Arash 7,048 گزارش پست ارسال شده در اردیبهشت 93 در آخرین روز از شهریور 1359 درحالیکه مردم ایران نونهالان خود را برای جشن بازگشایی مدارس آماده میکردند ناگهان صدای شوم جغدهای شب پرست دشمن در آسمان ایران به گوش رسید. بارش بمبها و گلوله های آتشین در چندین نقطه از کشورمان ویرانی هایی را با خود به همراه آورد. آن روزها مردم برای دفاع در مقابل دشن فرضی هیچ برنامه خاصی را تدارک ندیده بودند و به تبع آن در نیروی هوائی ارتش هم برای مقابله با اینگونه حرکتهای مذبوحانه پیش بینی خاصی نشده بود.نابسامانی های بعد از انقلاب باعث شده بود که هیچ کار و تصمیمی روال طبیعی خود را طی نکند.بسیاری از اقدامها به گونه ای ناهماهنگ و گاهی با دستپاچگی و بدون بررسی انجام میگرفت.این مشکلات باعث شده بود که هیچگونه ارتباطی نه سری و خیلی محرمانه و نه حتی عادی بین پایگاه ششم شکاری بوشهر و ایستگاه پدافندی خارک وجود نداشته باشد. با آغاز رسمی جنگ تحمیلی از سوی بعثیون کافر وداغ شدن تنور جنگ،ارتش عراق برای ضربه زدن به منابع اقتصادی کشورمان،ناجوانمردانه و بی وقفه ایستگاه پدافندی،تأسیسات نفتی جزیرۀ خارک و شهر خارک را(البته اگر بتوانیم خارک را شهر بنامیم) در هر شبانه روز بیش از بیست نوبت بمباران میکرد و معمولاًدر هر نوبت هم دو هواپیمای عراقی این مأموریت را انجام میدادند. کمبود وسایل ارتباطی مانند تلفن،بیسیم و غیره از یکسو و بمبارانهای پیاپی که باعث شده بود وسایل ارتباطی نصفه و نیمه هم دچار آسیب جدی شده و از رده خارج شوند هرنوع ارتباط با نظامیان و نیروهای متخصص نفتی و غیره را غیرممکن ساخته بود. در حقیقت هرگونه تماسی با استراق سمع توسط دشمن و افشا شدن مکالمات انجام شده مواجه میشد. از اینرو دیگر وسایل ارتباطی کارآیی نظامی و عملیاتی خود را از دست داده بودند. مسئولان نظامی برای انتقال نامه ها و دستورات دارای طبقه بندی لازم به خارک تدبیر دیگری اندیشیده بودند،آنها یک هواپیمای کوچک مسافری که اصطلاحاً تاکسی هوائی (ایرتاکسی) گفته میشد را در مسیر خارک - بوشهر بالعکس بکارگرفته بودند.مأموریت این هواپیمای کوچک چند منظوره بود.درکنار مأموریت انتقال پیامهای طبقه بندی شده،بعضی از نیازمندیهای نظامی یگانهای ارتش در جزیره خارک راهم تأمین میکرد،نیازمندیهایی که قبلاً پیش بینی نشده بود و یا به دلیل بمباران،بعضی از آنها آسیب دیده بودند.هرچند این هواپیمای به ظاهر کوچک در مسیر رفت و برگشت مسئولیت گشتزنی در غرب خارک و شمالغربی آنرا نیز بعهده داشت تا درصورت مشاهدۀ هواپیماهای متجاوز عراقی به آسمان ایران اسلامی،پایگاه ششم شکاری بوشهر و یا سایر ایستگاههای پدافندی نزدیک به منطقه را درجریان قرار دهد تا نسبت به دفاع و دفع شر دشمن در سریعترین زمان ممکن اقدام کنند. از اینرو بچه های پایگاه این هواپیما را به شوخی آواکس می نامیدند و هروقت که به پرواز درمی آمد میگفتند دیگر همه جا امن و امان خواهد بود. آن روزها بسیاری از سامانه های پدافند هوایی براساس طرح