ورود به حساب کاربری جهت پیگیری مطلب
دنبال کننده های
0
تاپیک جامع عملیات پل نادری تاپیک جامع عملیات پل نادری
توسط
Nestor, در در عملیات های نظامی ایران
امتیاز دادن به این موضوع:
-
مطالب مشابه
-
توسط bell214
مرواریدی در ژرفا
مصاحبه با خانواده شهيد سرهنگ خلبان «محمدهاشم آلآقا»
قهرمان شکاری (F-14)
مقدمه:
مدتها بود كه به صورت جسته و گريخته در محافل گوناگون كه از جنگ و نيروي هوايي صحبتي به ميان ميآمد و يادي از شهدا و همچنين شهيد سرهنگ خلبان «محمدهاشم آلآقا» ميشد، همرزمان و دوستانش در شجاعت، دلاوري، صداقت و خاكي بودن وي اتفاق نظر داشتند. ما نيز پيرو وظيفهمان مترصد فرصتي بوديم كه خدمت خانواده معظم شهيد رسيده و نسبت به احوالات وي معرفت بيشتري حاصل كنيم. اشاره كتاب «تامكتهاي ايران در جنگ تحميلي» به اين شهيد بزرگوار كه در شماره پيشين از نظرتان گذشت، بهترين بهانه براي اين منظور بود كه به لطف خداوند با دريافت اذن شرفيابي از خانواده شهيد مقصودمان حاصل شد.
باز هم مثل هميشه خود را در آنقدر مرتبهاي نميبينم كه رمز و راز شهداي ميهن را بنگارم و به تصوير بكشم، با اين حال براي رسالتي كه بر دوشم سنگيني ميكند بهانه خوبي دارم.
سايلي را گفت آن پير كهن چند از مردان حقگويي سخن
گفت خوش آيد زبان را بر دوام تا بگويد ذكر ايشان را مدام
گر نيم زايشان از ايشان گفتهام خوشدلم كاين قصه از جان گفتهام
محمدهاشم در 27 آبان سال 1324 در خاندان بزرگ «آلآقا» كه از خانوادههاي سرشناس شهر كرمانشاه ميباشد پا به عرصه وجود گذاشت. دوران تحصيل خود در مقاطع ابتدايي، راهنمايي و دبيرستان را در شهر كرمانشاه گذراند. با اعلام مخالفت مادرش با وجود عشقي كه به پرواز داشت از اين كار منصرف شد اما علاقه وافر وي به ارتش كه همانا عشق خدمت به وطن بود باعث شد كه نهايتا به جمع نيروهاي مسلح بپيوندد. به دنبال آن وي پس از شركت در آزمون ورودي، موفق به راهيابي به دانشكده افسري نيروي زميني ارتش شده و با توجه به عطش درونياش در ميل به بال گشودن همزمان در جهت جلب رضايت مادر گام بر ميدارد. پس از فارغالتحصيلي از دانشگاه افسري اصرار وي كارگر افتاده و مادر به خلبان شدن فرزند راضي ميشود. هاشم كه گويي در ابتداي راه قرار دارد با نيروي مضاعفي بلافاصله اقدام كرده و با شركت در آزمون دانشكده خلباني از اين امتحان نيز سربلند بيرون آمده و با رسيدن به آرزوي ديرينه خود به جرگه دانشجويان خلباني نيروي هوايي ارتش ميپيوندد. با اتمام كلاسهاي زميني و آموزش مقدماتي پرواز، طبق روال آن روز نيروي هوايي براي تكميل دانش پرواز خود راهي ايالات متحده ميشود. با اتمام دوره، مفتخر به دريافت وينگ خلباني شده و راه بازگشت به وطن را در پيش ميگيرد. سروان خلبان هاشم آلآقا مقارن با سال 1350 به كشور بازگشته و با امريه ستاد فرماندهي نيروي هوايي به عنوان كمك خلبان جنگنده F-4، فانتوم، به پايگاه هفتم شكاري شيراز منتقل ميشود. در ادامه در سال 1351 برابر امريه ديگري براي ادامه انجام وظيفه به پايگاه يكم شكاري تهران فرستاده ميشود. هاشم در همين سال با دختري در همان محله سكونت پدر و مادرش در شهر كرمانشاه آشنا شده و اين آشنايي به ازدواج اين دو ختم ميشود.
