worior

شیوه آسیایی تولید

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

[quote]
الف- اطلاق کردن فئودالیسم به لیبرالیسم یا سرمایه داری بورژوای امروزی یه جور ظلم در حق هر دو شون هست. این دو تا هیچ شباهتی در هیچ زمینه ای با هم ندارند. شما یادت باشه که در فئودالیسم یه کشاورز قسمتی از مالمیک اربابش بود. امروز دست کم در ظاهر خیلی چیزها عوض شده
[/quote]

از نقطه نظر مارکس ، اون روابط طبقاتی و حتی خود طبقات عوض شدن ، ام
[quote][/quote]
ا طبقات و نوع رابطه استثماری موجود در اون هنوز پابرجاست ...
امروز هم بورژوای فن سالار برده های خود نظیر مجموعه کارگران و مهندسین رو در اختیار داره ، منتها روی اونها اعمال فشار سیاسی و فرهنگی نمیکنه ، اما از نظر همین نومارکسیست ها تمامی تولید فرهنگ وکالا رو در اختیار گرفته ، تاسطحی که شما نمیتونین بدون خواست اینها از طبقه اقتصادیتون فراتر برین ، تولید فرهنگی هم که اساسا با ظاهری عامی اما صنعتی شده تحت کنترل کاپیتالیسم هست ...

[quote]
ب- در باره سوسیالیسم در اروپا تا اونجا که من یادم هست حتی قبل از مارکس هم گرایشات سوسیالیستی در اروپا بوده و می شه گفت که مارکس بنیانگذار تز سوسیالیسم نبود. شاید این تعبیر من خیلی دقیق نباشه ولی به تقریب می شه گفت که مارکس کسی بود که سوسیالیسم رو با دترمینیسم هیستوریک و دیالکتیک ترکیب کرد و البته غایت اجتماع بشری رو کمون نهایی نام نهاد که خودش در درون خودش معنای سوسیالیسم رو هم داره. از این جهت اگر نگاه کنیم مارکس یه جورهایی ایده الیست و یوتوپیست بوده
[/quote]البته کسی نگفته که مارکس بنیانگذار سوسیالیسم بوده ، حتی در اروپا هم بنیانگذار سوسیالیسم نیست ، سوسیالیسم یک آرمان شکل گرفته در طول تاریخ هست ، معرف هست که میگن مارکس تونست سوسیالیسم رو از فرم آرمانی و تخیلی به فرمی علمی و عملی قابل اجرا در بیاره ، که خوب خروجی اون در مانیفست کمونیسم هست ،منتها الان یعنی بیش از یک قرن بعد و تجربیات اجرایی اون ، میرسیم به همون ایدالیسم - یوتوپیست بودن ایشون ، منتها در مورد ایدالیست بودن ، همین که شاگرد هگل هست کافیه ...

[quote]
ج- اینکه شاخه های نیومارکسیسم هنوز در اروپا فعال هستند نشون می ده که این اندیشه هنوز هم جا برای بحث داره و نمی شه با اطمینان صددرصد گفت که مارکسیسم یا کمونیسم مرده. شاید بهتره بگیم استالینیسم یا مائویسم مردن.(در این دو تا که فکر نکنم که کسی شک داشته باشه) اما به هرحال من یه نظر خاصی درباره تئوریهایی دارم که وقتی به عمل درمیان دچار مشکل می شن. به عقیده من نباید اشکال رو فقط در اجرا دونست. احتمالا خود اون تئوری در بطن خودش هم دچار تناقضات بنیادین بوده که وقتی از مرحله فکر به عمل رسیده در عمل به بن بست خورده
[/quote]

نئومارکسیسم اساسا زده تو جاده خاکی ، این طیف با بوجود آوردن مکتب انتقادی "فرانکفورت" کلا پاش رو از روی اقتصاد برداشته و گذاشته روی فرهنگ ، آخرین بازمانده اش یعنی همین جناب هابرماس که جراید سرمایه داری میگن از امیر قطر نادان تره ، از فرهنگ فراتر رفته و انتقاد رو از فرهنگ سرمایه داری به "ارتباطات " کشونده ، البته در مفهوم عام تر و تکیه بر روی روابط موجود در کنش های متقابل و ....

[quote]د- در باره مدل سازی حق باشماست برادر. حرف اصلی من هم اتفاقا همین است. وقتی یه انسان رو نمی شه به راحتی مدل کردو برای شناختش احتیاج به مجموعه افرادی مثل روانشناس و روانکار و فیزیولوژیست و .... داریم برای شناخت جوامع بشری هم نمی شه به همین راحتی رای صادر کرد که مثلا تولید آسیایی چنین است و چنان. جوامع بشری انقدر پیچیده هستند که فقط در مورد هر کدوم می شه جداگانه و موردی بحث کرد. خیلی جالبه خاطرات یکی از بازماندگان نبرد سو ها با سرهنگ کاستر رو می خوندم.طرف در قرن نوزدهم میگفت: اخر سر ما سرخپوستها نفهمیدیم این سفید ها چرا انقدر دنبال فلز زرد(طلا) هستند. یعنی انقدر فاصله فرهنگی بین دو طرف زیاده که طرف توی کله ش جا نمی شه که اصلا طلا به چه دردی می خوره. درباره جوامع دیگر هم همین طور. فکر نکنم واقعا تئوری هایی مثل تولید به شیوه آسیایی تمام اونچه که در آسیا روی داد رو به راحتی تبیین کنه و فقط همون جور که شما اشاره کردی می تونه یه نوع مدل سازی باشه که خوب از خطا هم به دور نیست[/quote]


