امتیاز دادن به این موضوع:
-
مطالب مشابه
-
توسط End
سخنی با خوانندگان محترم:
در مطلب پیش رو سعی بر این شده که به مختصری از شرایط فرهنگی و اجتماعی و تاریخی اعراب پیش از اسلام پرداخته شود. در این نوشته اصل بر رعایت صداقت تاریخی و امانت است و در گرداوری آن از منابع با عقاید گوناگون کمک گرفته شده است. گرد آوری مطالب تاریخی هیچ گاه خالی از اشتباه نیست، علی الخصوص که این مطالب در رابطه با مسائل حساسیت بر انگیز مذهبی باشد. در نتیجه از دوستان خواننده این مطلب درخواست میشود درصورت وجود اشتباه، به منظور تکمیل و اصلاح این مطلب بنده را یاری کنند.
پیشگفتار:
سرنوشت پیامبران و قومشان و نتایجی که از آن کسب کرده اند را میتوان یکی از مهمترین نشانه های حقانیت آن ها به حساب آورد. این نتایج بعضا چنان معجزه آسا و خیره کننده هستند که در حالت معمول موارد مشابهی برای آنها یافت نمی شود. برای نمونه مسیح (ع) در دل امپراطوری قدرتمند روم شرقی به پیامبری رسید. در سرزمینی که تعداد نامعلوم خدا توسط مردم پرستیده میشد و پیامی که آورد چنان در دل ها رسوخ کرد که در مدت کمتر از چند سده مسیحیت در سه قاره گسترش یافت! از حبشه در آفریقا گرفته تا امپراطوری قدرتمندی چون روم که روزی دشمن مسیحیت بود و همچنین طیف کثیری از اقوام در خاورمیانه و ...! در اسلام نیز ما با چنین پیشرفت معجزه آسایی رو به رو هستیم. محمد (ص) در سن چهل سالگی در جامعه ای بدوی به پیامبری برگزیده شد که جز غارت و ستیز دستاوردی نداشتند و هر روز به بهانه ای با یکدیگر در جنگ بودند و شعرا و نام آوران عرب روزگاری برای بدست آوردن شرافت، خود را به پای پادشاهان ایران و روم می انداختند. در شبه جزیره عربستان اگر در جایی تمدنی دیده میشد به پاس قرابت با ایران یا روم بود. و از دست آورد هایشان در آن ادوار، جز پاره ای از روایات افسانه گونه چیزی بجا نمانده است. در چنین محلی که محمد(ص) شدیدا زیر فشار فرهنگی و البته فشار عوامل ثروت و قدرت در مدت کمتر از سیزده سال توانست بنیان نخستین حکومت اسلامی را در یثرب بنا نهد که تا پایان عمر ایشان این حکومت به چنان وسعت و قدرتی رسید که در سرحدات خود به تقابل با روم شرقی میپرداخت.
قسمت اول: قبیله و معنای متفاوت آن در بین اعراب
اعراب از قبل اسلام در پهنه ی وسیعی از خاورمیانه حضور داشتند. و بر خلاف تصور عموم مردم، فتوحات پس از اسلام به تنهایی سبب استقرار آن ها در این پهنه نشد. در تاریخ موجودیت اعراب با سامی نژاد ها گره خورده است. این حضور آنقدر چشمگیر بود که رومیان و یونانیان مناطق عرب نشین را به سه ناحیه عربستان خوشبخت و عربستان بیابانی و عربستان سنگی تقسیم کرده اند که حدود این مناطق از دریای سرخ و شبه جزیره عربستان شروع شده و از سویی به مرز های روم آن روزگار در شامات رسیده و در سوی دیگر در عراق امروزی به رود فرات ختم می شود. در رابطه با وضعیت اعراب قبل اسلام باید به این موضوع اشاره کرد، پیشینه تاریخی که برای آنها ذکر شده به ۲۰۰ سال قبل از سال عام الفیل محدود می شود. عام الفیل همان سالی است که گفته میشود محمد(ص) در آن دیده به جهان گشود. البته این بدان معنا نیست که اعراب قبل از آن موجودیت خارجی نداشته اند. برای مثال در دبیره های هخامنشی از آن ها بعنوان خراج گذاران عصر داریوش بزرگ یاد شده است. اما آنچه از این گفته پیداست، اعراب تهی از پیشینه تاریخی و تمدنی غنی بودند و آنچه در آنها یافت میشد در حقیقت از هم نشینی و یا دست درازی دیگر اقوام بود. این همان زمانیست که قرآن از آن به عنوان دوره جاهلی اعراب یاد میکند.
نگاره ای از سرباز ساتراپی عربیا در مقبره خشایارشا، واقع در نقش رستم که بصورت نمادین به شکل یکی از ستون های شاهنشاهی به نمایش در آمده است.
با نگاهی به زندگی اعراب در آن اعصار می توان دریافت که تفاوت عمدهای میان نوع زندگی آنان با زندگی مردم ایران و روم و حتی در نزدیکی آنها با دولت های نچندان نامی حبشه دیده میشد. در آن روزگار ایران و روم حکومت مرکزی داشتند حکومتی که تمام شؤون جامعه را از حیث قانون و عمل به قانون و وادار کردن همه به تابعیت از آن در دست داشتند و تمام زوایای آن جامعه زیر سلطه نظامی واحد قرار گرفته بود، به طوری که در هر گوشه آن وجود حکومت مرکزی احساس میشد. این در حالی بود که در جزیرة العرب در هر ناحیه ی آن، مردم بر پایه نسبت خانوادگی مشترک به عنوان یک قبیله گرد آمده بودند و هر یک در جغرافیای حضور خود اعمال قدرت میکردند. هیچ قبیلهای بر دیگری اعمال نفوذ نداشت مگر در داد و ستد و جنگ! جنگ بین قبایل هم نامنظم بود و بیشتر به دعوایی نامنظم و خانوادگی شباهت داشت. این مطلب نشانگر پراکندگی و تضاد بسیار عمیق بین قبایل است. باید گفت برای وحدت در میان یک امت فرهنگی لازم است که نقاط مشترک آنها را در خود جمع کرده و مردمی را گرد هم بیاورد. در شبه جزیره عربستان چنین تفکر یکنواختی وجود نداشت و هدف واحدی برای آنها مطرح نبود. در کنار کعبه هر قبیله بتی مخصوص به خود داشت و بدین ترتیب حتی در این زمینه هم تضاد و خودبینی دیده میشد. شرایط سخت و طاقت فرسای جزیرة العرب بر این اختلاف دامن میزد. مناطق حاصلخیز و دارای آب محدود و با فاصله زیاد از هم بودند. راههای محدودی وجود داشت که آنها هم زیر سلطه راهزنان دیگر قبایل بوده و تحت نفوذ قدرت های خارجی اداره میشد.
در این شرایط دشوار اگر قبیلهای قادر بود تا چراگاهی را از چنگ دیگری در آورد این کار را بی درنگ میکرد. هیچ قبیله ای از این نظر در امنیت نبود و جنگ های بسیار با دلایل ساده و بعضا نا مأنوس بین آن ها رخ می داد. مشخص است که جنگ یکی از رایج ترین اعمال در بین آن ها بود آن چنان که عده ای برای کسب شهرت و آزمون جنگاوری خود مسیر نزاع را هموار میکردند. این جنگ از سر منع ازدواج یک زوج در دو قبیله میتوانست شکل بگیرد تا بر سر شرایط تجارت و پاسداری از کاروان ها و ... که البته همانطور که گفته شد هیچ کجای آن به جنگ نمیماند و بیشتر به یاغی گری و غارت و دعوای عشیره ای شباهت داشت. در نتیجه از این حیث قبیله جایگاه ویژهای پیدا میکرد. بقای افراد به بقای قبیله گره خورده بود. هر کسی را با قبیلهاش میشناختند و در نتیجه خدای این مردم هم در حقیقت قبیله آنها بود و بت ها هم نمادی برای اعلام وجود هر قبیله بودند و هرچه بزرگان این قبیله ها میگفتند هم، حقیقت تام برای آن ها محسوب میشد. با این اوصاف هرچه افراد یک قبیله زیادتر بود افتخار آن هم بیشتر میشد. این افراط تا آنجا پیش رفت که در سوره تکاثر قرآن، خداوند خطاب به مشرکان می گوید که آنها به منظور بزرگ نشان دادن تبار خود حتی دست به شمارش مردگان خود میزدند. نعمان در خطاب به پادشاه وقت ایران گفت که جز عرب کسی به نسب خود آگاهی ندارد و جز عرب از هر کسی اجدادش را بپرسی آنها را نمیشناسد. در حقیقت گذشتگان و نژاد چیزی نبود که اعراب بتوانند اشتباهی هر چند سهوی را به آنها نسبت دهند. شاید تا اینجا مطلب روشن شده باشد که پیامبر اسلام چه کار دشواری در پیش داشت. بخصوص وقتی بدانیم یکی از مهمترین اقدامات پیامبر مقابله با همین برتری جویی نژادی بوده است. عملا هر قدمی که به جهت آگاهی و یا مخالفت با سنت های گذشتگان آنها برداشته میشد، از نظرشان نوعی توهین تلقی میگردید. شاید جالب باشد بدانید که بت پرستی اعراب نیز ریشه در همین افراط دارد! یعقوبی در تحلیل خود از بت پرستی و عوامل آن میگوید:«بت پرستی از هنگامی آغاز شد که وقتی یکی از مردم میمرد، اقوام او مجسمهای از وی ساخته و به یاد او آن را محترم میداشتند فرزندان آنها پس از سالها گمان کردند که اینها خدایان آنان هستند» . شاهد این امر میتواند سخن مشرکین با پیامبر (ص) باشد که میگفتند:
این بت ها اقوام گذشته هستند که مطیع خدا بوده و ما صورتی از آنها ساخته و عبادتشان میکنیم. در مورد سه بت مشهور یعوق و یغوث و نسر گفته شده: از قوم نوح بودن و افرادی صالح بودند و بعدها مجسمه آنان به صورت بت درآمد. در مورد لات نیز گفته شده او در واقع مرد صالحی بوده است که غذا برای حاجیان درست میکرده وقتی او مرد، تمثالی از او درست کردند و بر آن بنایی ساختهاند و اسمش را بیت الربه نهادند. ابن قیم میگوید؛ تعظیم مردگان سبب شد تا کم کم صورت هایی از آنها به شکل بت ساخته شود. زمانی که محمد(ص) مکه را فتح کرد در درون آن ۳۶۰ بت وجود داشت. در حقیقت ما با سرزمینی طرف هستیم که ۳۶۰ اعتقاد و ۳۶۰ تضاد در آن میتوان شمارش کرد!
اوضاع اعراب از ابتدا این گونه نبود. اعراب شهر مکه خود را از نسل عدنان میدانستند، که در نتیجه نسب آنها به اسماعیل (ع) باز میگشت. از این گفته مشخص است که نخستین اعراب موحد بودند اما به تدریج به سوی شرک گرایش پیدا کردند. از این منظر اعراب مکه در کنار بنی اسرائیل بودند که به دین حضرت ابراهیم گرایش داشتند و در حقیقت ریشه نسبی مشترک در آن ها می توان یافت. در سالهای مانده به بعثت پیامبر، افرادی در بین اعراب پیدا شدهاند که خواهان بازگشت به دین ابراهیم بودند. آنها شروع به تبلیغ علیه اعتقادات آن روزگار اعراب کردند. از معروفترین این افراد ورقة بن نوفل بود که در جستجوی دین خدای یگانه به این سو آن سو رفت و در نهایت مسیحیت را پذیرفت. زید بن عمر شخص دیگری بود که به روایت تاریخ در بین اعراب از بازگشت به آئین ابراهیم سخن گفت. بسیاری از رسوم مشرکین مکه همان چیزی بود که ابراهیم به اجدادشان آموخته بود ولی آنها آنرا شرک آلود کرده بودند. برای مثال اعراب جاهلی نیز به رسومی چون ختنه و کفن و دفن میت و ازدواج نکردن با محارم و حج بیت الله الحرام معتقد بودند. آنها حتی شعار معروف تلبیه را نیز داشتند اما آن را به نوعی شرک آمیز کرده بودند. ( تلبیه همان شعار لبیک اللهم لبیک لاشریک ... است که حاجیان در حین طواف خانه خدا میگویند). اعراب جاهلی به افرادی از خود که ختنه کرده و به حج می رفتند حنیف میگفتند . این در حالی است که به پیروان حضرت ابراهیم در گذشته حنیف گفته میشد! این بدان معناست که این کلمه از گذشته های دور در بین اعراب زبان به زبان چرخیده و تغییر معنا یافته است.
قبیله قریش زادگاه قدرت
قریش نامی آشنا و از پر نفوذترین قبایل در میان عرب بوده و بعد اسلام نیز تا قرنها بر جهان اسلام حکومت کرده است. خلفا تا پیش از امپراتوری عثمانی همیشه قریشی بودند. اعراب کسانی را که از نسل مضر بن کنانه باشند را قریشی می گویند. در علم تبارشناسی عرب نیای مضر بن کنانه به اسماعیل (ع) باز میگردد. قریش در آن دوره از آنجا که امور حج را بر عهده داشت به شهرت و ثروت زیادی رسید. امور کعبه در دوره ای به قصی و هاشم و سپس به عبدالمطلب که همه از نسل مضر بودند سپرده شد. در دوران قصی مراسم حج شکل جدیدی به خود گرفت و این تغییرات زمینه ساز قدرت یافتن قریش در بین دیگر قبایل عرب گردید. در این ایام مردم عرب از نقاط دور دست به این مکه می آمدند تا هم به تجارت بپردازند و هم خدایان پر تعداد کعبه را پرستش کنند. بنوعی مکه و کعبه آن میعاد گاه اعراب بود. در این شهر بازار هایی بر پا میشد که از غرب و شرق عالم تجار به آن رجوع می کردند. راه تجاری مهمی از روم شرقی به یمن و در نهایت به هند ختم می شد که این مسیر از قطب های اقتصادی آن روزگار محسوب می شد که البته نکته مهم برای ما این است که شهر های مکه و یثرب هم در مسیر آن رونق یافته بودند.
در بین قریش طایفه بنی هاشم به طور خاص که پیامبر اسلام نیز از آنان بود دارای مقبولیت و شهرت بیشتر گردید. همان طور که گفته شد بعد هاشم، عبدالمطلب زمام امور حج را بر عهده گرفت. وی پدر بزرگ پیامبر اسلام است و او از اعرابیست که قبل اسلام طبق سنت خاندان خود به دین حنفیت معتقد بود و خدای یکتا را می پرستید. عبدالمطلب بعد مرگ والدین محمد(ص) سرپرستی او را پذیرفت و در نتیجه آن محمد(ص) در محیطی با اعتقادات دین حنفیت زندگی میکرد.
از تاریخ چنین بر میآید که قریش در میان اعراب به شرافت و عزت معروف بوده و معمولاً با عناوینی چون «آل الله» و «سکان حرم الله» خوانده میشدند و مردم آنها را به عنوان بزرگ و شریف قبول کرده بودند. باید افزود که این شهرت در همه طوایف قریش نیست، بلکه تنها در خاندان قصی و بعد از او خاندان هاشم و عبدالمطلب بود چرا که وجود این افراد در نهایت سبب شهرت قریش گردید.
