zed

تاپیک جامع سردار شهید حسن شاطری

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

[right]با سلام[/right]
[right]واقعا بعضی از مسئولین باید آب بشن و برن زیر زمین و خجالت بکشن من که خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم در روزگاری که این مردان بزرگ برای اسلام و مسلمین و فقط برای رضای خدا کار میکنند بعضی ها دارن آن کار دیگر میکنند[/right]
  • Upvote 2

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[right]دقت کردید محل شهادت نحوه شهادت و دیگر چیز ها زیاد رسانه ای نشد ![/right]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote name='kereshti' timestamp='1361164279' post='300733']
[right]دقت کردید محل شهادت نحوه شهادت و دیگر چیز ها زیاد رسانه ای نشد ![/right]
[/quote]

اگر شايعه شهادت ايشون تو كاروان سيستم بوك(رعد) كه به سمت لبنان ميرفت واقعا درست باشه كه به نظر من كاملا چرنده، و اگر واقعا اسراييليا با علم به اينكه يك مسئول ايراني اونم در اين جايگاه و درجه و ارزش بالا مثل سردار شاطري با كاروان هستن و مطمئن بودن كه با حمله و هدف قرار دادن اين محموله امكان كشته شدن سردار شاطري وجود داشته ، بايد بگم واقعا نهايت گستاخي و پر رو شدن اسراييليا رو نشون ميده و متعاقبا اين كه ديگه زدن به سيم آخر و از عواقب اين كار خودشون كاملا با اطلاع بودن و نهايتا اين مساله حساسيت و اهميت موضوع سوريه و قدرتمند شدن حزب ا... لبنان براي اسراييل رو روشن ميكنه.

به نظر من شهادت حق و پاداش انسانهايي مثل شهيد شاطري هست كه هر لحظه در آرزوش هستن. مطمئن هستم صدها و هزاران شهيد شاطر تو مملكت ما وجود داره كه چند تا دونش براي به زانو دراوردن اسراييل كافيه.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[center]شهید شاطری به روایت یک همرزم؛[/center]
[center]
[b] [url="http://www.mashreghnews.ir/fa/news/194622/سرداری-که-در-آینده-هم-او-را-نخواهیم-شناخت"]سرداری که در آینده هم او را نخواهیم شناخت [/url][/b]
[/center]
از روز آشناییم با او در آسایشگاه عملیات سپاه سردشت که برای اولین بار در مورخه 21/1/64 با همدیگر و بسیاری از یاران سفرکرده و بازمانده از سفر نان و سیب زمینی خوردیم تا امروز که او ما را به جای گذاشت و رفت یک ذره از ارزشهای اصولی و اعتقادی و ولایتی و اخلاص و تمامی فضایل اخلاقیش فاصله نگرفته بود.

[color=rgb(255,0,0)][b]به گزارش مشرق،[/b][/color] [color=rgb(0,0,205)]سردار شهید حسن شاطری رییس ستاد بازسازی ایران در لبنان از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس بود که در امور مهندسی جنگ، راه‌سازی و جاده‌سازی در مناطق جنگی فعالیت داشت، که به دست دژخیمان رژیم صهیونیستی به شهادت رسید. متن زیر که به قلم یکی از همسنگران این شهید نگاشته شده است به توصیف حالات و شرح وقایعی است که حاج حسن در آن نقش بسزایی داشته است.[/color]

نوشتن از مردی که نبودنش را باور نداشته باشی بسیار گران و سخت است. خصوصا" کسی که در بسیاری از خصایص نیک اخلاقی سرآمد اطرافیان و هم قطاران خود بود. او را با نام حاج حسن شاطری می شناختند. اولین باری که او را دیدم در بهار 1364 در شهر مقاوم و شهیدپرور سردشت بود.

او از سال 1360 در سردشت حضور داشت جوانی رعنا که اولین سالهای جوانی خود را تجربه می کرد مسئول تدارکات سپاه سردشت بود. منصب او تأمین و تدارک وسایل لجستیکی رزمندگان در جبهه سردشت بود ولیکن کارهای فراسازمانی زیادی به او محول می شد او در همه جا محور عمده فعالیتهای فرهنگی و معنوی بود. درآن زمان رژیم صدام تازه شروع به بمب باران و توپ باران سردشت نموده بود وضعیت اسف باری را برای مردم شهر و روستاهای اطراف و رزمندگان و مدافعان ایران اسلامی بوجود آورده بود. ازطرف دیگر محورهای مواصلاتی و جاده های منتهی به سردشت در معرض تهدیدات کمین و مین و درگیریهای گروهکهای وابسته به بیگانگان بود. باحملات ناجوانمردانه ارتش بعثی در مرز و احزاب همسو با آن در داخل ،روزانه شاهد پرپرشدن جوانان رزمنده و یا مردم بیگناه منطقه بودیم.

باید اذعان داشت درآن زمان نیروهایی که سپاه سردشت راتشکیل داده بودند، یک نمونه ای از ایران بود چون از تمامی شهرها و مناطق کشور در آنجا حضور داشتند. تهرانی، شمالی ، آذربایجانی، اراکی ، قمی، لرستانی، همدانی، شیرازی ، سمنانی ،خوزستانی ،کرمانی، خلاصه نماینده همه اقوام و استانهای ایران در سردشت باانگیزه های مشترک وبرای دفاع ازوطن درآنجاحضور داشتند. یقینا" حاج حسن شاطری را میتوان خلیفه یا سرکاروان این جمع صمیمی و معنوی دانست مجموعه ای که هراز چندگاهی یکی از آنان به کاروان جاوید شهداء می پیوستند.

[color=rgb(255,0,0)][b] نقش حاج حسن شاطری در بسیج کردن نیروهای سردشت[/b][/color]

شهید حاج اکبری از تهران، شهید علی احمدی از زنجان ، شهید معدنی پور از هشتگرد کرج، شهید کلهر از قزوین، شهید کمره ای از نراق ، شهید ضرغام امیری از شیراز، شهید حمید یکن آبادی از همدان، شهید محمدرضا شمس از لرستان، در کنار شهیدان ارزشمند بومی ، حلقه ای از مردان نستوه و خستگی ناپذیر را تشکیل داده بودند که تصویر و تصور آن برای هرکسی خارج از آن حلقه خدمتی بسیارمشکل بود.

بمباران وسیع و گسترده سردشت و ربط و راههای مواصلاتی منطقه در روز و توپ بارانهای مستمر شبانه شهر را به یک جبهه تمام عیار تبدیل کرده بود. در آن غوغای طوفانی که مرگ و زندگی و عزت و ذلت در هم آمیخته بود، شرف و غیرت مدافعان سردشت اعم از بومی و غیربومی آرامشی را به منطقه داده بود که یکی از بامعنوی ترین جبهه ها را در شمالغرب کشور شاهد بودیم.



نقش حاج حسن شاطری در این تجمیع نیروها از همه پررنگتر بود. شاید در بسیاری از مایحتاج روزمرۀ اداره جنگ و منطقه با مشکل جدی مواجه بودیم ولی صبوری و اخلاق گشاده رویی حاج حسن تمامی این مشکلات را سهل و آسان می نمود. محافل وعظ و دعا و نماز جماعت و روابط عمومی گستردۀ ایشان در بین نیروها نمونه بود ارتباط با مسئولین پشتیبانی کننده جنگ در شهرهای عقبه و حسن خلق و شیرین زبانی حاج حسن شاطری سیل عظیم کمکهاوهدایای مردمی رابه سردشت سرازیرکرده بود. در سخت ترین شرایط جنگ و حملات هوایی و توپخانه ای و شیمیایی و درگیریهای محورهای مواصلاتی هرگز بر روحیۀ بشاش حاج حسن تأثیری نمی گذاشت اگرقرارباشد خاطرات این شهیدبزرگوارجمع آوری شودتصورمیکنم هردوستی که چندصباحی بااوبوده میتواندیک کتاب ازاومطلب بنویسد نگارنده که قریب سی سال بااو ازنزدیک آشنایی داشته ام ،خیلی سخت است که بتوانم به همه زوایای شخصیتی اوبپردازم.