رضا جان ، 1848 که مارکس مانیفیست کمونیسم رو مینوشت ، روانشناسی مفهومی در فلسفه هیوم بود و هنوز فروید به دنیا نیومده بود که نظریه روانکاویش رو ارایه بده ، در حال حاظر اعتقاد بر گفته های شماست ، بعبارتی در نقد مدرن و پست مدرن از کلاسیک جامعه شناسی ، به رد فرانظریه ها و کلی گویی ها پرداختند ، خیلی ها سعی کردن که نظریات کلان و خرد رو با هم ترکیب کنند ، که البته کمتر از 50 سال از تاریخ این نظریات میگذره نمونه اش نظریه ساختار بندی گیدنز و یا نظریات دیگر هست که الان خاطرم نیست ..

بیشتر نظریاتی که در کلاسیک جامعه شناسی مطرح میشه ، یعنی همون سالهای 1850 به بعد ، بیشتر فلسفی هستند و یا رویکرد های روش شناختی به موضوع ، که نقایص زیادی هم داشتند و البته برطرف شدند ، منتها اون موقع گرایشات سیاسی و مشکلات کلان جوامع سرمایه داری ، به دنبال نظریات کلان بودن رو ارجح قرار میداد ، و امروز که تقریبا راه چاره ای در برابر این مشکلات دیده شده سطوح خرد رو با کلان دارند ترکیب میکنند ، اگر حوصله کردی ، اندیشه پیچیده ادگار مورن رو حتما بخون ، احتمالا زیر 100 صفحه باشه ، ولی ...

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
مشکل اینجاس که دوستان تصور می کنن مارکسیسم مدله، یا قصد داره مدلی ارائه بده، در صورتیکه هیچ وقت اینجوری نبوده
شما تمام آثار مارکس رو که ورق بزنین میبینید اصلا بحث چیز دیگه ایه. تمام بحث مارکس حول شناخت جهان امروزه به عنوان روشی برای ساخت جهان فردا، روشی برای تغییر. زیر عنوان کاپیتال رو هم اگه ببینید نوشته نقد اقتصاد سیاسی. چه در دست نوشته ها، چه در کاپیتال، چه حتی مانیفیست و تمام آثار دیگه، مسأله همین شناخت جهانه. حالا چه از طریق نقد فلسفی، چه سیاسی چه اقتصادی. شما جایی راجع به اینکه ساختمان سوسیالیسم چه شکلی هست در جزییاتش بحثی نمیبینید از مارکس و انگلس. یک سری مباحث کلی هم که نتایج منطقی نقد و نفی سرمایه داری هست رو نمیشه اسمش رو مدل گذاشت.
و این ناشی از همین تعهد مارکس و انگلس مبنی بر حفظ روش علمیه. سوسیالیسمهای ماقبل مارکس از این جهت تخیلی گفته میشن و شدیدا هم مورد نقد مارکس بودن که دقیقا به ورطه مدلسازی افتاده بودن و سعی در ترسیم جزییات آرمانشهرشون داشتن که تازه معلوم نبود بر کدوم بستر و علل تاریخی و چه جوری باید شکل بگیرن.
از این جهت هم هست که لوکاچ اول کتابش مینویسه: میشه هریک از نظریات مارکس با گسترش علم و درک بالاتر بشری رد کرد، و همچنان مارکسیست اورتدوکس باقی موند. و در این گفته تناقضی نیست. چون مارکسیسم در درجه اول روش اندیشیدن هست. و اون چه مارکسیست رو مارکسیست میکنه تعهدش به روش اندیشیدنیه که ماتریالیسم دیالکتیکی باشه.
اما در مورد ایدئالیست بودن، اگر منظور اعتقاد بر این موضوعه که ساختن دنیای بهتری مقدور و بلکه ضروریه، بله، نه مارکس که شاید نوع بشر ایدئالیست باشه، و اصلا به قول لنین میشه بدون امید و آرزو و خیالبافی زنده بود؟ اگه منظور این باشه مثل مصلحان اجتماعی تصویری از جامعه آرمانی نقاشی کنیم و به مردم دستور بدیم این شکلی باشن، نه مارکس و نه هگل همونطور که توضیح دادم به هیچ شکلی در این دسته آدمها جای نمیگیرن.
اما اگه منظور درکی از جهانه که در نقطه مقابل ماتریالیسم قرار داره (و در فلسفه این معنا از ایدئالیسم استنباط میشه) که بازهم مارکس قرابتی با ایدئالیسم هگلی نداشت.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
جناب [url="http://www.military.ir/forums/user/6334-komsomolets/"][color=#225985]komsomolets[/color][/url] عزیز ، برای درک مفاهیمی که گفتم لازمه از فلسفه جامعه شناسی و در تفهم ماتریالیسم دیالکتیک از سمت هگل حرکت کنین به سمت مارکس ، برای درک مارکس باید حداقل قسمتی از شیوه های معرفت شناختی مارکس در رهیافت نظریش رو در کنین ، ...

