت تا وقتی که گمان می کرد می تواند حزب الله را شکست دهد، به بررسی های استراتژیک برای ایجاد یک راه برون رفت اهمیتی نمی داد. حالوتس -رئیس ستاد مشترک ارتش اسرائیل- هم مطمئن بود که می توان فقط با نیروی هوایی و مقداری یورش های زمینی محدود و نفوذ محدود در طول مرزها، حزب الله را نابود کرد.


[center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10145/94687.jpg[/img][/center]
[center][color=#0000FF][ایهود اولمرت][/color][/center]

اسرائیل پیشتر دو طرح اضطراری برای زمان درگیری با حزب الله تهیه کرده بود. طرح اول شامل یک سری موشک باران و بمبارن به مدت 48 تا 72 ساعت بود، اما طرح دوم داخل شدن زمینی به لبنان برای راندن حزب الله به شمال رودخانه لیتانی بود. هدف، انجام هر دو طرح در زمان واحد بود. اما حالوتس طرح ورود زمینی را کنار کذاشته و به جای آن هجوم های هوایی (البته به شکل گسترده تر) را انتخاب کرده بود. از همین رو دستور گسترش تدریجی سطح حملات هوایی را صادر کرد، همراه با هدف قرار دادن تأسیسات بزرگ زیربنایی لبنان. البته آمریکایی ها می ترسیدند که بمباران زیرساخت های لبنان، حکومت سنیوره را تضعیف کند، از همین رو از اولمرت خواستند تا به جای هدف قرار دادن آنها به هدف قرار دادن اهداف مرتبط با حزب الله بپردازد.
با گذشت 5 روز از درگیری ها، اسرائیلی می توانست به توافقنامه آتش بسی به نفع خودش دست یابد، ولی به جای آن اولمرت در 17 جولای به کنست [پارلمان] اسرائیل رفته و شروطی امکان ناپذیر را برای پایان درگیری مطرح کرد. این شروط، بازگشت دو نظامی اسیر، آتش بس کامل، انتشار ارتش لبنان در تمامی مناطق جنوبی آن کشور تا منطقه ی «خط آبی رنگ»، و طرد حزب الله از منطقه ی مرزی و خلع سلاح آن طبق قطع نامه 1559 شورای امنیت بود. اولمرت مقابل پارلمان با صدای بلند اعلام کرد: «با همه نیرویمان به کار ادامه می دهیم تا آنکه تمامی این شروط محقق شود.»

این موضع تندروانه ی اولمرت هرگونه فرصت را برای آتش بسی که منافع اسرائیل را تأمین کند از بین برد و به صورت ناخودآگاه و غیرعمدی در خدمت خواست های حزب الله قرار گرفت.

شاید بتوان گفت که حزب الله در مقابل هجوم اولیه ی اسرائیل غافلگیر شد، ولی توانایی های نظامی اش دست نخورده باقی ماند و دقیقا بر خلاف برآورد حالوتس [که مدعی بود 90 درصد منابع موشکی برد بلند حزب الله را در همان روز اول نابود کرده است]، حزب الله می دانست که می تواند هفته های زیاد دیگری هم در برابر این مجازات هوایی اسرائیل مقاومت کند.


[color=#ff0000][b]ادامه دارد ...[/b][/color]


[color=#FF0000][b]پی نوشت ها:[/b][/color]
1-برای اطلاع دقیق تر از عملیات فریب صورت گرفته توسط حزب الله و ضربه سنگین اطلاعاتی-امنیتی وارد شده به اسرائیل در این قضیه
مطالعه کنید :


[color=#0000ff]پشت پرده خواندنی افشاگری جدید سید حسن نصرالله/
یک روایت خواندنی از تله‌فریبی که حزب‌الله برای اسرائیل پهن‎کرد/وقتی اسرائیل ساختمان‎های خالی را بمباران می کند![/color]

[color=#3366FF][color=#800000]سخنرانی اخیر سید حسن نصرالله در سالروز پیروزی در جنگ 33 روزه، یک نکته بدیع داشت. سید حسن در [/color][url="http://www.moqawama.org/essaydetails.php?eid=26312&cid=199"][color=#800000]این سخنرانی[/color][/url][color=#800000] برای اولین بار پس از جنگ، از یک عملیات عظیم اطلاعاتی حزب الله که طی آن صهیونیستها را فریب داده و یک پیروزی بزرگ امنیتی کسب کرده بود پرده برداشت و اعلام کرد عملیات «وزن درجه یک» صهیونیست ها در روز سوم جنگ، در اصل، عملیات فریب حزب الله بوده است. [/color][/color]