[color=rgb(255,0,0)][b]ماجرای یک دهه خدمت و همزیستی حاج حسن با مردم سردشت[/b][/color]

او در سطوح مختلف مدیریتی منشاء خیرات و برکات زیادی بود. اما از همان ابتدا وجه فرهنگی و معنوی و ارتباطات و مدیریت اجرایی او دارای برجستگی خاصی بود. زمانی که به تدبیر مسئولین به فرماندهی عملیات سپاه و سپس به ریاست ستاد سپاه سردشت منصوب شد همان حاج حسن سابق و همان روحیات پرجوش و خروش او همچنان دراوموج میزد. در تمامی کارهایش هرگز بویی از ریا و فریب کاری نمی دیدی. همین برجستگی اخلاقی او بود که در دل نیروها خصوصا" نیروهای بومی نفوذ عجیبی کرده بود. او از روی اعتقاد قلبی خود با مخاطب برخورد می کرد کمتر بسیجی بومی بود که حاج حسن را نشناسد و با او با زبان بومی و صمیمانه ارتباط نداشته باشد. نگارنده که از یکی دیگر از شهرهای کردستان افتخار خدمت در سردشت را یافته بودم در ابتدای ورودم با مشاهدۀ وضعیت درهم ریخته و بی سر و سامان شهر و پراکندگی نیروها و هجوم های زمینی و هوایی متعجب شده بودم وبا خود میگفتم چگونه این همه نابسامانی ها مدیریت میشود؟ ولی پس از ملاحظۀ صفا و صمیمیت و اخلاص و غیرت حلقه خادمان بی منت سردشت که حاج حسن در رأس آنها قرار داشت ، خیلی زود همانند شاگردی علاقه مند پایبند کلاس اخلاق و ایثار و صفا و فتوت این جمع خدوم شدم و پس از اتمام مأموریتم ، دلتنگ ترک سردشت بودم ونمیتوانستم آنراترک کنم بطوری که سردشت نیز جزیی از خاطرات شیرین و فراموش نشدنی من گردید.

رفتن حاج حسن از سردشت پایه های این جمع منسجم را دچار چالش کرد از اخلاق و مرام فراموش نشدنی حاج حسن ، صفت وفادارش بود. او که قریب یک دهه در سردشت خدمت کرده بود بقدری بمردم سردشت علاقمندبود وهمیشه پیگیرکارهای عمرانی ومشکلات مردم این شهربود،همگی او را بعنوان شاطری سردشت می شناختند. او به سرزمین و مردم و رزمندگان سردشت عشق می ورزید و در عشق ورزیش یک ذره ای ریا وجود نداشت. مدتی معاونت مهندسی رزمی قرارگاه حمزه سیدالشهداء (ع) و سپس تیپ مهندسی صاحب الزمان (عج) را بعهده داشت که نگارنده شاهد بودم چه تلاشهایی برای اجرای پروژهای عمرانی و خصوصا" جاده های سردشت می نمود. جاده های قاسم رش به آلواتان و جادۀ مهم و پرماجرای شلماش به آلان و جادۀ برده پهن و جاده های منطقۀ آلواتان و جاده های ارتباطی روستاهای منطقه، واقعا" از عمق وجودش تلاش می کرد.



او تعلق خاصی به سردشت داشت و بهمین خاطر در سالهای پس از جنگ که هیأتهای رزمندگان شهرهای کردستان شکل گرفت ، هیأت رزمندگان سردشت (متشکل از نیروهای بومی و غیربومی) یکی از پویاترین و فعالترین هیأتهای نمونه رزمندگان در منطقه بود که به همت حاج حسن شاطری ویاران ودوستان اوکه درجرگه خادمان دوران جنگ سردشت درکنارهم بودند،شکل گرفت. معمولاً نیمه دوم شهریورماه هر سال مردم میهمان نواز و قدرشناس سردشت در انتظار رسیدن کاروان رزمندگان غیربومی می باشند . نسلهای جدید از این همه تعلق خاطر متعجب می باشند که اینها که هیچ پیوند نسبی و سببی با همدیگر ندارند، چه انگیزه ای سبب شده که اینقدر این جمع بهمدیگر نزدیک باشند. غافل از اینکه این شهرآباد و سبز و خرم روزی ویرانه ای بود که همین مردان سپید موی امروز و جوانان پرتلاش دیروز و برای تبدیل شدن آن به" خانه خوبان" چه خون دلها که نخوردند و از عمق وجود جوهره جان و به درازای عمر خود می نویسند:

ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود

رنج دوران برده ایم

با زخوانی تاریخ ده اول انقلاب سردشت می تواند یک الگوی زلال مدیریتی باشد که در بسیاری حوزه ها قابل تحقیق و بررسی است. صفا و صمیمیت و عشق و ایثار در سراسر جبهه ها و شهرهای مرزی کردستان حاکم بود اما سردشت یک حال و هوای خاصی داشت قطعاً بخش عمده این تعلقات و پیوندهای نیروهای اعزامی و مردم خونگرم متوجه حاج حسن شاطری و یاران کم نظیر ایشان بود.

[color=rgb(255,0,0)][b]جای پای بزرگانی همچون امام موسی صدر و چمران و..[/b][/color]

دراین هنگام حاج حسن شاطری بخاطر تجربیات گرانسنگ عمرانی وخدماتی، به خدمت دولت پیوست. ضرورتهای خدماتی و مدیریتی سبب شد که ایشان در جاهای دیگر خدمات وسیعتری را به نظام و ایران اسلامی داشته باشد و مدتی جهت اجرای کارهای عمرانی وخدماتی وکمک به سازندگی افغانستان ،در کنار رهبر بیداری این کشور مظلوم شهید احمدشاه مسعود قرار گیرد. و تجربه سردشت را نیز در آنجا پیاده کند با شهادت ایشان حاج حسن بسیار آزرده خاطر شد و افغانستان نتوانست از خدمات این سردار پاک اندیش چندان بهره ای ببرد و خیلی زود همانند آبی که بدنبال رودخانه و دریا می گردد، سردشتی دیگر را در کناره های شرقی دریای مدیترانه بنام سرزمین لبنان پیدا کرد و جای پای بزرگانی همچون امام موسی صدر و شهید چمران گذاشت.



[color=rgb(255,0,0)][b]بازسازی مناطق بعد از جنگ 33روزه...[/b][/color]

تجربۀ سردشت بعنوان یک منشور خدمتی بر مصحف پاک سرشت سردار مقاومت و پایدای نقش بسته بود. ویرانیهای کشورلبنان درجنگ 33روزه بارژیم اسرائیل نیازمندیک اقدام سازندگی جهادی داشت که این توفیق نصیب حاج حسن خاطرات بیادمانی ماشدو او از طرف دولت جمهوری اسلامی ایران مسئولیت بازسازی ویرانه های لبنان گردیده بود.