اول ایدالیسم در معنا و مفهوم فلسفی ... ؛

[b]ایدئالیسم[/b][sup][url="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%AF%D8%A6%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85_(%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87)#cite_note-2"][size=2][واژه‌نامه ۱][/size][/url][/sup] یا [b]مینوگروی[/b][sup][url="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%AF%D8%A6%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85_(%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87)#cite_note-3"][size=2][۲][/size][/url][/sup][sup][url="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%AF%D8%A6%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85_(%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87)#cite_note-4"][size=2][واژه‌نامه ۲][/size][/url][/sup] (به [url="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86_%D8%A2%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C"]آلمانی[/url]: Idealismus)‏ مجموعه‌ای از دیدگاه‌های [url="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87"]فلسفی[/url] با این ادعاست که موضوع حقیقی [url="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%D8%AA%E2%80%8C%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C"]معرفت[/url] [url="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%AF%D9%87"]ایده‌ها[/url] هستند؛ ایده‌ها بر اشیا مقدم‌اند و این ایده‌ها هستند که امکانِ هستی را برای اشیا فراهم می‌کنند. بر مبنای این دیدگاه، ایده‌ها، هم از نظر [url="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%D8%AA%E2%80%8C%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C"]معرفت‌شناختی[/url] و هم از نظر [url="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%A7%D8%A8%D8%B9%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%B7%D8%A8%DB%8C%D8%B9%D9%87"]متافیزیکی[/url] اولویت دارند و واقعیت خارجی، آنچنان که ما درک می‌کنیم، منعکس‌کننده فرایندهای ذهنی است. ایدئالیسم مدّعی نیست [url="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B0%D9%87%D9%86"]ذهن[/url] خالق [url="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%A7%D8%AF%D9%87"]ماده[/url] یا جهان مادی است. همچنین این دیدگاه، «فکر» را با «متعَلَّق فکر» یکی در نظر نمی‌گیرد،[b] بلکه مدعی است [url="http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86_%D8%AE%D8%A7%D8%B1%D8%AC&action=edit&redlink=1&preload=%D8%A7%D9%84%DA%AF%D9%88:%D8%A7%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D8%AF+%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D9%87/%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D8%A8%D9%86%D8%AF%DB%8C&editintro=%D8%A7%D9%84%DA%AF%D9%88:%D8%A7%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D8%AF+%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D9%87/%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D8%AA%E2%80%8C%D9%86%D9%88%D8%AA%DB%8C%D8%B3&summary=%D8%A7%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D8%AF+%DB%8C%DA%A9+%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D9%87+%D9%86%D9%88+%D8%A7%D8%B2+%D8%B7%D8%B1%DB%8C%D9%82+%D8%A7%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D8%B1&nosummary=&prefix=&minor=&create=%D8%AF%D8%B1%D8%B3%D8%AA+%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86+%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D9%87+%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF"]جهان خارج[/url] را تنها با توسل به فرایند ایده‌ها می‌توان درک کرد.[/b][sup][url="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%AF%D8%A6%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85_(%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87)#cite_note-5"][size=2][۳][/size][/url][/sup]

ایدئالیسم آلمانی را، از آن رو که واکنشی در برابر چالش پیش‌آمده از [url="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8_%D9%81%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%B3%D9%87"]انقلاب فرانسه[/url]، و به منظور تجدید سازمان دولت و جامعه بر یک پایهٔ معقول، برای سازگاری نهادهای سیاسی و اجتماعی با آزادی و مصلحت فرد بود، [b]نظریهٔ انقلاب فرانسه[/b] نامیده‌اند.[sup][url="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%AF%D8%A6%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85_(%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87)#cite_note-Marcuse-23"][size=2][۱۲][/size][/url][/sup] [b]ایدئالیسم آلمانی در تعالیم هگل اوج گرفت[/b][sup][url="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%AF%D8%A6%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85_(%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87)#cite_note-24"][size=2][۱۳][/size][/url][/sup]،[b] هگل دستگاه فلسفی خود را دربرگیرندهٔ دستاوردهای ایدئالیسم آلمانی و به اصطلاح خود او نتیجهٔ [url="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D9%84%DA%A9%D8%AA%DB%8C%DA%A9%DB%8C"][color=#B22222]دیالکتیکی[/color][/url] تمامی منازل ایدئالیسم آلمانی می‌داند. [/b]