و برنامه های خاص آمریکائیها در قالب دو گروه " یاشی " و " تفت " در نوارهای مرزی مستقر بودند این بود که هنوز نقاط کور و مسیرهای ناشناختۀ بسیاری به داخل خاک ایران از سوی دشمن وجود داشت و دشمن با آگاهی از عدم کارآیی این سامانه ها و نقاط ضعف آنها و با استفاده از همین راهها به خارک و بوشهر و جاهای دیگر نفوذ و اقدام به بمباران میکرد حملات پی درپی وآسیب دیدن سامانه های صادرات نفت درخارک باعث شده بود که متخصصان نظامی به فکر چاره بیفتند و روش جدیدی را برای دفاع درمقابل تهاجم دشمن به کارگیرند.مواضع پدافندی را براساس نیاز کشور و بدون آگاهی استکبار جهانی طراحی و مستقر کنند.این طراحی و اجرا بطور طبیعی زمان لازم داشت از اینرو بهترین روش تا استقرار یک سامانه پدافندی مناسب و حساب شده استفاده از این آواکس نوظهور بود. در غروب روز دوازدهم جنگ تحمیلی،خلبان تیزپرواز این آواکس کوچولو پس از انجام یک عملیات موفق با هواپیمایش از خارک به پایگاه بوشهر برمیگردد و به آرامی در باند پرواز می نشیند،هنوز از هواپیما پیاده نشده بود که فرمانده پایگاه مأموریت اضطراری دیگری را به وی ابلاغ میکند.او بار دیگر باید به جزیره خارک برگردد و پیام مهمی را برای فرماندهی ایستگاه پدافند هوایی ببرد. نگاهی به نشان دهنده بنزین موجود در مخزن آواکس کوچولو می اندازد و با یک حساب سرانگشتی به این نتیجه میرسد که با بنزن موجود میتواند دوباره تا خارک برود و برگردد،از سوی دیگر با نزدیک شدن غروب خورشید و کشیده شدن پردۀ سیاه شب روی دریا و خشکی درصورتیکه به دنبال بنزین میرفت ممکن بود مشکلاتی را برایش فراهم کند.ازاینرو بدون اینکه فکر کند این مسیر رفت وبرگشت خطرناک ممکن است او را وادار به پرواز اضافی درآسمان کند،تصمیم به پرواز دوباره گرفت،شاید هم کمی تنبلی باعث شد از سوختگیری مجدد امتناع کند و یا تصور کند که با رسیدن به خارک آنجاهم میتواند شکم آواکس کوچولو را پر کند و برگردد،از اینرو بی درنگ پرندۀ آهنین بالش را در کرانۀ آسمان به پرواز درآورد و با سرعت بسوی خارک رفت. چند دقیقۀ بعد در آسمان خارک ظاهر شد و از برج مراقبت اجازۀ فرود خواست هنوز صحبتش با برج تمام نشده بود که بلندگوهای ایستگاه اعلام وضعیت قرمز کردند.در چنین شرایطی بچه های توپچی پدافند دیگر منتظر شناسایی هیچ پرنده ای اعم از خودی یا دشمن در آسمان خارک نمی ماندند و بی وقفه بسوی هرشئ پرنده که درآسمان پرواز میکرد شلیک میکردند.عاقلانه ترین راه این بود که او پرنده اش را هرچه سریعتر از تیررس توپهای ضدهوائی مستقر در خارک دور کند،از سوی دیگر احتمال رویارویی با هواپیماهای جنگی مهاجم هم برایش وجود داشت پس بلافاصله نه تنها از تیررس پدافند هوایی خودی دور شد بلکه از آسمان خارک هم فاصله گرفت. پروازش را در منطقه ای دورتر از تیررس ضدهوائی های خودی و گلوله باران احتمالی هواپیماهای عراقی ادامه داد و تأمل کرد تا وضعیت عادی شود.