Ahmad6644

نگاهی به صنعت فضایی در کشور

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

[align=center]نگاهی به صنعت فضایی در کشور [/align]


[align=center]تصویر[/align]


با توجه به آنکه صنعت هوافضا در جهان به سمت گسترش به فضای خارج از زمین کشیده شده و هیچ کشوری چه از لحاظ نظامی و چه از لحاظ غیرنظامی بی‌نیاز از استفاده از فضای خارج از جو به شمار نمی‌رود، برای کشور ما نیز در برنامه قرار دادن مسائل مربوط به فضا و قرار گرفتن در این مسیر جهانی به ویژه با وجود مسایل سیاسی مبتلا به در عرصه بین الملل مهم به نظر می رسد.

در این مقاله با توجه به اهمیت صنعت فضایی در کشورمان تلاش شده تا با بهره گیری از منابع منتشر شده مروری بر برنامه های فضایی ایران صورت گیرد.



مقدمه

حضور ایران در فضا، عملا زمانی آغاز شد که کشورمان می بایست مدار خود را هر چه زودتر در فضا پر می‌نمود. فشارهای سیاسی در عرصه بین الملل بار دیگر نشان داد ک برای استفاده از فضا هم امکان استفاده از امکانات و خدمات بین المللی به ایران داده نمی شود و ناگزیر باید نسبت به توسعه این دانش و فناوری در داخل کشور اقدام نمود. به دلیل نداشتن سابقه عملی در این زمینه و برای تسریع در حضور ایران در فضا نیاز به مشارکت کشورهای پیشرفته‌تر در این حوزه در برنامه های فضایی ایران احساس ‌شد و بدین منظور برای انتقال فناوری های مورد نیاز چند مورد همکاری مشترک تعریف و به اجرا گذاشته شد.

در حال حاضر کشورمان با در اختیار داشتن متخصصانی کارآمد در بخش‌های مختلف صنایع هوافضا و مراکز مربوط به ماهواره و یا استفاده‌کننده از آن قدم‌های پیشرفت در زمینه‌ی فضا را یکی پس از دیگری طی میکند و امید است در این زمینه نیز همچون موفقیت‌هایی که در سایر زمینه های علوم و تکنولوژی به دست آمده، بتوانیم به خودباوری و خودکفایی برسیم.

در حال حاضر یکی از نمادهای پیشرفت و خودباوری در این عرصه، ماهواره مصباح است که در یک همکاری مشترک بین المللی، به نتیجه رسیده و اکنون با وجود نیروهای متخصص و مهندسین توانمندی که در طول این پروژه تربیت شده اند، می توان داعیه دستیابی به دست کم گوشه ای از فناوری فضایی را مطرح نمود.



نگاه

برنامه‌های فضایی ایران را می‌توان در دو بخش ساخت ماهواره و پرتاب آن به فضا محدود کرد. البته در این تقسیم‌بندی، کاربرد فضا و استفاده‌هایی که از آن می‌شود لحاظ نشده است هرچند سوابق ایران در این زمینه نیز قابل چشم پوشی نیست. اولین بخش از این دو، ساخت ماهواره و دومین بخش، پرتاب آن در مدار مورد نظر است.

کشور ما از سال‌ها پیش به دنبال طراحی برنامه‌ای مناسب برای ساخت یک ماهواره در داخل کشور بود. انچنانکه برخی منابع غربی مدعی شده اند، در ابتدا کارشناسان امر کمک گرفتن از متخصصین روس را در در دستور کار خود قرار داده و از آنها دعوت کردند تا آموزش‌های لازمه را در اختیار دانشمندان ایرانی گذاشته و تحربیات خود در زمینه طراحی و ساخت ماهواره را به کارشناسان ایرانی منتقل نمایند. اما برنامه‌ی فوق به علت معطوف شدن نگاه‌ قاطبه جامعه هوافضای کشور به صنایع موشکی تحت الشعاع قرار گرفت و به نتیجه مطلوب نرسید. در آن زمان ایران با همکاری کره‌شمالی و چین مشغول کار بر روی مدل‌های مختلف موشک شهاب بود.

به هر شکل در سالهای اخیر تمرکز بر فناوری فضایی و ساخت ماهواره باعث شد تا امروز مصباح ، سینا، سپهر و بسیاری نام‌های دیگر، هر ایرانی علاقمند به صنعت هوافضا را به عنوان ماهواره‌هایی که در کشورش برای امور مختلف طراحی و ساخته شده اند، به وجد آورد.

ایرانیان علاقمند به هوافضا که دغدغه پیشرفت کشور در عرصه علم و تکنولوژی را در سر می پرورانند، به دنبال کردن برنامه‌های آنها و پیگیری روند توسعه شان علاقمندی نشان می دهند اگرچه در طول این دوره اطلاعات اندکی راجع به این پروژه ها منتشر شده است.

[align=center]تصویر[/align]
[align=center]تصویری هنری از ماهواره زهره- این ماهواره که قرارداد ساخت آن با روسیه تقریبا دو سال پیش منعقد شد، قرار بود ۳۰ ماه پس از گشودن LC ساخته شده و مقدمات پرتاب آن فراهم شود.
این ماهواره حامل ۱۲ ترنسپاندر بوده و خطوط ارتباطی تلفن، فاکس، دیتا، رادیو و تلویزیون را در سراسز کشور پوشش خواهد داد. [/align]


تاریخچه فعالیت های مرتبط با فضا در کشور

شاید محرک اصلی فعالیت‌های فضایی در ایران را در کنار اموری همچون سنجش از دور، مدیریت بحران، پدافند غیرعامل و سیستم‌های ناوبری، علاقه به فضا و نجوم دانست. این برداشت اگرچه ممکن است مورد انتقاد خواننده قرار گیرد ، اما به زعم نگارنده یکی از عواملی که در دست زدن به فعالیت های فضایی تاثیرگذار بوده، جاه طلبی و علاقمندی به فضا بوده است.

اولین گام‌های فضایی ایران در سال 1959 برداشته شد. در این سال همراه با عضو شدن ایران در سازمان ملل، کشور ما تحت برنامه‌ای به نام "استفاده‌ی بشر از فضای خارج از جو" مرکز سنجش از دور ملی ایران را در تهران افتتاح کرد. این سازمان علاوه بر انجام امور سنجش از دور، ماموریت معین کردن مکان‌های مناسب برای راه‌اندازی بخش‌های مختلف فضایی از جمله پایگاه‌های دریافت اطلاعات و پرتاب ماهواره را نیز بر عهده داشت. ضمن این امور در کشور ساخت و پرتاب یک ماهواره ارتباطاتی با نام زهره نیز در دستور کار قرار داشت که تا حدی نیز پیش‌ برده شد.

این سازمان در حال پایه‌ریزی یک مرکز علمی برای پیشبرد این اهداف با عنوان بنیاد علمی فضایی در کشور بود که انقلاب اسلامی ایران رخ داد.

پس از انقلاب، فشار جنگ تحمیلی باعث شد تا فعالیت های فضایی از اولویت خارج شده و کارهای فضایی با وقفه‌ای چندین ساله مواجه شود. در کنار آن فشارهای امریکا سبب ‌شد ایران از استفاده از آنچه تا کنون به دست آورده بوده است، نیز باز بماند.

در این میان در دوران جنگ متخصصان ایرانی که در صنایع موشکی، طراحی و تغییر موشک‌های موجود را آغاز کرده بودند، به ادعای منابع غربی برنامه ای را شروع کردند که طی آن موشک‌های اسکادی که از کره‌شمالی تحویل گرفته شده بود، با اعمال تغییراتی به یک موشک بالستیک دوربرد تبدیل می‌شد. این امر پس از جنگ تحت برنامه‌ی شهاب و با هدف دستیابی به موشک بالستیک دوربرد گسترش یافت تا اینکه وزارت دفاع تصمیم گرفت با ارتقای این موشک‌های بالستیک، آنها را برای انجام ماموریت‌های فضایی و حمل ماهواره به مدار تغییر دهد. این برنامه اولین بار به طور رسمی از طرف دریادار شمخانی وزیر دفاع وقت در سال 1381 اعلام گردید. این موشک‌ها که پارامترهای اصلی آنها دوربردی و حمل سرجنگی سنگین است، در ادامه برنامه‌ی شهاب گسترش یافتند.

[align=center]تصویر[/align]

پیش از اعلام رسمی تلاش برای ساخت موشک های حامل ماهواره، در سال 1998 ایران ساخت موشکی بالستیک با نام شهاب-3 را به صورت بین‌المللی اعلان نموده بود. این موشک میان‌برد علاوه بر توانایی هدف قرار دادن کشورهای منطقه امکان ارتقاء به موشک حامل ماهواره را نیز داشت.

این روند در سال 2000 با طراحی شهاب-4 که تنها با هدف پرتاب ماهواره است ادامه ‌یافت و در حال حاضر کار بر روی مدل‌های 5 و 6 شهاب در حال انجام است.

اولین آزمایش موشک شهاب-4 با سیستم‌های ناوبری خاص، در سال 2006 با موفقیت اعلام شد و ایران دستیابی به فناوری ساخت حامل ماهواره را به جهان اعلام ‌کرد.

در عین حال ایران به دنبال دستیابی به ماهواره‌ای است تا بتواند در مدار خالی خود بر گرد زمین قرار بدهد، پیش از آنکه فرصت خود را برای استفاده از این مدار از دست بدهد.