[b][url="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%AF%D8%A6%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85_(%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87"]http://fa.wikipedia....یدئالیسم_(فلسفه[/url])[/b]



[font=Tahoma][color=#B22222]به موجب منطق جدالي ماركس هيئت فلسفي هگل براي فهم و دريافت واقعيّت اجتماعي، جامد و نارسا مي‌بود، [/color]زيرا؛ [b]به‌نظر ماركس زندگي، همواره نتيجۀ برخورد نيروهاي متضاد و گوناگوني است كه به‌وجود آورندۀ اوضاع تازه‌اي هستند. از اين عقيدۀ فلسفي دربارۀ تحولات اجتماعي به نام مادّه انگاری تاريخي (ماترياليسم تاريخي) ياد گرديده است. يعني در حوزۀ فلسفه، «ديالكتيك» ناميده مي‌شود كه در حوزۀ اجتماعي ماركس آن را به ماترياليسم ديالكتيك يا ماترياليسم تاريخي تبديل كرد.[/b] به نظر ماركس از نيروهاي توليدي كه بر اثر قابليّت فنّي و علمي و تعداد افراد و موقعيّت طبيعي در هر دوره صورتي خاصّ دارند، روابط توليدي مخصوص پديد مي‌آيد؛ مثلاً نيروهاي توليدي دوران فئوداليته از روابط خاصّ مالك و رعيّت به‌وجود آمده و در سلسلۀ زنجيردار اين روابط است كه افراد موقعيّت خاصّ به‌دست مي‌آورند و در نتيجه، طبقات اجتماعي روی كار مي‌آيند.[/font]
[font=Tahoma]كارل ماركس آلماني در جواني تحت تأثير فلسفۀ هگل قرار گرفت و به‌خصوص از منطق جدالي (ديالكتيك) هگل بهرۀ فراوان برگرفت و در بيان حوادث تاريخي و اجتماعي به تدوين نظريۀ ماترياليسم تاريخي پرداخت. [b]وي برخلاف ديدگاه ايده‌آليسم هگل، مي‌گفت: واقعيّتِ مادّي است كه سرنوشت تاريخ را معين مي‌كند نه معنا وايده، هم‌چنين اعتقاد داشت كه زيربناي اقتصادي توليد و تقسيم كار و مالكيّت؛ اساس ايدئولوژي يعني ارزش‌هاي معنوي زندگي و اخلاقي و حقوقي هر جامعه را به‌وجود مي‌آورد. [/b][/font]


[font=Tahoma][font=Tahoma]ماركس بنابر استدلال خود، معتقد بود كه سرانجام اين طبقه نيز جاي طبقه حاكم را خواهد گرفت. استفاده‌اي كه ماركس از منطق جدالي هگل (ديالكتيك)، نمود اين بود كه چنان‌كه در پيش يادآور شديم؛ [color=#A52A2A][b]هگل سير تطوّر تاريخ و به طور كلّي سير تطوّر موجودات را تابع مراحل سه‌گانه تز، آنتي‌تز و سنتز (وضع، وضع مقابل و وضع مجامع) قرار مي‌داد. ماركس امور اجتماعي را به نحو تازه‌اي تابع اين مراحل سه‌گانه قرار داد؛ و نمونه‌اي كه در اين زمينه مَثَل مي‌زد، رژيم صنعتي، اقتصاد، سرمايه‌اي بود كه آن­را به عنوان وضع معرفي مي‌كرد و «وضع مقابل» اين وضع را به­وجود آمدن طبقه‌اي قرار مي‌داد كه وابستگي مستقيم به صنعت دارد. او شخصاً هيچ‌گونه استدلال اقتصادي نداشت و اين كيفيّت را نتيجه و عكس‌العمل ماشين و سرمايه‌داري مي‌دانست؛ و بيان مي‌كرد كه چگونه افزايش كارگران صنعتي، طبقه كارگر را كه هيچ‌گونه استقلالي ندارد و در مقابل طبقۀ سرمايه‌دار وادار به ابزار مقاومت و عكس‌العمل مي‌كند و در اين عكس‌العمل يك انقلاب اجتماعي كه ماركس آن را به عنوان وضع مجامع تلقّي مي‌كرد، پديد مي‌آيد.[/b][/color][/font][/font]
[font=Tahoma][font=Tahoma][font=Tahoma][url="http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=27060"]http://www.pajoohe.c....tion&UID=27060[/url][/font][/font][/font]


[font=Tahoma][font=Tahoma][font=Tahoma]در واقع مدل دیالکتیک هگل در اندیشه مارکس تغییر میکنه و قالب جدیدی پیدا میکنه و ابعاد مادی جامعه زمان خودش رو در این مدل براحتی توصیف میکنه ، باقی مسایلی که مطرح میکنه غالبا استدلال های مربوط به توصیف ، توجیح و تبیین این مدل هستند ...[/font][/font][/font]