گشت هواپیماهای دشمن در اطراف خارک به درازا کشید و وضعیت قرمز همچنان ادامه پیدا کرد. لحظات به سختی میگذشت،هرچه بود بعد از مدتی نسبتأ طولانی وضعیت جزیره به حالت عادی بازگشت و او دوباره با آواکس کوچولو در آسمان خارک ظاهر شد و دوباره تقاضای اجازۀ فرود کرد.در حالیکه خط سیاه باند پرواز را نشانه گرفته بود و میخواست فرود بیاید دوباره صدای بلندگوها بلند شد و وضعیت فضای جزیره را قرمز اعلام کرد. صدای متصدی برج مراقبت از آنسو بلند شد که هرچه زودتر از آسمان خارک خارج شو تا نیروهای پدافندی به کارشان بپردازند. بناچار بار دیگر اوج گرفت و از آسمان خارک دور شد،اینبار هم هواپیماهای عراقی در چندین نوبت به حریم هوائی آسمان خارک تجاوز کردند و آتش بازی وحشتناکی را به راه انداختند که دیگر کسی جرئت نزدیک شدن به منطقه را پیدا نمیکرد.حرکت عقربۀ نشان دهندۀ بنزین کم کم به سمت خط قرمز کشیده شده و خبر از اتمام سوخت میداد. برسر دوراهی ماند;به بوشهر بازگردد و یا چند دور دیگر بزند تا وضعیت عادی شود.با خود اندیشید درصورت برگشتن به بوشهر امکان اتمام بنزین در وسط راه وجود دارد و ممکن است هیچوقت به بوشهر نرسد،فکر کرد که عاقلانه است چند دور دیگر همان اطراف بزند تا شاید وضع عادی شود و بتواند مأموریتش را در خارک انجام دهد.دوباره باخود گفت اگر اوضاع به همین منوال پیش برود چه میشود،ممکن است به جای باند فرودگاه پرندۀ کوچولو بستر آبهای شور خلیج فارس را انتخاب کند و برای همیشه از من جدا شود و یا سینه به سینۀ ساحل بساید و در میان شنهای نمناک فرو رود.با خود اندیشید که بهتر است در فاصلۀ دو،سه مایلی جزیره پرواز کند و به محض اعلام وضعیت عادی خیلی سریع به سمت فرودگاه خارک برود اما بخت با او یار نشد و وضعیت قرمز همچنان ادامه یافت. سرانجام چراغ اخطار روشن شد و پیام اتمام سوخت هواپیما را هرچند ناگوار و غیرقابل تحمل،به خلبان اعلام کرد.بی درنگ با برج مراقبت خارک تماس گرفت و تقاضای فرود حتی با پذیرش خطر احتمالی مورد اصابت قرارگرفتن را کرد و به آنها گفت که سوخت پرنده اش تمام شده و دیگر امکان ادامه پرواز برایش میسر نیست اما برج مراقبت همان حرفهای قبلی را تکرار کرد و حاضر به پذیرش فرود اضطراری وی نشد. سقوط در دریا و یا اصابت گلوله های توپهای ضدهوائی بر بالهای پرنده اش قطعی بود. بدون توجه به اخطارهای برج مراقبت مسیرش را بسوی باند فرودگاه خارک تنظیم کرد و با التماس از آواکس کوچولو خواست که تا نشستن روی باند تحمل کند. با سرعت مسیر دو،سه مایلی را به پیش رفت اما قبل از اینکه به جزیره برسد موتورهای هواپیما از کار افتاد و پرندۀ رام و زیبا به گلوله سنگی بدل شد و با سرعت بسوی زمین سرازیر شد. تمام همتش را بکار گرفت تا دستکم هواپیما را در نزدیکی ساحل و روی ماسه ها فرود بیاید و اگرهم داخل آب سقوط کرد در نزدیکی ساحل باشد تا امکان نجاتش باشد. تلاشهایش بی ثمر ماند و هواپیما هم هوس کرد که در میان آبهای شور و تلخ خلیج فارس جا خوش کند و برای همیشه در همسایگی ماهی ها بماند هنوز هواپیمایش با سطح آب برخورد نکرده بود که به سرعت خودش را از هواپیما جدا کرد و کمی آنطرف تر در میان آبهای خروشان قرار گرفت.