پروژه ماهواره زهره به همین منظور مورد علاقه دست اندرکاران و مسوولین امر است. ضمن اینکه تا زمانی که این ماهواره ارتباطاتی در فضا مستقر نشده، امنیت ایران در حوزه ارتباطات همواره در معرض تهدید خواهد بود. همین موضوع باعث شده تا کشورهایی نظیر فرانسه و روسیه که هر یک در مقطعی برای ساخت و پرتاب زهره مورد رجوع قرار گرفتند با فشار قدرت های بین المللی معارض با ایران، پروژه را عقیم گذاشته و مشمول مرور زمان کردند.

به هر حال در تلاش برای عبور از موانع سیاسی برای ورود به فضا، طی قراردادی با روسیه برنامه‌ی پرتاب اولین ماهواره‌ی ایرانی (سینا) که در طراحی آن متخصصان روسی نقش برجسته ای داشتند، تدوین شده و این ماهواره در سال 2005 به فضا پرتاب ‌شد. بنا بر این قرارداد مسئولیت اعظم ساخت و پرتاب ماهواره‌ی سینا-1 بر عهده روسیه بوده و متخصصان ایرانی ضمن دریافت آموزشهای مربوطه، بر روند انجام پروزه نظارت می کردند. ساخت و پرتاب این ماهواره بیش از همه به منظور آن انجام گرفت که مشخص شود ایران توانایی استفاده‌ی کاربردی از یک ماهواره در فضا را داراست.

[align=center]تصویر[/align]
[align=center]تصویری هنری از ماهواره سینا در مدار[/align]

در این سال‌ها متاسفانه اظهارات نسنجیده بعضی از مسئولان مبنی بر پرتاب سه ماهواره طی دو سال و طراحی و ساخت یک پایگاه پرتاب طی برنامه‌ی کوتاه‌مدت، از ایران چهره ا‌ی غیرعلمی و پرعجله تصویر نمود و این امر حتی در روند تحقیقات کشور در این حوزه نیز اختلال ایجاد کرد.

این در حالی است که فعالیت‌های فضایی که چندی از آغاز مجدد آن می گذشت بر روی طراحی ماهواره متمرکز شده بود. در سال 1995 برنامه‌ی طراحی ماهواره‌ای دو منظوره اجرا شد که برخی منابع پایان آن را سالهای 99-1998 نیز ذکر می کنند. نتیجه‌ی این برنامه، ساخت ماهواره‌ای کوچک و 60 کیلوگرمی با استفاده از فناوری پیشرفته به نام مصباح است. این ماهواره که با توافق وزیر علوم و تحقیقات و نیز ارتباطات و فناوری اطلاعات ساخته ‌شد، قرار بود در یک بازه زمانی یک ساله پس از ساخت توسط چین و یا روسیه به فضا برود که متاسفانه پرتاب آن با مشکلاتی مواجه ‌شد و دائم به تاخیر افتاد. بحث پرتاب ماهواره‌ی مصباح که در سال 2005 در تهران به نمایش عمومی در ‌آمد بار دیگر در سال 2006 با روسیه مطرح ‌شد، اما تحت فشارهای بین المللی مورد موافقت این کشور قرار نگرفت.

برنامه‌ی ساخت دو ماهواره‌ی کوچک دیگر نیز در کنار این ماهواره آغاز شد که یکی از آنها با همکاری روسها و دیگری با همکاری 8 کشور منطقه برنامه ریزی شده بود، اگرچه متاسفانه بار آموزشی و تجربی این دو برای ایران بسیار اندک ارزیابی می شود و ساخت آنها از حیث فناوری دستاورد چندانی را برای ایران به همراه نخواهد داشت.

در همین زمان بنا بر اعلام منابع خارجی، موشک حامل ماهواره ا‌ی با نام کوثر در این برهه‌ی زمانی آماده‌ی آزمایشات پرتاب است. این موشک توسط متخصصان ایرانی و بر پایه‌ی بوستر موشک تایپدونگ-2 کره‌شمالی ساخته می‌شود.

در سال‌های اخیر و با فشارهای امریکا و کشورهای دیگر بر روی مسائل هسته‌ای ایران، با وجود تمرکز مجدد اذهان بر روی صنایع موشکی، ایران موفق به پیشبرد پروژه ماهواره‌ای دیگری به نام سپهر ‌شده است.

در کنار این فعالیت‌های مستقل، در اوایل سال 2003 سازمان فضایی ایران با هدف انسجام بخشیدن به فعالیت های فضایی کشور و متمرکز کردن آنها متولد شد و رشته فعالیت‌های فضایی کشور را به دست گرفت. این سازمان نتیجه‌ی برنامه‌ای بود که سال‌های متمادی علاقمندان به هوافضا و خصوصا فضا در ایران برای مدیریت و سازماندهی پروژه های مختلف در زمینه‌ی فضا به دنبال آن بودند.

این سازمان بخش اعظم امور مربوط به استفاده از ماهواره‌ها و سنجش از دور کشور را برعهده دارد. تامین خدمات تصویری در چهارچوب سنجش از دور به منظور بررسی‌های هواشناسی، زیست محیطی، جغرافیایی یکی از بخش‌های مهم در کاربرد ماهواره‌ها و از وظایف سازمان به شمار می‌رود. امید است در آینده‌ای نه چندان دور ریاست محترم این سازمان گزارشی از فعالیت‌های آن و نیز میزان تامین اهداف و ماموریت های از پیش تعیین شده در اختیار ناظرین و کارشناسان قرار دهد.

[align=center]تصویر[/align]
[align=center]ماهواره مصباح[/align]

یک دیدگاه در ارتباط با برنامه های فضایی کشور

از آنجا که اطلاعات زیادی راجع بع برنامه های فضایی ایرام منتشر نشده، اظهار نظر در مورد مسیر طی شده و نقادی آن سخت می نماید. ولی اجمالا پراکندگی پروژه ها و عدم تعقیب یک مسیر از پیش برنامه ریزی شده (roadmap) از اشکالاتی است که به نظر می رسد دامنگیر فعالیت های این بخش هم شده است. این موضوع انجا اهمیت می یابد که توجه کنیم منابع مالی کشور آنقدر نیست که سازمانها و مراکز عهده دار صنعت فضایی سالها بخواهند نسبت به توسعه تکنولوژی های پایه و اثباتگر فناوری دست به آزمون و خطا بزنند. البته تشکیل سازمان فضایی کشور اتفاق میمون و مبارکی در این عرصه بود که به وقوع پیوست ولی سوال اینجا است که آیا همه اختیارات لازم برای مدیریت و جهت دهی به کلیه فعالیت های فضایی مهم کشور به این سازمان تفویض شده است؟ آیا مراکزی که پیش از این در جهت توسعه این فناوری حرکت می کردند، با شکل گیری این سازمان خود را مکلف به تبعیت و نظم بخشیدن به فعالیت های خود در چهارچوب سیاست های سازمان می دانند یا همچنان بر طبل خویش می نوازند؟

نکته دیگری که نباید از آن غافل بود آن است که در جریان شکل گیری سازمان
آیا توجهی به پروژه های سابق و میزان موفقیت آنها و نیز بهره گیری از تجربیات پروژه های موفق معطوف داشته شد؟

با وجود اینکه در پروژه ای همچون مصباح گام های خوبی در جهت انتقال و بومی سازی فناوری ماهواره برداشته شد، چرا مرکز متولی این پروژه هسته شکل گیری سازمان فضایی قرار نگرفت و بالعکس مرکزی که تجربیاتش صرفا در حوزه کاربرد فضایی بود به عنوان نقطه نزج و آغازین سازمان فضایی ایران انتخاب شد؟ این درحالی است که در طول پروژه مصباح، ظرفیت های لازم برای برداشتن گام های بزرگتر در ساخت ماهواره ایجاد شده بود چه به لحاظ مدیریت، چه به لحاظ نیروی انسانی و چه از نظر سازمان فنی و تخصصی و ارتباطات درون سازمانی. به ویژه آنکه در این پروژه تکیه بر توانمندی های داخلی و بومی سازی فناوری قرارگرفته و نتایج تلاش های صورت گرفته در قالب تولید یک محصول(ماهواره)، متبلور شده بود. اتفاقی که کمتر در پروژه های تحقیقاتی کشور شاهد آن بوده ایم.

رها کردن این تجربه و شروع کار از نقطه صفر آیا دور ریختن سرمایه به دست آمده در طول سالهای انجام این پروژه نبوده ؟

این سوالی است که از مسوولین امر انتظار پاسخ آن می رود.




بررسی آینده‌ی برنامه های فضایی کشور

ایران یکی از کشورهای پراستعداد و آماده برای گسترش علوم و فناوری های پیشرفته است و این توانمندی را تا کنون در عرصه های مختلف به نمایش گذارده است.

در حال حاضر کشور ما در سطح آکادمیک برنامه های آموزشی مدونی را در حوزه صنعت فضایی دنبال می کند. این امر در 5 دانشگاه مختلف صورت می‌پذیرد که از مقطع کارشناسی دانشجویانی را در رشته‌ی هوافضا تربیت می‌کنند. که دو مورد از آنها گرایش فضا را در تحصیلات تکمیلی دنبال می‌کنند. با توجه به حضور اساتید با تجربه با زمینه‌های تخصصی فضایی و بااطلاع از فناوری‌های روز انتظار می‌رود آینده روشنی در انتظار صنعت فضایی کشور باشد. اگرچه تحقق این مهم مستلزم بهره گیری از تمام پتانسیل های علمی و فنی در کشور بوده و تمرکز هرچه بیشتر در سیاست گذاری های این صنعت را طلب می کند که با توجه به نقشی که سازمان فضایی ایران بر عهده گرفته، انتظار می رود این سازمان نقش پر رنگ تری در وحدت بخشی و مدیریت برنامه های فضایی ایران ایفا کند.