[font=Tahoma][font=Tahoma][font=Tahoma]در اصل مارکس ادامه ایدالیسم هگلی هست منتها نفی نمیکنه که نمیشه جهان خارج رو بدون ایده توصیف کرد و شناخت ، بلکه روش دیالکتیک رو در ایجاد یک مدل شناختی مطابق با جهان واقع بکار میبره ...[/font][/font][/font]

[font=Tahoma][font=Tahoma][font=Tahoma]در واقع روش اندیشیدن مارکس به قول شما ، روش شناسی مارکس در تحلیل جهان واقع گفته میشه که از یک مدل پایه ای و اساسی در توصیف جهان واقع استفاده میکنه ،" ماتریالیسم دیالکتیک " یا بقولی در بازه اجتماعی ؛ نقد تضاربی نظام سرمایه داری ، مدلی که بشکلی بسیار ساده توصیف میکنه چطور نتیجه دیالکتیک بورژوا - پرولتر به انقلاب سوسیالیستی ختم میشه ، در تمام جاهای دیگه استدلال های این مدل دیده میشه ، در تعبیر فلسفی هم از دیالکتیک مارکس میشه گفت ، جدال میان جامعه و تاریخ ، یا جامعه و اقتصاد هم بعنوان مدل تحلیلی در روش شناختی مارکسیستی بکار میرسه ، بعبارت دیگر هرکس در نوشته هاش از این مدل استفاده کنه ، مارکسیست شناخته میشه ، ....[/font][/font][/font]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
ممنون از شما جناب واریور که تعاریف ایدئالیسم و ماتریالیسم رو که البته جزء الفبای مارکسیسم محسوب میشه تشریح کردید. شرح مفصلتری از اینها رو هم انگلس در جزوه لودویگ فوئرباخ و پایان فلسفه کلاسیک نوشته که بسیار زیبا و روشن هم هست و به دوستان توصیه میکنن نگاهی بهش بندازن.
در مورد رابطه مارکس با دیالکتیک هگل چیزی نمیشه گفت وقتی خود مارکس به شیوایی خاص خودش اون رو توضیح داده. متن کاملش رو میتونید در مقدمه مارکس بر جلد اول کاپیتال پیدا کنید.
" روش دیالکتیکی من نه تنها در بنیاد با روش هگل تفاوت دارد بلکه نقطه مقابل آن است. از نظر هگل فرآیند اندیشه که او تحت نام ایده به سوژه ای حتی خودمختار بدل میکند، آفریدگار واقعیت است، واقعیتی که فقط جلوه خارجی ایده به شمار می رود. از نظر من بر عکس ایده هیچ چیز دیگری نیست جز ترجمان امر مادی در کله انسان!
تقریبا سی سال پیش جنبه رازآمیز دیالکتیک هگل را نقد کردم... اما درست در زمانی که سرگرم کار بر جلد اول کاپیتال بودم، مقلدهای لوس، میانمایه ای.... با هگل بسان سگ مرده رفتار میکردند. از این رو من خود را آشکارا شاگرد آن متفکر بزرگ اعلام کردم... دیالکتیک نزد هگل روی سر ایستاده است، باید آن را وارونه کرد تا هسته عقلانی آن درون پوسته رازورزانه اش کشف شود..." ویرایش شده در توسط komsomolets

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]
" روش دیالکتیکی من نه تنها در بنیاد با روش هگل تفاوت دارد بلکه نقطه مقابل آن است. از نظر هگل فرآیند اندیشه که او تحت نام ایده به سوژه ای حتی خودمختار بدل میکند، آفریدگار واقعیت است، واقعیتی که فقط جلوه خارجی ایده به شمار می رود. از نظر من بر عکس ایده هیچ چیز دیگری نیست جز ترجمان امر مادی در کله انسان!
تقریبا سی سال پیش جنبه رازآمیز دیالکتیک هگل را نقد کردم... اما درست در زمانی که سرگرم کار بر جلد اول کاپیتال بودم، مقلدهای لوس، میانمایه ای.... با هگل بسان سگ مرده رفتار میکردند. از این رو من خود را آشکارا شاگرد آن متفکر بزرگ اعلام کردم... دیالکتیک نزد هگل روی سر ایستاده است، باید آن را وارونه کرد تا هسته عقلانی آن درون پوسته رازورزانه اش کشف شود..."
[/quote]

الان نفهمیدم داریم روی چی بحث میکنیم ، این مواردی که فرمودید ، غیر از روش شناسی مارکس در فهم مسایل اجتماعی هست ؟ غیر از اینه که تمامی مواردی که مارکس مطرح میکنه ، بر روی همین مدل بنیان گذاشته شده ؟

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]
منظورتون دیالکتیکه؟
[/quote]

مدل دیالکتیک بورژوا - پرولتر ، مدل دیالکتیک تاریخی ، خیلی ساده است ، این مدل ها بنیاد اکثریت تعاریف مارکس هستن .