هنگام ظهور پیامبر اسلام در میان طایفه های قریش، از بنی هاشم عباس بن عبدالمطلب مسئولیت آبرسانی به حجاج را بر عهده داشت و از طایفه بنی امیه، ابوسفیان ریاست سپاه قریش را بر عهده داشت. این جبهه بندی در میان قریش تا قرن ها بعد ادامه پیدا کرد. البته باید توجه شود که طوایف دیگر از قریش هم بودند که نقشی در امور حج داشتند اما نقش آنها به پر رنگی دو طایفه نامبرده نبود.
دیگر قبایل عرب متوجه عظمت کعبه و نقش آن در فزونی قدرت قبیله قریش شدند در نتیجه برخی از آن ها در مناطق خود نیز کعبه هایی ساختند تا قبیله خود را برای رفتن به مکه بازدارند. این کعبه ها از بسیاری از جهات همچون وجود سنگی مانند حجر الاسود(سنگ سیاه) تا ارکان کعبه به آنچه در مکه بود شباهت داشتند. برای مثال در یمن پرستشگاهی در شهر غَیمان قرار داشت و «حجر الأحمر» یا سنگ سرخ در آن استفاده شده بود و همچنین کعبه ی شهر العَبلات در جنوب مکه، که «حجر الأبیض» یا سنگ سفید داشت!
ادامه دارد ...
این مطلب برای انجمن mililtary.ir گرداوری شده و هر گونه برداشت از آن با ذکر نام نویسنده و این انجمن بلامانع است.
نویسنده و گرداورنده: Navard
منابع و ماخذ:
کتاب تاریخ سیاسی اسلام(جلد1) / نویسنده: رسول جعفریان
کتاب گنجینه تاریخ ایران(جلد نهم)/ نویسنده: عبدالعظیم رضایی
کتاب دو قرن سکوت( ویرایش دوم) / نویسنده: عبدالحسین زرین کوب
لینک
-
توسط worior
برنامهی هستهای ایران و راهبرد توسعهی تسلیحات فضاپایهی ایالات متحده
مقدمه
پیش از وارد شدن به بحث لازم است بیان شود که رهیافت مدیریتی در مسائل دفاعی در سطح کشورها، غالبا از جنبهی فرماندهی و کنترل نگریسته میشود و در این حیطه، مسائل موشکی در سطح راهبردی آن قرار میگیرند. اما زمانی که از جنبهی تولید موشک یا استفاده از توان نظامی به خصوص موشکی به عنوان بازدارندگی در سیاست خارجی نگریسته شود، موضوعات از حیطهی فرماندهی و کنترل خارج شده و جنبهی سیاسی با ابعاد وسیع افکار عمومی، اقتصاد، حکمرانی و امور خارجه پیدا میکند. بنابراین پدیدهای که چنین ابعادی دارد لاجرم هماهنگیها، سازماندهیها، سرمایهگذاریها و دشواریهای بسیاری برای به سرانجام رسیدن خود طی کرده است. این موضوع دیگر یک مسئلهی ساده و تکبعدی که در اختیارات یک یا چند فرد معدود باشد تا از طریق برنامه و بودجهها آن را کنترل کنند، نیست. پدافند موشکی جهانیِ ایالات متحده، موضوعات فوق را نه فقط در حوزهی داخلی و مرزهای آن کشور، که در ابعاد بسیار جنجالبرانگیز و ایدئولوژیک پرچالش جهانی حل نموده است. مقداری مطالعهی تاریخ و انگیزههای به وجود آمده در مسیر تاریخی متصل به رویدادهای حاضر، ما را از جنبهی دیگری نسبت به سیاستهای در پیش گرفته شدهی ابرقدرتها هشیار میسازد. با تکیه بر این ایده که مسائل عظیم و پرحاشیهی جهانی موضوعاتی نیستند که از طریق توافقهای سطحی مانند مذاکرات موشکی شوروی و آمریکا و یا ایران با ۱+۵ و آنچه در برجام رخ داد، حل شوند، تحلیل آنچه گذشت و آنچه میبایست انجام داد خواهیم پرداخت.
تاریخچهای مختصر از تسلیحات دفاع موشکی ایالات متحده
پروژهی سنتینل 1
رابرت مک نامارا (۱۹۶۷) برنامهی دفاع قارهای را ارائه داد. سیستمی متشکل از موشکهای بلند اسپارتان، موشک کوتاهبرد اسپرینت، به همراه رادار و کامپیوتر. اجزای پروژه سنتینل مانند موشکها و سایر تجهیزات از 1955 مراحل تحقیق و توسعه خود را آغاز کرده بودند، موشک های نایک هرکولیوس و زئوس پیشتر در مراحل اثبات فناوری از دستیابی به یک سطح توانمند عملیاتی بازمانده بودند، این طرح جدید نیز که بر آمده از تکنولوژی های پیشین خود بود، در برابر مشکلات فنی و راهبردی بسیاری قرار گرفت:
· از نظر راهبردی نصب حتی تعداد محدودی از این موشکها دشمن را به حملهی پیشدستانهی هستهای وادار میساخت (امکان نصب در هر نقطهای از دنیا وجود نداشت).
· باعث ایجاد رقابت تسلیحاتی جدید و پرهزینه و افزایش سرسامآور در هزینهی نگهداری این تجهیزات جدید میشد.
· تکنولوژی روز نمیتوانست دفاع کاملی در برابر حملات پیچیده ایجاد کند.
· به خاطر برد کمِ موشکها نواحی تحت پوشش دفاعی بسیار محدود میشدند.
· استفاده از سرهای جنگی هستهای در موشکهای رهگیر، رادارهای دفاعی خودی را از کار میانداخت و کل سامانه پس از اولین رهگیریها از کار میافتاد.
· همین مسئله باعث نگرانیهای بسیاری در استفاده از بمب اتمی در محدودهی دفاعی خودی میگشت.
شکل 1 به ترتیب از راست اسپارتان و اسپرینت
مهمترین مسئله در ایجاد سپر دفاع موشکی در برابر موشکهای قارهپیما (ICBM)، بر هم خوردن توازن هستهای بود. مفهوم «انهدام کامل دوطرفه» که اشاره به بازدارندگی هستهای داشت، با ایجاد یک چتر هستهای در یک طرف نقض میشد و همین امر سبب ایجاد ناپایداریهای جدید در عرصههای مختلف تسلیحات حامل هستهای می گشت. منظور از انهدام کامل دوطرفه به اختصار MAD این بود که هر جنگ هستهای به نابودی کامل دو طرف درگیر بیانجامد، نه آنکه یکی بتواند از چنین جنگی خود را نجات داده یا دستکم بخشی از توان خود را حفظ کند در این صورت موازنه از دست میرود و این عدم تعادل میتواند شروع کننده یک درگیری هسته ای باشد. اما با اینکه این موضوعات بارها توسط نخبگان مختلف نظامی و سیاسی تکرار میشد، شواهد نشان میدهد که این ایدهها آنچنان در عمل مورد توجه قرار نمیگرفتهاند. دستکم در حوزهی تحقیق و توسعهی چتر پدافند موشکی، تلاشها با قدرت ادامه پیدا میکرد. با ناکامی پروژهی سنتینل در دستیابی به اهداف خود طرح آن به «تامین» تغییر نام داد و در ۱۹۶۹ تلاشهای جدیدی در حوزهی پدافند موشکی آغاز شد.
شکل2 نمایی از چینش سامانه های منتقل شده به داکوتای شمالی
پروژهی تامین 2 (۱۹۶۹) SAFE GUARD
شکل 3 سامانه موشکی پروژه Sentinel در پروژه Safeguard نیز بکار گرفته شد.
این طرح ناتوانیهای طرح سنتینل مانند عدم توانایی پوشش کل کشور و ... را با حذف مفهومی آنها و محدودسازی طرح به اندازهی حفظ قابلیت انتقام متقابل در برابر حملات موشکی کنار گذاشت و از موشکهای اسپارتان و اسپرینت و سایر تکنولوژیهای موجود در طرح سنتیل صرفا برای حفاظت از سیلوهای پرتاب موشکهای قارهپیمای هستهای بهره جست. از آنجا که شوروی نیز در مقابل آمریکا طرحی مشابه در دست اجرا داشت، چنین امری سبب میشد تا راهبرد انهدام کامل دوطرفه برای هر یک پابرجا بماند، ضمن آنکه:
· هزینهی کمتری تحمیل شود.
· در اتمسفرهای نزدیک به مناطق دارای جمعیت از سرهای جنگی هستهای ضدموشکی استفاده نمیشد، تا نگرانیهای سیاسی-اجتماعی کمتر شود.
· به دلیل محدود بودن منطقهی پدافندی، کاربرد موشکهای کوتاهبرد اسپرینت که در پروژهی سنتینل تقریبا بیفایده به نظر میرسید، در یک محدودهی کمتر حفظ میشد.
· از آنجایی که سیلوهای موشکی در ابتدای هر حمله میتوانست مورد تهاجم شوروی قرار گیرد، آنها با قراردهی مقدار زیادی موشک پدافندی در محدودهی سیلوهای موشکهای قارهپیما، میتوانستند به سطح مطلوبی از حفظ توان آفندی برسند.
· با این وجود این پروژه نیز همچنان محدودیتهای سیاسی و نظامی سابق را در خود داشت.
پیمان تسلیحات ضدموشکی 3ABM TREATY
مسائل فوق در مورد پدافند موشکی البته برای شوروی هم وجود داشت. هیچکدام از طرفهای جنگ سرد از پس هزینههای آن برنامهها به طور کامل برنمیآمدند و علاوه بر آن مشکلات فناورانهی بسیاری وجود داشت. برای مدیریت رقابت تسلیحاتی، دو طرفِ جنگ سرد رو به پیمانهای منع تولید تسلیحات دفاع موشکی آوردند؛ که در خلال مذاکرات سالت ۱ در پیمان ۱۹۷۲ و سپس بازبینی پیمان دفاع موشکی در ۱۹۷۴، این مشکلات دو طرف را به محدودسازی متقابل سوق داد. شوروی در تعداد ۱۰۰ موشک رهگیر گالوش با نام ناتوی A-35 برای حفاظت از یک هدف به انتخاب خود (موسکو) محدود گشت و آمریکا نیز پروژهی تامین خود را در پایگاه هوایی گرند فورک داکوتای شمالی، برای حفاظت از موشکهای قارهپیمای خود در آن ناحیه مستقر کرد. شوروی کار تحقیقاتی بر روی توسعهی سیستم را هیچوقت متوقف نساخت و سامانه را به نسخهی A-135 بهروزرسانی کرد و سپس آن را به A-235 ارتقا داد. این پروژهها در اطراف مسکو مستقر بوده و همچنان فعال هستند و اخیرا نیز آزمایشهایی داشتهاند.
روسیه و آمریکا سعی کردند برد این موشکها را نیز ارتقا دهند؛ روسیه ارتقاهای عظیمی داده است تا ضمن متعهد ماندن به پیمان ضدموشکی و بدون جابهجا کردن سامانه، بتواند محدودهی دفاعی قابل اجرا توسط موشکها را افزایش دهد.
شکل 4 موشک پدافندی حامل سرجنگی انرژی جنبشی KKV
نگرانیهای اصلی پیرامون دفاع موشکی مبتنی برای کلاهک هستهای هوابرد باعث شد تا از ۱۹۸۰ به بعد نیروی زمینی آمریکا امکانسنجیهای مربوط به رهگیرهای اصابتی را مورد پژوهش قرار دهد. ماشین اصابتی کلاهک رهگیریای است که بدون داشتن خرج یا سر جنگی انفجاری از نوع هستهای یا متعارف، مستقیما با اصابت کردن به سر جنگی موشک مهاجم و از طریق انرژی جنبشی فراوانی که در هر دو وجود دارد، آن را نابود میسازد. اصطلاحا این سرهای جنگی را «Kinetic Kill Vehicles» یا ماشین کشتار انرژی جنبشی و به شکل اختصاری KKV مینامند.
این آزمونها توانستند در نهایت در سال ۱۹۸۴ موفقیتهایی کسب کنند. یک رهگیر از نوع انرژی جنشی با سر جنگی چتریِ مجهز به جستجوگر مادون قرمز، توانست یک سر جنگی فرودکننده به جوِ یک موشک قارهپیمای آمریکایی موسوم به مینوتمن را با سرعتی در حدود ۶۱ کیلومتر بر ثانیه و در ارتفاعی ورای ۱۶۰ کیلومتر منهدم سازد.
این دستاورد توانست از نظر فناوری اثبات کند که میشود در فضای بیرونی جوِ زمین، رهگیریهای موفقی در ارتفاع بالا داشت به نحوی که بتوان سرهای جنگیِ فریب و اصلی را نیز از یکدیگر تفکیک کرد و نیازی به یک انفجار اتمی برای از بین بردن موشکهای مهاجم نباشد.
لایحهی اقدام دفاعی راهبردی SDI 4
یک سال قبل از آزمون مذکور در ۱۹۸۳، دولت ریگان بودجههای این بخش را با عنوان اختصاری Strategic Defense Initiative یا به اختصار SDI به تصویب رسانده بود. این طرح سپس برنامهی جنگ ستارگان نام گرفت. ریگان صراحتا عنوان کرد هدف از این پروژه پایان دادن به جنگ هستهای نه فقط در برابر شوروی و برای آمریکا، بلکه برای کل متحدان آمریکا در نظر گرفته شده است و قصد دارد تهدیدات هستهای را برای همهی طرفها پایان دهد. این طرح بسیار بلندپروازانه بود. از استفاده از تجهیزات فضایی بسیار وسیع و بزرگ برای رهگیری موشکهای مهاجم، تا لیزرهای ایکسریِ فضاپایه برای انهدام و همچنین سامانههای عظیم کنترل و فرماندهی که تمامی اینها را در خود جای داده باشد و بر خلاف پروژههای قبلی هدف خود را دفاع کامل و همهجانبه در برابر یک تهاجم اتمی بزرگ توسط شوروی عنوان میکرد، به نحوی که میبایست در مناطقی خارج از خاک آمریکا نیز نصب شوند. در همان ابتدای معرفی، SDI که از آن به عنوان پروژهی منهتن ۲ نیز یاد کردهاند با نقدهای فراوانی از نظر فنی و اجرایی و همچنین بودجهای مواجه شد.
شکل 5 داده نمای برنامه دفاع راهبردی SDI
خروج از پیمان تسلیحات ضدموشکی
با گذشت زمان و توسعهی برخی تسلیحات در این حوزه و اخذ فناورهای جدید، در ۱۹۹۹ سازمان ملل قطعنامهای برای فشار به ایالات متحده در جهت متوقف ساختن تحقیقات و رهاسازی این سامانه به تصویب رساند. هدف این قطعنامه حمایت از توافق تسلیحات ضدموشکی دو جانبهی آمریکا با شوروی و به اختصار ABM بود. اما در نهایت در ۲۰۰۲ آمریکا از این پیمان خارج شد و در برابر، روسیه نیز از استارت ۲ خارج شد. پیمانی که نصب کلاهکهای چندگانه بر روی موشکهای قاره پیما را محدود میساخت. خروج از این پیمان با هدف ناکارآمد ساختن دفاع موشکی بود.