رؤیای نزدیک بودن محل سقوط به ساحل و امکان نجات وی توسط قایقهای نجات تعبیر نشد و خلبان بخت برگشته با تجهیزات پرواز میهمان ماهیهای رنگارنگ و کوسه های منتظر طعمه شد. هرچه فریاد زد که شاید کسی صدایش را بشنود و به سراغش بیاید،خبری نشد که نشد. باورش آمد که دیگر سقوط کرده و باید خودش را برای مشکلات بعدی سقوط در آبهای شور آماده کند. در اولین حرکت قایق نجات را آماده کرد و روی آن قرار گرفت. لحظات اول سرگردانی آنهم در میان موجهای خروشان و دشمنان خونخواری چون کوسه های خاکستری به سختی گذشت. فهمید که ناچار است تا طلوع خورشید و رسیدن صبح نجات تحمل کند.امیدوار بود که با کشیده شدن اولین تیغه های خورشید برروی آبهای خلیج فارس دیده بانهای ساحلی او را خواهند دید و برای نجاتش کاری را صورت خواهند داد. با نشستن اولین اشعه های خورشید در سطح آب،هرچه به اطرافش نگاه کرد نشانی از جزیره و یا خشکی ندید. فهمید که در فاصلۀ زیادی از جزیره سقوط کرده است.هرچه می دید آب بود و موجهای پی درپی. چشمهایش را گاهی گرد و گاهی کوچک کرده و سطح بیکران آبها را می کاوید تا شاید نشانی از همکاران ناجی اش دیده شود، لحظات به سختی میگذشتند و گویی عقربه های ساعت هم دیگر نای حرکت ندارند.تا غروب انتظار کشید اما خبری نشد، شاید بچه های برج مراقبت خارک هم با خود اندیشیدند که آواکس کوچولو به لانه اش در بوشهر بازگشته و درآنجا فرود آمده است. هرچه بود ناجیان به سراغش نیامدند آنقدر که شب تاریک دوباره پردۀ سیاه و هول انگیزش را روی دریا کشید و خلبان درمانده را درمانده تر و نا امیدتر کرد. دیگر همه چیز در تاریکی مطلق فرو رفته بود و هیچ چیز قابل توجهی در تیررس نگاهش قرار نداشت حتی بلندی و کوتاهی موجها هم نمی توانستند او را به خود مشغول کنند.بازی ماهیها و حرکت دلهره آور کوسه های فرصت طلب برای لحظه ای هم که شده او را از نگرانی درنیاوردند.با همه این اوصاف نا امید نشدو برای نجات دست از تلاش برنداشت. با استفاده از خنکی شب تصمیم گرفت مخالف غروب خورشید حرکت کند. دستهایش را پارو کرد و با قایق بادی اش آهسته،آهسته بسوی مقصدی نامعلوم به حرکت درآمد. با خود اندیشید که در ساعات اولیۀ سقوط در دریا،در شرق جزیره قرار داشته است و حالا موجهای نرم و مداوم دریا با حرکت نامحسوس آب خلیج فارس او را از مقصد دور کرده است از اینرو تصمیم گرفت به سمت شرق که حدس میزد نقطه ای دیگر از خاک مقدس ایران باشد،نه جزیره خارک حرکت کند. میترسید که از کنار جزیره بگذرد و نتواند جزیره را ببیند. شب را تا صبح را تلاش کرد. با طلوع آفتاب خسته و درمانده دست از تلاش برداشت و به آرامی روی قایق دراز کشید تا کمی استراحت کند. دوباره امید دیده شدنش در هوای روشن توسط گروههای نجات در دلش ریشه دواند و در همین آرزو لحظه ها را به کندی سپری کرد.رؤیای آمدن بالگردهای نجات و یا کسانیکه به دنبالش میگردند تا او را از مهلکه نجات دهند به سراغش آمد.