[color=#3366FF][color=#800000]جریان این عملیات چنین بود که صهیونیست ها در روز سوم جنگ و با تکیه بر اطلاعاتی که از چندین سال کار گسترده اطلاعاتی به دست آورده بودند، با حمله‌ای گسترده به ده‌ها هدف در لبنان اعلام کردند به طور همزمان بیش از 70 در صد مخازن و سکوهای پرتاب موشک های حزب الله را از بین برده اند. اما سید حسن نصرالله در سخنرانی اخیر اعلام کرد ما از مدت ها پیش از این حمله، از تلاش صهیونیست ها برای کسب اطلاعات در این زمینه مطلع شده بودیم و لذا موشک‌هایمان را از جاهایی که قبلا بود جا به جا کردیم ولی با فریب صهیونیستها چنین وانمود کردیم که هنوز سکوهای پرتاب موشک و خود موشک در همان مکان ها هستند و لذا صهیونیست ها در آن عملیات عظیم هوایی فقط به اماکنی خالی حمله کردند و به توان موشکی حزب الله هیچ صدمه ای نخورد.[/color][/color]
[color=#3366FF][color=#800000]از نظر اطلاعاتی هم این یک شکست بزرگ برای صهیونیست ها بود که ضمن خرج میلیون ها دلار برای کسب این اطلاعات، نهایتا دستشان خالی ماند و نه تنها طرح دقیق اطلاعاتی آنها با رخنه حزب الله مواجه شده و لو رفت و حزب الله متوجه آن شد بلکه حتی متوجه جا به جایی این موشک های توسط حزب الله هم نشدند و این طرح فقط حمله به ساختمانهای خالی را در پی داشت. از همین رو بود که سید حسن نصرالله، عملیات «وزن درجه یک» اسرائیل را در این سخنرانی، عملیات «وهم درجه یک» نامید. این سخنان سید حسن نصرالله اثرات بسیار مهمی در عرصه سیاسی منطقه داشت. روزنامه[/color][url="http://www.al-akhbar.com/node/98240"][color=#800000] الاخبار لبنان[/color][/url][/color][color=#800000] در گزارشی به قلم ابراهیم الامین -سردبیر و تحلیلگر برجسته این روزنامه- به تحلیل این بحث پرداخته که ترجمه* کامل آن را تقدیم می شود:[/color]

حتی تا همین چند شب گذشته، اسرائیل هنوز به عملیاتی که نیروی هوایی اش در روز سوم حمله به لبنان در سال 2006 انجام داد، مباهات می کرد و از صدها میلیون دلاری که در طول چند سال برای مشخص کردن مکان نگهداری موشکهای دور برد حزب الله صرف کرده بود سخن می گفت. اما سخنرانی چند شب پیش دبیرکل حزب الله معلوم کرد جاهایی که اسرائیل در آن عملیات مورد هجوم قرار داده بود چیزی نبودند جز عملیات فریب توسط حزب الله.

دلایلی چند موجب شد دبیر کل حزب الله، سید حسن نصرالله یکی از بزرگترین عملیات های فریبی که اسرائیل در طول جنگهایش با اعراب با آن مواجه شده بوده را رو کند و نشان دهد که چطور اسرائیل در روزهای اول جنگ 33 روزه در یک تله اطلاعاتی افتاده است. سید حسن نصرالله با این سخنانش اهدافی را در این زمان مشخص مورد هدف قرار داد و در سخنانی که ده دقیقه بیشتر به طول نینجامید، پیام هایی ارسال کرد. همه اینها مربوط است به ماهیت آهنین نبرد جاری در منطقه ما –که حالا بحران سوریه هم یک وجه از وجوه این نبرد شده است؛ خصوصا که آمریکا و اسرائیل-و اعرابی که در جانب آنها هستند- به یک طرف مستقیم درگیر در این بحران تبدیل شده اند. بحران سوریه –در کنار مسئله فلسطین- تبدیل شده است به عنصری مرکزی در سرنوشت کشورهای دیگر منطقه مانند لبنان و اردن. و ای بسا که تا مدتی فقط اسرائیلی ها باشند که به تنهایی موضوع را با جدیت دنبال کنند تا وقتی که حواس بقیه هم به نتایج مسئله جلب شود.


[b]مباهات اسرائیلی ها به عملیات «وزن درجه یک» [/b]
اما برگردیم به اصل موضوع: تنها چند ماه بعد از جنگ 33 روزه، اشاره هایی از طرف حزب الله منتشر شد پیرامون شکست عملیاتی که اسرائیلی ها «وزن درجه یک» نامیده بودند. اما هیچ معلومات مشخص و دقیقی از طرف حزب الله پیرامون چگونگی موضوع منتشر نشد. تا جایی که اسرائیلی ها این اشارات را دست کم گرفتند و آن را غیر واقعی و بلوف شمردند. اسرائیلی ها کماکان بر این اعتقادشان باقی ماندند که عملیاتی که در ساعات فجر آن روز انجام دادند یک پیروزی حقیقی بوده است. در جریان تحقیقات وینوگراد و تصریحات فرماندهان سیاسی و نظامی اسرائیل و درگیری های دستگاه های مختلف اسرائیلی پیرامون اینکه مسئولیت شکست در این جنگ با چه کسی بوده، همه کماکان از این عملیات سخن می گفتند، از این جهت که پیروزی در آن را حقیقت روشنی می دانستند که باید تبدیل به بخشی سفید در کارنامه تماما سیاه اسرائیل در جنگ 33 روزه شود. به همین جهت بود که اسرائیلی ها به اعتبار طرح [دقیق و پیچیده] این عملیات، آن را «نگین تاج» موفقیت هایشان در جنگ 33 روزه می نامیدند.