آنها زندگي مشتركشان را در تهران آغاز كرده و پس از حدود 4 سال، در سال 1356 آماده سفري طولاني ميشوند. سروان خلبان آلآقا براساس صلاحديد فرماندهان وقت به همراه تني چند از خلبانان فانتوم، با خانوادههايشان براي آموزش هدايت پرنده پيچيده، انقلابي و جديد نيروي هوايي ارتش، گرومن F-14 تامكت عازم پايگاه نيروي دريايي ايالات متحده در ايالت ويرجينيا ميشوند. براي خلبانان باتجربه فانتوم همچون هاشم آلآقا پرواز با گربه گرومن و كاربري تسليحاتش كار آنچنان سختي نبود. زيرا در درجه اول F-4 و F-14 هر دو اصلا براي نيروي دريايي ايالات متحده طراحي و ساخته شده و بديهي است كه از يك استاندارد يكسان براي طراحي و ساخت آنها استفاده شده است و در درجه دوم از سه موشك هوا به هواي مورد استفاده تامكتهاي ايران، فانتوم قابليت شليك دو موشك آن (AIM-7 اسپارو و AIM-9 سايدوايندر) را دارد. با توجه به اينكه آلآقا و همرزمانش در جنگنده فانتوم در چگونگي استفاده از اين دو موشك تجربه كافي و وافي داشتند، فقط ميبايست اسلحه اصلي تامكت، موشك اسطورهاي هيوز AIM-54 فينيكس و رادار آن هيوز AWG-9 را بهطور كامل بشناسند. اگر عوامل مذكور را به اضافه هوش و جسارت ايراني كنيم ميشود حدس زد كه تمام نفرات اعزامي به راحتي بتوانند دوره خلباني F-14 را با موفقيت و سربلندي طي كنند. پس از پايان دوره در مدت حدود 18 ماه، خلبانان جديد جنگنده جديد در آبان 57 به سرزمين اجدادي خود باز ميگردند. با توجه به اينكه كانون فعاليت F-14 در ايران پايگاه هشتم شكاري ميباشد، هاشم به همراه خانواده خود از تهران به اصفهان نقل مكان ميكند. سكونت آنها در اصفهان مصادف ميشود با اوجگيري تظاهرات مردمي عليه حكومت پهلوي كه در نهايت به پيروزي انقلاب اسلامي ايران در بهمن 57 منجر شد. وقوع انقلاب در كشورمان سنگ محك بسيار جالبي براي تعيين عيار ارق ملي و حس وطنپرستي كاركنان نيروهاي مسلح بود و چه زيبا كه آلآقا و همرزمان ميهنپرستش در اين آزمون كوچكترين ناخالصي از خود نشان ندادند.
سروان خلبان محمدهاشم آلآقا كه در زمان پيروزي انقلاب از افسران ارشد نيرو محسوب ميشد و مدتها بود كه به عنوان استاد خلبان، آموزش خلبانان را به عهده گرفته بود پس از پيروزي انقلاب امر آموزش را با جديت بيشتري پيگير شد. آري او نيز ميدانست آموزش صحيح و كامل مهمترين رمز پيروزي بر دشمنان ملت است.
با شروع جنگ تحميلي فعالانه وارد صحنه نبرد شد و در عين حال از آموزش جوانان غافل نشد تا اينكه به علت رشادت، جديت و جسارت در امور محوله در سال 1362 از طرف فرماندهي وقت نيرو به سمت جانشين فرماندهي عمليات نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران منصوب ميشود.
رسيدن به پست معاونت عمليات نيرو بهانه خوبي بود تا هاشم در كنار سرهنگ خلبان «عباس بابايي» خود را هرچه بيشتر درگير جنگ كرده و تواناييهاي خود را در اين عرصه، عرضه دارد. بابايي و آلآقا همواره پيش از انجام هر عملياتي ابتدا خود مبادرت به شناسايي و ارزيابي هدف از لحاظ موضع پدافندي، سمت حمله و غيره كرده تا عمليات اصلي با خطر كمتر و ديد بازتري صورت گيرد. نكته جالب توجه در اين مطلب اين است كه آنها هرگز گرفتار جو پست و مقام نشده و فقط به اين مساله كه در كجا ميتوانند منشا اثر باشند توجه داشتند «آري ما چنين جان بركفاني داشتيم».