نگارنده توفیق خدمت در کنار ایشان را در لبنان نداشتم ولیکن معمولا" در هر سفری که به ایران می آمدند تعاریف و توضیحاتی که از این سرزمین استقامت و پایداری داشتند دقیقا" همان سردشت و حلقۀ یاران سفرکرده و یاران بازمانده از سفر را تداعی می کرد. بارها به او می گفتم بساط سردشت را همانجا تشکیل دادی. می گفت فلانی خیلی شبیه همند و انگار از یک جنس اند از اشرافیت وتسلط او به زبان عربی احساس کردم که ریشه ای و عمیق و ماندگارکار می کند.
از رضایت او نسبت به وصلت فرزندانش با ابناء حزب الله حدس زدم که از جهاد انفس و اموال به اولاد رسیده است و بر این همه ارادت و عنایت و توفیق او غبطه می خوردم. همه جانبه نگری او سبب گردیده بود که یک شخصیت منحصر به فردی را از خود ارائه دهد. او که دانش آموختۀ مهندسی عمران بود و در مقطع دکترای مدیریت مراحل پایانی را می گذراند، در بسیاری زمینه ها با نظرات کارشناسی گفتنی هایی داشت. او یک چهرۀ خدماتی، فرهنگی و در عین حال متعهد و مقید بود.

علیرغم اینکه سالها بود از سردشت جدا شده بود ولی هر وقت تماسی داشت و یا دیداری بود از وضعیت مردم و منطقۀ سردشت می پرسید از تشکل و انسجام هیأت رزمندگان سردشت سخن می گفت. حقیقتا" او برای همه کس ، کس بود و برای خودش بی کس. غم خواری بی بدیل و امینی بی نظیر و خادمی بی منت بود. زندگی او مصداق واقعی عقیده و جهاد در راه آن بود. هیچ چیز او را از تلاش در راه عقیده اش باز نمی داشت. نیت خیر و بی آزاری ایشان از خصوصیات بارزی بود که هر رهگذری را با رشتۀ محبت و علاقه نسبت به خود پایبند می کرد. علاقۀ وافر و اعتقاد جوانان او را در بین اقشار مختلف بسیجی به یک چهرۀ محبوب و دوست داشتنی تبدیل کرده بود. پایگاه بسیجیان منطقه نازی آباد و شهرک شهید محلاتی مصداق واقعی این پیوند ناگسستنی بود.او اعتقاد عجیبی به تربیت نسل جوان داشت. نسل فعلی انقلاب شیفته این نوع اخلاق حاج حسن بودند.

[color=rgb(255,0,0)][b]دغدغه های حاج حسن برای اوضاع فرهنگی لبنان[/b][/color]
آخرین باری که به ایران آمده بود تماس گرفت و گفت در مجموعه ای فرهنگی در تهران و در خصوص فعالیت گستردۀ فرهنگی در لبنان قراری دارم بیا هم تجدید دیداری داشته باشیم و هم تبادل نظری در این زمینه داشته باشیم. به اتفاق خدمت حجت الاسلام پناهیان رسیدیم و صحبت های طولانی داشتیم و در آخر شب گفتم فلانی تا کی تهران هستی؛ فرمودند فردا صبح پرواز دارم. گفتم چند ماه نبوده اید این دو سه شبی که هستی و فردا برمی گردی معلوم نیست کی باز می گردی حداقل در کنار خانواده باش . گفت فلانی هر کاری بکنم نمی توانم محبت خانواده را جبران کنم ولی لبنان و منطقه واقعا" نیازمند اقدامات اساسی فرهنگی است و وجدانم راضی نمی شود که چیزی در این زمینه کم بگذارم.

در اینجا جا دارد از همراهی وغمخواری همسرمکرمه ایشان که قطعادرشکل گیری شخصیت حاج حسن نقش عمده ای داشتند تقدیر شود همسر وفاداری که سالهادرغربت با صبروبردباری بینظیرفرزندان خودرابه بهترین نحوممکن تربیت کردوتوانست مسئولیت مادری رادرحق آنان اداکند.کسانی که بازندگی شهیدآشنایی دارندمیدانندکه فعالیتهای گسترده حاج حسن بیشترمرهون اطمینان خاطرازناحیه تربیت واداره خانواده بودکه همسرایشان آنرابه شیوه یک خانواده انقلابی اداره میکرد.

باکمی دقت می شد دریافت که او به مرحله ای از شناخت و تعهد و مسئولیت رسیده بودکه حدس زد میشد او متعلق به این دنیا نیست . جنس او فرق می کرد و نمی توانست یافته هایش را بر زبان بیاورد سر تا پا تلاش و کوشش و جهد و جهاد و مبارزه و اخلاص و خدمت بود و در عین حال زبان گویایی نداشت که آن را بیان کند او به مصداق واقعی :


[center]من گنگ خواب دیده و خلقی تمام کر

من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش[/center]
آری او گنگ خواب دیده ای بودکه هرکسی قدرت درک این مقام را ندارد. ترکیب و جنس مردم مشایعت کننده اش در 26 بهمن 1391 در تهران و 27 بهمن در سمنان گوشه ای از اثرات شخصیت این مدیر اندیشمند انقلاب و سرباز پاکباز ولایت را به منصه ظهور گذاشت.

[color=rgb(255,0,0)][b]حاج حسن به روایت علیرضا پناهیان[/b][/color]

انگیزۀ این بخش از نوشته ملهم از بیانات مختصر آقای پناهیان می باشد که در مراسم وداع با پیکر این سردار باوقار اسلام است که فرمودند ؛ "سردار شاطری مردی بافاصله بود فاصله با اخلاق و عملکرد بعضی از رفتارهای کنونی جامعه." به تعبیری این تعبیر و تشبیه را قبول دارم. و در تأیید این فرمایش می گویم علیرغم اینکه بسیاری از امکانات برای مدیریت های کلان دولتی او مهیا بود ولیکن شوریدگی و شعورمندی شخصیت او سبب گردیده بود که در غربت و با عزت، خدمت صادقانه داشته باشد. او انسانی فهیم بود و به راحتی راه آلودگی به دنیا را از راه اصلی تشخیص می داد. بله او در این زمینه بافاصله بود بقول جناب پناهیان با فاصلۀ زیاد اما این فضیله اخلاقی او نیز مانند دیگر ابعاد شخصیتی او که چند وجهی می باشد، تعبیر دیگری هم دارد و نگارنده که به مدت سی سال همدم و همراه او بودم می گویم او مردی بی فاصله بود. این فاصله از جنس فاصلۀ قبلی نیست فاصلۀ قبلی تبری از دنیا و مافیها بود و این فاصله ای که من بدان معتقدم فاصله" تولی" میباشد.

به یقین می گویم از روز آشناییم با او در آسایشگاه عملیات سپاه سردشت که برای اولین بار در مورخه 21/1/64 با همدیگر و بسیاری از یاران سفرکرده و بازمانده از سفر نان و سیب زمینی خوردیم تا امروز که او ما را به جای گذاشت و رفت یک ذره از ارزشهای اصولی و اعتقادی و ولایتی و اخلاص و تمامی فضایل اخلاقیش فاصله نگرفته بود. یکی از جاذبه های شخصیتی او همین خصوصیت بارز اخلاقی و بی فاصلگی او بود که سبب گردیده بود جمع زیادی حول شمع وجود او گرد آیند . با روحیاتی که از او سراغ داشتم چندان بر شهادت او تعجب نکردم، چون او خود از جنس شهداء بود. بیاد دارم او از همان سالهای اول آشناییمان همچنان در آتش این وصال می سوخت همیشه مجری مراسم تشییع شهدای بومی و غیربومی در سردشت بود. هر رزمنده و همسنگری که شهید می شد حاج حسن اولین کسی بود که او را در آغوش می گرفت .