دفاع موشکی دشواریهای فراوانی نشان داد
همزمان با هزینههای بسیار در ایجاد پایگاههای فرماندهی فضایی مختلف، به خصوص در استرالیا و جزایر دیگو گارسیا در اقیانوس هند، موفقیت در ساختن تجهیزات مناسب مقداری به طول انجامید. موشکهای استاندارد ۳ و ۶ بر روی ناوهای آمریکا نصب شدند. این موشکها میتوانستند کلاهکهای بالستیک را هنگام ورود به جو و یا در فاز میانی رهگیری کنند. پدافند موشکی پاتریوت ۲ که در جنگ کویت و حملهی عراق به اسراییل در ۱۹۹۱ ناتوانی کاملی از خود نشان داده بود، در ۲۰۰۳ نیز کارنامهی موفقی نداشت و به گونههای کوتاهبرد دیگر به اسم پاتریوت ۳ بهروزرسانی شد که مسئلهی برد کوتاه و عدم پوشش همهجانبه را موجب میشد و آثار هزینهای برای ایجاد پوشش کامل در بر داشت. سپس پروژهی تاد یا Terminal High Altitude Area Defense (THAAD) برای بردهای بالاتر و با موشکها و سامانههای راداری جدید انجام شد. این سامانه در یک پروژهی کاملا متفاوت در کنار پاتریوت ۳ میتوانست تا حدودی خلا ناتوانی پاتریوت ۲ را جبران کند. گرچه تحقیقات این موشکها ۴ سال پس از SDI یعنی در سال ۱۹۸۷ کلید خورده بود، اما ۲۱ سال بعد و در ۲۰۰۸ استقرار عملیاتی یافتند. سپس در برابر کرهی شمالی در کرهی جنوبی و در برابر ایران در امارات، اسراییل، ترکیه و رومانی مستقر شدند. همچنین پروژهی بسیار مهم لیزر هوابرد که دفاع ارزان همهجانبه در برابر موشکهای بالستیک را ممکن میساخت، به دلیل مشکلات فنی بسیار کنار گذاشته شد.
رابرت گیتس وزیر دفاع وقت در سخنرانی پیرامون عملیاتی شدن این سامانه چنین اظهار داشت:
«من کسی را در دپارتمان دفاعی نمیشناسم جناب آقای تیهارت، که بر این فکر باشد که این سامانه توان استقرار عملیاتی دارد. واقعیت این است که شما به لیزری در حدود ۲۰ یا ۳۰ برابر قویتر از لیزرهای شیمیایی که روی هواپیماهای کنونی نصب هستند نیاز دارید تا بتوانید از هر فاصلهای نسبت به مکانِ پرتاب، آتش کنید ... خب! در حال حاضر لیزر هوابرد میبایست در مداری درون آسمان ایران پرواز کند تا بتواند هر موشکی را در مرحلهی آغازین پرتاب منهدم سازد؛ و اگر شما همین را نیز بخواهید عملیاتی کنید به ۱۰ تا ۲۰ هواپیمای ۷۴۷ نیاز دارید که قیمت هر کدام از این سامانهها حدود ۱۵ میلیارد دلار خواهد شد و سالانه ۱۰۰ میلیون دلار برای نگهداری نیاز دارند و اینجا کسی که یونیفرمپوش باشد و من او را بشناسم باور ندارد که چنین مفهومی امکانپذیر باشد».
گرچه هیچوقت دلایل واقعی این پروژه اعلام نشد(!) و پروژهی دیگری بر روی هواپیمای سی ۱۳۰ به صورت عملیاتی باقی مانده است، از دید نگارنده این لیزر میتوانست نیروهای نظامی روی زمین را از بین ببرد و به تجهیزات راداریِ استقراری، آسیبهای عملیاتی وارد کند.
شکل 6 بوئینک 747 سامانه لیزر هوابرد YAL-1A
استقرار پدافند موشکی در رومانی و واکنش روسها
در سال ۲۰۱۶ همزمان با استقرار موشکهای آمریکایی در رومانی، روسیه آنها را تهدیدی برای خود برشمرد و از ایالات متحده خواست آنها را برچیند؛ سپس در واکنش، پیمان موشکهای برد متوسط (INF) را پس از استارت ۱ به حالت تعلیق درآورد. هدف از تعلیق INF استمرار مذاکره و استفاده از حربهی تهدید ساخت موشکهای میانبرد علیه اروپا و حذف یک تهدید ایجاد شده در این قاره بود. و لیکن روسها نتیجهای از آن نگرفتند و رسما از این پیمان خارج شدند تا از اقدامات عملی رونمایی کنند. آمریکا نیز در برابر، در سال ۲۰۱۸ از این پیمان خارج شد. روسها پیشتر این پیمان را از سوی آمریکا نقض شده میدانستند و معتقد بودند موشکهایی که آمریکا از آنها به عنوان هدف در سامانهی دفاع موشکی خود استفاده میکند، در واقع صرفا یک هدف تمرینی نیستند بلکه تلاشی برای توسعهی موشکهای میانبرد میباشند. این اقدام از آنجایی نیاز بود که روسها پس از خروج از پیمان مذکور میتوانستند با استقرار موشکهای میانبرد خود، سامانههای پدافند موشکی دوربرد ایالات متحده را که برای رهگیری اهداف ورای جو در نظر گرفته شده بودند و عمدتا قارهپیما محسوب میشدند، با موشکهای کوتاهبردتر هدف قرار دهند.
آمریکا بر این باور بود که INF با وجود موشکهای ساخت ایران و چین دیگر معنای سابق خود را ندارد و صرفا آمریکا و همپیمانانش را محدود ساخته است. در واکنش، آنها شروع به مذاکره با سایر کشورهای اروپای شرقی کردند تا برای استقرار سایر پدافندهای موشکی خود، مکانیابی جدیدتری انجام دهند. اما روسها به سرعت هشیار شده و واکنش بسیار عظیمی از خود در حوزهی فناوری موشکی در جهت خنثی سازی اقدامات آمریکا نشان دادند.
شکل 7 نمایی از چالش استقرار سامانه دفاع موشکی در دوسلو رومانی رادار TPY-2 در ترکیه برای ایران و روسیه
بازخوانی استراتژیک
هدف برنامهی دفاع موشکی آمریکا تهدیدات شوروی عنوان شده بود. گرچه هیچ شواهدی وجود ندارد که هیچیک از سامانههای اعلامی تا دههی ۹۰ قادر بوده باشند ارزش عملیاتی ایجاد کنند، اما وزنههای بسیار سنگینی در حوزهی رقابتهای سیاسی دورهی جنگ سرد تلقی میشدهاند. دستکم تا زمانی که از نظر فنی دادههای مربوط به میزان موفقیت یک پروژه نظامی مکشوف نباشند و یک طرف انحصار چنین تسلیحاتی بخصوص انحصار در نمایش های قدرت از آن را داشته باشد و طرف دیگر به برنامهی تولید آن ورود نکرده باشد، کشور اعمال کنندهی اقتدار، قوت خاصی به توان نظامی خود افزوده که موازنه را به نفع خود تغییر میدهد.
در آن دوره موازنه مستقیما با حفظ سرمایه در ارتباط بود و بر هم خوردن موازنه به یک سمت به خصوص به نفع طرف غربی با فرار سرمایه و نخبگان بیشتر به آنجا و افزایش چتر دفاعی و توسعه نفوذ سیاسی به کشورها فواید خود را نشان میداد. تواناییهای سیاسیای که پس از ایجاد این فاکتور قدرت اخذ میشدند، در دورهی جنگ سرد بسیار چشمگیر بودند. به خصوص در حوزههای مربوط به امنیت بینالمللی و ایجاد سایر انحصارهای متکی بر تجارت و سازمانهای بین المللی. نمونهی بسیار بارز این بهرهبرداریهای سیاسی از تسلیحات راهبردی، طعم شیرین حق وتوی شورای امنیت برای ابرقدرتها بود. و فرار توام با وحشت احزاب سیاسی کشور ها به دامان جریان سرمایه داری یا کمونیسم.
اما اگر یک یا چند کشور دیگر به این قابلیتها دست پیدا میکردند، اگر متحد آمریکا بودند آن را در تلاشهای دستجمعی در بلاک خود تجمیع میکردند و یا آن را وادار میکردند در حیطهی منافع ایدولوژیک نظام سرمایهداری عمل کند؛ و اگر در بلاک شوروی چنین قابلیتهایی پدید میآمد، رفتار رهبران شوروی حالتی مخاصمهآمیز میگرفت. و در برابر، رفتار غرب به سرعت از فرمهای اعمال قدرت و انگیزههای اقتدارگرایانه به سمت مذاکرات سازش بین دو قدرت گرایش پیدا میکرد.
در 1967 و پیش از اعلام رسمی اجرای طرح سنتینل، با هدف محدود سازی این فناوری ها مذاکراتی در گلاسبرو نیوجرسی بین آمریکا و شوروی به اجرا گذاشته میشود. مک نامارا وزیردفاع وقت در جلسه ای که لیندن جانسون و الکسی کوسیگین معاون اول نخست وزیر شوروی حضور داشتند، تلاش کرد تا مفاهیم راهبردی دفاع موشکی را با نمایش اسلاید هایی از معادلات ریاضی و تئوری های راهبردی به کوسیگین القا کند که این سامانه ها میبایست در سطحی کنترل و محدود شوند، اما در اقناع کوسیگین ناکام میماند. گرچه دو طرف هرکدام برای خود روایتی از آن مذاکرات 3 روزه نقل کرده اند، ولیکن توافقی در سطح مورد نیاز آمریکا حاصل نمیشود. با این وجود جانسون میدانست که عملا پروژه سنتینل امکان پذیر نیست(چرا که آمریکا قادر به پوشش تمام کشور با استفاده از آن نخواهد شد) در حالی که پیشتر گفته بود قصد انجام هیچ کاری در مورد آن ندارد مجبور به ارائه طرح میشود. هزینه آنچه که در برنامه پیش بینی شده بود، معادل 60 میلیارد دلار به ارزش امروز است. از طرفی شوروی اقدام به نصب دفاع موشکی کرده بود و پیشرفتهایی از خود نشان میداد که ایالات متحده را آزار میداد، جانسون بشدت تحت فشارهای کنگره قرار میگیرد که چرا دولت در نصب این سامانه ها تعلل ورزیده و دست سیاستمداران در برابر شوروی خالیست، این مسئله بعدا به یکی از مصائب در کارزار انتخاباتی آمریکا تبدیل میشود، وی به نصب تعدادی از این سامانه ها رضایت میدهد، که نتیجه همان پروژه سیف گارد است.
اگر به خط سیر زمانی مذاکرات، پیمانها و موافقتنامههای تسلیحات موشکی میان شوروی و ایالات متحده نگاهی بیاندازیم، مذاکرات ۱۹۶۹ هلسینکی درست در زمانی آغاز شد که پروژهی سنتینل که از ۱۹۶۷ شروع شده بود به هیچ موفقیت عملیاتی دست پیدا نکرد و آن بخش از نتایج که از نظر تحقیقاتی مهم به نظر میرسیدند سرانجام در برنامهی تامین ایالات متحده گنجانده و حفظ شدند.
سپس در آن زمان با استفاده از مذاکرات سعی شد جلوی پیشرفت فنی شوروی در حوزهی این تسلیحات گرفته شود. لازم به ذکر است پدافند گالوش که از آن به عنوان پدافند موسکو یاد میشود از نظر استراتژیک بسیار موفقیتآمیزتر از انواع آمریکایی تلقی میشد. این موفقیت بیشتر از آنکه مدیون خود موشکها باشد، مدیون استقرار آنها در جایی نزدیک مرزهای اروپای شرقی بود. به نحوی که کلاهکهای هستهای بسیار قدرتمندِ موشکهای پدافندی، در آسمان اروپا منفجر میشدند یعنی در فاصلهی دور از سرزمین اصلی شوروی. این یک دفاع دوجانبه ایجاد میکرد: نخست اینکه موشک، دشمنِ کاپیتالیستی خود را دفع مینمود، دوم اینکه در آسمان کشورهای سرمایهداری منفجر میشد و بار روانی بسیار سنگینی در حوزه ناتو ایجاد میکرد. در حالی که در ایالات متحده موشکهای پدافندی در آسمان این کشور و یا در دریاهای اطراف آن مثمر ثمر بودند و حتی در صورت موفقیت آثار تشعشعیِ بارش رادیواکتیو و در کنار آن آسیبهای روانی به جغرافیای ایالات متحده بازمیگشت. آنها مجبور بودند برای زدن موشکهای شوروی در آسمان خود، بمب اتمی منفجر کنند و این ممکن بود به انفجارهای دامنهدار هستهایِ کلاهکهای مهاجم منجر شود. از طرفی استقرار پدافندهای آمریکایی در اروپا در آن زمان، اروپا را نیز تحت خطر حملهی هستهای با موشکهای کروز، موشکهای کوتاهبرد و بمبافکن های شوروی قرار میداد.
مذاکرات موفق آمریکا و تحمیل هزینه به روسیه توام با عقبنشینی
آمریکا عملا متوجه این امر شده بود که نمیتواند یک سامانهی جامع دفاع موشکی موفق در خاک خود بدون حضور در سایر نقاط دنیا ایجاد کند. بنابراین وارد مذاکره شد و بدون جنگ، سیستم شکستخوردهی خود را وجهالمعاملهی پیمان سالت ۱ یا تعهدنامهی کاهش تسلیحات راهبردی قرار داد و از فرصت پدید آمده در مذاکرات، برای کاهش سایر تسلیحات بهره جست که با واکنش مثبت روسها نیز مواجه شد.
شکل 8 موشک کروز هسته ای تاماهاوک نسخه گریفون که توسط نماینده شوروی در حال بازرسی میباشد.
ایالات متحده در گامهای بعدی موشکهای میانبرد و سپس کوتاهبرد شوروی را محدود ساخت، موشکهای کروز را از اروپا جمع کرد و کلاهکهای شوروی در هر موشک را به یک عدد محدود ساخت تا بتواند پدافند موثری در برابر آن ایجاد کند، این محدود سازی اساس مذاکرات استارت2 بود. در حالی که در عمل، داشتن این موشکها برای آمریکا هیچ صرفهی راهبردی نداشت و فقط یک داروی سیاسی برای اروپاییها محسوب میشد، موشکهای سوخت جامدِ بسیار مهم شوروی مانند پایونیر که با هر پرتاب قادر بود ۳ کلاهک را به برد ۵۵۰۰ کیلومتری بفرستند، کنار گذاشته شدند. این یک راهبرد مذاکراتی بسیار موفقیتآمیز قلمداد میشد و از آنجایی که بدون جنگ و هزینه توانسته بود تعداد زیادی تسلیحات راهبردی در محدودهی درگیری شوروی با اروپا را از میان بردارد، مورد استقبال عمومی جهانی هم قرار گرفته بود.
بیشترین هزینه را روسها دادند، آنها در برابر سه گونه موشک آمریکایی و ۸۴۶ فروند از آنها، حدود ۱۸۴۶ فروند موشک در ۶ گونهی بسیار موفق رزمی را کنار گذاشتند و از آنجایی که حتی لانچرها و ماشینهای حامل را نیز از بین میبردند، هزینهها تحمیلی به شوروی بسیار سرسامآور بود. بر اساس همین موفقیت در مذاکرات و تحمیل هزینه به شوروی که از تجربهی ۱۹۷۲ اخذ شده بود، پیمانهای سالت ۲، INF، استارت ۱، استارت ۲ و سپس استارت جدید در ۲۰۱۰ مورد مذاکره قرار گرفتند. اما آنها پا را از آن فراتر گذاشتند و در همین راستا رژیم منع تولید و اشاعهی فناوری تسلیحات موشکی با برد بالاتر از ۳۰۰ کیلومتر با عنوان MTCR به بسیاری از کشورها تحمیل کردند.