منبع : اويا

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
با سلام و ضمن تشکر بابت مطلب خوبتان

یه نگاهی هم به بندازید من یه سوالی دارم

اینجا

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
بهتر بود سوال رو در همین تاپیک مطرح کنید به هر حال در اون تاپیک بحث میکنیم.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
امروزه موشک بعنوان تواني بازدارنده يکي از مؤلفه هاي قدرت در عرصه جهاني محسوب می شود. موشک ها با توجه به برد، قدرت تخریب، نوع کلاهک و سیستم هدایتی به گونه های مختلفی طبقه بندی می شوند که از نمونه های پرکاربرد آنها می توان به موشک های کروز و بالستیک اشاره کرد. در حال حاضر موشک بعنوان سلاحی تاکتیکی و استراتژیک بوسیله قدرت هاي بزرگ منطقه ای و جهانی در تعاملات بين المللي مورد استفاده یا سوء استفاده قرار می گیرد.

از جنگ دوم جهانی که آلمان نازی اولین موشک عملیاتی جهان یعنی V-2 را به لندن شلیک کرد، رقابت تسلیحاتی وارد عصر جدیدی شد و بازیگری نوظهور اما قدرتمند پا به عرصه نهاد. گرچه V-2 های سنگین آلمانی از دقت کمی برخوردار بودند و تعداد قابل توجهی نیز توسط پدافند و نیروی هوایی بریتانیا ساقط گشت، اما قدرت های بزرگ به اهمیت این کالای استراتژیک پی برده و پس از اتمام جنگ به سرعت تحقیق و سرمایه گذاری در این زمینه را آغاز نمودند. یکی از کشورهای پیشرو در زمینه فناوری موشکی اتحاد جماهیر شوروی بود. این کشور در دوران جنگ سرد سرمایه گذاری فراوانی در این زمینه نمود و به پیشرفت های چشمگیری دست یافت.

شوروی سابق بعنوان اولین کشور فضایی جهان با تسلیح بلوک شرق و بویژه کشورهای اروپای شرقی به موشک های بالستیک از جمله سری اسکاد و راکت های فراگ در این زمینه دست بالا را نسبت به رقیب خود ایالات متحده و متحدان غربی آن داشت. حکومت ایران در دهه هفتاد میلادی و بر اساس پیمان سنتو تعدادی موشک زمین به زمین از شوروی دریافت کرد. اما با وقوع انقلاب اسلامی در سال 1979 میلادی و خروج مستشاران نظامی از ایران عملا موشک های دریافتی بی استفاده و دست نخورده باقی ماندند. با آغاز تهاجم عراق به جمهوری اسلامی در سال 1980 و به مدد پشتیبانی قوی شوروی از عراق و تجهیز این کشور به نمونه های پیشرفته اسکاد و فراگ-7 حملات موشکی به شهرهای ایران در سطح وسیعی انجام گرفت.

این دوران که به جنگ شهرها شهرت گرفت خسارات قابل توجهی به ایران وارد گردید. جمهوری اسلامی که تحت فشار افکار عمومی داخل برای پاسخگویی به حملات موشکی عراق به شهرها قرار داشت و با توجه به محدودیت های شدیدی که در تهیه سلاح در برابر آن وجود داشت، سعی کرد موشک های به جا مانده از دوران شاه را برای پرتاب آماده نماید. این اقدام ایران در وهله اول غیر ممکن می نمود و چندین تلاش نیز به شکست انجامید، اما در ادامه با اصابت موشک های پرتابی ایران به بانک مرکزی عراق در بغداد جهان به یکباره در بهتی عجیب فرو رفت. بعدها مشخص شد که مهندسان ایرانی با تکیه بر توانایی خود موفق به این مهم شده اند. در سال های پایانی جنگ جمهوری اسلامی با خرید نمونه های موشک اسکاد B از لیبی، سوریه و کره شمالی به توانایی موشکی محدودی دست یافت. پس از پایان جنگ ایران برای دستیابی به بازدارندگی و با در نظر گرفتن عامل مهم زمان و به منظور تضمین امنیت خود در برابر هر گونه تهدیدات منطقه ای و فرا منطقه ای در پرتو اوضاع جدید جهانی، به تکنولوژی موشک های بالستیک و توسعه آنها روی آورد.

جمهوری اسلامی تحت تحریم یکجانبه ای قرار دارد که از طرف غرب و خصوصا ایالات متحده بر آن تحمیل شده است. از این رو این کشور برای دستیابی به جنگنده های مدرن و بمب افکن های دور برد و بلند پرواز و تجهیزات آنها با محدودیت های شدیدی روبروست. از طرفی هزینه بازسازی و نوسازی نیروی هوایی ایران که در جنگ هشت ساله به شدت آسیب دیده و نزدیک 60 درصد از پرنده های خود را از دست داده، با توجه به تحریم هایی که جمهوری اسامی با آن روبروست، سخت و غیر ممکن می نماید. در مقام مقایسه هزینه موشکی مانند شهاب-3 با کلاهک 700 تا 1000 کیلوگرمی حدود هشت میلیون دلار تخمین زده می شود و در مقابل جنگنده ای مانند سوخو-30 با توانایی حمل 4000 کیلوگرم بمب و مهمات، بین 45 تا 60 میلیون دلار قیمت دارد که این غیر از هزینه نگهداری و قطعات یدکی و سرویس این جنگنده است.

از سویی هر چند که حملات هوايي دقيق تر و مطمئن تر هستند و مشکل خطير طراحي کلاهک را ندارند، اما مشکلات نفوذ زيادي دارند. در مقابل موشک ها و بویژه موشک های بالستیک با سرعت بسیار زیاد خود بویژه در فاز نهایی عملا پدافند مؤثری در برابر آنها در حال حاضر وجود ندارد و این ضریب اطمینان آنها را بسیار افزایش می دهد. از دلایل انتخاب موشک های بالستیک توسط جمهوری اسلامی می توان به برد بالا و قابلیت استفاده در برابر تهدیدات فرا منطقه ای، دارا بودن عمق استراتژیک و ناتوانی دشمنان در رهگیری موشک های ایرانی در مرحله نخست پرتاب، توانایی حمل مقدار زیاد مهمات، توانایی تولید انبوه، دسترسی به کمکهای خارجی و عدم انحصار تکنولوژی این گونه موشک ها توسط غرب اشاره کرد.

فدراسیون روسیه،جمهوری خلق چین و کره شمالی بعنوان اصلی ترین شرکای ایران در زمینه موشکی محسوب می شوند. ایرانی ها در اواخر دهه 80 میلادی موفق به مهندسی معکوس موشک روسی اسکاد بی(Scud-:x شدند که البته آزمایش های اولیه آن به شکست انجامید. در اوایل دهه 90 میلادی ایران موفق به آزمایش نمونه های بومی اسکاد بی و اسکاد سی که با نام شهاب-1 و شهاب-2 و با برد اولیه به ترتیب 350 و 550 کیلومتر در ایران شناخته می شوند، شد. دهه 90 با پیشرفت چشمگیر ایران در زمینه موشکی همراه بود. استعداد ایرانیها نه فقط در مهندسین آن بلکه در نیروهای اطلاعاتی و امنیتی آن باعث شده بود که برنامه موشکی جمهوری اسلامی با پشت سر گذاشتن موانع متعدد فنی، تکنولوژیکی، سیاسی و امنیتی به پیشرفت قابل توجهی دست یابد. ایران با توجه ب

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
سلام و خسته نباشید به همهٔ دوستان

واقعا مقالات دوستان خیلی‌ کامل بود،چشام... :mrgreen:

جرات نمیکنم مقاله پست بدم ولی‌ دیدم حیف این یکی‌ نباشه:

(فقط امیدوارم دوباره بان نشوم) :x



[b]روايتي از پرتاب اولين موشك دوربرد ايران در جنگ [/b]

خبرگزاري فارس: زمان شليك فرا رسيد، شمارش معكوس شروع شد. ما هم سعى كرديم در خاكريزها و تپه‏ها خود را مستقر كنيم. به چوپان‏ها گفتيم كه خود و گوسفندها را حفظ كنند. هيچ بعيد نبود، موشك در جا منفجر شود.

امروز كه جمهوري اسلامي ايران به قدرت موشكي اول منطقه تبديل شده است، جزئيات اولين عمليات موشكي ايران در سال هاي دفاع مقدس كه حيرت جهانيان را بر انگيخت از زبان يكي از شاهدان عيني خواندني خواهد بود. اين شاهد امروز از اساتيد برجسته دانشگاه شهيد بهشتي است.