[color=rgb(255,0,0)][b]وقتی دلجویی از خانواده شهدا واجب می شود[/b][/color]

در فراق شهیدان کاظمی و آذین پور و حنیف بسیار متأثر شده بود. سرکشی به خانوادۀ شهدای بومی و دلجویی از بازماندگان آنان را یک واجب می دانست و گویی این روز را برای خود می دید. سردار خاطرات سی ساله ما ،همرزمان و همسنگرانش را در جبهه های دفاع از انقلاب در 24 بهمن 1391 تنها گذاشت و در حال انجام وظیفه و خدمت رسانی به مردم چشم براه خدمت لبنان بدست اشقیا به آرزوی دیرینه اش رسید و بی فاصلگی با شهداء را با شهادتش تجربه کرد و یکبار دیگر تجربۀ یتیمی جمعی از جوانان لبنان را در دوران شهید چمران تکرار نمود. او که سالهای متمادی کوههای کردستان را در نوردیده بود و راههای جغرافیایی زیادی را بهم متصل کرده بود و دلهای بسیاری را بهمدیگر نزدیک کرده بود و خود واسطه العقد این مجموعه های ارزشی گردیده بود و حال به پیوند قلوب بین آحاد ملتهای کشورهای اسلامی فکر می کرد که شاید بتواند این راهها را نیز بهمدیگر متصل کند او معتقد بود که همانند پیدا کردن راههای سخت و دشوار در کوهستانها ، میتوان پیوندی بین انسانها برقرار کرد هرچند که راهها بسیار صعب العبور باشد.

او یک مهندس عمرانی صرف نبود بلکه مهندسی پیوند قلوب هم بود. هنگام وداع با پیکر مطهرش در سمنان در حالیکه داخل پرچم پرافتخار جمهوری اسلامی پیچیده شده بود دقیق او را نگریسته عکسی که بر تابوتش نصب شده بود یک دنیا حرف برای گفتن داشت. عکس تحرک نداشت ولی با زبان معنی داشت همچنان می خروشید. شعر زیر را با خود زمزمه می کردم و گفتم حاج حسن چرا می گویند:

در باب شهادت را ببستند کلیدش را چرا یاران شکستند؟

و از روح بلند و عرفانی او مدد جستم و خواستم شهادت او را دلیلی بر بطلان شعر فوق محسوب کنم و این شعر به ذهنم رسید گویا حاج حسن هم با من همراهی میکرد وموافق بود که باید تجدید نظر کند و بهتر است بگوید :


[center]درب باب شهادت بستنی نیست // کلیدش تا ابد بشکستنی نیست

درب باب شهادت باز باز است // برای هر کسی بگشودنی نیست

(نگارنده)[/center]

و آن را تقدیم به روح پرفتوح سردار نستوه و خستگی ناپذیر نمودم و در قسمت سفید پرچم روی تابوت و در کنار دست نوشتۀ دخترش که نوشته بود : [color=rgb(255,0,0)]" بابا افتخار ما بودی و ما را شفاعت کن . فراموشت نمی کنم هرگز "[/color] واین شعررا به رسم وفاداری سی سال همسنگری به اوتقدیم کردم و او را به خدا سپردم به امیدآنکه توفیق دیدارش درآخرت نصیبمان گرددواراتا ابدیت بخداسپردم .

لينک خبر : [url="http://www.mashreghnews.ir/fa/news/194622/سرداری-که-در-آینده-هم-او-را-نخواهیم-شناخت"]http://www.mashreghnews.ir/fa/news/194622/سرداری-که-در-آینده-هم-او-را-نخواهیم-شناخت[/url]
  • Upvote 2

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[color=rgb(0,0,0)][b]شاطری در لبنان دل ها را آباد کرده بود/ اینقدر کار می کرد که لبنانی ها هم خسته شده بودند[/b][/color]