شکل 9موشک پایونیرRSD 10 با قابلیت حمله سه کلاهک به برد 5500 کیلومتر که در پیمان INF کنار گذاشته شد
بازگشت به پیش از سالت ۱ و مذاکرات ۱۹۶۹
اما چه چیزی باعث شد تا در ۲۰۱۶ ورق برگردد و هر دو به جایگاهی قبل از سالت ۱ و حتی پیش از مذاکرات ۱۹۶۹ بازگردند؟ ترامپ و جمهوریخواهان؟! مشکلات از دورهی اوباما شروع شده بود: از دید آمریکاییها ظهور قدرتهای جدید مانند چین، کرهی شمالی و ایران و از دید روسها ایالات متحده به عنوان ناقض پیمانها. اما در عمل و با نگاه به واقعیتهای فنی روی زمین میتوان موضوع به سرانجام رسیدن پروژههای پدافند موشکی ایالات متحده به خصوص در بعد تولید انبوه و استقرار به عنوان عامل اصلی و فاکتور نوظهور اعمال قدرت اشاره کرد. ایالات متحده سالها برای داشتن سامانهی دفاع موشکی قابل اتکا تلاش کرده بود و اگر این پروژهها زودتر به نتیجه میرسیدند، خروج از این پیمانها نیز به همان نسبت زودتر اتفاق میافتاد. اگر موفق نمیشدند نیز دلیلی برای خروج از پیمان وجود نداشت و چه بسا بجای ارائه راهبردهای سلطه گرایانه ای چون تسلط تمام طیفی بر جنگ آنهم در کل دنیا، داعیهدار صلح جهانی میشدند و رژیمهای بین المللی بیشتری مانند MTCR را از طریق رژیم های کنترل بروکراتیک به ملتها تحمیل میکردند. پس از استقرار موشکهای استاندارد ۳ و ۶ بر روی ناوهای کلاس هازارد و استقرار حجم وسیعی از حسگرهای فضاپایه، این توان به وجود آمد که تحلیل جامعی نسبت به پرتاب موشکهای بالستیک به صورت لحظهای در تمام دنیا فراهم شود. کشورهایی مثل ایران و کرهی شمالی مستقیما برای خاک آمریکا تهدید راهبردی محسوب نمیشدند، آنها در برابر دشمنان منطقه ای و تهدیدات نزدیک خود سلاح میساختند، و اگر موشکهای قاره پیما هم میساختند، از نظر عددی و سر جنگی آنقدر محدود بود که بشود در برابرشان کاری کرد. بنابراین از طریق توسعهی تهدیدات میانبرد توسط کشورهای به اصطلاح سرکش(!)، میتوانستند استقرار رایگان سامانههای ضدموشکی آمریکایی را در هر نقطهای از دنیا و به هزینهی میزبان انجام دهند و این یک آمادهسازی جهانی برای کنترل فضا و ایجاد انحصار در حوزهی پرتابهای فضایی نیز بود. باید به قدرت های نوظهور فشار وارد میکردند تا تهدیدی بر علیه آمریکا شوند و از طریق پاسخ به آن تهدید چتر امنیتی خود را در حوزه های اقتصادی تحت تسلط گسترش دهند.
از طرفی گلایههای امنیتی ایجاد شدهی مرتبط با ناتوانی این سامانههای دفاع موشکی را با فروش نسل جدیدی از موشکهای تهاجمی برد متوسط، جنگندههای گرانقیمت نسل ۵ و پهپادها جبران میکردند. موشکها به این دلیل مهم بودند که پیشتر، تحقیقات و تولید آنها در سراسر اروپا متوقف شده بود. بنابراین شکل دادن به یک بازار تسلیحاتی جدید و بسیار پرسود که به توسعهی کنترل آسمان در کشورهای مختلف و اتصال تعداد پرشماری رادار و شبکهی مخابراتی در سراسر دنیا به ساختار نظامی آمریکا بیانجامد، با کمترین هزینه امکانپذیر گشته بود تا ایجاد یک نیروی فضایی با هزینهی دیگران و به ریاست ایالات متحده تحت کنترل و فرماندهی پنتاگون به سادگی در دسترس قرار گیرد.
وضعیت موشکی اروپا و بازار جدید تسلیحات
چنین بازار مبتنی بر تهدیدات موشکی و هستهای، ابتدا لازم بود تا تهدیدکنندهی قابل اعتنایی در بُرد اروپا و دیگر متحدان آمریکا بیابد. سپس آن تهدیدکننده میبایست کشورهای متحد آمریکا را زیر آتش تهدید عملیاتی موشکی و (البته بسیار مهم) هستهای خود ببرد، در نتیجهی آن، کشورهای تهدید شده برای خرید تسلیحات پدافندی در بردهای مختلف روانهی آمریکایی شوند که چنین تسلیحاتی را از قضا در همین سالها به سرانجام رسانده است. کشورهای عربی با پولهای نفتی، ژاپن، کرهی جنوبی و اروپا میتوانستند بزرگترین خریداران اجباری این تسلیحات باشند. کشورهای اروپایی به خصوص اعضای ناتو و حتی فرانسه (که به دلیل وجود پیمانهای دورهی جنگ سرد و توافقهای پس از آن میان روسیه و ایالات متحده از ایجاد زیرساختهای ضدموشکی قابل توجهی که در یک جنگ موشکی تمامعیار باقی بماند) بازمانده بودند، به یکباره همهی این پیمانها را از بین رفته دیدند. اکثر این کشورها به راهاندازی یا داشتن شبکههای راداری موشکی محدود و پاسخهای هستهای محدود گرایش داشتند و برای آن، موشکهای دوربرد قارهپیما و زیردریاییهای موشکانداز هستهای میساختند تا ضمن حفظ قدرت بازدارندگی، توان اعمال قدرت از هر جای دنیا به تهدید مشترک خود، شوروی و سپس روسیه و چین را داشته باشند. در میان اروپاییها تنها فرانسه به ساخت موشکهای کوتاهبرد پرداخت. پلوتون با برد ۱۲۰ کیلومتر و هیدیز با برد ۴۸۰ کیلومتر که هر دو به کلاهک هستهای مجهز بودند. در سایر کشورهای اروپایی موشکهای کروز هستهایِ آمریکایی و موشکهای بالستیک لنس با برد ۱۲۰ کیلومتر مستقر بودند، موشکهای میانبرد سوخت جامد پرشینگ ۲ با برد ۷۴۰ تا ۱۳۵۰ کیلومتر نیز در آلمان نصب شده بودند. بعد از فروپاشی شوروی گونههای آمریکاییِ کوتاهبرد با موشکانداز هایمارس مجهز به موشک MGM140 جایگزین شدند و سایر موشکها مانند پرشینگ از اروپا جمعآوری شده و در قالب INF از بین رفتند.
در اروپا از آنجایی که راه مناسبی برای دفاع در برابر این موشکها پیدا نمیشد و موفقیت پدافندها در برابر همهی بردها ناچیز بود، به مشارکت در پیمانهای جنگ سرد به خصوص در مذاکرات روی آورده بودند. بنابراین اروپا در یک خلا موشکی برای موشکهای بالستیک کوتاهبرد و میانبرد قرار دارد و از نظر عددی نیز در این حوزهها قدرتی محسوب نمیشود، اما تاکنون نیز پیکان تهدید این موشکها به سمت روسیه بوده است.
همگامی راهبردی با برنامهی هستهای ایران
این خلا نمیتوانست به حال خود رها شود، به خصوص آنکه توانایی بالقوهای برای تولید و استقرار هم موشک و هم پدافند موشکی در اروپا وجود دارد. چون آمریکا همهی گزینههای تولید لازم را در اختیار دارد، بزرگترین سهم بازار را برای خود متصور است. اما چگونه میشود به اروپاییها موشک فروخت و با روسیه نیز راحت بود؟!
علت استقرار تسلیحات موشکی مانند AGIS ASHORE که نوع زمینپایهی موشکهای پدافندی استاندارد است و میتواند در فاز میانی، موشکهای بالستیک روسی را در ورای جو هدف قرار دهد، تهدید نوظهوری چون ایران عنوان شد؛ در حالی که در زمان افتتاح این سایتها ایران هنوز موشکی در برد اتحادیه آزمایش نکرده بود.
تمرینها و شبیهسازیهای بسیاری در اروپا صورت گرفت. اندیشکدهها و مجلات بسیاری آن را از نظر روانی ارتقا دادند تا به وزنهای در معادلات نظامی بدل شود. تا آنجا که آمریکا رسما در بیانیهای علت نصب این موشکها را ایران اعلام کرد. در ۲۰۱۶ دیمیتری پسکوف سخنگوی وزارت خارجهی روسیه چنین اظهار داشت (به نقل از نیویورکتایمز) 5:
«اقدامات لازم برای تامین سطوح امنیتی مورد نظر روسیه در حال انجام است. بگذارید به یادتان بیاورم، رئیس جمهور شخصا این پرسش را مکررا تکرار نموده که این سیستمها علیه چه کسی هدف گرفته شدهاند».
در ادامه نیویورکتایمز چنین مینویسد:
«ایالات متحده میگوید که سامانههای پدافند موشکی در برابر دولتهای «سرکش» به خصوص ایران قرار دارند و هیچ هدف تامین امنیتی برای حتی اروپا و یا آمریکا علیه روسیه با آن ذخایر موشکی اتمی ندارند. سایتهای پیمان آتلانتیک شمالی توسط افسران آمریکایی کنترل میشوند».
نصب این سامانه حتی روسها را در رابطه با ایران تحت فشار قرار داد. به نظر میرسید روسها نیز دیگر تمایلی برای همکاری با ایران در برنامهی هستهای نداشتند و حتی این را پیشتر با مشارکت در قطعنامههای ضدایرانی شورای امنیت نشان داده بودند. آمریکا از این طریق به آنچه که میخواست میرسید؛ ابتدا با استفاده از تهدید ایران، شبکهی راداری ناتو را به کنترل کامل درمیآورد و آسمان اروپا و به خصوص روسیه را به دقت پایش میکرد، سپس باقی سامانههای خود را مستقر مینمود. این نقطهی آغاز از ۲۰۱۶ نیاز به ایجاد تهدیدات وسیع موشکی از سوی ایرانی داشت که در آن زمان بردی فراتر از ۱۳۵۰ کیلومتر را به صورت رسمی نشان نداده بود، ایرانی که توافق وین را پذیرفته بود و در شرف یک توافق بزرگ بود. در ادعاها برد موشکی ایران نیز بیشتر از ۲۰۰۰ کیلومتر عنوان نشده بود و این بسیار کمتر از برد مورد نیاز برای زدن بخشهای مهم اروپا از سمت ایران است، یعنی بردی دستکم بیش از ۳۸۰۰ کیلومتر و تا انگلستان در دوربردترین نقطه حدود ۵۰۰۰ و یا اسپانیا در حدود ۶۰۰۰ کیلومتری. ایجیس اشور همان پدافند موشکی دریاپایهی آمریکا بود که به زمین و فرودگاهی در دانمارک منتقل شده بود. این طراحی برای توسعهی سامانههای پدافندی، مقدمهای برای تنشزایی و خروج از برجام با بهانهسازی از برنامهی موشکی ایران و فشار بیشتر به همهی طرفها بود.
شکل 10 سامانه ایجیش اشور عملیاتی شده در رومانی
اگر ایدههای ذکر شدهی اینجانب در پیمان پدافند موشکی ABM را به یاد داشته باشید و روش آمریکا در متوقف ساختن شوروی به شکل موقت تا نتیجه گرفتن از برنامهی «تامین» و سپسSDI را به خاطر آورید، برجام نقشی فراتر از آن نداشت. غرب، برنامهی هستهای ایران را متوقف میساخت تا بتواند چتر پدافندی کافی در اروپا فراهم آورد و پس از آن از برجام خارج شده و دور جدیدی از فشارها و در پوشش آن اقدامات لازم برای نفوذ در اروپا و ضدیت با روسیه را در تکمیل سلطهی جهانی خود بر فضا صورت دهد.
ایدهی این اقدام چنین فرضی بود که مذاکرات در ۲۰۱۵ به سرانجام میرسید، در ۸ سال بعد از آن از ۲۰۱۶ رئیس جمهور بعدی ایالات متحده فرصت دارد تا به چند روش چتر کنترل نظامی آمریکا بر اروپا و بخشهای وسیعی از دنیا را با استفاده از توسعهی تهدید از جانب ایران توسعه دهد. جالبتر اینکه زدن تاسیسات هستهای ایران کمترین نقش را داشت، اما بیشترین صحبتها را به خود اختصاص میداد. در این خصوص من دو راهبرد متصور میشوم:
· نخست، خروج از برجام و بازی تهدید نظامی همهجانبه به خصوص دورایستا علیه ایران و همگامسازی اروپا در اعمال فشار همهجانبه به خصوص نظامی بر ایران.
· دوم، ماندن در برجام و منتظر اقدامات موشکی ایران بودن برای طراحی پیمانهای کنترلی بعدی که قابلیت دسترسی حتی به زیرساختهای موشکی ایران را نیز میدهد.
سامانهی ایجیس اشور در می ۲۰۱۵ در دوسلو رومانی مستقر شد و دو ماه بعد برجام نیز مورد توافق قرار گرفت. در برجام بسیاری از تحریمها برای بازهای بین ۵ تا ۸ سال تنظیم شدند و این زمانها به خصوص بازهی ۵ سالهی تسلیحاتی و ۸ سالهی موشکی از نظر راهبردی با استقرار فراگیر سامانههای موشکی در اروپا و منطق بقای برجام همگام هستند.
در عمل و در برابر راهبرد خروج و تخریب برجام از سوی غرب نیز، ایران به فرصتی به طور متوسط از ۵ تا ۸ سال نیاز داشت تا تهدیدات نظامی خود را از نظر فنی و اثربخشی (تولید انبوه سامانههای جدید تهاجمی) به نتیجه برساند. بدین ترتیب هم در راهبرد خروج و هم در راهبرد ماندن در برجام تنفس ۵ ساله در برابر برنامهی موشکی ایران دیده شده بود.
در حال حاضر آنچه اتفاق افتاده این باور را اثبات میکند. آمریکا برد موشکهای کوتاهبرد سوخت جامد (ATACMS) موجود در سامانهی هایمارس را از ۱۴۰ کیلومتر به ۳۰۰ کیلومتر و سپس به ۵۰۰ کیلومتر در نمونهی تهاجم عمقی توسعه داد. همچنین موشکهای هایپرسونیک خود را نهایی ساخت تا بتواند اهدافی در عمق ۱۶۰۰ کیلومتری را منهدم سازد. هدف از این کارها دقیقا ضدیت با توان پدافندی ایران و ایجاد دسترسی مناسب علیه تاسیسات هستهای بود، به نحوی که بتواند با این موشکها سامانههای پدافندی اس ۳۰۰ و اس ۴۰۰ را در هرجایی که باشند از کار بیاندازد، سپس جنگندهها و بمبافکنهای رادارگریزش بتواند وارد فضای ایران شده و به آسانی تاسیسات عمقی آن را هدف قرار دهد.
ایالات متحده همچنین در نظر دارد تا ۲۰۲۵ برد این موشکهای کوتاهبرد زمین به زمین را به ۷۰۰ کیلومتر برساند، در حالی که بسیاری از کشورهای اروپایی از داشتن چنین تسلیحاتی محروم هستند و از طرفی خلا کاملی در زمینهی برد ۱۰۰۰ تا ۵۵۰۰ کیلومتر در دارایی نظامی میان متحدین اروپایی حس میشود. این کشورها در صورتی که به چنین موشکهایی دست یابند قادرند موسکو و تهران را در کمتر از ۳۰ دقیقه هدف قرار دهند. از آنجایی که استفاده از این موشکها به سبک تسلیحات متعارف تنها با تعداد انبوه موفقیتآمیز خواهد بود، بازار موفقی با فروشهای سنگین به اروپا توسط آمریکا فراهم میشود. آنها میتوانند با هر موشک دستکم ۷ تا ۱۰ برابر قیمت واقعی سودآوری داشته باشند. بدون آنکه هیچ نگرانیای برای استفاده از این تسلیحات توسط اروپاییها حتی در بدترین حالتِ تقابلی علیه آمریکا وجود داشته باشد، آنها میتوانند برتری نظامی و به خصوص موشکی روسیه را از این طریق به شدت تحت تاثیر قرار دهند و موازنههای تئوریک موجود را برای همیشه به طور کامل بر هم زنند.