اول وقت، جلسه مديران دانشگاه بهشتي بود.ساعت هفت صبح جلسه شروع شد. كارها مورد مشورت قرار گرفت. دستورهاى لازم داده شد. طبق برنامه بايد يك هفته در تهران مى‏ماندم و بعد دو هفته به منطقه مى‏رفتم، ولى منشى چند پيام از خلبان رستمى به من داد. مى‏خواستم به منزل بروم. ناگهان شنيدم يك ماشين از نيروى هوايى اجازه ورود به دانشگاه را دارد و با من كار دارند. فهميدم خلبان رستمى است. خبر داد: دشمن تصميم دارد تمام شهرها را بمباران كند. حتى هواپيماى دشمن به شهر مشهد رسيده است. ما هم ديگر هواپيماى مناسب براى جنگنده‏هاى جديد دشمن نداريم. ضدهوايى‏ها هم برد مناسب را نداشتند. بچه‏هاى جبهه به هواپيماى دشمن مى‏گفتند "ايران‏پيما " و به هواپيماهاى خودى مى‏گفتند "ميهن‏تور " به اين ترتيب تقريبا آسمان ايران بى‏دفاع بود.
از همه بدتر، پديده جديد موشك باران تهران بود. مردم، خودجوش، شعار مى‏دادند: "موشك جواب موشك ". اين خواست فطرى مردم بود. خلبان رستمى آمده بود كه گروهى آماده كند كه من هم جزو آن بودم تا به يك سايت موشكى برويم كه براى نمونه از قبل از انقلاب چند موشك خودكشش، "اسكاد B " در آن بود. اين موشك‏ها براى نمونه از طرف روس‏ها به ايران داده شده بود. و براى اينكه آمريكا از بى‏خطر بودن آن براى اسرائيل باخبر شود، چند نمونه هم به ايران دادند، آن هم از طريق معاهده نظامى "سنتو " تا آمريكا تحريك نشود. روس‏ها و آمريكايى‏ها به كشورهاى اقمارى خود، متعادل اسلحه مى‏فروختند و براى اينكه تعادل پيمان "ورشو " و "سنتو " به هم نخورد نمونه‏اى از سلاح‏هاى راهبردى را كه به كشورهاى اقمارى مى‏دادند به طرف مقابل هم مى‏دادند كه اربابان از وضع يكديگر و نوكرانشان آگاه باشند.
حالا چند فروند موشك در يك سايت بود كه على‏القاعده قابل استفاده نبود خلبان رستمى آمده بود كه امشب مرا با خود برد.
دو روز از خلبان رستمى فرصت خواستم كه كارهاى خود را در تهران رفع و رجوع كنم و خود را آماده كردم كه به مأموريت نامعلومى بروم و آن اولين پرتاب موشك به طرف دشمن (عراق) بود.
يك نقشه از "سايت " يا محوطه نظامى مورد نظر به من دادند. ديگر چيزى از مأموريت خود نمى‏دانستم. آن روز غروب بايد با يك گروه به طرف "سايت " موشكى حركت مى‏كرديم.
تنها توانستم از پدرم در كوچه خداحافظى كنم و زودتر از وقت مقرر، قبل از افطار به قرارگاه مورد نظر برسم.
تقريبا تمام افراد گروه آمدند. افطارى خورديم و نماز خوانديم. يك معارفه كلى شد خلبان رستمى مسؤول گروه بود. خيلى منظم و مرتب همه سوار اتوبوس شديم. بيست نفر بوديم، و بايد در اتوبوس توجيه مى‏شديم. تقريبا نيمه‏هاى شب به همان قرارگاه خودمان رسيديم. يك ضرب به اتاق جنگ رفتيم. در اتاق جنگ ماكت منطقه جنگى قرار داشت و همه دور آن جمع شديم تا بفهميم چه كار بايد كرد. منطقه مأموريت ما خطوط شمالى جبهه بود، ولى نمى‏دانم چرا به محور ميانه آمديم. شايد بعضى از مهندسان در محور بودند كه بايد با هم آشنا مى‏شديم.
نيمه شب به طرف "سايت " حركت كرديم. گروه ما خيلى كوچك شده بود. گروه‏هاى ديگر مأموريت ديگر داشتند. اكثر گروه ما مهندسى محاسبات پرتاب، الكترونيك و مكانيك بودند. چهار نفر ديگر كارگر فنى بودند، ولى ده تا مهندس را در كار عملى در جيب خود جا مى‏دادند. من هم نخودى بودم. چون رشته معمارى به درد پرتاب نمى‏خورد. خلبان رستمى هم مسوول گروه بود. همه نيروى داوطلب بوديم. تنها لباس او درجه نظامى داشت. بقيه ما لباس ساده بسيجى داشتيم. يكى از كارگران فنى به نام حاج‏آقا آل‏على خيلى شوخ و "آچار فرانسه " بود و در هيچ كار فنى، نمى‏ماند. لودر، جيپ، تانك، همه چيز تعمير مى‏كرد. بعضى از چيزها را سر هم كرده بود و ماشين مين‏كوب ساخته بود و لندرور "شنى‏دار " درست كرده بود. خيلى چيزهاى عجيب و غريب ديگر او در "مينى‏بوس " از طرح‏هاى خود صحبت مى‏كرد. ماجراى ساخت بولدزر او كه زير آب كار مى‏كرد جالب بود. يكى ديگر از بچه‏ها كه او هم كارگر فنى بود از ساخت هدايت امواج راديويى صحبت كرد. هواپيماى كوچك هدايت شونده، هدايت از دور جهت‏گراى توپخانه كه ديده‏بان، مستقيم لوله توپ را در جهت مناسب با امواج راديويى مستقر كند.
بين راه يك ايستگاه صلواتى بود. تصميم داشتيم در آنجا استراحت كنيم و شام بخوريم كه همين كار را كرديم.
بعد از اذان صبح، به طرف پايگاه راه افتاديم. هوا كم‏كم روشن مى‏شد. منطقه جالبى بود. پر از گوسفند. چند چوپان جوان دنبال ماشين مى‏دويدند. از پايگاه خبرى نبود. فقط چند آغل غار مانند ديدم كه احساس كردم بايد با تكنيك جديد، حفارى شده باشد، ولى پر از بز و گوسفند بود. اين منطقه در كنترل ارتش بود. از جبهه فاصله زيادى داشت. چون قبلاً ماكت منطقه را ديده بودم، تجسمى از وضع پايگاه داشتم. احتمالاً پس از پيچ تندى بايد به يك در بزرگى كه در دهانه يك دره بود وارد مى‏شديم. تقريبا حدسم درست بود. مردم بومى اينجا، لر و شيعه بودند. از لحاظ جغرافياى انسانى، منطقه امنى بود. مردم خيلى همكارى مى‏كردم. هيچ نفوذى و ستون پنجمى، اين دور و برها نمى‏توانست نفوذ كند. مردم عشاير اين منطقه خيلى هوشيار بودند. ناگهان يك در ورودى نظامى را كه استتار بود، مشاهده كرديم. خلبان رستمى با لباس رسمى به دژبانى رفت، ناگهان در كشويى باز شد و ما با مينى‏بوس وارد شديم. چند سرباز با تفنگ، پيش‏فنگ كردند. جورى سر و صدا راه انداختند كه ما همه ميخ شديم. مينى‏بوس درب و داغون ما وارد يك محوطه عظيم طبيعى شده بود كه كوه‏هاى اطراف آن، مانند محوطه قرارگاه توپخانه اصفهان بود. مكانى مثل يك كاسه كه دور و اطراف آن را كوه فرا گرفته و شيارهاى خوبى در هر قسمت از كوه‏ها به وجود آمده بود. داخل هر شيار تونلى زده بودند و تأسيساتى داير بود. هيچ ساختمان مصنوع بشر، در محوطه ديده نمى‏شد، مگر ورودى تونل‏ها. جلوى يكى از تونل‏ها ايستاديم. يك ستوان جلو آمد. خيلى رسمى و با جديت به خلبان رستمى سلام نظامى داد و با داد و بيداد گزارشى از وضع قرارگاه داد و خود را در خدمت اعلام كرد. ما هم با ساك‏هاى خود از مينى‏بوس پياده شديم.
از لحاظ مكان‏يابى انگار طبيعت، اينجا را طراحى كرده بود كه يك كاسه تمام عيار باشد و خيلى از تأسيسات را در خود جا دهد. در اصفهان هم براى توپخانه از طريق پيمان "سنتو " چنين جايى پيدا شده بود.
شايد از طريق ماهواره پيدا كردن يك چنين جاهايى آسان‏تر باشد، ولى از روى عكس هوايى هم مى‏توان چنين جواهرهايى را كشف كرد. چون دستور مستقيم از فرماندهى كل قوا بود ما را تحويل رفتند. معلوم بود هيچ آثارى از انقلاب و جنگ در اينجا وجود نداشت. همه افراد با وسواس اين منطقه را تميز نگه داشته بودند. همه سربازها و درجه‏داران منظم در جاى خود منتظر دستور بودند. خلبان رستمى از ستوان خواست كه به همه دستور آزاد بدهد. دستور داده شد. فقط يك خرده، پاها باز شد. هيچ فرق چندانى از نظر ما نكرد. ما نمى‏دانستيم چه كار كنيم. جو نظامى ما را گرفته بود. ما هم سيخ مقابل پرچم ايران كه جلوى دفتر كار قرار داشت، ايستاده بوديم، ولى در صف نبوديم. بالاخره وارد دفتر شديم و روى صندلى نشستيم.
سريع به يك تونل عظيم رفتيم كه در آن يك "لانچر " خودكشش بود. مثل يك تريلر چندين چرخ كه روى آن يك موشك عظيم بود يا حداقل براى من كه اولين بار يك هيولا مى‏ديدم عظيم جلوه مى‏كرد. همه وسايل پرتاب داخل تريلر قرار داشت. سكو پرتاب روى تريلر قابل بالا و پايين كردن و تمام وسايل و محوطه تميز بود. جناب ستوان، يك دفترچه از تعميرات به عمل آمده روى موشك را به خلبان رستمى داد. معلوم شد چندين كارشناس از كشورهاى دوست عربى آمده و روى آن كار كرده‏اند، ولى نتوانسته‏اند كارى انجام دهند. اكثر كشورهاى عربى از بلوك شرق محسوب مى‏شدند و افراد متخصص آنان در شوروى آموزش ديده بودند. حالا نوبت ما بود كه وسايل مختلف را بازرسى و تعمير كنيم. هركس شروع كرد به "آزمايش " قسمت‏هاى مختلف هدايت و پرتاب موشك. كمترين خطايى باعث انفجار موشك در تونل مى‏شد. همه با سكوت و دقت شروع به كار كردند. محور كار، بيشتر در زمينه ابزار الكترونيكى بود. بعد از چند ساعت كار، قسمت‏هايى از "لانچر " جدا شد و در كف تونل قرار گرفت. من هم با چند سرباز مشغول نقشه‏بردارى از داخل تونل شدم تا نقشه كامل محوطه را تهيه كنم. همه كار مى‏كردند، محوطه بر خلاف قبل شلوغ پلوغ شد. همه چيز "آزمايش " و وسايلى كه بايد از عقبه مى‏آمد فهرست شد. داخل تونل اصلاً نفهميديم كه شب شد. اذان مغرب، ما را هوشيار كرد. اكثر بچه‏ها دست از كار كشيدند. بعد از نماز ما هم افطارى خورديم. در ماه رمضان هم شام مى‏خورديم، هم افطار و هم سحرى. چون مسافر بوديم بقيه صبحانه و ناهار هم جاى خود برقرار بود. بعضى اوقات عصرانه هم مى‏خورديم! پس از دو ساعت استراحت هم مشغول به كار شدند.
در همين وقت خلبان رستمى وارد تونل شد و مرا صدا كرد. گفت: بى‏سيم تو را مى‏خواهد. بايد به ماموريت ديگرى مى‏رفتم. رفتم و بعد از چند روز با لباس خاكى و بدن عرق كرده و خاك گرفته دوباره به دروازه پايگاه وارد شدم. دژبان در را باز كرد و سلام نظامى داد. در تونل را يك سرباز باز كرد و ما هم وارد تونل شديم. وضع عجيب و غريبى بود. بچه‏ها به حدى شبانه‏روزى كار كرده بودند كه وضع آن‏ها هم از من بهتر نبود: خاكى، عرق كرده و خسته. با كمال تعجب، جناب سروان هم هم‏رنگ جماعت شده بود؛ كلاه نداشت و با دمپايى اين ور و آن‏ور مى‏رفت.
خلاصه بچه‏هاى بسيج اين جماعت ارتشى را خراب كرده و آن‏ها را از ريخت و قيافه انداخته بودند. اما در عوض آن‏ها همه دست به آچار بودند. قيافه همه خسته نشان مى‏داد، ولى همه خوشحال بودند. براى اينكه اولين بار بود كه تمام دستگاه‏هاى الكترونيك را تعمير كرده بودند. قبلاً چند ماه، كارشناسان خارجى روى آن كار كرده بودند، ولى نتوانسته بودند آن را راه بيندازند. دو نفر از بچه‏هاى الكترونيك بر سر محاسبه پرتاب و برد موشك بر سر "تانژانت " و "كتانژانت " دعوا داشتند. يكى مى‏گفت بايد با "tg " پرتاب شود و ديگرى مى‏گفت بايد با "cotg " پرتاب شود. ما كه چيزى نمى‏فهميديم. كلى محاسبات جلوى آن‏ها بود. كنار "لانچر " سفره انداخته بودند و بساط چاى هم برقرار بود. من هم بى‏نصيب نماندم.
اگر وضع "تانژانت و كتانژانت " مشخص مى‏شد، سكوى پرتاب "لانچر " را بيرون مى‏برديم. طبق محاسبات اين موشك به پايتخت دشمن نمى‏رسيد. تمام محاسبات را با آخرين برد موشك به يك محوطه صنايع "ش.م.ه " دشمن كه نزديك پايتخت بود، متمركز كردند. به سختى سيصد كيلومتر را در حافظه كامپيوتر موشك ثبت كردند. اين مجموعه را كشورهاى غربى در اختيار دشمن قرار داده بودند و تقريبا در كشورهاى جهان سومى استثنايى بود. حال همه چشم‏ها به ما دوخته شده بود. مخصوصا اينكه اين مجمع صنايع نظامى در سى كيلومترى پايتخت عراق مستقر بود. همه در رويا خود را موفق مى‏ديديم، ولى دعوا روى محاسبات پرتاب و همچنين تغييرات اين چند روزه چندان قابل اطمينان نبود. شايد هم موشك در همين جا منفجر مى‏شد و همه پودر مى‏شديم. در هر صورت همه فعاليت خود را كردند.
بالاخره حاج آل على پشت "لانچر " خودكششى نشست. مثل يك تريلر بزرگ بود و موشك پشت آن سوار بود. بايد آن را به محوطه مى‏رسانديم. غار، بيش از يك در كشويى آهنى ضدانفجار نداشت. آل على پشت فرمان نشست. استارت زد. دود غليظى فضا را فرا گرفت و موتور با هيبت غول‏آسايى، نعره مى‏كشيد. در كشويى باز شد. على آقا، متخصص در ماشين‏آلات سنگين بود. ديپلم داشت، ولى در كار عملى حرف نداشت. ماشين را در دنده يك گذاشت ولى صداى عجيب و غريبى از گيربكس به گوش مى‏رسيد. زود ماشين را خاموش كرد. گفت گيربكس دستكارى شده است. جناب سروان با تعجب گفت يقينا كار كارشناسان كشورهاى دوست عربى است كه نه تنها وسايل الكترونيك را دستكارى مى‏كردند بلكه به گيربكس آسيب زده‏اند. بچه‏ها تصميم گرفتند اين غول را هول بدهند و يك تراكتور هم آن را بكشد تا بتوانيم به محوطه برسيم. همه دست به كار شدند. سيم بكسل، تراكتور، همه سربازها و افسرها براى كشيدن "لانچر " به محوطه بسيج شدند، حتى نگهبان‏ها. موج شعار "موشك جواب موشك " همه را فرا گرفته بود. سعى عجيبى بود. اين غول بى‏شاخ و دم راه افتاد. على آقا يا همان آل على، پشت فرمان بود. غول به نزديكى در غار رسيد. هر چه به در نزديك‏تر مى‏شد، تعجب همه بيشتر مى‏شد. با كمال تعجب "لانچر " به درگير كرد. لانچر حدود ده سانتى‏متر بزرگ‏تر از در غار بود. هيچ‏كس نمى‏دانست اين غول از چه درى وارد غار شده كه حالا بيرون نمى‏رود. همه چشم‏ها به طرف من دوخته شد. من هم هر چه نقشه سايت، عكس هوايى و برداشت خود را از اين مجموعه نگاه مى‏كردم، چيزى غير از در غار به نظرم نمى‏رسيد. همه در ناباورى و يأس قرار گرفتند، ولى نمى‏دانستيم راز اين كار چيست. از جناب سروان كه قبل از انقلاب در اينجا گروهبان بود، خواستم چيزى بگويد. چيزى نداشت، فقط گفت ايرانى‏ها حق داخل شدن به اينجا را نداشتند، مگر چند نفر محدود كه آن‏ها هم بعد از انقلاب فرار كرده‏اند. از او خواهش كردم هر چيزى كه يادش مى‏آيد بگويد. رفتيم قسمت‏هاى ديگر غار را سر زديم، ولى هر راهرويى كوچكتر بود.
اولين كارى كه كردم، فرض كردم از همين در كه تنها در غار بود اگر موشك شليك شود چه مى‏شود. ديدم هيچ، اگر از اين محوطه كوچك موشك پرتاب شود، يقينا محوطه آسيب سختى مى‏بيند. حداقل فضايى كه ما براى پرتاب نياز داشتيم، دو برابر محوطه‏اى بو دكه تمام درهاى غار به آن باز مى‏شد. پس اين در براى پرتاب موشك و احتمالاً ورود موشك به كار نرفته است. پس اين غول چگونه وارد غار شده است؟ همه شروع كردند به گشتن تا اينكه كليدى، چيزى، ابزارى، يا اتاق فرمانى پيدا شود تا قسمتى از ديواره غار از جاى خود حركت كند. هر چه مى‏گشتيم، مأيوس‏تر مى‏شديم.
