aminor

شکار هلی کوپتر با تانک

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

چه گونه استوار صالحی با تانک، هلیکوپتر شکار کرد؟

_______________________________________________________

تابه حال هر چه از درگیری تانک و بالگرد شنیده ایم، حکایت از شکار تانک توسط بالگرد داشته است؛ اما یکی از از دلاورمردان ارتش جمهوری اسلامی حماسه ایکم نظیر را در جنگ تحمیلی رقم زده است. سروان بازنشسته محمد صالحی یکی ازدرجه داران خلاق و بااراده ای است که در دوران جنگ هنرنماییهای بسیار کردهو از جمله بالگردی را با شلیک تانک مورد هدف قرار داده و ساقط کرده است.او دلاوری است از خطه دلاور پرور کردستان. آنچه در پی می آید گوشه ای استاز خاطرات جنگ از زبان وی.

_______________________________________________________

[color=green]پیوستن به ارتش[/color]
من در سال 1354 به استخدام ارتش درآمدم. قلباً خدمت در ارتش را دوست داشتم و30سال در این سازمان ارزشمند خدمت کردم. پس از دانش آموختگی در دوره درجهداری، در شیراز دوره تخصصی تانک دیدم. سال 1357 که به زنجان منتقل شدم،مدت زیادی به پیروزی انقلاب نمانده بود.
جنگ که شروع شد، من به اتفاقیکان متبوعم در منطقه دیواندره بودم. ماآنجا سرکوب اشرار بودیم و تلاش میکردیم تاامنیت مناسبی را در منطقه برقرار کنیم. باآغاز جنگ به ما ابلاغ شدکه هر که می خواهدبه منطقه عملیاتی اعزام شود، اعلام کند. من،داوطلبی امرا اعلام کردم.

[color=green]اولین درگیری با دشمن[/color]
مادر تاریخ 16 مهرماه سال 1359 وارد منطقه سبزآب اندیمشک شدیم. لشکر 21 در منطقه کرخه خط پدافندی داشت. به خاطر دارم که مدت زیادی به پایان سالنمانده بودکه ما پنج تانک را به این منطقه منتقل کردیم که من، فرماندهآخرین تانک بودم. هدف آن بود که هم آتشباری روی مواضع دشمن صورت گرفتهباشد و در ضمن، مشق تیراندازی هم شده باشد. آن روز باران شدیدی می باریدوعبور برای تانکها بسیار مشکل شده بود. چهارتانک که در جلوی من حرکت میکردند گرفتارهمین گل آلودگی زمین شدند و از حرکت بازماندند. من، به یادتوصیه فرمانده ام افتادم که همواره تأکید می کرد در وقت حرکت با تانک اینموارد رافراموش نکنید: کلاه گوشی تان رابگذارید؛ با بی سیم به گوش باشید وبه دقت محیط پیرامونتان را نگاه کنید. متأسفانه یکی از این تانکها هم مورداصابت موشک مالیوتکا قرار گرفت. این موضوع باعث شد تا خدمه تانکهای دیگر،تانکشان را ترک کنند. تردید نبود که هدف بعدی نیروهای عراق، تانک من بود.من، به هر شیو ه ای بود،تانک را از معرکه به در آوردم و همین موضوع باعثشد تا به اتفاق دیگر خدمه تانک از سوی فرمانده تیپ –امیر هوشیار- موردتشویق قرار بگیریم.

[color=green]استوار صالحی، مظهر وظیفه شناسی[/color]
یکیاز افسران همرزم سروان صالحی می گوید: روزی امیر حسنی سعدی، فرمانده وقتنیروی زمینی ارتش، به گردان ما آمدند و به صورت اتفاقی دست در لوله تانکیکردند که در اختیارآقای صالحی بود. این تانک، آنقدر تمیز و پا به رکاب بودکه مجموعه یکان را مورد تشویق قرار دادند.


[color=green]چگونه بالگرد دشمن، به آتش قهر تانک گرفتار شد[/color]
مادر اوایل سال 1360 در منطقه رقابیه مستقر شدیم. من به راهنماییهای صحیحفرمانده بسیار اعتقاد دارم. ما در این منطقه زیر دید و تیر دشمن بودیم.شهید مخبری که افسر بسیار خوشفکر و خلاقی بود، توصیه های لازم را برایآغاز آتشباری کرد. می دانیم که مقابله با آتش در شمار ماموریتهای تانکنیست، لیکن در آن شرایط هر نبوغی به کار گرفته می شد تا دشمن به هدفشنرسد. شب هنگام،‌مهمات من در حال تمام شدن بود که برابر وظیفه باید بهشهید مخبری اعلام می کردم؛ همین کار را هم کردم. شهید مخبری –روانش شادباد- گفت که زمان مناسبی این کاهش مهمات را اعلام نکرده ام، ولی با من شرطکرد که در صورتی که یک شلیک از سه شلیک من موفقیت آمیز باشد،‌ خواسته امرا تامین کند؛ پذیرفتم. یکی از توپچیهای من گروهبان بیژن عباسی بود. صبحاول وقت –که شب گذشته اش سال تحویل شده بود- دشمن تحرک بسیاری از خود نشان داد. روز قبل من موفق شده بودم که یکی از تانکهای دشمن را منهدم کنم. شهیدمخبری پیش ما آمد و من با مختصاتی که از یکی از هدفها در اختیار داشتم، یکتانک دیگر را هم منهدم کردم. به یاد دارم که شهید مخبری کلاه آهنی ام رااز سر شوق بوسید. ظهر همان روز –هوا هم بسیار گرم بود- من در آمادگی کاملبودم و این آمادگی هم لطف خدا بود؛ تو گویی اتفاقی خاص در شرف وقوع است.شهید مخبری از طریق مخابرات درخواست پاسخ کرد که سریعا لبیک گفتم. گفت: توکه هستی؟ گفتم: همان درجه دار دیروزی. شهید مخبری ابتدا به خاطر اینآمادگی مخابراتی مرا به شش ماه ارشدیت تشویق کرد و آنگاه گفت که مواظبتانکهایی که از روبه رو تحت حمایت دو بالگرد پیش می آیند، باشم.