در صورتی که این پروژهها همگام با پروژهی جنگندهی اف ۳۵ که این روزها از نظر عددی تکمیل شده است به سرانجام برسد، دیگر مراحل زمانی موجود در برجام اهمیتی ندارند! غرب با یک برنامهی هستهای متوقف شدهای روبروست که به وسیلهی توافق توانسته است حجم مواد هستهای در تاسیسات را به شدت کاهش دهد. از این رو هرگونه حملهی نظامی به نشت مواد هستهای و آلودگیهای بیش از حد منجر نمیشود.
راهبرد دوم حتی با عدم خروج از برجام و با انتظار و اتکا به ایجاد تهدید موشکی از سوی ایران تا حدودی امکانپذیر بود. آنها پیشبینی میکردند که ایران در این دوره بالاخره موشکهای با برد بلندتر را به نمایش بگذارد، بنابراین موشکهایی خیالی مانند شهاب ۴، شهاب ۵ و حتی ۶ را با در نظر گرفتن مسیر حرکت کرهی شمالی در برنامهی موشکی برای ایران متصور بودند. موشکهایی که هیچوقت ساخته یا رونمایی نشدند، اما مطابق با تصوراتی که از کرهی شمالی در آنها ایجاد شده بود ایران میبایست دستکم تا ۲۰۱۲ موشک میانبردی که بتواند اروپا را هدف قرار دهد نشان میداد. خیلی پیشتر نتانیاهو در ۱۹۹۷ گفته بود که ایران موشک شهاب ۶ با برد ۱۴ هزار کیلومتر را خواهد ساخت تا ایالات متحده را هدف قرار دهد. یک تحلیلگر روس در ۲۰۰۷ میگفت که ایران موشکهای شهاب ۵ و ۶ را به زودی رونمایی میکند. محاسبات مختلفی در سالهای مختلف پیرامون برنامهی موشکی ایران ارائه میشد. وقتی این محاسبات خطاهای خود را نشان داد، آنها برنامهی فضایی ایران را دروغین و با هدف نظامی میخواندند تا به آنچه میخواهند دست پیدا کنند.
ولی در عمل موشکهایی که بردی در سطح اروپا داشته باشند، بدون سرهای جنگی هستهای و یا تعداد زیاد، قدرت نظامی آنچنان موثری به شمار نمیروند. گرچه در صورت وجود، اهداف راهبردی بسیاری برای آمریکا در حوزهی نفوذ نظامی را تضمین میکردند. به نظر نمیرسید ایران بتواند حجم انبوهی از موشکهایی تولید کند که اروپا یا آمریکا را با کلاهکهای غیرهستهای متعارف هدف قرار دهد. رقمی در حدود نهایتا ۳۰۰ تا ۴۰۰ موشک که میشود با یک برنامهی پدافند موشکی اکثر آنها را در میانهی راه مورد اصابت قرار داد و حتی اگر به زمین اصابت کنند آنچنان خسارتی بر جا نخواهند گذاشت؛ اما این حملات در عوض با پاسخ هستهای از سوی غرب مواجه خواهند شد.
این خلاصه ای از تصورات غربیها نسبت به برنامهی موشکی ایران بود. بنابراین بدون خروج از برجام نیز پیشبینیهایی برای کنترل برنامهی موشکی ایران در وجوه مختلف تدارک دیده شده بود؛ مثلا توافقنامهی جدید موشکی و سپس شکست در همین توافق جدید و استقرار گستردهی سامانههای پدافند موشکی و راداری آمریکا در اروپا به هزینهی شرکا. اما ایران از ورود به این بازی عامدانه سرباز زد. گرچه غربیها طی این مدت و در راستای راهبرد اعلام شده، تسلط تمام طیفیِ (Full spectrum dominance ) مسیرِ از قبل طراحی شدهی خود را پیگیری کردهاند. ایران چه بخواهد چه نخواهد اگر موشکهایی برای زدن اروپا نشان ندهد نمیتواند به تهدیدات نظامی پایان دهد، از طرفی اگر چنین نکند حتی ممکن است با حملهی نظامی محدود و از قبل شکست خوردهای مواجه شود که انگیزهی داشتن چنین تسلیحاتی را در ایران به یک مطالبهی عمومی تبدیل کند.
روسیه هشیار میشود، واکنش آنها دور از انتظار و سهمگین است
روسها قبل از اینکه دیر شود، با خروج از پیمان منع تسلیحات موشکی میانبرد، واکنش اولیه را به اروپا نشان دادند. در حالی که این پیمان بین روسیه و آمریکا برای محدودسازی موشکهای کوتاه و میانبرد طراحی شده بود، اما برای آمریکا از نظر دسترسی سرزمینی از ابتدا هیچ نگرانیای نسبت به برد این موشکها وجود نداشت. به نظر میرسد روسها میخواستند اروپاییها را در جهت تحت فشار قرار دادن آمریکاییها نگران کنند. اما واکنش واقعی و سهمگین آنها به کلِ راهبرد دفاعی موشکی جنگ ستارگانیِ آمریکا، در ۲۰۱۸ و زمانی رخ داد که از مدرنترین تسلیحات تقریبا ناشناختهی خود را رونمایی کردند:
شکل 11 موشک کینژال در حال تست پرتاب از جنگنده میگ 31
· موشکِ هایپرسونیک3M22 زیرکن، با ۸ ماخ سرعت و قابلیت گشتزنی در ارتفاعات مختلف با ۲۰۰۰ کیلومتر برد که قابلیت انهدام آن برای هیچیک از کشورهای اروپایی و حتی آمریکا با توان فنی موجود ممکن نیست.
· موشک قارهپیمای آوانگارد با سر جنگی گشتزن که میتواند در رسیدن به هدف، تغییر مسیر داده و شبکههای پدافندی موشکی را در همان ارتفاع بالا و حتی در حین فرود دور بزند. آن هم با سرعتی بین ۲۰ تا ۲۷ ماخ که هیچ موشکی در حال حاضر قادر به رهگیری این سرعت در خط سیر مستقیم نیست، چه رسد به حالت گشت زن. این موشک قادر است از ۸۰۰ کیلوتن تا ۲ مگاتن مهمات هستهای با قدرتی بیش از ۱۳۰ برابر حمله به ژاپن با خود حمل کند.
· موشک بالستیک هواپرتاب کینژال، با برد ۲ تا ۳ هزار کیلومتر متناسب با بستر حمل و پرتاب هوایی. این موشک با ۱۰ ماخ سرعت به هدف اصابت میکند و اعلام شده که اختصاصا برای انهدام سامانههای پدافند موشکی مستقر در جوار روسیه مانند پاتریوت، تاد و ایجیس (در رومانی و مناطق دیگر) ساخته شده است. این موشک میتواند از هر نقطهای که هواپیماهای جنگندهای چون میگ ۳۱ یا توپولف ۲۲ قادر به رفتن باشند، به سمت اهداف پرتاب شود.
· موشک اسکایفال یا بورویتزنیک با موتور هستهای که قادر است به مدت بسیار زیادی در آسمان باقی بماند و یک یا چند کلاهک هستهای را در خود جای دهد.
· آنهپاد استاتوس ۶ ملقب به پوسایدون (آنهپاد اختصارا به معنای آبنورد هدایتپذیر از دور گفته میشود). استاتوس ۶ پدیدهی عجیب این رونمایی ها بود، یک اژدر هستهای که قادر است بدون سرنشین دریانوردی کند و تا ۱۰۰ مگاتن بمب اتمی را با خود حمل کند. استاتوس ۶ موشک نیست، اما همهی راهبرد پدافندی موشکی آمریکا را زیر سوال میبرد.
روسها به یکباره از هر آنچه که در این سالها در مورد آن تحقیق کرده بودند و یا توسعه داده بودند رونمایی کردند، همهی آن تسلیحات افسانهای. آنها دیگر حوصلهای از خود نشان نمیدادند. به نظر میرسید قصد داشتند یک بار برای همیشه از شر برنامهی جنگ ستارگان آمریکا که از زمان شوروی یک ایدئولوژی ضدکمونیسم بود و در عصر روسیه پلیدی جهانی کشورهای سرکش را بهانهی خود کرده بود با قدرت خلاص شوند. آنها کاری کردند که این برنامه هیچ معادلهی قابل محاسبهای در برابر روسیه در خود نداشته باشد. اما این سامانهها همچنان توجیهات خود را در برابر ایران و کرهی شمالی و تا حدودی چین، حفظ میکنند و بر همین مبنا پیش خواهند رفت. از طرفی مراکز فرماندهی و کنترل عظیم، حسگرهای فضاپایه و رادارهای برد بلند همچنان عنصر اصلی و فعال طرح جنگ ستارگان هستند و ارزش آن را در برابر روسیه تا حدودی حفظ خواهد شد.
شکل 12 طراحی های مفهومی تسلیحات تازه رونمایی شده روسیه. گفتنی است که روسها همچنان تصاویر دقیقی از آنها نشان نداده اند
ایران ساکت و ناتوان در ایجاد تهدید اثربخش
گرچه ایران عامدانه به بازی تهدید موشکی علیه اروپا وارد نشد، و لیکن این را نباید به معنای یک امر حساب شده و موفقیتآمیز تلقی کرد. از آنجایی که پس از برجام تصوراتی در مورد اتخاذ سیاست تنشزدایی و رفع مسائل اقتصادی کشور با اتکای بسیار به منافع حاصل از توافق با غرب به وجود آمده بود، نزدیکبینی راهبردی دولت با خروج آمریکا از برجام خود را نشان داد. همهی تصورات راهبردی دولت به هم خورد، چرا که ابزاری جز تصورات روی کاغذ برای این وضعیت تدارک دیده نشده بود؛ راهبرد خروجی هم در کار نبود (!!)، دولت صرفا به دستاورد دیپلماتیک خود بسنده میکرد و آن را یک افتخار میدانست، در حالی طرف مقابل اقدامات بسیار زیادی در سطح جهانی با موفقیتهای بسیار انجام میداد.
از بعد نظامی به این دلیل که بزرگترین تهدید از دید اروپاییها، یعنی برنامهی اتمی ایران از میان رفته یا به کنترل در آمده بود، به نظر میرسید برنامهی فضایی ایران که ماهوارهبرها و تستهای فضایی در آن ابزاری قدرتافزا محسوب میشدند، برای کاهش تنش به دست خود دولت محدود شدهاند. شواهد از کاهش بودجهی دفاعی و کاهش شدید بودجهی برنامهی فضایی ایران خبر میداد. گرچه در سالهای بعد با اینکه مردم و مجلس هشیار شده بودند بودجهی دفاعی و برنامهی فضایی افزایش یافت، اما آنچنان شور سابق در برنامهی فضایی ایران دیده نمیشود؛ بیشتر پرتابها شکست میخورند و ایران از دستیابی به فضا در یک مسیر صحیح و اصولی، به عنوان راهبرد ملی پایدار باز میماند. اما سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با رویکردی هوشیارانه و بدون خدشه در راهبرد دولت، با پرتاب موفق ماهوارهی نور و رونمایی از موتور سلمان سعی در جبران این عقبماندگی داشت، اما این کافی نبود.
در سطح متعارف تهدید کافی علیه اروپا در جهت متعهد نگاه داشتن آنان ایجاد نشده بود، ابزار خاصی در عمل وجود نداشت و ایران از ابزارهای اقتصادی، سیاسی و قانونی کافی نیز بهرهمند نبود. در برابر، اروپاییها حتی تضمینهایی چون سپر موشکی آمریکا در رومانی، استقرار تاد در امارات و دیگر مناطق عربی در برابر یک حملهی محدود موشکی را ایجاد کرده بودند و این همپیمانان اروپایی بودند که ابزار مقابله در برابر اقدامات ایران را در اختیار داشتند. ایران نه تنها دیگر در هیچ سطحی نگران کننده نبود، خود نیز همکاری لازم را به عمل میآورد و به طمع منافع اقتصادی یا جلوگیری از ایجاد مشکلات جدیدتر از برجام خارج نشده بود و قصدی برای ایجاد تنش نشان نمیداد. از این رو غرب سیاست فاصلهاندازی میان نهادهای اصلی دفاعی ایران و دولت را در پیش گرفت، تا با تحلیلهای پیوستهی خود برنامهی موشکی ایران را علت عارضههای سیاسی تحمیل شده بر ایران نشان دهد.
بنابراین اروپاییها حتی لازم نمیدیدند پیگیر هیچ تعهدی باشند، از نظر آنها مسئله تمام شده بود و حتی در صورت اقدام نیز آنها در هر شرایطی زمان کافی برای هر کاری داشتند. گستاخی تا آنجایی پیش رفت که کشورهای عربی با مشاهدهی سیل تسلیحات غربی سرازیر شده به کشورهایشان و ایضا قرار گرفتن در حوزههای استراتژیک تسلط تمامطیفی آمریکا، طالب شرکت در مذاکرات بعدی یا برجام ۲ با ایران شدند؛ آمریکا دیگر سربازهایش را راهی صفحهی شطرنج با ایران میکرد. اعراب بر خلاف آمریکا مسئلهای با برنامهی هستهای ایران که قبلا حل شده بود نداشتند، آنها به دنبال قطع حوزههای نفوذ راهبردی ایران در منطقه و کاستن از توان موشکی ایران به نیابت از غرب بودند.
اما با این وجود، آمریکای جمهوریخواهان در راهبرد اول که در سرتیتر همگامی راهبردی با برنامهی هستهای ایران به آن اشاره شد، برای فروش وسیع تسلیحات و استقرار سلطهی کامل نظامی بر آسمان و فضای اروپا و خاورمیانه در معادلات خود به تهدید جدی از سوی ایران نیاز داشت. برای آمریکا داشتن یک سلاح هستهایِ محدود و کمظرفیت از سوی ایران لازم بود و فرصتهای بسیاری برای نفوذ و اعمال قدرت توسط آمریکا در ناتو و کشورهای عربی فراهم میآورد، از حضور تقریبا بیهزینه و همهجانبه در همه جا (!) تا داشتن بهانههای کافی برای اقدام علیه توان بازدارندگی روسیه و حتی چین به هزینهی دیگران. البته بیعملی ایران دست آنان را از این اقدامات تا حدودی کوتاه میساخت. جمهوریخواهان به خوبی برای ابعاد روانی «تهدیدی به نام ایران» در جهت بقای سیاسی خود نیز برنامهریزی کرده بودند، تا حدی که به عقیدهی بنده آزمایش سلاح هستهای از سوی ایران اصلیترین و لازمترین عنصر برنامهی تهدیدسازی ترامپ در جهت محِقسازی خود بود. اما ایران در این حوزه با اتکا بر اصول اعلامی خود در فتوای هستهای اقدامی نکرد. هر چند ایران از دید غربیها خود را ناتوان و بیاراده نشان داد (کاری که معقول به نظر میرسید واکنش شدید مقابله به مثلی در حد خروج از برجام و ساخت بمب بود و همه در دنیا چنین انتظاری داشتند) و سعی کرد نسبت به اهداف تاکتیکی نزدیک به خود قوای منکوب کنندهتری فراهم آورد تا بازدارندگی را در عرصهی تاکتیکی و در برابر پایگاههای نزدیک به خود فراهم کرده و مهلتی به اعراب برای عرض اندام نداده باشد، و از طرف دیگر با نظامی نکردن برنامهی هستهای خود آن را حفظ کند.