ديگر نيمه‏هاى شب شده بود. "لانچر " جلو آمده بود و جاى خواب بچه‏ها را كه چند شب آنجا خوابيده بودند گرفته بود. خواستند جاى تميز ديگرى پيدا كنند اما همه جا پر از روغن، ابزار و خلاصه كثيف بود و كسى هم حال تميز كردن نداشت. حتى سربازها هم "دمغ " بودند. لباس همه كثيف شده بود. هنوز دود كاميون يا لانچر از محوطه غار كاملا خارج نشده بود. بعيد بود كه آمريكايى‏ها اين قدر بى‏سليقه باشند كه كاميون را داخل غار روشن كنند. پس كليد كار كجاست؟ حاج آل على، ناگهان بلند به همه گفت: مردم مى‏گويند "موشك جواب موشك " شما كارى نكنيد كه اين شعار تبديل شود به "پوشك جواب موشك ". همه بى‏اختيار خنديدند. تصميم گرفتيم شب استراحت كنيم و در روز از بالاى كوه و محوطه و از داخل جستجو را ادامه دهيم. يك قسمتى از غار كه شبكه فلزى داشت، قابل تميز كردن بود. بچه‏ها مشغول تميز كردن شدند تا حداقل كمى استراحت كنند.حالت "خوف و رجا " بود.
بچه با شلنگ آب قسمت فلزى را شستند و سريع آنجا را تميز كردند. همه كار مى‏كردند. سربازها رفتند و در آسايشگاه خود و افراد اعزامى خلبان رستمى در سايت كنار موشك خوابيدند. كيسه خواب، پتو، همه چيز آماده شد. همه دراز كشيدند ولى كسى خوابش نمى‏برد. بوى خاصى پس از شستشو در محوطه پيچيد. مثل بوى پشم گوسفند بود. تصميم گرفتيم آن شب تمام چراغ‏ها را خاموش كنيم تا شايد بتوانيم بخوابيم. در آهنى غار هم باز بود و سر موشك خارج از غار. اين بدترين حالت بود، چون اگر يك بمباران انجام ميشد، موشك منفجر مى‏شد.
از همه بدتر اينكه تراكتور بيرون بود و نمى‏توانستيم كاميون حامل موشك را به داخل بكشيم.
تاكنون اين منطقه مورد تهاجم قرار نگرفته بود؛ ولى معلوم نبود امشب "بز نياوريم. " تجسم انفجار اين مشك داخل غار باعث شد دوباره همه بلند شوند. هر چه زور زديم كاميون تكان نخورد. دنبال جايى مى‏گشيم كه طناب را به آن ببنديم و با قرقره آن را بكشم. هيچ جاى مناسبى در غار پيدا نشد كه قرقره را به آن نصب كنيم. ناگهان يكى از بچه‏ها كه پتوى خود را روى يك دسته فلزى انداخت بود آن را به همه نشان داد، شايد فرجى باشد. پتو را كنار زديم. دوباره بچه‏ها كيسه خواب و ديگر وسايل خواب خود را از كف فلزى برداشتند و آماده شدند كه طناب را به كمك چند قرقره بكشند. خوشبختانه قسمت فلزى كف غار حالت شيار و شبكه‏اى داشت و انسان روى آن سر نمى‏خورد؛ ولى قسمت‏هاى ديگر همه صاف و صيقلى بود. طناب به آرامى محكم شد و حالت كشش پيدا كرد. كاميون با موشك آرام، آرام راه افتاد. طناب از سيم بكسل بهتر بود؛ چون اگر پاره مى‏شد، حداقل جرقه يا ضربه‏اى به موشك اصابت نمى‏كرد؛ چون با هر ضربه، فاجعه‏اى رخ مى‏داد. فكر انفجار موشك ذهن همه را مشغول مى‏كرد. كاميون چند سانتى‏متر راه نيفتاده بود كه ناگهان صداى مهيبى همه جا را فرا گرفت.
صداى يا الله، يا على، يا ابوالفضل بلند بود و خلاصه هر كس به كسى متوسل مى‏شد. صدا همه غار را فرا گرفت. نفهميدم‏چى شد. در يك لحظه همه خود را در زمين و هوا ديديم. نفهميديم كه انفجار بود يا چيز ديگر. موشك منفجر شده بود؟ طناب هم اگر پاره مى‏شد، اين قدر سر و صدا نداشت. خلاصه بعد از چند ثانيه كه براى ما چند ساعت طول كشيد - و شايد در همان چند لحظه تمام خاطرات زندگى براى هركس دوره شد - ما به زمين افتاديم و روى هم در غلتيديم. همه جا تاريك شد. تنها، نورى از محوطه به داخل غار مى‏تابيد. سكوت و سكون همه جا را فرا گرفت. فقط ناله بعضى از دوستان به گوش مى‏رسيد. نمى‏دانستيم چه اتفاقى افتاده است. سربازان كه در آسايشگاه بودند با صداى مهيبى كه شنيده شد به طرف غار آمدند. هركس چراغ قوه‏اى داشت. نمى‏دانستيم مرده‏ايم يا زنده؛ ولى درد، به ما فهماند كه زنده‏ايم. پاى چوبى من درآمده بود و نمى‏دانستم كجا افتاده و حتى خودم كجا هستم. بوى تعفن خاصى به مشام مى‏رسيد. ناگهان احساس كردم تعداد زيادى گاو و گوسفند نعره زنان در حال فرارند. نمى‏دانم رويا بود يا نه؛ ولى بوى پشكل و پشم مشام ما را مى‏آزرد. آرام آرام يكديگر را صدا كرديم. يكى از سربازان فيوزهاى برق را دوباره راه انداخت. چراغ‏ها و پروژكتورها روشن شدند.
خودمان را در وضع عجيبى ديديم. موشك در آرامش خوابيده بود؛ ولى بچه‏ها در گودالى افتاده بودند كه در انتهاى آن صداى گاو و گوسفند به گوش مى‏رسيد. همه ما را بالا آوردند. پاى چوبى من هم پيدا شد. هنوز سر و وضع خود را تميز نكرده بوديم كه ناگهان همه تكبير گفتند، سربازها كه خيلى جوان بودند پايكوبى مى‏كردند. غلغله‏اى بود. تازه فهميديم چى شده بود. با خدا باش، خدا با توست. دستگيره‏اى كه طناب به آن وصل شده بود در واقع اهرم يك "رمپ " فلزى بود كه وصل مى‏شد به يك تونل با پيچ سى درجه كه از آن تونل موشك‏ها را وارد غار اصلى يا "شيلتر " مى‏كردند. انتهاى غار بعد از پيچ هم يك در فلزى داشت، كه بعد از انقلاب از تورفتگى آن براى آغل گوسفندان استفاده مى‏كردند و آن طرف كوه بود. به عبارتى موشك از خارج محوطه آن طرف كوه وارد مى‏شد و از رمپ بالا مى‏آمد و در ايستگاه نگهدارى مى‏شد و از در جلو افراد و وسايل تعمير و نگهدارى را وارد مى‏كردند؛ چون ورود موشك‏ها يك بار انجام شده و ديگر خارج نشده بود، ورودى اصلى بعدها توسط چوپان‏ها كور شده بود. مخصوصا بعد از انقلاب كه بيشتر جنبه نگهدارى موشك براى ارتش مطرح بود تا استفاده از آن. حالا اين راه كشف شده بود. متأسفانه آنهايى كه فرار كرده بودند تمام نقشه‏هاى مجموعه را منهدم كرده يا با خود برده بودند.
خوشبختانه با اين عمل، حداقل پنج فروند موشك آماده مى‏شد كه از اين محوطه خارج شود و شايد هم مى‏توانستيم آن‏ها را شليك كنيم. ديگر كسى خوابش نمى‏برد. همه گروه مجبور بوديم حمام برويم. سربازها با جان و دل به ما خدمت مى‏كردند. آن‏ها شروع كردند به تميز كردن "رمپ " و رسيدن به در فلزى، كه گوسفندها از آن فرار كرده بودند و چوپان‏ها در دل شب دنبال آن‏ها مى‏گشتند. تصميم داشتيم كه وقتى هوا روشن شد در فلزى را باز كرده و محوطه را تميز كنيم. ما هم آن شب را در آسايشگاه خوابيديم. جناب سروان با سربازانش محوطه كار را تميز كردند.
به حدى هيجان‏زده بودم كه با تمام خستگى صبح سحر آماده كار شدم. سحرى و صبحانه به هم وصل شد. هوا كه روشن شد با يك موتور سوار حركت كردم كه ورودى‏هاى خارج از محوطه را بازرسى كنم. عملاً براى شناسايى كامل ورودى، من مشغول هماهنگى شدم. كارها را تقسيم كردم. عده‏اى از داخل مشغول تميز كردن شدند، من هم از بيرون مشغول شناسايى شدم. يكى از ورودى‏ها از ديواره سنگى پر شده بود. معلوم بود چوپانان محلى براى اينكه ورودى را تا مرز در فلزى براى گوسفندان قابل استفاده كنند، يك ديواره سنگى جلوى غار كشيده‏اند و يك ورودى كوچك براى گوسفندان ايجاد كرده بودند. عملاً بعد از انقلاب محوطه بيرون بى‏استفاده افتاده بود و ارتش بيشتر از داخل پايگاه محافظت مى‏كرد. مردم هم احساس مى‏كردند تا در ورودى كه از جنس فلز بود براى استفاده شخصى اشكالى ندارد. وقتى به آغل گوسفندان يا به عبارتى ورودى اصلى غار رسيدم، هنوز خيلى از گوسفندان پراكنده و چوپانان با سختى دنبال آن‏ها بودند. شايد همين حالت گوسفنددارى بود كه دشمن احساس مى‏كرد اين پايگاه تخليه شده است و به آن كارى نداشت. نفوذ ستون پنجم هم به اين ارتفاعات سخت بود. تازه مردم بومى اينجا با ما بودند و سخت از اطراف محافظت مى‏كردند. مى‏دانستند امنيت پايگاه براى آن‏ها هم مهم است. مسوولان پايگاه هم فقط از داخل محافظت مى‏كردند و نيازى به بيرون نبود. اصلاً فكر نمى‏كردند ماشين‏آلات سنگين مثل "لانچر " بايد از اين قسمت حركت كند.
وقتى وارد غار شديم با چراغ قوه اطراف را نگاه كرديم. حدود دو متر كف غار از كود گوسفندان بالا آمده بود. خيلى كثيف و تاريك بود و بوى مشمئزكننده‏اى به مشام مى‏رسيد. تا ساق پا در كف فرو مى‏رفتيم. پس از گذشت حدود بيست متر با يك پيچ نزديك به سى درجه به در فلزى رسيديم. در قابل باز شدن نبود. بايد از كف خاكبردارى مى‏شد و تقريبا حجم آن هم زياد بود.
همين وقت خلبان رستمى با جناب سروان با عده‏اى از افراد در يك وانت به ما رسيدند. به خلبان رستمى طرح خود را گفتم. سريع دو دستگاه لودر آوردند. طبق نقشه‏اى كه سريع براى آنها كشيديم، يك لودر در قسمت مناسبى از كوه، مشغول كندن آغل براى گوسفندان شد و لودر ديگر به جان ديوار تيغه‏اى و كف غار افتاد كه مملو از پشكل بود. عده‏اى ديگر هم از داخل، محوطه را تميز مى‏كردند. تا عصر يك نفس كار شد. حداقل گوسفندها، خانه جديد پيدا كردند. چوپان‏ها هم راضى بودند. ما هم شروع كرديم به تعمير سيستم‏هاى برق و تأسيسات حركتى كه با سيم بكسل بود.
نزديك‏هاى غروب پس از روغن‏كارى "وينچ " و درها سيستم برقى را راه انداختيم. در زوزه‏كشان باز شد. محوطه داخل غار با آن طرف كوه ارتباط برقرار كرد. ديگر نياز نبود مسافت پانصد متر را دور بزنيم و به داخل پايگاه برويم. از اين راه راحت اياب و ذهاب مى‏كرديم. همه چيز براى بيرون آوردن موشك آماده شد. فقط مشكل دنده‏هاى موتور بود كه بتواند روى پاى خود بيرون بيايد. از آل على هم خبرى نبود. از ديشب تا كنون از او خبرى نبود. تصميم گرفتم با تمام نيروى انسانى و به كمك چند وانت "لانچر " را به بيرون بكشيم. تقريبا كار خطرناكى بود؛ چون اگر يك سيم بكسل پاره مى‏شد يا حركت اصطكاكى پيش مى‏آمد، احتمال انفجار موشك خيلى زياد بود. منتظر تاريكى شب شديم كه در پوشش شب اين كار انجام شد. شايد ماهواره دشمن به اين منطقه حساس شده باشد و يا پروازهاى شناسايى، مشكلاتى براى ما ايجاد كنند. در هر صورت، لانچر بايد از يك تونل يا چند پيچ حدود سى درجه عبور مى‏كرد. اين پيچ و خم‏ها براى آن بود كه اگر در جلوى در غار انفجارى به وجود آيد، موج به داخل غار نفوذ نكند. عده‏اى از افراد روزه بودند و افطار كردند. ما هم به آن‏ها كمك كرديم. بعد از نماز جماعت كار ما شروع شد. همه زير لب دعاهايى را كه مى‏دانستند زمزمه مى‏كردند و كار در سكوت انجام مى‏شد. بايد كار با حوصله و دقت انجام مى‏گرفت. مجبور بوديم موتور را روشن كنيم كه بوستر ترمز در سرازيرى رمپ كمك كند. سكوت محوطه با دود غليظ و سر و صداى موتور و اگزوز شكسته شد. عده‏اى هول مى‏دادند و يك وانت هم مى‏كشيد.
لانچر آرام آرام راه افتاد. الحمدلله ترمزها، خوب كار مى‏كردند. با هزار بدبختى لانچر از رمپ سرازير شد و پايين آن آرام گرفت. سريع موتور را خاموش كردند؛ چون دود همه را خفه مى‏كرد. هواكش‏ها كار نمى‏كردند. ما هم وقت تعمير آن‏ها را نداشتيم.
بايد با دست و وانت، موشك را مى‏كشيديم. حدود دو ساعت طول كشيد تا ما به اولين پيچ تونل رسيديم؛ چون اگر عجله مى‏كرديم و بدنه موشك به جايى مى‏خورد، كار همه ساخته بود. حالا اگر به بيرون محوطه مى‏رفتيم تازه بايد آن را به يك فضاى مسطح مى‏برديم تا شليك انجام شود. همه خسته شده و حالت عصبى پيدا كرده بودند. دوباره دستور استراحت داده شد. كار خطرناكى بود. در وقت استراحت در محوطه بيرون پايگاه تجمع كرديم. براى احتياط چند موتور سوار مسلح گشت مى‏زدند تا از خطر احتمالى پايگاه را محفوظ دارند. اين اولين ارتباط داخل و خارج پايگاه بود و نفرات ما براى گشت‏زنى كم بود. بچه‏ها بيرون نشسته بودند. معلوم نبود اين همه زحمت به نتيجه برسد يا نه؛ ولى كسى به روى خودش نمى‏آورد. بايد اين قدم اول برداشته مى‏شد تا مراحل بعدى طى مى‏شد. زير آسمان پرستاره بودن و چاى داغ، ما را از حال و هواى جنگ دور كرده بود و هر كس چيزى مى‏گفت و بقيه مى‏خنديدند. در همين اوقات، چراغ يك ماشين از پايين دره ديده شد كه به بالا مى‏آيد. بچه‏ها در قسمت‏هاى مختلف جاده موضع گرفتند. آخر اين وقت شب اياب و ذهاب خطرناك بود. ستون پنجم هم مى‏دانست كه با چراغ روشن نيايد؛ اما شايد كلكى در كار باشد. چراغ قوه‏ها هم خاموش شد و منتظر مانديم. چند پيچ ديگر مانده بود كه چند نفر از بچه‏ها جلو رفتند تا ماشين از آن‏ها رد شود و آن‏ها از پشت و ما هم از جلو ماشين را محاصره كنيم. تقريبا ماشين به ده مترى ما رسيد. يكى از سربازان با صداى مهيبى "ايست " داد. يك نفر هم كنار جاده به طرف ماشين "قراول " رفت. از عقب هم به او ايست دادند. راننده فهميد از چند طرف محاصره است. كاملاً غافلگير شد. سكوت همه جا را فرا گرفت. دستور داده شد كه راننده پياده شود. ظاهرا كس ديگرى با او نبود. يك نفر با چراغ قوه و اسلحه به طرف او رفت. وقتى نور به صورت راننده افتاد، بنده خدا زبانش بند آمده بود و او كسى جز حاج آل على نبود. فكر كرد پايگاه دست دشمن افتاده است. بعد از احوال‏پرسى، به او يك ليوان چاى دادند. گفت: اينجا چه كار مى‏كنيد؟ و چرا اين بساط را پهن كرديد؟ وقتى ماجرا را فهميد كه لانچر تقريبا اول تونل است و تا آنجا را كشيديم، گفت سريع دست به كار شويد. من از كارخانه تراكتورسازى تبريز نمونه‏هايى را پيدا كرده‏ام كه ان‏شاءالله به كار ما بيايد. بنده خدا معلوم بود بدون خواب، يك نفس در كار بوده و خود را به ما رسانده است. همه سريع به طرف لانچر رفتند. جا خيلى تنگ بود. نه مى‏توانستيم عقب برويم و نه جلو. خلاصه، گيربكس را پايين آوردند و دوباره جا زدند و موتور را روشن كردند. تقريبا نيمه‏هاى شب كار تمام شد.