[color=green]آغاز درگیری در روز اول عید[/color]
درساعت 14:00 درگیری طرفین آغاز شد. در ساعت 16:00 همان روزیکی از تانکهای ماکه فرمانده اش اتفاقاً دوست و همشهری ام بود، مورد اصابت قرار گرفت.خیلی ناراحت شدم. ازبیژن عباسی که پیشتر از اویاد کردم، خواستم که لوله تانک را بالا بیاورد. حتماً می دانید که نقطه ضعف تانک، بالگرد است که خیلی راحت مورد هدف این پرنده قرار می گیرد. درهمین حال، بیژن عباسی باصدایی لرزان به من خبر بالگردی را که بر فراز سر ما قصد شکارمان را داشت،داد. خودم، به جای توپچی رفتم و در عوض جایم را به یک درجه دار دادم. من،چند شلیک به طرف بالگرد کردم که در شلیک سوم و وقتی که یک گلوله ثاقبن نثارش کردم، کارگر افتاد و متلاشی شد. همه این اتفاقات در شرایطی افتاد که شهید مخبری و سرهنگ رستمی -فرمانده قرارگاه جنوب- شاهد این ماجرا بودند.همان موقع، به من لقب استوار هلی کوپتری دادند که ناظر بر همین رویدادبود. من، همه این موفقیتها را لطف خداوند وهدایت درست فرمانده می دانم؛فرماندهی که به ما می گفت: شما در دلِ تانک بمانید و رنج گرما را به جانبخرید تا در وقت نبرد، کارآزموده باشید. یادش به خیر! فرمانده ما هموارهدر جهت تقویت روحیه می گفت که نیروهای عراقی از مرده ما همی می ترسند تاچه برسد به زنده ما.
[color=green]
تانکهای باقیمانده دشمن، گرفتار در مهلکه[/color]
بقیه تانکهایی که تحت حمایت این دو بالگرد جلو می آمدند، هم بد فرجام شدند. چوندو دستگاه ازاین تانکها هم توسط یک درجه دار دیگر مورد به نام محمدحسنرضابیگی مورد هدف قرار گرفت که برای او هم ارشدیت درخواست شد. بقیه هم متواری شدند.
[color=green]
بازتاب این هنرنمایی[/color]
باهماهنگی سلسله مراتب و اطلاع دیگرمسئولان از موضوع یک درجه تشویقی برای مندر نظر گرفته شد که مورد تأیید و تصویب هم قرار گرفت. مخصوصا شهید مخبریخیلی دنبال این موضوع را گرفت تا اینکه شخصاً این درجه تشویقی را به من ابلاغ کرد ویادم می آید که به من گفت: مبارکت باشد استوارهلی کوپتر!

[color=green]خلاقیتهای دیگر استوار هلیکوپتری در ادامه جنگ[/color]
من در تمام دوران جنگ تانکهای زیادی رامنهدم کردم. باید به این نکته اشارهکنم که ما در دوران جنگ از روحیه بالا و عجیبی برخورداربودیم. کسی به فکرروزگار پس از جنگ نبود ونمی توانست فکر کند که از آن پس چه خواهدشد. همهبه فکر پیشبرد اهداف جنگ بودیم: یک یدِ واحد که در اختیار قوه متفکره وخلاقه فرماندهان جنگ قرار داشتیم. من در سال بعد و طی عملیاتی که در تنگچزابه اجرا شد، مرخصی ام را لغو کردم و به جریان نبرد پیوستم. هر چه فرمانده اصرار کرد، نپذیرفتم. من، به خط جلو و جایی که فاصله کوتاهی بانیروهای عراقی داشت، رفتم. در همین نقطه بود که بیشتر از 15 نفر ازهمرزمان ما شهید شدند. سه دستگاه تانکی که در منطقه مستقربود -هر تانک-تنها یک خدمه در اختیار داشت. عراق نباید متوجه این موضوع می شد. کاری کهکردم، آن بود که آتش این سه دستگاه تانک را زنده نگاه داشتم تا وانمود شودکه همه خدمه این تانکها زنده هستند. این در شرایطی بود که نزدیک به دو روزتحت محاصره شدید نیروهای عراقی بودیم. اینکه چگونه از آن معرکه جان به دربردیم، خود داستان شورانگیز دیگری دارد که شرحش به درازا می کشد.



عکس
http://newcoy.persiangig.com/image/Tank-vs.-Helicopter/Salehi.jpg

منبع اصلی:ماهنامه صف، شماره 370 (مهر 1390)، صص 26 و 27

برگرفته از http://newcoy.persianblog.ir/

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.