هاشم آلآقا در درجه اول همانطور كه ذكر شد از فرماندهان ارشد نيرو بود و در درجه دوم مشغلههاي فراواني به عنوان طراح عمليات داشت و اين دو مورد كافي بود تا نتواند پروازهاي عملياتي انجام دهد، با اين حال فعالانه در پروازهاي گشتي و اسكورت نفتكشها و كشتيهاي تجاري شركت ميكرد و اينچنين بود تا به خواست خدا خليج نيلگون و هميشه فارس ايران، مشهد شهيد سرهنگ خلبان محمدهاشم آلآقا باشد.
تقويمها روز 20 مرداد 1363 را نشان ميداد و آسمان آبي خليج فارس يكي از گرمترين روزهاي خود را سپري ميكرد. هاشم آلآقا و كمك خلبانش در يك تامكت طي ماموريتي مشغول اسكورت نفتكشها و كشتيهاي تجاري كشورمان بود. در همين اثنا ناگهان مورد حمله چند فروند جنگنده ميراژ F1 عراقي قرار ميگيرد. درگيري آغاز و پس از مدتي جنگ و گريز تامكتها آلآقا مورد اصابت موشك شليك شده از طرف جنگنده عراقي قرار گرفته و به درون آب سقوط ميكند. شاهدان عيني حادثه كه دورادور ناظر درگيري آنها بودند خطر شليك شدن موشك سوپر 530F-1 به سمت تامكت را به آلآقا گوشزد ميكنند اما آلآقا در جواب آنها ميگويد هيچ نشانهاي دال بر حمله موشك به سمتشان در سامانههاي هشداردهنده مشاهده نميكند. اين مطلب گوياي آن است كه عراقيها با استفاده از اطلاعات فني كه امريكاييها در اختيار آنها قرار داده بودند در استفاده از نقاط ضعف F-14 كاملا موفق عمل كردهاند.
همسر هاشم كه از چند روز پيش براي ديدن اقوام به كرمانشاه رفته بود در روز بازگشت به تهران كه مصادف ميشود با روز شهادت هاشم با شكسته شدن ديوار صوتي شهر كرمانشاه توسط جنگندههاي عراقي مواجه ميشود. با مشاهده اين اتفاق گويي به وي الهام ميشود كه براي هاشم اتفاقي افتاده اما با ذكر و ياد خدا آرامش يافته و به خود تلقين ميكند كه انشاءا... اتفاقي نيفتاده. پس از رسيدن به تهران هرچه منتظر ميماند از تلفن هاشم خبري نميشود. صبرش لبريز شده و با پايگاه هشتم تماس ميگيرد. ديسپچ پايگاه با توجه به اينكه تامكت آلآقا بازنگشته و هيچ خبر دقيقي دال بر شهادت يا زنده بودنش در دست نيست با جوابهاي سربالا به همسر وي ميگويد: «همين الان دوباره براي ماموريتي ديگر به پرواز درآمد. به محض بازگشت ميگوييم با شما تماس بگيرد.» با شنيدن اين جوابها و طولاني شدن انتظار، همسر شهيد از وقوع سانحه براي هاشم يقين حاصل ميكند. با سقوط تامكت آلآقا با توجه به اينكه از اسارت به دست عراقيها و يا شهادتش اطلاعي در دست نبود به اضافه اينكه وي به عنوان جانشين عمليات نيرو در جريان تمام عملياتهاي آتي و استراتژي جاري نيروي هوايي بود به همين علت بلافاصله تمامي طرحهاي نيرو دستخوش تغييراتي اساسي شد. اين قضيه گذشت و نيروي هوايي با اعلام مفقودالاثر شدن هاشم بر ابهامات و سوالات سقوط وي افزود.
همسر هاشم كه همچنان منتظر بازگشت وي به خانه بود چندين سال پس از مفقودالاثر شدن همسرش در يكي از شبهاي قدر خالصانه دست به دامن ائمه اطهار شده و از آنها ميخواهد وجود يا عدم وجود هاشم را براي وي معلوم كنند. توسل وي جواب داده و همان شب خواب شهيد بزرگوار را ميبيند. هاشم كه در سبزهزارمانندي با لباس خلباني به ديدن همسرش آمده بود در جواب سوال وي كه پرسيد: «هاشم، ميخواهم بدانم كه تو هستي يا نيستي؟» ميگويد: «من نيستم.» پس از مدت كوتاهي گفتگو، شهيد اظهار ميدارد «من سردم است و بايد بروم». همسر شهيد صبح فردا خوابي كه ديده بود را با يكي از علما در ميان ميگذارد. در جواب ميشنود با توجه به اظهار سرما توسط شهيد، پيكر پاك وي در درون آب قرار دارد. همسر هاشم پس از اين واقعه از شهادت همسرش يقين حاصل ميكند و جالب آنكه مدت كوتاهي بعد از طريق نامه رسمي نيروي هوايي اعلام شهادت همسرش را دريافت ميدارد.