[color=rgb(0,0,0)][b]رجانیوز- [/b][/color][color=rgb(0,0,255)]سردار شهید حسن شاطری رییس ستاد بازسازی ایران در لبنان از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس بود که در امور مهندسی جنگ، راهسازی و جاده سازی در مناطق جنگی فعالیت داشت. شهید شاطری از فرماندهان اخلاق محور دفاع مقدس و پس از آن بود که مدتی پیش به دست تروریست های صهیونیستی به دیدار مولایش اباعبدالله الحسین علیه السلام مشرف شد. [img]http://rajanews.com/Files_Upload/86741.jpg[/img][/color]
[color=rgb(0,0,255)]گفتن از بزرگ مردی و رادمنشی این سردار سپاه اسلام کاری دشوار است تا آنجا که باید در کنارش می‏بودی و می‏دیدی لحظاتی را که برای شرف و انسانیت مردمی که اتفاقاً از دیار خودش نبودند از جان مایه می گذاشت. [/color]
[color=rgb(0,0,255)]سردار سپاه ما بذری را در لبنان، این عروس خاورمیانه کاشت که سرسبزی و طراواتش حالا حالاها ماندگار است، او، هم زمین های خراب شده از نفرت و کین قوم نفرین شده خدا را آباد کرد هم دل هایی را به هم پیوند داد که خدعه تفرقه مانع از نزدیکی آن‏ها می‏شد. [/color]
[color=rgb(0,0,255)]خستگی در مرام و مسلکش جایی نداشت، آن قدر که معماران لبنانی از کار زیاد او گله می کردند، کار می کرد و لبخند می زد، کار می کرد و دست نوازشش به روی سر یتیمانی لبنانی کوتاه نمی شد، کار می کرد و پای درددل پیرمردها و پیرزن ها می نشست، کار می کرد و خود را بدهکار اسلام و انقلاب می دانست![/color]
[color=rgb(0,0,255)]متن زیر، سخنانی از حجت الاسلام والمسلمین پناهیان است که در یکی از مساجد محله نازی آباد تهران در باب منش سردار شاطری و گوشه ای از خدماتی که او برای آبادانی لبنان به انجام رسانده ایراد شده است: [/color]
[b]بسم الله الرحمن الرحیم[/b]
اگر در باره متوفی، در باره از دنیا رفته یا شهید صحبت کنیم، از مبحث دینی باید وارد شویم. ولی من زندگی او را یک زندگی دینی می‌بینم که دارم برای شما می‌گویم. خوش به حال منطقه نازی‌آباد که در مدت زمانی، حضور ایشان را به عنوان فرمانده بسیج در اینجا حس کرده است. اگر بخواهم به‌طور مختصر از شهید شاطری حرف بزنم که معلوم شود این توصیفات، توصیفات چه کسی است، می‌توانم ویژگی‌های او را در یک جمله خلاصه کنم. او یک انقلابی نمونه بود و به عنوان یک اسوه و الگو، زندگی انقلابی داشت. چند نفر از مهندسین لبنانی، وقتی شنیدند که ما با آقای خوشنویس (شاطری) آشنا هستیم و رفاقت داریم، به ما احترام مضاعف گذاشتند. به چه دلیل؟ به این دلیل که چون با ایشان رفاقت دارید، احترام شما هم بر ما واجب است. تعجب کردیم که چرا باید این طور باشد؟ مگر آقای خوشنویس چه کار کرده است؟ فهمیدیم که بازسازی مناطق جنگ‌زده را به عهده داشته، ولی فقط کار عمرانی نکرده است. البته عمران را بیشتر از حد تصور لبنانی‌ها بیشتر از بودجه و مأموریتی که به او داده بودند، انجام داد. این بود که دل‌ها را آباد کرده بود.
[color=rgb(128,0,0)][b]هر روز سه شیفت کار می کرد![/b][/color]
یک آقای مهندسی می‌گفت با ما قرار گذاشت و ما هم طبق معمول فرهنگ اینجا نه صبح بلند شدیم و رفتیم و دیدیم ایشان از چهار صبح کارش را شروع کرده است. گفتیم: «ما نمی‌توانیم چهار صبح بلند شویم». گفت: «من از بیروت آمده‌ام و چهار صبح به اینجا رسیدم». از خودمان پرسیدیم پس کی حرکت کرده است؟ ایشان می‌گفتند ما سه مهندس بودیم و روزانه شیفتی کار می‌کردیم و شهید شاطری با هر سه تای ما کار می‌کرد. بعد از مدتی که من روزی یک شیفت با ایشان کار می‌کردم، خسته شدم و دیگر نمی‌کشیدم و مانده بودم که چرا ایشان خسته نمی‌شود و لبخند هم از روی لبانش برداشته نمی‌شود؟
ما این جلوه‌های پرکاری ایشان را که می‌دیدیم، تعجبمان بیشتر می‌شد، چون وقتی که برای یکی دو تا کار ساده که واقعاً ارزش نداشت ایشان وقت بگذارد به لبنان رفته بودیم، جوری برای ما وقت گذاشت که انگار کاری ندارد و همیشه در حال فراغت است و دارد با ما از سر رفاقت وقت می‌گذارد. این درحالی است که در فرهنگ خارج از کشور، اگر با ایرانی‌ها کاری داشته باشید که برای شما انجام بدهند، خیلی‌هایشان از چشم شما پنهان می‌شوند و می‌گویند الان می‌آید و ما را گرفتار می‌کند و وقت ما را می‌گیرد، ولی او حیّ و حاضر بود و در میان ازدحام‌ کارهای خودش هیچ کاری را فراموش یا حذف نمی‌کرد.
کار ما ارتباط با مردم و گفتگو با آنهاست، اما کار ایشان مهندسی عمران بود و در برنامه ایشان علی‌القاعده گفتگو با مردم و ارتباطات مردمی نباید باشد، ولی ایشان با انواع طبقات اجتماعی، بچه‌ها، بزرگ‌ترها، مسئولین و هر کسی به‌گونه‌ای حیرت‌انگیز بود. من واقعاً متحیر بودم که مگر یک انسان چقدر ظرفیت دارد که از ارتباط و گفتگو با مردم خسته نمی‌شود؟ برای پرده‌برداری از تندیس حاج احمد متوسلیان در مرز جنوب، از وزرای دولت لبنان و مهم‌ترین وزیرشان که به تعبیری وزیر امور خارجه آنهاست، دعوت کرده بود. بعضی از افراد دولت لبنان را در مرز لبنان و اسرائیل و به پارک ایران که ایشان در آنجا احداث کرده دعوت کرده بود و آنها کسانی بودند که در عمرشان به آن منطقه نیامده بودند و چون شهید شاطری از آنان درخواست کرده بود بیایند، آمدند. همه قواعد دیپلماسی را زیر پا گذاشته بودند. رؤسای بسیاری از اقوام و احزاب در آن جلسه حضور داشتند، آن هم فقط به این دلیل که آقای شاطری به آنها گفته بود.
[color=rgb(128,0,0)][b]پیرمردها و پیرزن ها هم با شهید شاطری درددل می کردند[/b][/color]
این ارتباط به‌جای خودش، دخترهای لبنانی که می‌خواستند محجبه شوند و قصد داشتند با یک شخص متدین و انقلابی مشورت کنند که ما چه زمانی را برای زندگی جدید و باحجاب خود انتخاب کنیم، می‌رفتند و از ایشان سئوال می‌کردند، آن هم سئوالاتی که باید از یک روحانی می‌پرسیدند. پیرمردها و پیرزن‌ها برای درددل کردن، ایشان را انتخاب می‌کردند. وقتی ایشان وارد جایی می‌شدند، بچه‌ها به شعف می‌آمدند و با سروصدا دور ایشان جمع می‌شدند و جوانان ایشان را به عنوان قوی‌ترین برگزارکننده مسابقات ورزشی قبول داشتند.
ایشان تک‌تک آدم‌ها را می‌شناخت و از زندگی همه خبر داشت. خانواده‌های شهدا به او عشق می‌ورزیدند و می‌گفتند کسی از رفقای شاطری آمده، به احترام رفیق ایشان بودن، شایسته بهترین پذیرایی‌هاست. سفره می‌انداختند و مهمانی می‌دادند و او را در بهترین هتل‌ها اسکان می‌دادند و می‌گفتند چون شما رفیق آقای شاطری هستید.
[color=rgb(128,0,0)][b]شهید شاطری نمونه یک انسان خستگی ناپذیر[/b][/color]
اینها داستان و افسانه نیست که دارم برایتان می‌گویم. حتماً فیلم‌هایی از این صحنه‌ها پیدا می‌شوند و کم‌کم تنظیم خواهند شد. بعد از شهادت او نیست که این‌قدر احترام برایش قائل هستند، بلکه در زمان حیاتش به این شکل به او احترام می‌گذاشتند. او نمونه یک انسان خستگی‌ناپذیر بود. وقتی می‌نشستی و با او صحبت می‌کردی، می‌دیدی دارد از آرمان‌های بلندش صحبت می‌کند.
[color=rgb(128,0,0)][b]لبنان باید دروازده صدور انقلاب به غرب باشد[/b][/color]
یکی از آرمان‌های بلند و نگاه عمیق او همین بود که در آخرین سفری که ایشان را زیارت کردم، می‌گفت لبنان همان‌گونه که دروازه غرب به جهان اسلام بوده است، باید دروازه صدور انقلاب به غرب باشد و حتی کاملاً مقتدرانه و با اعتماد به نفس از من سئوال می‌کرد: «اگر بخواهم می‌توانم یک کارگردان شوم؟ کارگردان شدن سخت است؟ اینجا صحنه‌هایی هست که باید ضبط و به جهان صادر شود». تابستان‌ها چندین هزار تن که به اروپا و امریکا مهاجرت کرده‌اند، برمی‌گردند و چون زمینه دارند، مفاهیم اسلام ناب را به جهانیان صادر می‌کنند. اینجا محل صدور انقلاب به منطقه است. حرف‌های بلندی می‌زد که نشان می‌داد آن همه خدماتی که دارد انجام می‌دهد به چشمش نمی‌آید.