اتخاذ این راهبرد با ساختن موشکهای سوخت جامد کوتاهبرد، افزایش در دقت و تعداد و رساندن برد آنها به ۱۰۰۰ و سپس ۱۸۰۰ کیلومتر، قدرتی با فواید تاکتیکی بیشمار به خصوص علیه تهدیدات منطقهای ایجاد کرد. این توان ثمرات خود را در حملات موشکی به داعش، تروریستهای کردستان عراق و پایگاه تروریستی عینالاسد نشان داد، اما در حیطهی حفاظت از دستاوردهای برجام عملگر موثری به شمار نمیرفت. ایران بدون داشتن سلاحی که بتواند به شکلی موثر اروپا را تحت فشار امنیتی-نظامی قرار دهد، نتوانست آنها را در توافق متعهد نگاه دارد.
شیوهی دستیابی ایران به سلاح هستهای، خط زمانی و مراحل مختلف در مقالهای دیگر مورد تحلیل اینجانب قرار گرفته است و از تکرار آن خودداری میکنم. در آن مقاله از دلایلی مبنی بر اینکه چرا ساختن یک یا چند بمب فواید آنچنانی نداشته و در راستای راهبرد تقابلی آمریکا قرار میگیرد و اینکه حتی اجرای آن، چه پیشنیازهایی لازم دارد به تفصیل سخن گفتهام. آن موارد در مورد دستیابی به موشکهای میانبرد فراقارهای نیز منطق مشابهی دارد و شرایطی ویژه را رقم میزند که در ادامه توضیح داده خواهد شد.
موشک میانبرد فراقارهای (IRBM)
چنین موشکی از نظر فنی ابتدا لازم است طی ۵ تا ۷ پرتاب مطابق با الگوی اثبات یک فناوری موشکی، به باور تولیدکننده و همگان برسد. سپس این فناوری از نظر تولید انبوه در سطوح متعارف و غیرمتعارف و از نظر عددی به شکل راهبردی و تاکتیکی نیز میبایست خود را اثبات کند. این موارد برای تحقق به زمان زیادی نیاز دارند. برای مثال موشکی که بتواند بردی معادل ۴۰۰۰ کیلومتر یا بیشتر داشته باشد، باید بتواند سالم پرتاب شود، به سلامت از پدافند موشکی عبور کند، سالم به مقصد برسد و در مقصد نیز نقطهی مورد نظر را با دقت بالایی مورد اصابت قرار دهد و آن اصابت موثر واقع شود. در برخی محاسبات برای چنین موشکی که بتواند از میان خطاهای سیستمی، خطاهای هدفگیری و اقدامات دشمن موثر واقع شود، شانس کمی وجود دارد و به همین علت برای دستیابی به موفقیت باید این شانس کم با کمیت پوشش داده شود. مثلا اگر فرض بگیریم از ۱۰ موشک با خطاهای مذکور تنها ۴ موشک امکان رسیدن به ۱۰ هدف را داشته باشند، بنابراین میبایست ۲۵ موشک تولید شود و همین تعداد نگهداری و سپس شلیک شود که فرایندی بس بزرگ و پرمسئله است، به خصوص نسبت به ابعاد دشمنان و اهداف جدیدی که مورد تهاجم قرار میدهد.
اروپا پهنهی وسیعی از اهداف دارد و نمیتوان تنها با تعداد محدودی موشک در برابر آن بازدارندگی ایجاد کرد. مگر اینکه این تعداد محدود موشک، به سرهای جنگی اتمی مجهز باشند و از طرفی دیگر به تعداد شهرها، پایگاهها یا دستکم پایتختهای اروپایی لحاظ شده باشند. این بدان معنیست که برای موشکی در برد اتحادیه، ۲ روش مطروح است: در طرح اول باید موشکها بسیار ارزان و پرتعداد باشند و در طرح دوم به خصوصیاتی مجهز شوند که با کمترین خطا از پیشرفتهترین سامانههای پدافندی عبور کنند. در طراحی دوم موشکها بسیار گران خواهند شد تا ترکیب این دو طرح یک اجبار شود و البته در کنار آن میبایست سامانههای جانبی برای انهدام یا مشغولسازی پدافندهای موشکی غربی در محدودهی اتحادیه نیز تدارک دیده شود تا بازدارندگی، کمال ظرفیت خود را حفظ کند. یک مثال عددی را میتوان آن ۱۰ پایگاهی که ائتلاف غربی در ۲ حملهی موشکی از اروپا به سوریه استفاده کرده است، ملاک قرار داد. به لحاظ فنی ۵۰ تا۱۰۰ موشک برای انهدام هر پایگاه لازم است و این نیازی در حدود ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ موشک را در دو طرح مذکور گوشزد میکند.
از جهات فوق، ساختن موشک، آزمایشات مختلف و در نهایت تولید انبوه به شکلی که بدون کلاهک هستهای و با سر جنگی حدود ۵۰۰ کیلوگرمی موثر واقع شود، زمان زیادی دستکم بین ۵ تا ۲۰ سال طول خواهد کشید. رونمایی از چنین موشکی بسیار حساسیتبرانگیز خواهد بود و میتواند تنشهای بسیاری ایجاد کند، بنابراین در دورهی رونمایی و آزمایشها میبایست هزینههای زیادی صرف شود. از طرفی در این میان دشمن نیز اقدامات متقابل فراوانی صورت خواهد داد. از تحرکات تروریستی تا حملهی نظامی محدود و یا اقدامات راهبردشکنِ متقاطع مثلا پاسخ به برنامهی موشکی در سطح تحریمهای اقتصادی یا سیاسی.
اما نداشتن این موشک به معنای آن است که هر توافقی ضمانتی برای متعهد ساختن طرف اروپایی در پی نخواهد داشت و تجربه نیز نشان میدهد که چنین توافقی بدون شک یک اتلاف وقت خواهد بود. با این وجود برنامهی هستهای نیز بدون تسلیحات حامل اهمیت آنچنانیای ندارد و پیگیری بیش از حد آن صرفا برای ایجاد سرگرمی و فایدهی سیاسی به نفع طرف غربیست تا در جهت ایجاد ساز و کارهای تحریمی و محدودسازی بیشتر ایران دستاویزی داشته باشند. گرچه هزینههای داشتن این موشکها ممکن است زیاد به نظر برسد، ولی کشور را به بازدارندگی مطلوبی میرساند که طرف معامله را در محدودهی توافق نگاه میدارد. این از آن جهت امری راهبردی محسوب میشود که نابود کردن هر توافقی به معنای شروع مخاصمهای جدید است. چه بسا نگارش یک توافق منافعی دارد و مضراتی ولی کنترل شده، اما خروج از آن هزینههای بسیار زیادی برای هر دو طرف و به بر اساس تجربهی موجود و تجارب قبلی برای ما خواهد داشت.
آنچه که اشاره شد نمایشی از مقطعی و تاکتیکی بودن اقسام مختلف مذاکرات توسط غرب در ابتدای راه با هر کشوری که به ایجاد قدرت سخت میپردازد، بود. این مذاکرات همانند مذاکرات آتشبس میان یک درگیری نظامی برای ارسال بیشتر مهمات به خطوط و جابجایی مجروحین برای درگیری بزرگتر بعدیست. آنها به دلیل ماهیت برتریطلبی متکی بر فناوری نمیتوانند به معاهدات صلح در هیچ سطحی پایبند بمانند. به محض آنکه تکنولوژیهای جدید نمایان میشوند و حوزههای جدید اعمال قدرت به واسطهی آنها فراهم میشود، همهی معادلات و توافقات پیشین را به هم ریخته و طالب نظمی جدید مطابق با این تواناییهای جدیدشان میشوند. گاه این تکنولوژیهای جدید فناوریهای سیاسی و اقتصادیست و یا حتی نوآوریهای اداری در ایجاد مکانیزمهای بینالمللی بروکراتیکی که محدودسازی و کنترل دیگران را از طریق پیمانهای پیچیده شده در ظواهر صلح آمیز دنبال میکنند، مانند آنچه که در FATF شاهدیم. این مطلب را با عنوان حقانیت فناوری در مقالهای دیگر با اشاره به برخی ریشهها و علل برتریطلبی تکنولوژیک و اخلاقیات برآمده از آن مفصلا توضیح دادهام و از ادامه خودداری میکنم.
طی سالهای آینده، وزنهی اساسی در راهبردهای غرب علیه جمهوری اسلامی ایران همان ضمانتهای عملی از قبل ایجاد شده در سطح نظامی (در حوزههای تاکتیکی و راهبردی) است که در مقاطع خاصی علیه سطوح خاصی از قدرت (به خصوص نوع فناورانه که دسترسی سخت را فراهم میکند) به کار گرفته میشوند؛ اقداماتی که دو طرف هوشمندانه به کار میبرند تا طرف دیگر را به بازنگری در رفتار خود وادار کنند.
این اقدامات از سوی غرب تعمدا بر اساس محاسباتی پیشینهدار و تجربههای قبلی تنظیم میشوند، علت این تنظیم نیز باورپذیری آنان با اتکا به داستانپردازیهای تاریخی نزد افکار عمومی و اثبات وجود تجربههای قبلیست و به خصوص باورپذیری نسبت به عملی بودن راهبردهای پیشین در آینده. مثلا مسیر توسعهی موشکی ایران به خاطر مسیری که کرهی شمالی رفته است قابل حدس است یا حتی برنامهی هستهای، و ایران در این برنامه مثلا از تجربههای راهبردی کره و چین استفاده خواهد کرد و غربیها هم رفتار متقابل این کشورها را ملاکی برای هزینههای مقابله با ایران خواهند کرد. کرهی شمالی به مقیاس وسیعی برای ایران داستانپردازی شده است. مسئلهی وزنههای راهبردی نظامی جهانی مانند پدافند موشکی از آنجایی اهمیت راهبردی دارد که پیوسته هزینههای بسیاری برای آن شده است، ساختارهای عریض و طویلی ایجاد کردهاند که از این طریق نفوذهای عمیق جهانی، ایجاد شده و به تملک اصیل غرب درآمدهاند و در خود جایگاهی برای اینکه کدام سیاستمدار و یا حزب در رئوس قدرت طرفها قرار گیرد، در نظر نگرفته است. آمریکا تجربهی بسیاری در حوزهی اعمال قدرت بر شوروی و دیگران داشته و دارد و درسهایی که از آنها آموخته است را در مورد ایران تکرار خواهد کرد. این درسها در ساختار اقتصادی-نظامی ایالات متحده زنجیرههای کلان ارزش و همچنین کالاها، مصارف و بازارهایی ایجاد کردهاند که لزوم بهرهگیری حداکثری از آنان را برای این کشور واجب کرده است. آمریکا و غرب را گریزی از مسیرهایی که انتخاب میکنند نیست و این مسیرها به سادگی قابل پیشبینی است و باید با روشهای نرم، افکار عمومی را نسبت به آنها هشیار ساخت.
چالش راهبردیِ ایجاد تهدید نظامی علیه اروپا برای متعهد نگهداشتن آنها در هر توافقی، آن است که اقدامات آفندی و به خصوص پدافندی آنها در سطوح نظامی موثر واقع نشوند. به خصوص در زمانی که برنامهی هستهای ایران را کاملا نظامی تلقی میکنند و خود را بر اساس نتایج فنی آن تنظیم میکنند نه رفتار سیاستمداران یا تئوریهای سیاسی.
پایان بخش اول
برخی منابع
1- https://en.wikipedia.org/wiki/Sentinel_program
2- https://en.wikipedia.org/wiki/Safeguard_Program
3- https://en.wikipedia.org/wiki/Anti-Ballistic_Missile_Treaty
4- https://en.wikipedia.org/wiki/Strategic_Defense_Initiative
5- https://www.nytimes.com/2016/05/13/world/europe/russia-nato-us-romania-missile-defense.html
-
توسط worior
یک مبتدی هسته ای، مسئله ای به بهانه 0.1 کیلوتن به منتهی 10 مگاتن
مقدمه
یک تیتر متناقض نما برای برانگیختن سوال در این مورد که یک تازه کار هسته ای چگونه باید شروع کند، در برنامه خود به چند کیلوتن قدرت نیاز دارد؟
اینکه در یک برنامه هسته ای در مراحل ابتدایی از اینکه از چه بمبی و چه هدف گذاری در تهیه ذخایر هسته ای میبایست بهره مند بود، تعاریف مشخصی وجود ندارد، جز 3 تز معروف که برای تولید هر سلاحی بکار میروند؛ "تولید برای زمان استفاده" و تز دیگر "تولید بر اساس مقابله با دیگری" و "تولید برای مکان استفاده یا هدف"، راهکار نظام مند دیگری وجود ندارد. مشخص نیست چه موقع این 3 روش حدود خود و حدود نیاز هر کشوری با برنامه هسته ای را مرتفع میکنند.
تولید بر اساس مقابله با دیگری حتی در تعداد بسیار کم نیز توجیه کافی دارد. و کافی است که رقیب بداند در تهاجم هسته ای خویش با پاسخ هسته ای مبهمی از نظر ابعاد و تعداد، روبرو خواهد شد و یا اینکه میبایست دست کم یک ضربه اتمی متقابل به انتخاب حریف را تحمل کند. ضربه ای که در هر شرایطی با هر مقداری دردناک خواهد بود.
بنابراین سیاست ابهام هسته ای فقط بدرد کشورهایی میخورد که نمیخواهند زیر ترس و حسرت هسته ای باقی بمانند، متوانند برنامه خود را بخوبی پنهان نگاه دارند، و قصد ندارند حجم ذخایر هسته ای خود را افزایش داده و یا ابعاد استفاده را از نظر زمان و مکان پیچیده سازند، آنها همچین سلاح هسته ای را بعنوان یک راهبرد اجرایی فراتر از امر موازنه در نظر نگرفته اند.
تولید بر اساس زمان استفاده یک امر منحصر به فرد است، مثلا تعدادی بمب موجود باشد که اگر لازم شد روزی مثلا در آخرالزمان استفاده شود! این راهکار نیز هم از نظر اجرایی مبهم است و هم منتهی به یک حد نهایی بی معنی یعنی روز مبادای غیرممکن آن کشور منوط میشود، چنین برنامه ای نبودش بهتر از بودن آن است.
تولید بر اساس راهکار مکان استفاده نیز از نظر عددی دچار ابهام میشود. اگر دو کشور چین و هند یکدیگر را از این نظر مورد سنجش قرار دهند و برای هر هدفی که مورد نیاز اقدام هسته ای می بیننند، سلاح هسته ای با توان مشخصی بسازند، تعداد اهداف زیاد خواهد بود و هم اینکه مسائل بسیاری نظیر شیوه نگهداری، میزان لازم، استراتژی انتخاب و شلیک و ... پدید میآورند، ممکن بمب هایی که بر اساس مکان استفاده طراحی میشوند، به نحوی محدود شوند که هیچ وقت ارزش بهره گیری نیابند. مثلا بمبی به اندازه پایتخت یک کشور تدارک دیده شود، بزرگ در حد 5 مگاتن، و چون پدافند دشمن موثر است، تعداد متناسبی در برابر آن ساخته شود، مواد هسته ای فراوانی همراه با پیچیدگی ای نگهداری تدارک دیده شود، ولی هیچ گاه ارزشی فراتر نیابند و دو کشور بعدا با صلح هزینه گزافی به امور نظامی خود تحمیل کنند. مانند ذخایر عظیم شوروی و آمریکا که عملا بعد از جنگ سرد بلا معنی باقی مانده اند.