ناگفته نماند هاشم آلآقا تا پيش از آرام گرفتن در قعر آبهاي خليج فارس چندين بار تا مرز شهادت پيش رفت. حدود سه ماه پيش از شهادت، در بهار سال 1363 صبح يك روز همسر شهيد با كمك مادرش بدون نيت قبلي گوسفندي را قرباني كرده و بين مردم تقسيم ميكنند. حوالي ظهر شهيد بابايي با منزل آلآقا تماس گرفته و جوياي احوال هاشم ميشود. با توجه به اينكه هاشم پس از ترك منزل تماس نگرفته بود، همسر شهيد از وضعيت وي اظهار بياطلاعي ميكند. شهيد بابايي از اينكه كسي به همسر هاشم اطلاعات ضد و نقيض نداده، آرام شده و در جواب نگراني وي ميگويد كه اتفاقي نيفتاده و هاشم تا ساعاتي ديگر به خانه ميرسد. پس از بازگشت شهيد به منزل، هاشم ميگويد كه در درگيري با جنگندههاي عراقي، هواپيمايش به شدت صدمه ديده و هيچ اميدي به بازگشت نداشته است. شايد آن قرباني نطلبيده بلاگردانش شده بود!!!
شهيد سرهنگ خلبان محمدهاشم آلآقا كه از باتجربهترين و ارزشمندترين خلبانان تامكت نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران محسوب ميشد با مورد اصابت قرار گرفتن جنگندهاش درون كابين ماند تا پيكر پاكش به قعر آبها سقوط و روح بلندپروازش به اوج آسمانها عروج كند. براي خليج هميشه فارس چه افتخاري از اين بالاتر كه چنين مرواريدهاي نابي را در درون خود جاي داده است. مگر ميشود خليجي كه فرزندان اين ديار را در دل خود جاي داده نام مجعول عربي را پذيرا باشد، چه اين شيران خصم خروش براي مقابله با همين اعراب خودفروخته به پا خواستند.
شهيد محمدهاشم آلآقا فردي آرام و صبور بود و نسبت به خانواده خود تعصب خاصي داشت و همسرش عامل اخير را مهمترين علت ازدواجش با وي ميداند. هاشم هيچگاه از اسرار شغلي خود با همسرش صحبتي به ميان نميآورد و اين مورد تا بدانجا پيش رفته بود كه همسر وي پس از شهادتش به پست واقعي هاشم در نيروي هوايي پي ميبرد!
جا دارد در اين جا خاطرهاي كه سرهنگ خلبان «مسعود اقدام» در كتاب «انتخابي ديگر»1 بيان كرده را بياوريم. اقدام در اين مطلب كه با عنوان «برخورد با پرندگان سيگال» در كتاب مزبور به چاپ رسيده عنوان ميكند كه در اوايل جنگ در پروازي به همراه شهيد بزرگوار «عليرضا ياسيني» به قصد انهدام سه سايت موشكي زمين به دريا كه از پشت پايگاه هوايي شعيبيه كشتيهاي كشورمان را مورد اصابت قرار ميداد در يك جنگنده F-4 عازم ماموريت ميشود. طبق برنامه براي درامان ماندن از رديابي توسط رادارهاي دشمن قرار بود آنها با عبور از 30 مايلي «خورموسي» و پرواز بر فراز باتلاقهاي «فاو» و «امالقصر» خود را در موقعيت مناسب به روي هدف برسانند. با عبور از مرز اقدام به عنوان خلبان كابين عقب تمام حواس خود را معطوف بررسي سامانههاي مختلف هواپيما و تهديدات موشكي دشمن ميكند تا در صورت شليك بتوانند به موقع با مانور مناسب آن را منحرف كنند.