دود غليظى در تونل پيچيد. همه از دور و بر "لانچر " فاصله گرفتند. فقط آل‏على پشت فرمان نشسته بود. دنده ماشين به سختى با صداى گوشخراشى جا رفت. لانچر روى پاى خودش حركت مى‏كرد. با تمام دودى كه راه انداخته بود غرشكنان عقب مى‏رفت؛ چون بايد از "رمپ " پايين مى‏آمديم، لازم بود همين طور عقب عقب از تونل خارج شويم. سعى مى‏كرديم با پروژكتورهاى سيار آل على را هدايت كنيم. بعضى از بچه‏ها ماسك ضدگاز زدند. بعد از حدود نيم ساعت لانچر با ته از غار بيرون آمد. همه تكبير گفتند. بيچاره آل على عين زغالى‏ها شده بود. خلبان رستمى روى موتور به او گفت دنبالش بيايد. حالا لانچر با دنده دو حركت مى‏كرد. مثل يك كاميون معمولى قدرت "مانور " داشت. خيلى سريع به يك محوطه باز رسيديم. جهت كلى موشك رو به هدفى بود كه از پيش تعيين شده بود. حالا بچه‏هاى الكترونيك مشغول به كار شدند.
همه چيز سريع پيش مى‏رفت. تصميم گرفتيم اول صبح عمليات را آغاز كنيم تا هوا روشن شود و بچه‏ها با دقت بيشتر بتوانند جهت‏يابى كنند. صبح چوپانان ديدند يك مجسمه ابوالهول جلوى آن‏ها سبز شده است. حتى گوسفندها هم "بر و بر " ما را نگاه مى‏كردند. همه آنها سحر به صحرا مى‏رفتند. هر چه نيرو داشتيم دور لانچر مستقر كرديم. يك تور استتار هم احتياطا روى آن انداختيم. چند ضدهوايى روى وانت گذاشتند و دور و اطراف گشت مى‏دادند. قبلاً خلبان رستمى با فرماندهى هماهنگ كرده بود كه نيروهاى نفوذى ما در نزديكى هدف مستقر شوند و ما را از اصابت موشك باخبر كنند. تهران هم در انتظار بود. هدف هم مهم بود: زرادخانه "ش.م.ر ". فقط صداى قلب خود را مى‏شنيديم و صداى بع بع گوسفندها را. بچه‏هاى الكترونيك روى كاغذها و اعداد و ارقام غرق بودند. زمان شليك فرا رسيد، شمارش معكوس شروع شد. ما هم سعى كرديم در خاكريزها و تپه‏ها خود را مستقر كنيم. به چوپان‏ها گفتيم كه خود و گوسفندها را حفظ كنند. هيچ بعيد نبود، موشك در جا منفجر شود.
وقتى دستور آتش داده شد، صدا مهيبى با آتش زياد و گرد و خاك بسيار محوطه را فرا گرفت. ناخودآگاه همه سر خود را در دو دست گرفتيم و درازكش خوابيديم. نمى‏دانم چقدر طول كشيد؛ ولى احساس كرديم صداى موشك لحظه به لحظه از ما دورتر مى‏شود و در دود و گرد و غبار مى‏توانستيم آتش عقب آن را ببينيم. هركس دوربينى داشت، با آن نگاه مى‏كرد. موشك رفت؛ ولى كجا؟ همه منتظر خبر بوديم. بى‏سيم با "وزوز " زياد مشغول به كار بود. خبرها با رمز رد و بدل مى‏شد. حالا منتظر نيروهاى نفوذى خود در دل خاك دشمن بوديم. سريع لانچر را به داخل پايگاه آورديم. درها سريع بسته شد. نگهبان‏ها به سر پست خود رفتند و ما هم در اتاق بى‏سيم پايگاه مستقر شديم تا از نتيجه كار خود باخبر شويم. تقريبا نيم ساعت شد؛ ولى خبرى نشد. نيروهاى نفوذى ما، هيچ خبرى از موشك ندادند. كم كم اين احساس به ما دست داد كه شايد موشك فراركرده. با ايستگاه‏هاى ديگر خود در عمق خاك دشمن تماس گرفتيم، آن‏ها هم خبرى نداشتند. ديگر نااميد شده بوديم. معلوم نبود موشك كجا فرار كرده كه هيچ‏كس از آن خبر نداشت. بچه‏هاى الكترونيك باز هم شروع به دعوا كردند. يكى گفت چرا "تانژانت " نگذاشته، حالا ديدى چى شد؟ از خستگى همه خوابيديم. وضع همه درب و داغون بود. هر كس گوشه‏اى افتاد. ديگر اميد ما از اطلاع‏رسانى عوامل نفوذى در عمق خاك دشمن قطع شد. به غير از نگهبانان همه بيهوش شدند. چند روز كار طاقت‏فرسا و آخر هم هيچ.