با خود کلنجار رفت و تمام قوۀ تفکر و تخیلش را بکار گرفت،گاهی دستها را سایبان چشمها کرد و دور دستها را در بیکران آسمان پایید و گاهی نگاهش را از آسمان گرفت و در پهنای دریا دنبال قایقهای نجات گشت. کم کم دچار اوهام و خیال شد و فکر و روحش چنان به تسخیر آنها درآمد که گاهی درمقابل چشمانش بالگردی را دید که به او نزدیک میشود و بالای سرش دور میزند و حرکت دورانی ملخهای آن در دریا موج ایجاد میکند و او را خنک میکند. گاهی در رؤیا طنابی را مشاهده میکرد که از بالگرد بسوی او رها شده و او بسوی طناب خیز برمیدارد و طناب را میگیرد و حلقه نجات را به دور کمرش محکم میبندد اما برخورد یک موج با قایقش و پاشیدن آب شور دریا به صورتش پرده های اوهامش را را از هم پاره کرد و او را دوباره به واقعیات موجود در روی آب و قایق برمیگرداند. خوب که نگاه میکرد،می دید نه از بالگرد خبری هست و نه از طناب نجات و به جز آب از هیچ چیز دیگر نشانی نبود. کم کم غروب روز دوم هم از راه رسید و پردۀ تاریکی شب بار دیگر روزنه های امیدش را یکی پس از دیگری مسدود کرد. شب را بهرطریقی بود باید میگذراند. گاهی خودش را در میان آب میدید که ماهیهای گرسنه بی رحمانه به سویش هجوم می آورند و ذره ذره گوشتهای تنش را میکنند. گاهی صدای شکستن استخوانهایش درمیان آرواره های سخت و خشن کوسه ای او را چنان به وحشت می انداخت که خواب و آرامش را از او می ربود.لحظه های سخت و بی امان یکی پس از دیگری گذشتند و خورشید با طلوعی دیگر سفرۀ امید را در مقابلش گشود اما روز سوم هم مانند روز اول و دوم بدون هیچ اتفاقی سپری شد. اواخر روز سوم بود که احساس کرد خون از دهانش جاری شده است.اول فکر کرد که دیگر کارش تمام شده است و باید برای همیشه از دنیا و زیبائیهایش چشم بپوشد. رنگ سرخ خون که روی لباس پروازش نقاشی شده بود [color=#ff0000]به یادش آورد که در دانشکده به او آموخته اند که اگر کسی بیش از 72 ساعت با آب شور تماس داشته باشد نمک آب از روزنه های پوست و سایر نسوج به درون بدنش نفوذ کرده و امعا و احشایش را به دلیل ضعف آنها در مقابل نمک زیادی دچار خونریزی میکند. علامت بروز چنین حالتی هم جاری شدن خون از دهان است. در این حالت خونریزی معده،روده خصوصاً طحال نیز در مواقعی خطرناک نیست. شنیده بود که اساتیدش گفته بودند بعد از اینکه شخص از آب گرفته شدچند روز بعد دوباره به حالت اولیه برمیگردد و بدن خود به خود ضایعات به وجود آمده را ترمیم میکند[/color]. باردیگر پردۀ سیاه شب گسترده شد و فرصتی را برای او فراهم آورد تا علت وقوع حادثه را در فکر و ذهنش مرور کند. کبوتر خیالش دوباره اوج گرفت و به پایگاه بوشهر بازگشت، فرمانده پایگاه را در مقابلش دید که مُصرّانه از او میخواهد که به خارک بازگردد و پیام فوری را به فرمانده پدافند هوایی ایستگاه خارک بدهد. وقتی میخواست پرندۀ آهنین بالش را برای سفر آماده کند چشمش به عقربۀ سوخت افتاد که از او میخواست قبل از پرواز شکم آنرا پُر کند تا در مسیر با مشکل مواجه نشود. خودش را می دید که بی توجه به این اخطار جدی عقربه ها و عجله ای که داشته، ایمنی و آینده نگری را نادیده گرفته و پرواز کرده است.