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
مارکس هیچ وقت از اصطلاحی به نام "دیالک تیک بورژوا پرولتر" استفاده نکرده. هرچه هست دیالکتیکه. و این دیالکتیک مدل هم نیست روش تفکره. روشی که در تقابل با متافیزیک قرار داده. در واقع میگه دو روش تفکر هست: متافیزیک و دیالکتیک. این روش همونطور که فرمودید بنیاد نه اکثریت، بلکه تمام تفکر مارکسی هست. مبنای اندیشیدن مارکسه. اما دیالکتیک برای مارکس هیچ وقت تعریف ساده تز و آنتی تز... نیست. دیالکتیک اعتقاد به اصالت حرکته. که در تمام قلمرو جهان مادی معتبره
  • Upvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[right]سلام. ماشالله قضیه هی داره پیچیده تر می شه[/right]
[right]الف- اینکه من نوشتم مارکس ایده آلیست هست به قول شما منظورم ایده آلیست فلسفی نیست. واضح هست که وقتی کسی می گه بنیان فکر من بر ماتریالیسم هست دیگه نمی تونه ایده آلیست باشه. منظورم رو با کلمه دوم بعد از ایده آلیست روشن کردم و اون یوتوپیست هست. مارکس به آینده ای بهتر، انسانی تر و روشن تر برای نوع بشر ایمان داشت که فکر کنم بهش الان می گیم مرحله کمون نهایی . که البته ایمان به چنین چیزی به خودی خودش نه نقطه ضعف هست و نه بد[/right]
[right]ب- بحث اولیه درباره تولید آسیایی بود . برای همین من از کلمه مدلسازی استفاده کردم. این جور که من فهمیدم مارکس برای تبیین مراحل رشد جوامع اروپایی از کمون اولیه شروع می کنه و بعد وارد برده داری و فئودالیسم و سرمایه داری و در نهایت کمون نهایی میشه. درسته؟ اگر اشتباه کردم لطف کنید تذکر بدید. خوب تا سرمایه داری رو که تحلیل کرده خودش یه جور مدلسازی هست. یعنی وقایع و رویدادهایی که منجر به تغییر جوامع بشری به صورت مرحله مرحله از کمون اولیه تا سرمایه داری شده رو در یک الگوی دینامیک مدل کرده. یه بابایی مثل الوین تافلر هم برفرض تغییرات جوامع رو به صورت امواج سه گانه مدل کرده. بعد صحبت شد که مارکس برای جوامع آسیایی مدل دیگری رو معرف کرده که به آن می گیم "شیوه تولید آسیایی" که اعتراض من هم به همین قسمت قضیه بود. به هرحال من هنوز فکر می کنم این مدلسازی ( یا تحلیل یا تبیین) که درباره آسیا انجام شده خیلی ساده انگارانه بوده. برای همین هم بود که از لفظ پرت و پلا استفاده کردم. به نظر من مسئله در آسیا فقط اب و ابیاری نبوده بلکه مسائل دیگری هم بوده که در "شیوه تولید آسیایی" به اونها پرداخته نشده[/right]
[right]ج- بعدشم گفتم که چون از منابع دست اول استفاده نکردم ممکنه که من اشتباه کرده باشم و مارکس در مدلسازی ( یا تحلیل ش) درباره تولید آسیایی کاملتر از اینها بحث کرده و اشکال از من هستش که از شما راهنمایی و کمک خواستم[/right]
[right]د- درباره علمی بودن بینش مارکس منظور کل مارکسیسم هست یا قسمت خاصی از اون؟ مثلا اگر همین قضیه دیالکتیک تاریخی رو در نظر بگیریم نمی تونیم این نظریه رو یه نظریه علمی بنامیم. البته منظور من از علم همون علوم تجربی و ازمایشگاهی هست. این نظریه بیشتر به یک نوع فلسفه شباهت داره تا علم تجربی( به مفهوم پوزویستی). لطف کنید در این باره هم توضیح بدهید تا متوجه بشویم که منظور از بینش علمی دقیقا چی هست؟[/right]