نزديك ظهر بود. در حالت خواب و بيدارى بوديم. ناگهان بلندگوى پايگاه صداى مارش نظامى را از راديوى ايران پخش كرد. هر وقت اين مارش زده مى‏شد و گوينده مى‏گفت "شنوندگان عزيز، شنوندگان عزيز " همه مى‏فهميديم عمليات پيروزمندانه‏اى رخ داده است؛ اما اين بار گوينده شورش را در آورده بود. هى مى‏گفت: "شنوندگان عزيز، شنوندگان عزيز "؛ ولى اصل خبر را نمى‏داد. تقريبا همه بيدار شديم؛ ولى حال بلند شدن نداشتيم. حتما خبر مهمى بود. معلوم بود پيروزى بزرگى است. ما كه شكست خورديم حداقل يك پيروزى بزرگ درد ما را كم مى‏كرد. همه زير پتو ول مى‏خورديم تا اين گوينده چيزى بگويد. جان ما را به لب رساند. بى‏سيم ما كه خفه شده بود و از ديده‏بان‏هاى نفوذى خودى خبرى نمى‏رسيد. تقريبا ارتباط ما قطع شده بود. فقط صداى راديو جاذبه داشت.
ناگهان از راديو خبر رسيد كه ايران براى اولين بار موفق شد كه قلب پايتخت دشمن را هدف موشك قرار دهد! معلوم شد يك يگان موشكى ديگر به موازى ما وارد عمل شده بود و آن‏قدر خود را نزديك جبهه رسانده كه توانسته بود با دقت مركز حساس پايتخت را هدف بگيرد. دقت عمل فوق‏العاده بالا بود. يك موشك با دقت زايدالوصفى كه بايد از فن‏آورى بالايى برخوردار باشد، به بزرگ‏ترين و مرتفع‏ترين بانك در پايتخت دشمن اصابت كرده و آن را منهدم كرده بود. شايد بچه‏ها از قسمت‏هاى ديگر به فن‏آورى هدايت ليزرى دست يافته‏اند. همه از جا پريديم. تكبير گفتيم. مهم نبود ما باشيم يا ديگرى. مهم اين بود كه دشمن بازداشته شود تا با موشك به شهرهاى ما حمله نكند. معلوم بود، اينجا سر كار بوده‏ايم. بى‏انصاف‏ها نگفتند كه جاى ديگر اين فن‏آورى پيشرفته را در اختيار دارند و ما را اين قدر به دردسر انداختند. شايد هم ما براى رد گم كردن دشمن بايد فعال مى‏شديم تا جاى ديگر عمل كنند؛ ولى از مسوولان ستاد اين همه پيچيدگى و ضريب هوش بعيد بود، ولى حالا كه شد، ما هم اعتماد به نفس بيشترى به دست آورديم كه خلاصه تهران هم كارى كرد؛ چون در جبهه عملاً هر چه بود در خطوط اول بود و ستادهاى مركزى فقط هورا مى‏كشيدند و ما هم لنگ مى‏كرديم و اين بار برعكسش شد. بچه‏ها جاهاى خواب خود را جمع كردند. همه به هم تبريك مى‏گفتند.
من به خلبان رستمى گفتم اگر اجازه بدهيد من به تهران بروم. تقريبا اكثر بچه‏ها مى‏خواستند برگردند. چند فروند موشك ديگر در پايگاه بود كه مى‏توانستند روى لانچر نصب كنند و براى كار ايذايى استفاده شود؛ ولى ديگر به ما نيازى نبود. تقريبا آماده شديم كه برگرديم. ناگهان بى‏سيم به صدا درآمد. بى‏سيم‏چى هاج و واج بود. گوشى را به خلبان رستمى داد. يكى از دوستان نزديك در تهران بود، به خلبان تبريك مى‏گفت. حتما درجه و ترفيع گرفته بود. شايد هم بچه‏اش دنيا آمده بود؛ ولى خانمش هفت‏ماهه بود! شايد بچه عجله داشت. ناگهان خلبان غش كرد! اين ديگر چه خوشى است كه خلبان غش كند؟ زبانش بند آمد. با "تته، پته " به ما گفت كه موشك ما تا پايتخت رفته و به بانك مركزى خورده است. ما به جاى غش كردن، عين مجسمه به همديگر نگاه مى‏كرديم. سكوت عجيبى بود. معلوم شد، موشك فرار كرده و از برد عادى خود حدود چهل كيلومتر بيشتر رفته است. حاج آل على با صداى بلند آيه 17 سوره انفال را خواند كه "خداوند تير را پرتاب كرد "، حالا بايد گفت كه: "خداوند موشك را پرتاب كرد نه شما ".
آرامش خاصى بر همه مستولى شد. احساس مى‏كردند همه چيزمان خدايى است، حتى شادى نمى‏كرديم. احساس مى‏كرديم آنقدر خدايى شده‏ايم كه به شادى نيازى نيست. همه با آرامش رفتيم كه دومين موشك را براى پرتاب آماده كنيم. بعد از مدتى به خودمان آمديم. كم‏كم، احساس قدرت مى‏كرديم. چهار فروند موشك ديگر داشتيم.