و همه کسانی که درباره این جنگ نوشتند و مطلب منتشر کردند، این عملیان را «تک خال»ی می شمردند که ارتش و نیروهای اطلاعاتی اسرائیل در جنگ 33 روزه رو کردند، تا حدی که یکی از مفسرین نظامی در اسرائیل این عملیات را «نمایش شگفت انگیز کسب اطلاعات امنیتی و توانایی های عملیاتی» وصف کرده و گفته بود «نشئه ای که این عملیات نزد فرماندهان نظامی و سیاسی ایجاد کرد» موجب شد قدم در جنگ بگذارند بدون توجه به این که برای روز چهارم جنگ دیگر بانک اهدافی برای حمله در اختیار ندارند. [یعنی مطمئنشان کرد که چنان بنیان موشکی حزب الله را ویران کرده اند که بررسی مکان های دیگری برای حمله به موشک های حزب الله اصلا دیگر معنی ندارد.]

[b]طرح عملیات به روایت اسرائیلی ها[/b]
این طرح -طبق آنچه اسرائیلی ها ارائه کرده اند- عبارت بوده است از عملیانی پیچیده و طولانی مدت برای جمع معلومات دقیق از نقشه انتشار بخش موشک هایِ برد متوسط و برد بلندی که حزب الله در اختیار دارد. طبق گزارش های اسرائیلی، نیروی هوایی توانسته بود با انجام این عملیات در آغاز جنگ، 70 تا 80 درصد این موشک های حزب الله را نابود کند. در ادبیات سیاسی مربوط به جنگ 33 روزه در اسرائیل، به این شب حمله، نام «شب فجر» اطلاق میشود، در اشاره به موشک های «فجر3» و «فجر 5» که ذخایر آن موشک های حزب الله را –طبق گفته منابع اسرائیلی-تشکیل می داده است.

مدتی پس از اتمام جنگ 33 روزه، حفاظت اطلاعات ارتش اسرائیل به صورت حساب شده بخشی از اطلاعات پیرامون این طرح را علنی کرد و در کتاب «اسیران در لبنان»، نوشته عوفر شیلاح (تحلیلگر مسائل امنیتی در روزنامه یدیعوت آحارنوت) و یوآف لیمور (خبرنگار مسائل نظامی در شبکه یک تلویزیون اسرائیل)، شرحی مفصل از این عملیات درج شده است.

نویسندگان این کتاب در آن از «شش سال برنامه ریزی، و تلاش های اطلاعاتی عظیم، و ساعتهای فراوان مانور و سازماندهی که برای آنها چندصد میلیون دلار خرج شده است» برای این طرح سخن گفته اند. این کارها برای آن بوده که «بتوانند هجومی گسترده به ده ها هدف دست بزنند که بیشترشان را مخازن سلاح و سکوهای پرتاب موشک های متوسط و دور برد حزب الله تشکیل می داد.

ورق «آس» در ورق هایی که ارتش اسرائیل در اجرای این طرح در دست داشت «حمله هوایی ویرانگر» بود. مانند سحرگاه روز پنجم ژوئن 1967، یا مانند هجوم نیروی هوایی اسرائیل به موشکهای زمین به هوا و هواپیماهای نیروی هوایی سوریه در منطقه بقاع لبنان در سال 1982، و یا مانند موشک باران و بمباران مقدماتی آمریکا در حمله هایش به عراق در سالهای 1991 و 2003. [1]

این کتاب اشاره می کند که «بیش از 40 عملیات مخصوص توسط دسته های مختلف وابسته به «أمان» (شعبه ای از حفاظت اطلاعات ارتش) در سطح عالی دقت انجام پذیرفت. به طوری که اسرائیل نه تنها نقشه مکان هایی که موشک های فجر حزب الله در آن ها نگهداری می شد را به دست آورد، بلکه حتی اینکه این موشک های دقیقا در کدام اتقاق در کدام خانه نگهداری می شوند را هم فهمید. ضمنا در این طرح اسرائیل، قدرت ویژه عملیاتی هم نهفته بود: سیستم های جی پی اس چنان به دقت مورد استفاده قرار می گرفت که میزان احتمال خطا در هدف قراردادن را به یک متر می رساند. بمبهای ضد جدار هم این مختصات را در سیستم دقیق الکترونیکشان وارد کردند.

نیروی هوایی اسرائیل برای تمرین، نمونه این اهداف را در جنوب فلسطین اشغالی ساخت و خلبانان طی مانور، حمله به اهدافی شبیه آنچه در جنوب لبنان انتظارشان را می کشید را تمرین کردند.