[right]و- همه این حرفها از نظر من راهی برای یادگرفتن دو تا کلمه بیشتر هست. اگر سوالی مطرح می شه یا اشکالی به دیدگاه کسی وارد می شه امیدوارم به عنوان نقد شخصی ازش برداشت نشه. به هرحال همه ما دوست و رفیق هستیم و داریم از هم چیز یادمیگیریم(فعلا من دارم بیشتر یاد می گیرم) بازهم تشکر[/right]
  • Upvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[color=#990000]جایگاه الگو[/color]
مدل به مجموعه‌ای مادی، ریاضی یا منطقی اطلاق می‌شود، که ساخت‌های اساسی یک واقعیت را می‌رساند و در سطح خود، قادر به تبیین آن و ارائه کارکردهایش است.[url="http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=37694#_ftn6"][6][/url]در واقع، مدل، جزء کوچک یا بازسازی کوچک‌شده‌ی یک شیء یا پدیده‌ی بزرگ است؛ که از لحاظ کارکرد با آن شیء یا پدیده واقعی، یکسان است.بدین ترتیب در شرایطی که امکان دسترسی به تمام جزئیات امور و روابط پدیده‌ها، مشکل، پرهزینه و وقت‌گیر است، مدل، آن‌ها را سهل و آسان می‌کند و با برخورداری از امکان تجزیه و تحلیل، پیش‌بینی نتایج را ممکن می‌نماید.[url="http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=37694#_ftn7"][7][/url]
البته مدل‌سازی از فراگردهای اجتماعی، جهان اجتماعی را لزوما به‌طور کامل معرفی نمی‌کند؛ اما وسایلی به‌دست می‌دهد، که درک مکانیسم‌های اساسی آن‌را آسان‌تر می‌کند.به‌عنوان مثال، شبکه‌های اجتماعی، ساختارهای اجتماعی و ساختارهای خانوادگی را می‌توان مدل‌سازی و روابط اساسی آن‌را مشخص نمود.[url="http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=37694#_ftn8"][8][/url]
گی‌روشه معتقد است که توسل به الگو در همه علوم یک ضرورت اجتناب‌ناپذیر است؛ چرا‌که اکثر فلاسفه، اندیشمندان و محققان، که درباره زندگی اجتماعی انسان به بحث پرداخته‌اند، همواره به مشابهت‌ها یا بعضی تصاویر، توسل جسته‌اند؛ تا بتوانند جامعه را نزد خود معرفی کنند.به دلیل اینکه واقعیت اجتماعی، امری غامض، چندگانه و فرّار است؛ به‌حدّی که ذهن انسان، توانایی درک کامل این واقعیت، در کلیت و پویایی آن‌را ندارد.پس برای آنکه بتوان از این واقعیت پیچیده، سخن گفت و آن‌را به اجزا و عناصر متشکّله‌اش تجزیه کرد، قیاس صورت می‌گیرد؛ این قیاس، میان جامعه پیچیده با اشیا و موجودات ساده و شناخته‌شده‌تر انجام می‌گیرد؛ که اصطلاحا به آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها الگو اطلاق می‌شود.[url="http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=37694#_ftn9"][9][/url]
جامعه‌شناس با الگوهای فکری و ساخته‌های ذهنی کار می‌کند؛ نه با حوزه (یا عین)واقعیت؛ زیرا برای مثال، نمی‌توان واقعیت اجتماعی را مانند طبقه اجتماعی، عینیا در جامعه پیدا کرد، اندازه‌گیری نمود، تعریف کرد و یا برشمرد؛ در عوض می‌توان الگوی یک طبقه اجتماعی در جامعه‌ای معیّن را بر اساس نوع عالی طبقه در مفهوم مارکس ساخت و آنگاه پدیده‌های واقعی جامعه مورد نظر را در انگاره طبقاتی مذکور داخل کرد و کوشید تا کارکرد آن شناخته شود.[url="http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=37694#_ftn10"][10][/url]