راهکار دیگری که اشاره نشد، میتواند تولید صرفا تحقیقاتی باشد، به نظر میرسد سالها دو کشور آمریکا و شوروی آزمایش های اتمی را با این اهداف انجام داده اند و چنین اهدافی امروزه دیگر به معنای سابق کاربردی به نظر نمیرسد. علوم مربوط بهانفجار هسته ای به شکل وسیعی تحصیل شده اند، فقط آن لبه پیشرو در کاهش ابعاد، کاهش عوارض و افزایش توان مورد تحقیق است که امری علمی به نظر میرسد تا نظامی و عمدتا وابسته به محاسبات کامپیوتری، شبیه سازی و تست های غیراتمی است.
یک سطح راهکنشی نظامی
مسیرهای ارزیابی شده توسط افراد، و نهادهای مختلف نظامی وحتی غیر نظامی در برسی گزینه های ماشه هسته ای، نمایشگر تنش زایی فزاینده هستند. استفاده از تسلیحات متعارف قدرت مند در صورت کارآمد نبودن به سمت استفاده از تسلیحات هسته ای بسیار سبک و سپس به سمت حل گره های نظامی که با بمباران متعارف و سبک هسته ای حل نمیشوند، و سپس پاسخ قویتر به حریفی که ضربه هسته ای را ارسال کرده با سلاح هسته ای قویتر تمایل دارند.
مثلا یک استفاده سبک از سلاح هسته ای در زدن یک بتلگروپ با قدرتی معادل 0.5 کیلوتن تی ان تی، ممکن است پاسخی برابر با 5 و یا 15 کیلوتن از سوی رقیب دارنده سلاح هسته ای در موقعیتی مشابه ایجاد کند، و این فتح بابی باشد برای تنش زایی به مسیر استفاده های بزرگتر، 200 کیلوتن به یک مگاتن و یک مگاتن به سرهای جنگی خوشه ای هسته ای و بیشتر.
اقیانوس بعنوان بستر آزاد استفاده از تسلیحات اتمی
آثار استفاده از تسلیحات هسته ای در سطح دریا بسیار متفاوت از استفاده در خشکی است.روسیه، چین، آمریکا هر یک ناوگان دریایی بسیار عظیمی دارند، و میتوانند با یک ضربه هسته ای تمام آنچه دشمنشان در برابرشان قرار داده است را در دریا منهدم کنند، ناوها به درون اوقیانوس غرق میشوند و آثار رادیواکتیو نیز بسیار کم و شاید محو میشود، آب دریا یکی از بهترین جاذب های تشعشعات رادیو اکتیو است و اگر از بمب های هیدروژنی استفاده شود، بدلیل مصرف شدن حجم بالایی از خرج اورانیوم یا پلوتونیومی، آثار تهاجم هسته ای بسیار کمتر خواهد بود. ولیکن هر استفاده از سلاح هسته ای در سطح خشکی مصائب بی پایانی بجای خواهد گذاشت. با وجود سیستم حمل و نقل جدید، یه انفجار هسته ای قوی که شهری را آلوده کند حتی از طریق حمل و نقل بار و یا حتی مسافرت افراد نیز میتواند آلودگی خود را منتقل کند، انتقال از مسیر هوا جای خود دارد. به محاسبه ای استفاده از یک بمب 1مگاتنی علیه فردو که باعث از بین رفتن مواد هسته ای شود، ممکن است آثار رادیواکتیو آن حتی در مرز و هند و چین مشاهده شود.
بنابراین با وجود کاهش عقلایی استفاده از تسلیحات اتمی در سطح خشکی، همچنان استفاده از این تسلیحات در سطح دریا توجیه پذیر است. بخصوص برای همه کشورهایی که تحت تاثیر سیاست ناوگان جنگی دشمنان خود قرار گرفته اند. یک سلاح هسته ای سبک میتوانند پایان دهنده بسیار توجیه پذیر برای آغاز جنگی از سوی دریا باشد، اما پاسخ آن چه میتواند باشد؟!
- ادامه استفاده از تسلیحات سبک؟
- ماندن بر پایه اصول اخلاقی همزمان با پاسخی بسیار قویتر بصورت متعارف؟
- دادن پاسخ برابر و انتظار بی خیال شدن حریف؟
- دادن پاسخی بسیار قوی؟
- تسلیم شدن و ندادن هیچ پاسخی؟
جنگ احتمالات خود را دارد، بعید است کشوری مثل آمریکا 3 ناو هواپیمابر خود را در اثر یک انفجار هسته ای در سطح دریا در یک تهاجم احتمالی در تنگه تایوان از سوی چین، منهدم شده ببیند، و از اقدام متقابلی قدرتمند تر و وسیع تر بهره نگیرد، سایر پاسخ ها مبتنی بر شیوه جنگ بازی و یا احتمالا بعدی هستند، اما چه کسی قادر است بدرستی پیش بینی کند؟ انتخاب استفاده از تسلیحات اتمی به هوش مصنوعی و مدلهای پیش بینی مبتنی بر روانسنجی رهبران واگذار خواهد شد؟!
با این وجود آنچه مشخص است این کیلوتن نیست که تایین میکند، اقدام بعدی بمب اتمی استراتژیک بشد، یا ماشین روز قیامت، در مثال بالا آمریکا د برابر پایتخت چین را با چندمگاتن هدف قرارداده و البته پاسخ مشابهی هم دریافت کند! این موارد در کتاب کاهن و دیگران بخوبی بحث شده اند. اما استفاده اولیه از این تسلیحات یک انتخاب مبتن بر دوئل هسته ای هستند، استفاده کننده قطعا با سطحی از پیروزی روبرو خواهد شد که میبایست عواقب آن را بپذیرد.
تست دریایی راکت ASROC با قدرت 10 کیلوتن 1962میلادی
تصویر از Hans M. Kristensen برگرفته شده از fas.org/
انتخاب مقادیر جذاب
مقادیر زیر 1 کیلوتن جذابیت های بسیاری دارند.
- نخست اینکه سطح پاسخ هسته ای را بسیار محدود نگاه میدارند.
- دریافت کننده پاسخ هسته ای میداند که اگر وارد مقادیر بیشتر شود در واقع خسارت بعدی خود را ممکن است بیشتر کند و در هم سطح از پاسخ باقی میماند.
احتمال استفاده از یک سلاح هسته ای تاکتیکی در این ابعاد بسیار زیاد است، بخصوص ابعاد تنبیهی و یا تاکتیکی آن بشدت از نظر نظامی قابل قبول است.
- از طرفی دشواری های تولیدی آن بیشتر است اما مواد رادیواکتیو کمتری نیاز دارد، و کشورهایی با حجم تولید اورانیوم پایین و تکنولوژی های سطح پایین تر براحتی میتوانند انتظارات هسته ای خود را بدین شکل برآورده سازند
- رهگیری انفجارات و آزمایشات در این حد مقداری دشوار است و کشورهای با وسع کم هممیتوانند چنین تسلیحاتی را بیازمایند. بخصوص در سطح دریا
- امکان تولید انبوه و استفاده انبوه از آنان وجود دارد.
- برای کشورهایی که دارای ابهام هسته ای یا برنامه اقدام سریع هسته ای شرایط بحران دارند، بسادگی دستیافتنی هستند.
- در صورت استفاده از این تسلیحات در خشکی، یک بمب یک کیلوتن، همان اثری را دارد که یک بمب 10 کیلوتن خواهد داشت، این بمب ها به هر جا اصابت کنند، آنجا تا مدتها بلااستفاده خواهد ماند.
در مثال دریا
با توجه به موارد فوق میتوان ارزیابی کرد که بمب کم توان هسته ای اما در تعداد مناسب بسیار از نظر راهبردی کارگشا تر است تا بمب های با توان بالا. اما شعاع انهدام این بمب ها آنچنان ابعاد کافی ندارد که بتوان با یک بمب در یک فاصله امن از پدافند دریایی کار را تمام شده دید. بلکه انفجار حتما میبایست در مجاور ناو و در محدوده حداکثر 500 متری اتفاق بی افتد. بنابراین چنین تسلیحاتی میبایست کارآمدی خود را به گونه های راهبردی تضمین کنند. بدین منظور در اقدام راهکنشی 6 کلاهک هسته ای 0.5 کیلوتنی میبایست کنار 3 کلاهک پیشگام 300 کیلوتنی به فاصله 10 کیلومتری و یا یک بمب 1 مگاتنی به فاصله 20 کیلومتری شلیک شوند.
3 انفجار 300 کیلوتن در فاصله ای خارج دسترس پدافند ناوگان دشمن، میتوانند شوکی تولید کنند که راهگشای 6 انفجار 0.5 کیلوتنی باشند و این شرایط امکان انهدام یک ناوگان سه فروندی از ناوهای هواپیمابر دشمن فرضی را فراهم آورد. بنابراین بدیهی است که از منظر تولید تسلیحات اتمی، تعداد بیشتری بمب کوچک و یا کم اثر تولید شود، سپس از بمب های قویتر در تعداد کمتر بهره جست.
مسیری که باید طی شود
واقعا نمیدانیم اگر بخواهیم برنامه نظامی هسته ای داشته باشیم، از کجا شروع کنیم و کجا تمام کنیم. چه سناریویی برای زمان و مکان استفاده انتخاب کنیم، چه نقاطی چه میزان قدرت تخریب هسته ای لازم دارند. چقدر سلاح داشتن بازدارندگی را تامین میکند، تسلیحات حامل سلاح هسته ای یک مسئلله هستند، پدافند هسته ای مسئله ای دیگری، تحقیقات هسته ای همینطور. اما یک روند منطقی برای همه تازه کارهای هسته ای الزاما میبایست طی شود؛
- نخست یک بمب تحقیقاتی.
- سپس کوچک سازی و بزرگ سازی قدرت انفجار.
- در ادامه کاستن از عوارض انفجارو ایجاد انفجار بهینه.
- در میانه راه طراحی های مناسب با تسلیحات حامل. کروز، بالستیک، بمب افکن، اژدر و ...
- و در پایان راه تولید، تازه آغاز دوره بی پایان نگهداری پر هزینه و پیچیده تسلیحات هسته ای برای استفاده در زمان ها و مکان ها و برد های مختلف.
با توجه به مثال بالا یک تازه کار هسته ای، برای مدیریت هزینه و مدیریت زمان و مکان دستیابی به سلاح هسته، یا دستیابی به قابلیت فرار هسته ای طرح و برنامه دقیقی داشته باشد.
مشکل ذخیره اولیه
هیچ حجمی از ذخایر هسته ای اولیه نمیتواند بازدارندگی لازم را ایجاد کند، بخصوص در زمانی که دشمن خاصی وجود داشته باشد که بتواند میزان پیشرفت، تعداد کلاهک و مکان های تولید را بدقت شناسایی کرده و در ابتدای راه آنرا از کار بی اندازد. وجود چند کلاهک محدود نه تنها بازدارنده نیست، بلکه مسبب آغاز تهاجم، تغییر مسیر به تهاجم هسته ای و در نهایت شکست خوردن دارنده تازه کار است.
بنابراین یک تازه کار هسته ای 4 راه دارد:
1. پنهانکاری؛ برنامه خود را تا رسیدن به ظرفیت مطلوب بازدارنده، از نظر عددی و توانی پنهان نگاه دارد.
2. سیاست؛ از ابزارهای سیاسی برای ممانعت از اقدام علیه برنامه هسته ای خود بهره جوید.
3. توان نظامی متعارف؛ بقدری در حوزه تسلیحات متعارف و سرعت رسیدن به حد مطلوب موثر عمل کند که فرصت اقدام از دشمن گرفته شود.
4. گروگان گیری؛ هسته ای. تهدید استفاده از نخستین سلاح های ساخته شده علیه نزدیک ترین شهر یا پایتخت دشمن.
تقریبا بسیاری از کشورهای دارنده سلاح هسته ای پس از آمریکا بصورت ترکیبی هر 4 راه فوق را تا آنجا که توانسته اند همزمان پیگیری کرده اند. اسراییل از گزینه های 1 و 2 و 4 بخوبی بهره جسته است. هند و پاکستان، از هر 4 گزینه بهره جسته اند، همینطور کره شمالی که نتوانست برنامه هسته ای خود را پنهان کند و از ابزار سیاسی کافی برای چانه زنی بهره مند نبود توانست بخوبی از گزینه سوم و چهارم بهره گیری کند. آنها ابتدا به توان متعارف موشکی و توپخانه ای بلند برد بسیار وسیعی دست یافتند، که متعاقبا از تهاجم علیه تاسیسات هسته ای خود ممانعت کافی به عمل می آورد، سپس بعد از توسعه متعارف، پایتخت و شهرهای کره جنوبی که دیگر در برابر تهاجم موشکی انبوه راه برای مقابله نداشتند را گروگان گرفتند، به نحوی که حتی استقرار سامانه پدافند موشکی تاد نیز عملا مثمر ثمر به نظر نمی رسید. کشورهایی مثل لیبی و عراق نتوانستند از هیچ از یک 4 گزینه فوق بهره مند شوند، عراق که برنامه هسته ای خود را شروع کرد بلافاصه با تهاجم اسراییل مواجه شد و از آنجا توان نظامی متعارف کافی نداشت، از طرفی نتوانست از ابزارهای سیاسی و دیگر گزینه ها بهره گیری کند شکست را پذیرفت و به یک انتقام گیری سطحی از اسراییل اکتفا نمئد. ایران نیز آگاهانه بدونه انتخاب هیچ یک از مسیر های فوق برنامه نظامی هسته ای را در حد دانش آن محدود و سپس رها ساخت.
مسیریابی چگونگی توسعه و کاهش تنش هسته ای
نتیجه گیری
یک تازه کار هسته ای میبایست، به دست کم یکصد کلاهک هسته ای با قابلیت ارسال از طرق مختلف دست پیدا کند. و این تعداد با فهم از راهبرد زمان و مکان استفاده پس از دستیابی پنهانی به ذخایر اولیه قابل تنظیم از نظر تقسیم مواد هسته ای و قدرت مورد در تعداد خواهد بود. با این وجود دستیابی پنهانی به این حجم از کلاهک هسته ای که قابل نصب بر روی موشک باشد در زمانی کوتاه امری ناممکن به نظر میرسد.
یک معادله؛ اگر 10 بمب یک مگاتنی وجود داشته باشند، آنها ماشین روز قیامت یک کشور اتمی با برنامه محدود هستند، و اگر 30 کلاهک 300 کیلوتنی به آن اضافه کنیم، توان هسته آن کشور به سطح راهبردی ارتقا پیدا میکند، و اگر حدود 70 تا 100 کلاهک از زیر یک تا حداکثر 5 کیلوتن وجود داشته باشد برنامه تاکتیکی آن تقریبا کامل شده است. به موازنه راهبردی، و توان تاکتیکی مناسب نیز دست پیدا کرده. اما به محض شروع اولین آزمایش با آنچنان حجمه سیاسی، اقتصادی و تلاش های نظامی مواجه میشود که ممکن است شانس دستیابی کامل به برنامه فوق را از دست بدهد. بنابراین در 4 گزینه فوق؛
- پنهانکاری محدودیت عملیاتی بالایی دارد،
- گروگانگیری نیز عواقب سیاسی و اخلاقی وسیعی دارد،
- ظرفیت بازدارنده متعارف نیز هزینه های بسیار بالایی در برخواهد داشت،
و نمیتوان این ظرفیت را با وجود برنامه هسته ای آشکار یا حتی پنهان تا حد یک قدرت جهانی شدن بسرعت و با هزینه های کم ارتقا داد، بنابراین "سرعت" در دستیابی به حجم بالای مواد هسته ای برای دستیابی به ظرفیت مناسب تولید بمب مهمترین و قابل ملاحظه ترین فاکتور دستیابی به سلاح هسته ای است. و این برنامه به محض آشکار شدن یک گزینه در برابر مخالفان آن برنامه میگذارد، ممانعت پیش از آنکه دور شود.