داده های اطلاعاتی تکمیل شد. به نحوی که به محض صدور دستور، می شد آن اطلاعات را بیرون کشید و خلبانان را در کوتاه ترین وقت ممکن برای حمله به اهداف از پیش تعیین شده ارسال کرد.»

[b]سؤالها و جواب هایی که حالا برای اسرائیلی ها مطرح است[/b]
در سخنرانی چند شب پیش، سید حسن نصرالله از جزئیات عملیات فریبی که حزب الله اجرا کرده بود سخن نگفت. صلاح دید که فقط از وجود اصل چنین عملیاتی سخن بگوید. بدین ترتیب درب را به روی سیل سؤالات متراکم برای همه افراد ذی ربط در دستگاه های امنیتی و اطلاعاتی اسرائیل باز گذاشت. اما خوب است فرض بگیریم اسرائیلی ها چه سؤالاتی دارند و به این سؤالات چه جواب هایی می دهند:

سؤال: آیا نصرالله راست می گوید؟

جواب: نمی شود در این باره مطمئن بود. اما تا به حال سابقه نداشته که دروغ بگوید یا آنکه با گفتن دروغ در چنین موضوعی صداقت خود و گروهش را در معرض خطر قرار دهد. گذشته از این، نگاهی به سیر جنگ 33 روزه اثبات می کند که مخازن موشکهای پیشرفته حزب الله یا بیشتر از آنچه ما معتقد بودیم بوده است یا آنکه [واقعا آنچه نصرالله می گوید راست است و] ما واقعا در یک عملیات فریب واقع شدیم [چرا که در طول جنگ، نه تنها پرتاب موشک های حزب الله قطع نشد بلکه دقیقا روز به روز هم بر برد و تعداد موشک های آن افزوده شد]. ضمنا ما در چنین موضوعاتی با نصرالله سوابقی داریم! مثلا در طول سال های گذشته، او ما را مجبور کرده به صداقت جاسوسانمان در لبنان شک کنیم، از طریق بازی جاسوس دوجانبه. و در سال های اخیر، چنان از قدرت اطلاعاتی اش پرده برداری کرده که چشم های همه ما گرد شده است. در این بین نمونه هایی هم هست. مثلا ماجرای عملیات انصاریه که معمای آن تا 13 بعد از وقوعش برای ما ناگشوده ماند، تا آنکه حسن نصر الله تصمیم گرفت در جریان استفاده در موضوعی دیگر، راجع به ماجرا افشاگری کند و به این ترتیب به ما ثابت نمود آنچه در این باره می گفت [بلوف نبود و] راست می گفت و واقعا رزمندگان حزب الله در آن روز در باغ های ساحلی در انتظار ما بودند. [2]

سؤال: حزب الله چطور توانسته این طرح امنیتی ما را بفهمد؟ و کِی؟

جواب: واجب است که از همین امروز راجع به این مسئله تحقیقات را آغاز کنیم. این تحقیقات پرونده های قدیمی و ده ها شخص و وسائل بشری و تکنیکی را در بر می گیرد. این تحقیقات جواب این سؤال را به ما خواهد داد.

سؤال: قبول، اما عملیات فریب چگونه ممکن است رخ داده باش؟ از طریق جاسوس های دوجانبه یا از طریق فریب تکنیکی یا از طریقی دیگر؟

جواب: همان تحقیقاتی که اشاره کردم نقاط ضعفمان را به ما نشان خواهد داد. فعلا با تصورات و تخمین هایی که جواب های دقیق و قطعی به ما نمی دهد کاری نداریم. اما بعد از آنکه نقاط ضغف و حفره های کاریمان را فهمیدیم، آن وقت می توانیم تصویری نزدیک به حقیقت ارائه کنیم. مگر اینکه بخواهیم مانند موارد قبلی سالهای طولانی منتظر نصرالله بنشینیم که برای ما روایتش را تکمیل کند و صورت ناقصی که در اختیار داریم را تکمیل نماید!

سؤال: خب، پس اگر آنچه نصرالله می گوید صحیح است [و آنها واقعا از قبل راجع به این عملیات ما اطلاع داشتند] آیا او عمدا بخشی از قدرت موشکی خود را قربانی کرده است یا آنکه عملیات جا به جایی موشک هایش از آن اماکنی که ما خیال می کردیم موشک ها در آنجاست با موفقیت و به طریقی خاص که ما امکان دیدنش را نداشتیم انجام شده است؟ و اساسا چطور ممکن است چنین کاری کرده باشد در حالی که ما آن اماکن را تحت مراقب دائمی داشتیم؟ آیا ممکن است عملیات جا به جایی موشک ها را در همان شبی که دو سرباز ما را در 12 تموز اسیر کردند انجام داده باشند؟ یا چند ساعت بعد از همان عملیات؟ [یعنی در زمان هایی که ما حواسمان به جای دیگری مشغول بود] یا آنکه در وقتی دیگر این کار را کرده است؟