بعد هم وقایعی که یکی پس از دیگری به سراغش آمده و او را در چنین وضعیتی قرار داده اند. با خود و خدایش پیمان بست که اگر از این گرفتاری نجات پیدا کند در تمام زندگی همیشه دست رد بر سینۀ عجله درکار بزند و با دقت و پیش بینی تمام جوانب کار،درپی انجام مأموریتهایش برآید. نیمه های شب پلکهایش سنگین شد و خوابی که بیشتر به خواب ابدی شبیه بود چشمانش را بست. این خواب چنان سنگین بود که طلوع خورشید روز چهارم را احساس نکرد.گویی دیگر منتظر رسیدن هیچ ناجی و یا بالگردی نبود. اواسط روز چهارم قایق بی پارو و موتور او به نزدیکیهای بندر گناوه رسیده بود و سرگردان به این سو و آن سو میرفت. یکی از ماهیگیران ای قایق سرگردان را دیده و درحالیکه دستهایش را درمقابل چشمانش سایبان کرده بود ناگهان فریاد میزند و خطاب به سایر ماهیگیران میگوید: - بچه ها .... بچه ها... یک قایق پلاستیکی ... فکر میکنم یکی روی آن خوابیده!! یکی از آنها به سرعت قایق ماهیگیری اش را بسوی قایق پلاستیکی هدایت میکند. دیگران هم از راه میرسند و دور آن حلقه میزنند. آنها در کمال ناباوری با بدن نیمه جان یک خلبان ایرانی مواجه میشوند ودیگر فکر ماهیگیری از سرشان میپرد و با سرعت بدن فرسوده و بی جان خلبان را به قایقشان منتقل میکنند و با سرعت بسوی ساحل میروند. چند روز بعد گوشی تلفنی در پایگاه بوشهر به صدا درمی آید و از بیمارستان بندر گناوه به آنها خبر می دهد که یکی از خلبانان آن پایگاه در بیمارستان بستری است.بچه های پایگاه که دیگر روی نام او در فهرست خلبانان پایگاه قلم قرمز کشیده بودند و هر روز صبح برایش فاتحه میخواندند و طلب آمرزش میکردند با شنیدن این خبر یکٌه خوردند و فهمیدند که خلبان آواکس کوچولو از مرگ حتمی نجات پیدا کرده و مایل است هرچه زودتر به میان دوستانش برگردد تا کوله بار تجربیاتش را دراختیار آنها قرار دهد. بلافاصله بالگردی را تهیه کردند و به گناوه رفتند و با ناباوری او را تحویل گرفتند و به پایگاه بازگرداندند. اولین حرفی که به آنها زد این بود که هیچوقت در کارهایتان عجله نکنید،همیشه جانب احتیاط را رعایت کنید و دستورهای ایمنی را سرلوحۀ کارهایتان در پرواز و زندگی قرار دهید. [url="http://rahrovan-artesh.ir/topic/668-%D8%A2%D9%88%D8%A7%DA%A9%D8%B3-%DA%A9%D9%88%DA%86%D9%88%D9%84%D9%88/"]منبع[/url] 22 به اشتراک گذاشتن این پست لینک به پست اشتراک در سایت های دیگر
saoron 19 گزارش پست ارسال شده در اردیبهشت 93 [i]خوب بود ممنون.[/i] 1 به اشتراک گذاشتن این پست لینک به پست اشتراک در سایت های دیگر
RezaKiani 1,919 گزارش پست ارسال شده در اردیبهشت 93 [right]همچین آدم بی فکری رو باید بعد از محاکمه نظامی یه تیر توی مخش خالی کرد[/right] 1 1 به اشتراک گذاشتن این پست لینک به پست اشتراک در سایت های دیگر