بنابراین سیاست ابهام هسته ای نه تنها در عمل ناکارا به نظر میرسد بلکه موجبات تهاجم را نیز فراهم می آورد. و در برابر یک اقدام زودهنگام علیه برنامه هسته ای کشور تازه کار، وی باید با تمام توان برای سقوط اخلاقی و زدن ضربت متقابل با هر روشی، منجمله بمب های کثیف، شیمیایی، میکروبی و ... آماده باشد.
مسیر زمانی دستیابی به بازدارندگی هسته ای:
وضعیت پیش روی یک مبتدی هسته ای
تهیه شده برای میلیتاری worior@military.ir
استفاده از مطلب و ایده ها تنها با درج آدرس سایت مجاز است
-
توسط End
به نام خداوند بخشنده و مهربان
تهاجم مارک آنتوان به ایران
مقدمه:
در این نوشته به صورت مختصر به شرح هجوم مارک آنتوان به خاک ایران پرداخته می شود. نبردی که باعث تثبیت و یکپارچگی دولت اشکانیان بعنوان یک حکومت ملی می گردد. نبرد مذکور همواره زیر سایه نبرد معروف حران به فرماندهی سردار سورنا قرار دارد و این در حالیست که این نبرد جز سرنوشت ساز ترین رخدادهای تاریخی این مرز بوم است.
دنیا مات و مبهوت قدرتی تازه تاسیس به نام روم است. شمشیر رومی به دورترین سرزمین های اروپا و سواحل مدیترانه رسیده و هیچ کس یارای مقابله با آن را ندارد. ژولیوس سزار با تثبیت قدرت در پی تدارک انتقامی سخت از ایرانیان است. 16 سال قبل (53 پیش از میلاد) رومیان به فرماندهی کراسوس سردار نامی رومی در جنگ با سپاهیان اشکانی به فرماندهی سورنا شکست فاجعه باری را متحمل شده اند. حران(کاره) قتلگاه کراسوس و پسرش گردید. کراسوس با دست کم گرفتن مدافعین اشکانی، با قوایی متشکل 35 هزار لژیون و 4 هزار سواره نظام و 4 هزار سوار نظام سبک اسلحه راهی ایران شد. نیروهای دو سپاه در جنوب شرقی ترکیه یا همان حران به یکدیگر رسیدند. کراسوس در مقابل خود سدی سواره متشکل از 9هزار سوار کماندار و 1000 کاتافراکت می دید. این عدد فقط کمی از تعداد سواره نظام رومی بیشتر بود. سیاهی لشکر پارتی آنقدر کوچک بود که وسوسه را به دل هر سپاهی می توانست راه دهد. پارتیان در سوارکاری و تیراندازی زبان زد و در شرق رزم آورانی پر آوازه بودند. آنها دردوره ی مهرداد بزرگ بر پایه تاکتیک منحصر به فردشان توانستند بخش بزرگی از ایران شهر را از دست سلوکیان و کشور های نو ساخته شرقی چون باختر در بیاورند. جنگ های فرسایشی پارتیان برای بازیابی مرزها در دوران پسا اشغال به یک تلاقی تاریخی و سرنوشت ساز در مقابل قدرت اول غرب آن روزگار یعنی روم رسیده بود. با آغاز نبرد در حران سوار نظام ایرانی با زد و خوردهای سنگین و سبک خطوط دشمن را درگیر خود کردند. در نهایت در یکی از این زد و خوردها سپاهیان ایران به عقب نشینی وانمود کردند. کراسوس با مشاهده عقب نشینی سواران پارتی دستور حمله همه جانبه سواره نظام خود را داد تا نیروهای مقابلش را برای همیشه سرکوب کند. اما از بخت بد کراسوس، این تاکتیک خاص سپاهیان سورنا بود. نام این تاکتیک قیقاج است. قیقاج به این صورت است که سواران سبک اسلحه کماندار وانمود به فرار می کردند تا اینکه انبوهی از نیروهای دشمن بسویشان روانه شوند آنگاه بر روی اسب هایشان روی برگردانده و نیروهای دشمن را به تیر می دوختند. سواره نظام کراسوس که درتعقیب سوارن پارتی بودند از بارش تیرهای سواران کماندار مانند برگ پاییزی بر زمین می افتادند و طولی نکشید که بطور کامل نابود شدند. لژیون رومی که حال بی پناه شده بود مورد تاخت سوارم سپاهیان سورنا قرار گرفت. در پایان این جنگ سر و دست کراسوس و پسرش توسط سورنا به پادشاه اشکانی ارد دوم پیشکش می شود. این درحالی بود که 20 هزار سپاهی رومی کشته و 10 هزار نفر اسیر شده بودند. عقاب های معروف رومی بدست ایرانیان افتاد و این در حالیست که کشتگان ایرانی به زحمت به چند صد نفر می رسید. این گزارش بی سابقه ترین شکست رومی ها تا آن روزگارست! صدای این شکست زبان به زبان در روم می چرخید. رومیان حال یک همسایه جدید پیدا کرده بودند. با این تفاوت که این همسایه در حد و اندازه خود روم بود. در کمال ناباوری سردار پر آوازه این نبرد در نتیجه سوظن ارد کشته میشود. تا دوران پر شکوهی با این فرمانده دلیر تجربه نشود.
نقشه سرزمین های آن روزگار که اکثرا در این نبرد نقش ایفا کردند
تمام این پیش زمینه ها دلایل قانع کننده ای برای شخص ژولیوس سزار بود که به ایران حمله کند اما عجل به سزار مهلت برآوردن این بلند پروازی را نداد. و در حالی که بزرگترین ارتش تاریخ روم را گردآوری کرده بود فقط سه روز مانده به اعزام نبرد توسط سناتور ها ترور میشود. جمهوری روم در حال تغییر بود. عصر جمهوری روم به عصر امپراطوری روم نزدیک می شد. در روم هم زمان سه دیکتاتور قدرت را در دست گرفته بودند که یک حکومت ائتلافی و گروهی را رهبری می کردند. یکی از این افراد مارک آنتوان دوست و یار وفادار سزار بود. مارک آنتوان برای اینکه از رقبا عقب نماند بعد چهار سال از مرگ سزار زمینه چینی حمله به ایران را ترتیب می دهد. آنتوان نواحی شرقی روم را در اختیار و بر مصر تسلط داشت. و در ثروت و هیبت و ورزیدگی ارتش بر باقی سرداران برتری یافته بود. تصمیم آنتوان بر این بود که با ارتشی چند برابر بزرگتر از کراسوس به جنگ ایران برود و البته هرگز در پی سواران فرار کرده پارتی هم نرود. وی توانست 16 لژیون بزرگ رومی که شامل 60 تا 70 هزار نیروی ورزیده و زبده بود گرد هم بیاورد. این نیرو توسط 10 هزار اسب سوار و 20 هزار نیروی ذخیره پشتیبانی میشد . پادشاه ارمنستان ارتاوسدس هم در این جنگ متحد انتوان شده و با 13 هزار سوار و پیاده او را همراهی می کرد. این پشتیبانی با مشاهده قدرت درخور روم بوجود آمد و به طریقی از روی استیصال صورت گرفت که در ادامه جنگ تاثیر خود را می گذارد.
تصویر سمت راست ارتاوسدس و تصویر سمت چپ مارک آنتوان
سپاه عظیم رومی در 36 پیش از میلاد به فرات می رسد اما دفاع سرسختانه ایرانیان آنهارا وادار می کند به ارمنستان بازگردند. با توجه به تجربیات رومی ها از شکست های قبلی در بین النهرین و با توجه به این تفکر که مرکزیت دفاع ایران در آن سرحدات است تصمیم بر این گرفته می شود که در یک حمله سریع شهر پراسیا که پایتخت آذربایجان(آتروپاتکان) یا همان ماد کوچک است را به تسخیر درآورند. فرهاد چهارم پادشاه وقت ایران با خواندن دست متحدین به این شهر رفته و رهبری دفاع از این دژ محکم را برعهده میگیرد. رومی ها مدت زیادی را قبل شروع جنگ و در ایام تابستان صرف ساختن تسلیحات محاصره کرده و روزهای طلایی را دست داده بودند. برای جبران این زمان از دست رفته با پیشنهاد ارتاوسدس این تسلیحات رها می شوند تا سرعت رسیدن به پراسیا را دو چندان کنند. تصور آنتوان بر این بود که این شهر بی دفاع و بی حفاظ مستحکم است اما آنتوان با رسیدن به این شهر متوجه می شود که اشتباه کرده و این شهر از دژ مستحکمی برخورد است و این محاصره بدون ابزار دژگیری بی نتیجه می ماند. به این علت عده ای از نفرات را مامور می کند تا به نیروها و تسلیحات رها شده بپیوندند و به سرعت راه میدان نبرد در پراسیا در پیش بگیرند. این نیرو ها با رسیدن به مقصد مورد نظر با اجساد هزاران رومی رو به رو می شوند و از آلات محاصره چیزی جز تیکه های چوب سوخته مشاهده نمی کنند. معلوم می شود که ایرانیان در نخستین ضربه کاری خود این تجهیزات را نابود کرده اند. با رسیدن خبر به اردوگاه روم نیروهای ارمنی متوجه می شوند که عاقبتی جز یک شکست دیگر در پیش نیست. در نتیجه میدان نبرد را ترک می کنند . اما مارک آنتوان در یک اشتباه مرگبار به محاصره دژ مذکور ادامه می دهد به این امید که گذر زمان و کمبود مواد غذایی ایرانیان را وادار به تسلیم کند اما این گونه نمی شود.
فرهاد چهارم پادشاه اشکانی
ایرانیان از آغاز محاصره تاکتیک ثابت و مداومی را در پیش گرفتند. آنها روز و شب به دسته های سیورسات رومی حمله می کردند و رومی ها به ناچار استعداد این دسته ها را به دو هزار نفر و حتی بیشتر افزایش میدادند که باز راه به جایی نمی برد. در اقدام بعدی نیروهای ایران هر چه بدستشان می رسید را می سوزاندند تا به دست رومیان نیوفتد. با توجه به بزرگ بودن سپاه روم و نیاز مبرم سواره نظام بزرگ این ارتش به علیق به سرعت رومیان با مشکل روبه رو شدند. آنتوان متوجه شد که به سرنوشت کراسوس دچار شده است و به ناچار راه فرار را در پیش میگیرد. وی ابتدا سعی کرد که به سوریه برود ولی با سپاهی بزرگ از نیروهای اشکانی رو به رو می شود. وی به ناچار به سوی شمال عقب نشینی کرد تا به ارمنستان برود. از این لحظه دیگر شب و روزی نبود که ایرانی ها به سپاه روم حمله نکنند. چنان عرصه بر سپاه رومی تنگ شد که از بیم حمله پارتیان حتی از ارسال دسته جات آذوقه به روستاهای اطراف باز ماندند. رومیان به هر جا قدم می گذاشتند با زمین ها بی آب و علف و علیق رو به رو می شدند. آنتوان گمان می برد که پاییز آذربایجان مانند روم طولانی است و در آن دما تغیر چندانی نمی کند. ولی ناگهان متوجه میشود که زمستان آذربایجان بسیار زودتر از انتظار فرا رسیده است. زمین ها پوشیده از برف شده و برودت هوا سختی کار را دو چندان می کند. بسیاری از رومیان بر اثر سرمازدگی جان میدهند. در همین حال بیماری تیفوس و اسهال خونی در بین نیروهای رومی شایع میشود و حتی سردار رومی به اسهال خونی مبتلا می گردد. رومیان در برابر این مصائب هیچ راه و چاره ای نمی دیدند. در نهایت بعد گذر روز ها و تلفات بسیار، آنتوان به ارمنستان می رسد. آنها با گذر از رود ارس نفسی راحت میکشند. گفته شده رومیان بعد گذر از آذربایجان هم دیگر را در آغوش گرفتند و زمین را می بوسیدند مانند کسانی که سال ها از وطن خود دور بوده اند. آنها می توانند کمی استراحت کنند اما از ترس خیانت پادشاه ارمنستان قبل از بهار ادامه راه می دهند. آنها مجبور به گذر از کوه های تورروس بین آذربایجان و ارمنستان آن روزگار شدند. رومیان در روز نخست حمله 40هزار سوار به همراه آورده بودند و این در حالی بود که بعد گذر از این کوه ها حتی یک اسب هم به همراه نداشتند. بیش از 32 هزار نفر از نیروهای متحد کشته می شوند این در حالی است که فقط 5هزار ایرانی در برابر این تعداد کشته شده اند.مارک آنتوان نهایت در بهار به سوریه می رسد. این در حالی است که از ارتش بزرگش چیزی جز نابودی دیده نمی شود. در تاریخ نظامی این عقب نشینی با عقب نشینی فاجعه بار ناپلئون بناپارت در روسیه قابل مقایسه است. این جنگ یک پیروزی بزرگ برای ایران و پادشاهی فرهاد چهارم و هم یک لکه ننگ فراموش نشدنی در تاریخ روم بود.
نتیجه:
آنتوان در کمتر از 20 سال بعد از کراسوس از ایرانیان شکست سنگینی می خورد تا برای رومیان ثابت شود در شرق با یک دشمن ضعف روبه رو نیستند. آنها متوجه شدند با یک دولت قدرتمند رو به رو هستند که روش خود را برای جنگیدن دارد. در نتیجه پس از این نبرد به فکر مقابله با آن افتادند. چندی بعد مارک آنتوان و همسرش کلئوپاترا پس از شکست پی در پی از اگستوس خودکشی می کنند و اگستوس زمامدار روم می شود و راه صلح با ایران را در پیش میگیرد. مارک آنتوان با شکست از پارت ها در روم از عرش به فرش می رسد. رومیان برای شکست دادن ایرانیان و تسلط بر ارمنستان و آذربایجان و قفقاز و سوریه 600 سال جنگیدند اما به نتیجه قاطع دست نیافتند. تا اینکه درنهایت امپراطوری ایران پس از سال ها و در یک جنگ 18 ساله به دست اعراب مسلمان فرومی پاشد و بر اثر حمله اعراب به سرزمین های رومی این امپراطوری هم بتدریج در جهان به حاشیه رفته و منقرض می شود.
"این مطلب برای انجمن mililtary.ir نوشته شده و استفاده از آن با ذکر نام انجمن و نویسنده بلامانع است."
نویسنده: Navard
منابع:
1-ایران پیش از اسلام (حسن پیرنیا)
2-صد جنگ بزرگ تاریخ(علی غفوری)
3-تاریخ پلوتارک
4-تاریخ تمدن ایران(کاوه فرخ)
5-https://it.wikipedia.org/wiki/Marco_Antonio
-
-
مرور توسط کاربر 0 کاربر
هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.