جواب: تجربه برخورد ما با حزب الله غافلگیری های پیچیده امنیتی را در سابقه اش ثبت کرده است. در نتیجه، باید گفت هر چقدر هم که فهمیدن جواب این سؤال ضروری باشد، در هر حال در نتیجه تغییری رخ نمی دهد: ما در یک عمیات فریب اطلاعات-امنیتی واقع شدیم. یعنی آنچه تا امروز معتقد بودیم صحیح است، حالا باید در آن تشکیک کنیم یا دست کم برای اثبات صحتش دوباره آن را بررسی کنیم. خصوصا که این مرد روایتش از این موضوع را با یک تهدید ناگهانی هم همراه کرده است. [3]

سؤال-این غافلگیری ای که نصرالله از آن سخن می گوید چه جور چیزی است؟

جواب- این چیز هر چه هست، غافلگیری است. و اگر ما می دانستیم چیست که دیگر اسمش غافلگیری نبود! حالا که نمی دانیم چیست، نخواهیم فهمید چیست تا وقتی که در عالم واقع رخ دهد یا آنکه تعدیلاتی در آن رخ دهد یا آنکه به جای آن، یک غافلگیری دیگر طراحی کنند.

[b]چرا سید حسن امروز را برای اعلام این مطلب انتخاب کرد؟[/b]

اینها سؤال ها و جواب هایی بود که اسرائیلی ها در این باره طرح کرده و جواب خواهند داد اما شایان ذکر است که جنگ امنیتی-اطلاعاتی نامحدود بین حزب الله و اسرائیل، امروز شاهد فصل های پیشرفته و فوق العاده پیچیده ای است. هر دو طرف، بحث پیرامون کارِ در حال انجام و مستمر در این باره را رد می کنند. اما سرفصل های این جنگ، دیگر مانند شش سال پیش نیست. حتی قابلیت ها و منابعی که دو طرف، صرف این نوع از عمل می کنند هم بسیار بیش از چیزی است که بسیاری اعتقاد دارند. سید حسن نصرالله حواس ها را (گرچه در جریان تهدید اسرائیل) به این نکته جلب کرد که عملیات فریب تا امروز هم ادامه داشته است. این یعنی اینکه آنچه اسرائیل می خواهد با آن حزب الله را در ضربه اول در جنگ آتی غافلگیر کند، برای حزب الله فقط یک خبر قدیمی است! [یعنی حزب الله مدت هاست که از طریق عملیات فریب، خودش از آن خبر دارد].

گذشته از اینکه تصور راجع به حالت مواجهه ی این دو، این توقع را ایجاد می کند که همانطور که اسرائیل برای خودش یک «ضربه اول» در نظر گرفته [که با آن حزب الله را غافلگیر کرده و ضربه ای بزرگ به آن وارد کند] به همین شکل حزب الله هم «ضربه اول» مخصوص خودش را طراحی کرده و دارد، چه در حالتی که این ما باشیم که جنگ را آغاز می کنیم و چه آنکه به دشمن اجازه دهیم جنگ را آغاز کند. ما می توانیم دها –اگر نگوییم صدها- هدف نظامی و سیاسی و استراتژیک و غیر نظامی در اسرائیل را در نظر بگیریم که می تواند تنها در چند دقیقه هدف موشک باران مثال زدنی و ویران کننده و بسیار دقیق حزب الله قرار گیرد. بعد از آن، حرف زدن مزه می دهد! [پس هدف اول از انتخاب این زمان برای این افشاگری، بر حذر داشتن اسرائیل از شروع جنگ علیه حزب الله است.]

اما دلیل دیگر برای انتخاب این زمان –که با تحولات منطقه هم مرتبط است- این است که اشاره ها به اینکه ممکن جهان، اسرائیل را به ارتکاب عملی جنون آمیز در سوریه یا در نزدیکی مرزهایش وادارد رو به افزایش است. خصوصا که ما در حال نزدیک شدن به جوی شبیه جو سال 2006 [که در آن سال اسرائیل به لبنان حمله کرد] هستیم. تلاش های تغییر نظام در سوریه از طریق سیاسی با شکست مواجه شده است و آنچه در حال حاضر در عرصه میدانی در حال وقوع است-که در آن بین می توان به جنایت ترور افسران ارشد سوریه اشاره کرد- گرچه عملی امنیتی و بخشی از جنگ نامحدود محسوب می شود ولی اینها از نوعی نیست که بتواند تغییری جوهری در توازن قوا یا قواعد بازی ایجاد کند. با وتوی قطعنامه سوم شورای امنیت در باره سوریه توسط روسیه و چین، در برابر دشمنان سوریه و دشمنان مقاومت راهی نمانده جز آنکه اسرائیل را به عنوان «بچه قلدر» جلو بیندازند.

این اشاراتی که گفتیم، در بحث راجع به «ترس از تبدیل جولان به سینای جدید» یا در بحث پیرامون «خطر قریب الوقوع به سبب احتمال انتقال اسلحه های کیفی سوریه به مقاومت در لبنان» دیده می شود. [فلذا سید حسن نصرالله با این سخنان خواسته هشداری به اسرائیل بدهد تا از فکر حمله به سوریه هم بیرون بیاید.]