[url="http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=37694#_ftn10"]http://www.pajoohe.c...ID=37694#_ftn10[/url]
-------

همین قضیه ، شیوه تولید آسیایی ، بورژوایی و باستانی خودش یک مدل ساده از روابط تولید هست که در سطح کلان به کلیت روابط تولید میپردازه و در واقع صورتی واقعی نداره ، بلکه شیوه ای برای درک پدیده اجتماعی هست ...

----

البته دیالکتیک بورژوا پرولتر رو مارکس عینا اسم نبره و این اصطلاح یحتمل مربوط به کائوتسکی هست ، منتها خود دیالکتیک به مدل توصیفی ختم میشه که حتی میشه فرایند رو شرح و لزوما در فراگرد ناشناخته و بی قاعده خروجی نده ...
  • Upvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
در مورد شیوه تولید آسیایی من متأسفانه کتابهام دم دستم نیست تا با رجوع به اونها جواب مستندتری بدم. و مجبورم صرفا بر حافظه ناقصم تکیه کنم.
اما بحث شیوه تولید آسیایی رونباید به عنوان تم اصلی مطالعه مارکس نگاه کرد. مطالعه اصلی مارکس روی انکشاف سرمایه داری بود امری که چند دهه از عمر خودش رو وقف اون کرد. مطالعات دیگر همونطور که گفتم جنبه فرعی داشت، البته این از ارزش و بداعت اون مطالعات کم نمیکنه. نظریه تولید آسیایی هم در همین مورده.به همین خاطر هم هست که بحث بین مورخین در این مورد هنوز هم بازه.
یکی از مهمترین فرازهای مارکس در این موضوع بخشی از یک نامه است:
"
" [u]عدم وجود مالکیت خصوصی بر زمین[/u] حقیقتاً کلید تمامی شـرق اسـت! تاریخ سـیاسی و مذهبی شـرق در همین مسـاله نهفته اسـت. ولی دلیل آن چیسـت که شـرقی ها حتا به فورم فئودالی مالکیت بر زمین دسـت نیافته اند؟
من فکر میکنم که عمدتاً به دلیل آب و هوا و نوع خاک، مخصوصاً قطعات بزرگ کویر که مسـتقیماً از دشـت و صحرای افریقا تا سـراسـر عربسـتان، ایران، هندوسـتان و تاتار و بلند ترین نقاط فلات آسـیا ادامه دارند، میباشـد. در اینجا [u]آبیاری مصنوعی[/u] اولین شـرط کشـاورزی اسـت که مسـؤولیت آن هم به عهده[sup]ء[/sup] کمون ها، اسـتان ها یا حکومت های مرکزی اسـت. یک حکومت شـرقی هرگز بیش از [u] سـه وزارتخانه[/u] نداشـته اسـت: مالیه یا دارایی (غارت در داخل)، جنگ (غارت در خارج و داخل) و کار های عمومی (زمینه سـازی برای تجدید دولت).
حکومت انگلسـتان در هند وزارتخانه های اول و دوم را به طریق تنگ نظرانه اداره کرده و شـماره[sup]ء[/sup] سـوم را کاملاً رها کرده اند، به طوری که کشـاورزی هندوسـتان در حال نابودی اسـت، در آنجا رقابت آزاد کاملاً از اعتبار افتاده اسـت.
در شـرق حاصلخیزی زمین به وسـایل مصنوعی تأمین می گردید. وقتی سـیسـتم آبیاری دچار تباهی می گردید این حاصلخیزی بلافاصله نابود می شـد ... این اسـت توضیح این واقعیت که کافی بود یک [u]جنگ ویرانگر[/u] رخ دهد، برای آنکه کشـوری از سـکنه خالی شـود و تمدنش برای صد سـال نابود گردد."
حالا همینطور که میبینید مارکس حاصلخیزی زمین رو به عنوان یک علت پایه در نظر میگیره. در واقع حقیقت اینه که همونطور که هگل میگه، شیوه زندگی جوامع مختلف مستقیما به جغرافیایی که در اون زندگی میکردن بستگی داشته. و هرچه این رابطه یعنی رابطه با طبیعت مستقیم تر و بی واسطه تر باشه، به عبارت دیگه جامعه عقب مونده تر باشه، تأثیر جغرافیا بر شکل گیری روابط اجتماعی پررنگتره. شما فرضا میبینید این تأثیر جغرافیایی تا حدیه که جوامع دور افتاده در اعماق جنگالهای بزرگ و جزایر بعد از دهها هزار سال هیچ تغییری به خودشون ندیدن.
بنابراین این بستگی به آب امر غریبی نیست. در مقام صرفا مقایسه، شما تأثیر نفت بر کشورهایی که حیاتشون به صدور این محصول بسته هست رو نگاه کنید. مثال دقیقی نیست البته، اما به هرحال واضحه که تمام این کشورها از فقیرترین تا ثروتمندترینشون از مشکلات سیاسی و اجتماعی مشابهی رنج می برن، در عین حال که نمیشه تمام مشکلاتشون رو به وابستگیشون به نفت مرتبط کرد. حکایت آب هم در قدیم همینه.
در ادامه مارکس یحتمل دونسته حداقل چهار شیوه متفاوت، پل گذار از مالکیت اشتراکی کهن به عصر جدیدتر بوده باشه: رومی، ژرمنی، آسیایی و اسلاوی. در اون کتابی که ابتدائا معرفی کردم شرح مفصلی از ویژگیهای هر کدام از این گذارها رو میتونین بخونین. خوبی این موضوع اینه که خود مارکس نوشته. من به شما و دوستان دیگه توصیه می کنم برای شناخت مارکس، خود مارکس رو بخونید، نه درباره مارکس، و به این طریق از خیلی از اشتباهات جلوگیری میشه.
در مجموع مسأله صرفا آب و آبیاری نیست، مسأله مهمتر شاید خود مارکس هم گفته بحث مالکیت و اشکال خاص اون باشه.

مورد بعدی دیالکتیکه. دیالکتیک با قانون بنیادی خودش، یعنی اصالت حرکت، مدعیه که میتونه تمام پدیده های جهان رو که میبینیم تشریح و تبیین کنه، به استناد اینکه قوانین عام حرکت و قوانین خاص اون رو که در هر شاخه به شکل متفاوتی برقراره، مثل شیمی فیزیک، تاریخ و غیره، بیان میکنه. به همین جهت هست که علمی گفته میشه. در مطالعه تاریخ، قوانین حرکت رو در اجتماع بررسی میکنه و اسیر یکسو نگریه رایج نمیشه. مطالعه علمی تاریخ یعنی اینکه اسباب علل پدیده های تاریخی رو بتونیم تشریح کنیم، اونهم از پس علل ذهنی. و در دام چیزی که هگل اسمش رو بی کرانگی بد میذاره هم نیفتیم. یعنی با یک سیستم علت و معلولی خطی سعی در تبیین تاریخ کنیم. در این صورت مسأله ای رو حل نمیکنیم صرفا از اون رو تکرار میکنیم.

از جناب واریور هم ممنونم با ذکر تعاریف دقیق بحث رو روشن کردم. در چارچوب این تعاریف بنده هم با اون بحث موافقم.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.