[color=rgb(128,0,0)][b]بودجه اش انرژی و مدیریت و تدبیرش بود[/b][/color]
بخشی از بودجه مختصری را که از اینجا برای کار عمرانی داده بودند، به تأسیس کارخانه‌هایی اختصاص داده بود که هم در آنجا رونق اقتصادی ایجاد کرده بود، هم مدیریت خوب خودش، برای آن کارخانه‌ها درآمد ایجاد کرده بود که دیگر نیازی به بودجه برای عمران و آبادی و کمک به مستضعفین نداشت و آن منطقه را در آبادانی خودکفا کرد. او را که می‌دیدند، می‌دانستند پشتیبانش انرژی، مدیریت و تدبیری است که دارد، نه این‌که به ایشان بودجه و پول داده شود تا آنجا را آباد کند و لذا با خود او طرف بودند. چنین روحیه برای کار کردن را کجا دیده بودید؟ به ایشان می‌گفتند یک کار انجام بده، با ده تا کار برمی‌گشت، آن هم با کیفیت عالی. کسی می‌خواست به لبنان برود و کارش هیچ ربطی هم به شهید شاطری نداشت. به او آدرس دادم و گفتم برو سراغ ایشان، کارت را راه می‌اندازد.
[color=rgb(128,0,0)][b]با این همه کار و تلاش خود را بدهکار می دانست[/b][/color]
و این قابلیت‌ها را در کنار صحبت‌های خصوصی ایشان بگذارید که همواره نام شهدا و امام از زبانش نمی‌افتاد. به‌طور خیلی طبیعی. با کلمات امام و شهدا تنفس می‌کرد و جالب این است که با این همه کار و تلاش و موفقیت، همیشه خود را بدهکار می‌دانست.
[color=rgb(128,0,0)][b]به فیش حقوقی اش هم نگاه نمی انداخت [/b][/color]
معاون ایشان که سال‌ها با ایشان بود می‌گفت هر وقت حقوقش را به حساب می‌ریختند و من می‌گفتم حاج حسن! حقوق‌ها را به حساب ریخته‌اند، می‌پرسید کسی از بچه‌های اینجا حقوق نمی‌خواهد؟ اگر کسی پول احتیاج دارد، حالا پول در حساب ما هست. می‌گفت یک بار به ایشان گفتم: «شما فیش حقوقی‌ات را نگاه می‌کنی؟ امتیازاتی را که از دوران دفاع مقدس تا حالا داری و مأموریت‌های خارج از کشور را به تو داده‌اند یا نه؟» می‌گفت: «نه، تا حالا نگاه نکرده‌ام، برای چه نگاه کنم؟ من کسی هستم که بروم بگویم آقا این قسمت از حقوقم را واریز نکردید، واریز کنید». می‌گفت تا آخر عمرش حتی فیش حقوقی خودش را هم مطالعه نکرد که ببیند آیا حقوقش را دقیق واریز می‌کنند یا نه؟ آنهایی که ایشان را دیده‌اند حتماً این را تأیید می‌کنند.
من آن زمان که ایشان را نمی‌شناختم، ولی در رفت و آمدهای بین قم و تهران از کنار ترمینال رد می‌شدم و اولین بار بود که در تهران دیدم جایی نمایشگاه زده و نمایی از زیارتگاه بقیع، مدینه، مکه و کربلا را کشیده‌اند و مردم می‌آیند و زیارت می‌کنند. بنده بعد از 20، 25 سال فهمیدم که اینها کارهای شهید شاطری در این منطقه بوده است. در چهارراه چیت‌سازی نمایشگاه می‌زدند. من در آن زمان نماینده رهبری در دانشگاه هنر بودم. می‌گفتم چه کار خوبی! چه کسی این کار را انجام داده است؟ زمانی که می‌گفتند مهدویت به‌شدت رو به افول است و خیلی‌ها می‌گفتند دیگر باید یاد امام و شهدا را به موزه‌ها بسپاریم. در آن زمان کسانی به این نمایشگاه‌ها می‌رفتند که تقریباً هیچ‌یک از احکام شرعی را رعایت نمی‌کردند و ایشان می‌گفت ما با این نمایشگاه می‌توانستیم آنها را جذب کنیم.
[color=rgb(128,0,0)][b]با ساخت پارک بازی روحیه اسرائیلی ها را نابود کرد![/b][/color]
همین روش را در لبنان داشت. درایت و درک انقلابی بسیار بالایی داشت. وقتی که در سفارت برای اولین بار ایشان را دیدم، گفت ما پارکی به نام پارک ایران ساختیم که مشرف به مرز اسرائیل است و می‌خواهم در این پارک بساط‌ بازی‌هایی را هم فراهم کنم که جوان‌ها بیایند بازی کنند، بازی‌هایی با اسلحه‌های مصنوعی که اسم خاصی هم دارد. می‌خواهم یک زمین ورزشی برای آن طراحی کنم و جلوی چشم اسرائیلی‌ها وقتی دارند نگهبانی می‌دهند، لبنانی‌ها بیایند و با اسلحه‌های مصنوعی و بانشاط بازی کنند تا روحیه آنها نابود شود. تنها جایی بود که اشراف عالی داشت و اسرائیلی‌ها می‌توانستند با چشم غیرمسلح ببینند. پرچم جمهوری اسلامی ایران را با افتخار بر فراز مرز اسرائیل با این درایت طراحی کرد و به بهانه این‌که پارک ساختیم، اسمش را گذاشت ایران و پرچم ایران را در آنجا نصب کرد. آلاچیق‌هایی که در آنجا ساخته شده بودند، هر یک به اسم یکی از استان‌های ایران بودند. ما با گروهی از هنرمندان رفتیم و پارک را دیدیم و این بچه‌ها به‌قدری به وجد آمده بودند که احساس غرور و افتخار می‌کردیم که ما در اینجا بر اسرائیلی‌ها مسلط هستیم و مدام تنشان می‌لرزد. در باره این پارک حرف دیگری هم می‌زد و می‌گفت این محرومین که سال‌ها تحت ستم اسرائیل بودند، اینجا می‌آیند، فریاد می‌کشند و با همدیگر عصرانه و چای می‌خورند.
[color=rgb(128,0,0)][b]اهل حرف زدن نبود، عمل می کرد[/b][/color]
لبنانی‌ها به این جور نشست‌ها و غذا خوردن در پارک علاقه دارند. بر فراز سر اسرائیلی‌ها لذت می‌برند و احساس هویت و اقتداری که در جان اینها می‌آید برای مبارزه‌شان لازم است. همه را خودش اجرا می‌کرد. نمی‌نشست یک‌سری حرف‌های خوب بزند و دیگران بیایند اجرا کنند.
[color=rgb(128,0,0)][b]بعد از جنگ 33 روزه اول خرابی های کلیساها و مساجد اهل سنت را بازسازی کرد[/b][/color]
وقتی می‌پرسیدیم چرا مسیحیان و اهل سنت لبنان به ایشان احترام می‌گذارند، می‌گفتند بعد از جنگ 33 روزه می‌خواستند جنگ‌های طایفه‌ای را در لبنان تقویت کنند و ایشان به عنوان عنصری که می‌خواست خرابی‌ها را بازسازی کند، همین که کارش را شروع کرد، اول به سراغ کلیساها و مساجد اهل سنت رفت. آنها می‌دیدند کسی آمده و مرزهای اختلافات قوی و مذهبی را درنوردیده است و مقید به این چیزها نیست و لذا به او عشق می‌ورزیدند. چقدر درک و درایت در این انسان بود. کافی بود این انسان بازنشسته شود ـ‌که در حضور ایشان بازنشستگی قابل تصور نیست‌ـ و از لبنان برگردد و به او بگویند شما دیگر هیچ کاری نکن و فقط این تجربه‌هایی را که داری به دیگران منتقل کن. بنده هر موقع با ایشان گفتگو می‌کردم، به عنوان یک مرد بزرگ با او سخن می‌گفتم.
[color=rgb(128,0,0)][b][size=3]کاش مدیران ما هم کمی به او شباهت داشتند![/size][/b][/color]
[size=3]جالب است که بی‌ادعایی او نه‌تنها در زمینه حقوق درست و حسابی نگرفتن و نه برای زحمت‌هایی بود که می‌کشید بلکه حاضر بود افتخاراتش را دیگران ببرند و دنبال افتخارات برای خودش نبود، بی‌ادعایی او به این محدود نمی‌شد. وقتی با هم گفتگو می‌کردیم، یک حرف حق را که مثلاً در کلام بنده یا رفیقش که ممکن بود از او کوچک‌تر هم باشد، می‌دید، بلافاصله با انعطاف می‌پذیرفت. وقتی می‌خواستیم مجسمه حاج احمد متوسلیان را آنجا نصب کنیم، خودش جایش را پیشنهاد کرد و گفت: «ما آنجا یک پارک زدیم و در آنجا جای تندیس‌هایی خالی است». عرض کردم که کاش مدیران ما یک کمی به ایشان شباهت داشتند. چقدر از انقلاب گذشته، دانشگاه ساخته است، می‌پرسی: «آقا! مسجدش کجاست؟» می‌گوید: «فکر مسجدش را نکرده‌ایم!» ایشان یک پارک تفریحی ساخته است و آن وقت در جمع هنرمندان در سفارت ما در لبنان می‌گوید ما تندیس‌های انقلابی می‌خواهیم. بروید بسازید بیاورید. ما آن پارک را ندیده بودیم، رفتیم دیدیم و گفتیم اینجا به اسرائیلی‌ها اشراف دارد و باید یاد عزیزان مفقودالاثرمان از جمله حاج احمد متوسلیان را در اینجا زنده نگه داریم. موضوع را با ایشان مطرح کردیم و پرسید: «در بین این همه شهدا، چرا ایشان؟» او هم نپذیرفت و ما توضیح دادیم. توضیحمان هم یک دقیقه بیشتر طول نکشید و گفت: «درست است. تندیس ایشان را بسازید». انسان دارای عقل، انعطاف، تجربه و بی‌ادعایی است و واقعاً چنین افرادی کم پیدا می‌شوند. حالا که ایشان به شهادت رسیده است و همه در مقابل ایشان تواضع دارند، چقدر خوب است که زندگی و کارهایشان بیشتر ترسیم شود و همه ببینند و الگوبرداری کنند.[/size]