اگر اسرائیل به طرحی شبیه این فکر کند، حالا امروز باید صراحتا فهمیده باشد که حزب الله بی طرف نخواهد ماند، بلکه حزب الله در وسط صحنه نبرد خواهد بود، نبردی که نقشه منطقه را کاملا از نو رسم خواهد نمود.

[b]پی نوشتها:[/b]

1-در تمامی این موارد، نیروی هوایی اسرائیل یا آمریکا با حملات گسترده و ویران کننده به مخازن و امکانات و هواپیماهای نیروی هوایی حریف (با توجه به اطلاعاتی که از مدت ها پیش به دقت جمع کرده بودند) نیروی هوایی حریف را به طور مطلق و کامل از بین می بردند و همین باعث می شد که بتوانند جنگ را به سرعت و در روی زمین به نفع خود خاتمه دهند و حریف هم هیچ امکانی جهت استفاده از نیروی هوایی نداشته باشد. مثلا همین کار اسرائیل بود که باعث شد ارتش عظیم مصر در سال 1967 در برابر اسرائیل به راحتی شکست بخورد.

2- «عملیات انصاریه» یا به قول حزب الله «کمین عباس»، به جریانی در سال 1997 گفته می شود. طی این عملیات قرار بود یک واحد بسیار بسیار زبده کماندویی اسرائیل با نفوذ به داخل لبنان یکی از سران حزب الله را برباید اما این کماندوها هنگام ورود، با کمین نیروهای حزب الله در روستای انصاریه مواجه شده و 12 نفرشان کشته و 3 نفرشان زخمی شدند و فقط یک نفرشان سالم ماند. حزب الله همان هنگام ادعا گرد از طریق کارهای پیچیده اطلاعاتی در جریان این عملیات بوده و آگاهانه در کمین این کماندوها بوده است.

اسرائیل این حرف را بلوف دانست. تا آنکه 13 سال بعد و در جریان کنفرانس مطبوعاتی سید حسن نصرالله در آگوست 2010 پیرامون دادگاه ترور رفیق حریری،سید حسن نصرالله پرده از این راز برداشت که نیروهای حزب الله از سالها پیش توانسته اند داده های بسیار پیچیده هواپیماهای شناسایی اسرائیل را هک کرده و آنها را رمز گشایی کنند و بدون اینکه صهیونیستها بفهمند از جزئیات کارهای شناسایی آنها مطلع شوند و از همین طریق بوده که در جریان عملیات کماندهای صهیونیست قرار گفته و برای آنها در انصاریه کمین گذاشته اند. ان شاءالله رجانیوز به زودی گزارشی تفصیلی از این عملیات منتشر خواهد کرد.

3- سید حسن نصرالله در همان سخنرانی خود برای برحذر داشتن صهیونیست ها از به راه انداختن جنگی تازه، آنها را تهدید به مواجهه با غافلگیری تازه کرده گفت: «من اسرائیلی ها را دعوت می کنم که از گذشته عبرت بگیرند ... به آنها می گویم: عملیان «وزن درجه یک» شما، عملیات «وهم درجه یک» بود و ما در هر جنگی که در آینده رخ بدهد «ضربه اول» شما را می دانیم و منتظرش هستیم [یعنی نمی توانید ما را با ضربه اول غافلگیر کنید] و وقتی که بخواهید ضربه اولتان را بزنید این ما هستیم که غافلگیرتان خواهیم کرد. اینجا می خواهم یک وعده به همه وعده هایی که پیش از این داده ام اضافه کنم. در مواجهه با هر «ضربه اول» اسرائیلی ها در هر جنگی در آینده، به اسرائیلی ها وعده یک غافلگیری بزرگ را می دهیم. طبعا امروز نمی گویم که آن غافلگیری چه خواهد بود چرا که در آن صورت دیگر غافلگیری نخواهد بود.»

منبع:
[url="http://www.rajanews.com/detail.asp?id=163149"]http://www.rajanews....l.asp?id=163149[/url]

[color=#ff0000][b]ترجمه ی بخش مربوط به جنگ سی و سه روزه کتاب غول شیعی از بطری خارج می شود همچنان ادامه دارد.....[/b][/color]
  • Upvote 4

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مطالب مشابه

    • توسط FLANKER
      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385294.jpg