دنياى سرمايه‏دارى و كمونيست‏ها هر دو به توافق رسيدند كه ايران را سخت محاصره اقتصادى كنند تا قطعنامه 598 را بپذيرد. ايران هم صفت دنياى سرمايه‏دارى را مى‏دانست كه طالب جنگ‏هاى كنترل شده و كوتاه مدت است نه جنگى كه پايان آن در دست آن‏ها نباشد. ايران مى‏خواست جنگ را طولانى كند و اين براى جهان سرمايه‏دارى كه در مناطق نفت‏خيز احتياج به كنترل داشت ضرر زيادى بود. كسى هم فكر نمى‏كرد ايران بتواند اين همه تحمل جنگ را داشته باشد و طولانى‏ترين جنگ معاصر را تحمل كند. با آنكه توان داشتيم كه موشك را به قيمت خوب از واسطه‏ها بخريم؛ ولى به ما نمى‏دادند. دنياى سرمايه‏دارى گونه‏اى است كه اگر پايش پيش بيايد براى پول به همه چيز خيانت مى‏كنند. به شرط آنكه اسمشان رد نشود. خيلى‏ها زيرآبى به ما خبر مى‏رساندند. همه چيز براى ما قابل استفاده بود. از موتور قايق‏هاى ورزشى تا موشك؛ اما پرتاب اولين موشك ايران باعث شد تا ولوله‏اى در غرب بيفتد و ايران توانست از تجربه مرد چهار زنه به خوبى استفاده كند.
نقل است كه مردى چهار زن داشت. روزى همه زن‏ها دست به دست هم دادند و مرد بيچاره را محاصره اقتصادى كردند و از اتاق‏هاى خود بيرون كردند. مرد بيچاره شب در حياط خوابيد؛ ولى وقت سحر خود را به داخل حوض انداخت. چنان در حوض پريد كه صداى آب تا چند خانه آن طرف‏تر شنيده شد. زن‏هاى خانه هر كدام از پنجره اتاق به حياط نگاه كردند و ديدند مرد در حال آب تنى است. فكر كردند يكى از زن‏ها خيانت كرده و مرد را به اتاق راه داده است. لذا همه سعى كردند دل مرد را به دست بياورند و او را به اتاق خود بكشانند.
حال پرتاب موشك چنان سر و صدايى ايجاد كرده بود كه همه فكر كردند قدرت جديدى به ما موشك داده است. همين امر باعث شد كه از بلوك‏هاى مختلف به ما موشك بدهند و ما هم به جاى ادامه ساخت شروع به خريد كرديم و اين امر باعث شد راحتى خريد را به سختى ساخت ترجيح دهيم. در هر صورت جنگ به مرحله جديدى رسيد و ما به موشك‏هاى متنوعى دست يافتيم. يقينا هم غرب سعى داشت فن‏آورى پيشرفته‏ترى را به دشمن بدهد، به ويژه تجهيزات خطرناك "ش.م.ر ".

ويژه نامه فارس در هفته دفاع مقدس

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.