[color=rgb(128,0,0)][b]دنبال جایی می گشت که غریبانه کار کند [/b][/color]
به شهید شاطری در یک جلسه خصوصی گفته بودند: «بازسازی لبنان تمام شد. به ایران برمی‌گردی؟» جواب داده بود: «نمی‌توانم به ایران برگردم». جدا از تعلق عاطفی که به محرومین لبنان پیدا کرده بود و آنها همه به چشم پدر به او نگاه می‌کردند. من خودم پیرمردهایی را دیدم که به او به چشم پدر نگاه می‌کردند. پیرمردهایی که هیچ وابستگی‌ به او نداشتند و بعضی از آنها بسیار هم ثروتمند بودند، ولی واقعاً چنان بزرگی از خود نشان داده بود که همه دوستش داشتند و می‌دانید که بزرگی کردن حقیقی از تواضع و خلوص و خاکساری به دست می‌آید. جدای از این تعلق عاطفی، نگران دو چیز بود. می‌گفت من به ایران بیایم در ایران کار کردن به شکلی است که نمی‌شود کار مخلصانه انجام داد. بالاخره چنین کلماتی از زبانش صادر می‌شد. آدم در آنجا به نمازجمعه و این طرف و آن طرف می‌رود و دائماً در چشم‌هاست و خلاصه نمی‌شود. دنبال جایی می‌گشت که غریبانه کار کند و کسی کاری به کارش نداشته باشد.
مشکلش این بود که در ایران نمی‌شود این جور مخلصانه کار کرد. چند تا مثل این آدم می‌توانید ببینید؟ صحبت دونفره خصوصی است. پیش بنده هم نبود و پیش یکی از دوستانش بود. نگران است که این‌قدر کار در ایران پیدا نکند که انجام بدهد. نه این‌که در ایران کار نیست انجام بدهد. آقای فلانی چه کار باید بکنیم؟ من می‌خواهم اینجا از خودم یک یادگاری بگذارم. دوستان دقت کنند. حالا که اینها کار ما را خیلی پسندیده‌اند و می‌خواهند تشکر کنند، می‌خواهم یادبودی از این همه زحمت که اینجا کشیده شده است، بگذارم که این یادبود را در اتاق‌های کار و خانه‌هایشان نصب کنند.
[color=rgb(128,0,0)][b]به مسئولینی که کار نمی کنند کار ندارم، مسئولینی که کار می کنند از ایشان درس بگیرند[/b][/color]
یک نفر هست که زحمت کشیده، سلحشوری کرده، یک عمر همه اینها را کنار گذاشته، آمده است و آنجا دارد کار عمرانی می‌کند، موفق بوده است، حالا می‌خواهد یادبودی به‌جا بگذارد. از همه مسئولین تمنا می‌کنم به خاطر این شهید بزرگوار و تمام شهدایی که به آنها عشق می‌ورزیم، این خاطره ایشان را درس بگیرند. کسانی که کار نمی‌کنند خیر، کسانی که کار می‌کنند از ایشان درس بگیرند. کسانی که مسئول می‌شوند و کار نمی‌کنند و در مسیر کار کردن جان نمی‌دهند، آنها لایق مورد خطاب قرار گرفتن نیستند. آنها را نمی‌گویم. یقیناً آنها از شهدا درس نخواهند گرفت. اگر مسئولی باشد که کار نکند، به خون شهدا خیانت می‌کند. به آنهایی که کار می‌کنند می‌گویم از این شهید درس بگیرند.
[color=rgb(128,0,0)][b]لبنانی ها می گفتند: رئیس جمهور حقیقی ما تویی[/b][/color]
می‌خواهد چه یادبودی بگذارد؟ دو ماه دنبال بهترین عکس از مقام معظم رهبری گشت، با بهترین جمله که تابلویی را از ایشان با بهترین جمله به زبان عربی ترجمه کند و در دفتر کار و خانه‌های اینها قرار بدهد. حالا که اینها از این کار تشکر کرده‌اند، حالا که می‌خواهد یادبودی از این کار بزرگ بازسازی که از قبل هم آبادتر کرد و بسیاری از روستاهایی که قبلاً راه آسفالت نداشتند، با وجود ایشان راه آسفالت پیدا کردند، از ایشان تشکر کرد که بعضی‌ها در حد رئیس دولت لبنان به ایشان احترام می‌گذاشتند و همین‌طور هم صدایش می‌زدند و می‌گفتند: «رئیس‌جمهور حقیقی ما تویی». می‌خواست یادبود بگذارد، از خودش یادبود نگذاشت و تصویر مقام معظم رهبری را به آنها هدیه داد. باور نمی‌کنید که از این دو ماه، شاید حدود یک ماهش را به ایران آمده بود و فقط دنبال جمله‌ها می‌گشت. جمله را می‌خواند و می‌گذاشت روی دیوار و می‌گفت: «این جمله خوب است، اما مناسب نیست. می‌خواهم جمله‌ای بگویم که درجا تأثیر بگذارد، تفکر ایجاد کند. جمله بعدی». به ده‌ها جمله رسیده بود، می‌گفت: «مانده‌ام از کدام جمله استفاده کنم» و عالی‌ترین جمله را استفاده کرد که اگر کل عقل و مغز متفکر همه بخش‌های وزارت خارجه دور هم جمع می‌شدند، نمی‌توانستند جمله‌ای به این زیبایی تهیه کنند، یعنی اگر بهترین جمله را انتخاب می‌کردند، همین جمله‌ای بود که ایشان تهیه کرد.
تمام افتخاراتش را نثار قدم‌های ولایت کرد. دنبال تصویر تأثیرگذاری بود که بتواند از ولایت در دل‌ها باقی بگذارد. اگر مسئولین خدمت نمی‌کنند که خیانتکارند و هیچ. خدا نکند از این افراد در میان مسئولین ما باشند. اگر خدمت می‌کنند از شهید شاطری یاد بگیرند و خدمتشان را سرمایه برای افزایش محبوبیت ولایت قرار بدهند و به‌جا گذاشتن تقویت عزت ولایت، نه این‌که برای خودشان چیزی جمع کنند.
عرضم را تمام کنم. در این مجلس شریف هر کس با شخصیت این شهید بزرگوار آشنا یا آشناتر شد و خواست هدیه‌ای بدهد، بماند بعد از این جلسه ان‌شاءالله روضه‌ و گریه‌ای که برای اباعبدالله‌الحسین(ع) در عزای امام حسین(ع) می‌کنیم، به شهید شاطری هدیه کنیم. من از شما تقاضا می‌کنم، خودم گرفتارم، ولی این چند روزه هر مسیری کار خوبی برایم می‌افتد، می‌گویم: «آقای شاطری! هدیه به روح عزیز و نازنین شما!» چرا؟ چون در کنار همه اینها گریه‌کن حسین(ع) بود و هر جا مداحی نبود، مداح اباعبدالله‌الحسین(ع) بود. بی‌محابا همه را به یاد اباعبدالله‌الحسین می‌انداخت، رفته بودم کربلا، مسئول موزه سیدالشهدا(ع) را دیدم. ‌ببینید کار که نفس داشته باشد چه می‌شود. ایشان گفت: «من رفتم لبنان. پارکی دیدم به نام پارک ایران». آنها یک مقدار حساسیت دارند و دنبال این نیستند که نام ما را احیا کنند. گفت: «این پارک در جایگاه بسیار عالی ساخته شده بود و این‌قدر زیباست که منی که مسئول موزه حرم اباعبدالله‌الحسین(ع) هستم، می‌خواهم نمادی از حرم اباعبدالله‌الحسین(ع) درست و به آن پارک هدیه کنم تا مردم که به آن پارک می‌آیند یاد اباعبدالله‌الحسین(ع) کنند». پرسیدم: «می‌دانید آن پارک را چه کسی ساخته است؟» جواب داد: «نه». گفتم: «می‌دانید یک گریه‌کن خوب اباعبدالله‌الحسین(ع) این پارک را ساخته است؟». نماد را هم کشیده و آماده کرده بود.
شهید شاطری! جایت خالی است می‌خواهیم برای اباعبدالله‌الحسین(ع) روضه بخوانیم. تمام گریه‌هایمان برای تو. تو به معنای واقعی کلمه برای امام خودت، امام زمان و نائب امام زمانت علمدار بودی، اما وقتی علمت روی زمین افتاد مردم چه کردند. اگر مزار شریف ایشان در تهران بود، مطمئن باشید گروه‌گروه جوان‌ها و آدم‌های تأثیرگذار در جامعه کنار مزار ایشان می‌بردم و خاطرات را تعریف و ایشان را معرفی می‌کردم. حیف فاصله مزارشان با ما زیاد است. هیچ‌وقت این شهید را فراموش نکنید و هیچ‌وقت فراموش نخواهد شد. آقای شاطری! شما غریبانه به شهادت رسیدی. جایی به شهادت رسیدی که همیشه بوی غربت اهل بیت عصمت و طهارت(ع) را می‌دهد.
شهید شاطری! تا بدنت بر زمین افتاد، همه خم شدند و بدنت را از روی زمین برداشتند. یا اباعبدالله‌الحسین(ع) وقتی علمدار حسین(ع) روی زمین افتاد، کسی به بدن علمدار حسین(ع) رحم نکرد...
الا لعنة الله علی قوم الظالمین.