      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385295.jpg

      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385335.jpg

      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385333.jpg

      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385300.jpg

      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385309.jpg

      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385302.jpg

      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385304.jpg

      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385306.jpg

      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385307.jpg

      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385334.jpg

      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385336.jpg

      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385337.jpg

      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385338.jpg
    • توسط GHIAM
      با استفاده از طول استند موشک فاتح، تونستم ابعاد موشک فتح را به دست بیاورم. موشک فتح دارای طول 6.5 متر و قطر 40 سانتیمتر است. این موشک نسبت به فاتح110 حدودا 2.30متر کوتاهتر و 20 سانتیمتر قطر کمتری دارد.  
      هیچ گونه اطلاعاتی از جنس موتور و جنس بدنه موشک وجود ندارد. اما احتمالا فتح موشکی با وزن 800-900 کیلوگرم، برد  200 - 300 کیلومتر و سرجنگی 150-200 کیلوگرمی باشد. به نظر میر‌سد سپاه قرار است این موشک را جایگزین نسخه های اولیه فاتح 110 کند. هرچند سرجنگی سبکتری نسبت به فاتح دارد برای زدن اهداف نرم از جمله زیرساخت‌های نفتی، مراکز صنعتی، اهداف غیرمقاوم نظامی و ... بسیار موثر است. 
      با توجه به ابعاد و وزن موشک فتح، می‌توان 4 تیره از این موشک را مانند فجر 5 از روی حامل IVECO پرتاب کرد.  
       

       
       

       

       
       
       
    • توسط mehdipersian
      شناور شهید باقری به بالگرد، موشک و پهپاد مجهز خواهد شد 
      فرمانده نیروی دریایی سپاه:

      شناور شهید باقری که در آینده ساخت آن به اتمام می‌رسد، علاوه بر داشتن یک ناوگروه در داخل خود، باند پرواز هم دارد که پهپاد می‌تواند از روی آن حرکت کرده و به پرواز درآید و در بازگشت هم می‌تواند بر روی آن بنشیند.
      شناور شهید باقری با ۲۴۰ متر طول و ۲۱ متر ارتفاع، مجهز به بالگرد، موشک و پهپاد است.
      این شناور به گونه‌ای در حال ساخت است که از روی عرشه آن حدود ۶۰ پهپاد می‌تواند پرواز کند و بنشیند.
      وستانیوز
       
    • توسط mehdipersian
      مرداد گذشته، یک ماهواره سنجش از دور ساخت روسیه برای ایران از پایگاه فضایی بایکونور پرتاب شد و انتظار می‌رود سه ماهواره دیگر نیز در سال‌های آینده به فضا پرتاب شوند. همچنین شواهد قانع‌کننده‌ای وجود دارد که نشان می‌دهد یک شرکت روسی در حال ساخت یک ماهواره ارتباطی برای ایران است که در سال 2024 در مدار زمین ثابت قرار می‌گیرد.
       
      ماهواره ی خیام:

       
       
      مرداد 1394، ایران با دو شرکت روسی در مورد پرتاب ماهواره سنجش از دور ساخت روسیه که توسط ایران اداره می شود، به توافق اولیه دست یافت. ماهواره ایرانی در 18 مرداد 1401 به وسیله ی شرکت روس کاسموس به فضا پرتاب شد. 
       
      مشخصات فنی ماهواره:

      مشخصات فنی ماهواره توسط روسیه و ایران اعلام نشده است ولی می توان از یک حق اختراع منتشر شده توسط شرکت NPK Barl در مرداد 1401 اطلاعات جدیدی بدست آورد. این طرح یک ماهواره سنجش از دور با وضوح بالا را توصیف می کند که دقیقاً شبیه خیام است. دارای یک گذرگاه شش ضلعی و چهار پنل خورشیدی است که با زاویه 45 درجه نسبت به محور طولی ماهواره به سمت پایین امتداد دارند. 
       
      محموله یک تلسکوپ کورش(Korsch) با پنج عنصر نوری است. تلسکوپ کورش یک تلسکوپ آناستیگمات سه آینه ای فشرده است که میدان دید وسیعی را ارائه می دهد. این تلسکوپ تصویربرداری را در یک کانال پانکروماتیک و چهار کانال چند طیفی (نزدیک مادون قرمز، قرمز، سبز و آبی) ارائه می دهد. سه پیکربندی ممکن برای تلسکوپ ارائه شده است که همگی با نسبت کانونی f/11.53 (نسبت کانونی تقسیم فاصله کانونی بر دیافراگم است)میباشند. مقادیر سه پیکربندی عبارتند از:
       
      دهانه / فاصله کانونی
      0.535 متر6.17 متر
      0.75 متر8.65 متر
      1.1 متر12.68 متر
       
      در اولین پیکربندی که در شکل زیر نشان داده شده است، وزن تلسکوپ 125 کیلوگرم و طول آن 1.8 متر است.
       

       
      دو پیکربندی دیگر منجر به گذرگاه طولانی‌تر می‌شود، اما نیازی به تغییر در جعبه‌های الکترونیکی محموله و آرایه‌های پیکسل CCD ایجاد نمیکند. این تلسکوپ از یک آرایه کانونی کروی و نه مسطح برای کمک به جلوگیری از لکه دار شدن تصاویر استفاده می کند. یک آرایه اسکن الکترونیکی داده‌ها را در باند X با سرعت‌های 480 مگابیت تا 1.5 گیگابیت بر ثانیه به زمین ارسال می‌کند (نرخ بالاتری نسبت به گزارش NPK Barl در فوریه 2021 ).
       
      سازنده محموله نوری مشخص نیست، اما برخلاف تخصص این شرکت در سیستم های زمینی می تواند خود NPK Barl باشد. طی نمایشگاهی در سال 2019، این شرکت تلسکوپ سنجش از دور را به نمایش گذاشت که انتظار می‌رفت ظرف دو سال آینده به فضا پرواز کند. گزارش شده است که وزن آن تنها 46 کیلوگرم است و همچنین کوچکتر از نمونه ثبت اختراع به نظر می رسد، اما تنها ماهواره میزبان ممکنی که در حال حاضر برای آن قابل شناسایی است، خیام است. احتمالاً تنها یک بخش از تلسکوپ به نمایش گذاشته شده است. 

       
      در یکی از نقشه‌های همراه با حق ثبت اختراع(پتنت) ، ماهواره در بالای طبقه فرگات در داخل محفظه محموله موشک سایوز-2-1a قرار دارد (که نشان می‌دهد پرتاب اولیه به وسیله ی این ماهواره بر به جای سایوز-2-1b سنگین تر بود).
       
       اگرچه پتنت‌ها به ندرت به پروژه‌هایی اشاره می‌کنند که به آن‌ها مربوط می‌شود، اما در اینجا ماهواره در واقع متعلق به پروژه 505 نشان داده شده است. همانطور که در نقاشی زیر مشاهده می‌شود، ماهواره‌ها به اندازه‌ای کوچک هستند که سه عدد از آنها در داخل دماغه قرار گیرند.
       
       
       
      کاربرد خیام:
       
      به طور رسمی، خیام تنها کاربردهای غیرنظامی در زمینه هایی مانند کشاورزی، مدیریت منابع طبیعی و نظارت بر محیط زیست خواهد داشت. مدت کوتاهی پس از پرتاب، رئیس سازمان فضایی ایران مدعی شد خیام به دلیل اندازه کوچکش نمی تواند به عنوان یک ماهواره جاسوسی استفاده شود. با این حال، وضوح زمینی گزارش شده آن (0.73 متر) برای انجام کارهای شناسایی ارزشمند کافی است. 
       
      مرکز کنترل ماموریت خیام:
       

       
       
      به گزارش اخبار ایران، مرکز کنترل ماموریت خیام در مرکز فضایی ماهدشت که تقریباً در 60 کیلومتری غرب تهران و نرسیده به شهر کرج قرار دارد. این مرکز در اوایل دهه 1970 برای دریافت اطلاعات از ماهواره های سنجش از دور خارجی تأسیس شد که اولین آنها ماهواره های لندست ایالات متحده بود. همانطور که در تصاویر Google Earth مشاهده می شود، ساخت یک ساختمان جدید در این سایت حدود آوریل 2020 آغاز شد و اکنون کامل شده است. احتمالاً در گزارش تلویزیون ایران که پس از پرتاب خیام از مرکز کنترل مأموریت پخش شد، دو آنتن سهموی در شمال شرقی ساختمان جدید دیده می‌شود.
       

       
      همکاری های روسی/ایرانی بعدی:
       
      خیام پیش بینی می شود حداقل پنج سال فعالیت داشته باشد و قرار است در سال های آینده ماهواره های بیشتری نیز به آن ملحق شوند. پس از پرتاب، حسن سالاریه اعلام کرد که ایران سه ماهواره دیگر از همین نوع را سفارش داده است و افزود: اولین ماهواره در مجموع 40 میلیون دلار هزینه داشته است.
       
      به نظر می رسد که همکاری فضایی بین روسیه و ایران اکنون فراتر از حوزه سنجش از دور است. در هفته‌های اخیر شواهدی به دست آمده است که روسیه در حال ساخت یک ماهواره ارتباطی زمین‌ایستا برای ایران با نام اکواتور (به روسی به معنای «استوا») است. این نام برای اولین بار در سال 2020 در بیوگرافی مختصری از متخصص ISS Reshetnev، تولید کننده پیشرو روسیه در ماهواره های ارتباطی مستقر در نزدیکی کراسنویارسک در سیبری ظاهر شد. در کنار آن بسیاری دیگر از پروژه ها نیز به آن اشاره شد که این شخص در آن مشارکت داشته است و جزئیات بیشتری ارائه نشده است.
       

       
      ایران در نهایت قصد دارد ماهواره‌های ارتباطی زمین‌ایستا را با استفاده از پرتاب‌کننده‌های بومی پرتاب کند، اما به‌نظر نمی‌رسد ماهواره‌هایی که در آینده قابل پیش‌بینی به فضا پرتاب می‌شوند، قادر به قرار دادن محموله با این ویژگی در این نوع مدار باشند. بنابراین، این کشور احتمالاً برای پر کردن جای خالی باقیمانده نیز به روسیه متکی خواهد بود. اگر معامله‌های دیگری در این زمینه هنوز وجود داشته باشد، پشت درهای بسته انجام شده است. 
       
      ________________________________________
      تلخیص و ترجمه از mehdi persian برای میلیتاری
      ________________________________________
      منبع:
      https://www.thespacereview.com/article/4475/1
       
  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.