لينک خبر : [url="http://www.rajanews.com/detail.asp?lang_id=&id=151863"]http://www.rajanews.com/detail.asp?lang_id=&id=151863[/url]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
خاطره خواندنی مادر شهید مغنیه از سردار شاطری


مادر شهید مغنیه گفت: مهندس حسام بعد شهادت حاج عماد برای عرض تسلیت همراه مسئولین ایرانی به خانه ما که آمد. خانه شلوغ بود و همه به احترام او برخواستیم. در این مدت آنقدر تعریف او را شنیده بودیم که دوست داشتم او را از نزدیک ببینم.




به گزارش بولتن نیوز به نقل از (باشگاه توانا)، بهار را لبنان باشی و بخواهی بوی بهار را استشمام کنی، باید به خانه‌های باصفای شهدا سری بزنی و عطر بهشت را در لبخند مادران شهدا استشمام کنی.

یکی از این خانه‌های بهاری، خانه باصفای ساده‌ای است که مانند بهشتی بر روی زمین جای گرفته. خانه «حاج عماد»، سردار بزرگ مقاومت، خانه ساده روستایی است که به صفای مادر بزرگوار سه شهید مزین است. مادر «جهاد، فواد و عماد» مادر مردانی است که به قول خودش پسرانش را برای شهادت تربیت کرده بود.

مادر سه شهید، آنها را در این خانه بزرگ کرده و از هر سوی این خانه خاطره‌ای شیرین دارد.

عماد 13 ساله بوده که شاگرد بنای این‌ خانه روستایی می‌شود و خانه‌ای چنین با صفا به دستان این اسطوره مقاومت ساخته می‌شود.

مادر عماد به وسعت زیبایی باغچه خانه‌اش خاطره بسیار دارد ولی خاطره‌ای شنیدنی از شهید بازسازی لبنان مهندس حسن شاطری از زبان او شنیدنی است؛

می‌گوید بعد از جنگ سی وسه روز شنیده بودم که مهندسی از ایران برای مدیریت و در دست گرفتن کار بازسازی به لبنان آمده اما او را نمی‌شناختم. تخریب جنگ زیاد بود و نگرانی ما هم در آن شرایط بسیار. خرابی‌ها باید زودتر آباد می‌شد و مردم باید زودتر سر و سامان می‌گرفتند. یک سال قبل از شهادت عماد بود، روزی نگرانیم را به او گفتم که در این شرایط مهندسی که از ایران آمده چگونه می‌تواند این همه کار را انجام دهد؟ حاج عماد لبخندی زد و گفت: «خیالتون راحت باشه کسی آمده که بهترین فرد برای این کار است.»

بعد یکسال و در زمان شهادت عماد روند بازسازی به قدری خوب پیش رفته بود که دیگر همه جا مهندس ایرانی را می‌شناختند؛ کسی که بی‌ وقفه کار کرده بود و خرابی‌ها زودتر از حد تصور همه آباد شده بود.

مهندس حسام بعد شهادت حاج عماد برای عرض تسلیت همراه مسئولین ایرانی به خانه ما که آمد اولین ‌بار بود که او را می‌دیدم. خانه شلوغ بود و همه به احترام او برخواستیم. در این مدت آنقدر تعریف او را شنیده بودیم که دوست داشتم او را از نزدیک ببینم. مهندس تا مرا دید، نزد من آمد وگفت : مادر، از شما تقاضایی دارم. صمیمیت کلامش بر جانم نشست وقتی مرا «مادر» خطاب کرد. گفتم : بفرمایید. گفت: «اگر میشه از این جایی که ایستادید چند قدم آن‌طرف‌تر بروید.» با تعجب گفتم: «حتما» و یک قدم عقب رفتم . ایشان با حضور آن همه مسئولین وجمع رسمی، بر زمین نشست و بر جای قدم‌هایم بوسه زد.

همه جمع منقلب شدند و من شرمنده تواضع ایشان. چون باید مقام ایشان را در لبنان بدانی و احترامی که همه ما برای ایشان قائل بودیم و بدانی که کار ایشان چقدر تواضع و صمیمیت به همراه داشت. ایشان برخاست و گفت: «شنیده‌ام بهشت زیر پای شماست.»

این چند سطر بهانه‌ای‌ست به مناسبت روز مادر تا بر جای پای قدم‌های مادر این شهید بزرگوار بوسه‌ای بزنیم.

بهار 92-زهره اشرفی

لينک خبر : http://www.bultannews.com/fa/news/140281/خاطره-خواندنی-مادر-شهید-مغنیه-از-سردار-شاطری
  • Upvote 3

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.