خطري احساس نميشد و جنگنده با سرعت بسيار بالا در ارتفاع پايين بر فراز نيزارها به حركت خود ادامه ميداد كه ناگهان زمين و زمان در جلو چشمان هر دو خلبان تيره و تار شد. اقدام حدود 20 ثانيه بعد به هوش آمده و مشاهده ميكند كه جنگنده در يك صعود 50 درجهاي در حال گردش به راست است. بلافاصله فرامين هواپيما را در اختيار گرفته و از طريق راديوي هواپيما سعي در برقراري ارتباط با ياسيني ميكند. خلبان كابين جلو هيچ عكسالعملي از خود نشان نميداد. اقدام در همين زمان به بررسي شرايط پرداخت تا متوجه شود چه اتفاقي افتاده. تكههاي گوشت و پر اطراف كابين نشان از برخورد دستهاي از پرندگان دريايي (كه در آن سرعت حكم يك گلوله ضدهوايي را دارد) به جنگنده را داشت.
هواپيما در كنترل بود اما تمام سامانههاي ناوبري از كار افتاده بود. تعيين مسير درست بازگشت تنها با كمك رادار كنترل زمين ميسر بود كه تماسهاي متعدد اقدام با رادار هيچ نتيجهاي دربر نداشت. اقدام براي چندمين بار در راديوي هواپيما گفت:
ـ از ابابيل به رادار! اگر صداي مرا ميشنوي جواب بده!
ناگهان صداي مبهمي به گوش رسيد. بلافاصله تكرار كرد:
ـ از ابابيل به رادار!
ناگهان صداي روشن و واضحي در راديو طنينانداز ميشود!
ـ ابابيل، من عقابم، به گوشم!
اين پيام كه در واقع نويد زندگي براي فانتوم و خلبانانش محسوب ميشد، صداي خلبان F-14 حاضر در منطقه، شهيد والامقام سروان خلبان «هاشم آلآقا» بود. آلآقا در ادامه ميگويد:
ـ مشكلي برايتان پيش آمده؟!
ـ هواپيمايمان صدمه ديده. نميدانم خلبان كابين جلو بيهوش شده يا به شهادت رسيده.
ـ خونسردي خودت را حفظ كن! سعي كن كنترل هواپيما را به دست بگيري! دارم به سمت شما حركت ميكنم.
وقتي كه آلآقا به بالاي سر فانتوم زخمي رسيد گفت:
ـ ابابيل! همينطور به پرواز ادامه بده. مراقب باش از دستگيره صندليپران استفاده نكني! چون چتر صندلي باز شده و بالاي هواپيما رهاست. هواپيمايتان شبيه «آواكس»2 شده است.
ـ متشكرم! سعي ميكنم هواپيما را هدايت كنم. ولي نميدانم چه بلايي سر ياسيني آمده است.
ـ خونسردي خودت را حفظ كن و همينطور به پرواز ادامه بده! من پشت سرت در حركت هستم، نگران نباش!
موتورها با آن كه با قدرت صد در صد در حال پيشراندن جنگنده بودند با اين حال فانتوم صدمه ديده سرعتي حدود 180 نات داشت كه براي جنگنده سرعت كمي است. پس از مدتي ياسيني نيز به هوش آمده و با اعلام اين كه ميتواند جنگنده را هدايت كند، فرمان را در دست ميگيرد. نهايتا هواپيما به سلامت در پايگاه فرود آمده و بدين وسيله هاشم آلآقا جنگنده F-4 باارزش و دو خلبان ارزشمندتر را به دامان وطن باز ميگرداند.
همسر قهرمان شهيد از آن زمان كه هاشم ديگر به خانه بازنگشت، نگهداري و پرورش دو يادگار شهيد (بابك و بهزاد) را به تنهايي به عهده گرفت و نشان داد كه از حماسهسازان ميدانهاي نبرد حق عليه باطل چيزي كم ندارد. وي كه براي فرزندان خود هم پدر بود و هم مادر با تلاشي خستگيناپذير توانست آنها را به سمت مدارج بالاي علمي رهنمون شود. دكتر «بابك آلآقا» فرزند ارشد شهيد با ارايه پاياننامه دكتراي خود با عنوان «بررسي تاثير محيط هوا ـ فضا بر فيزيولوژي بدن هوانوردان» در سال 1379 توانست در سطح خاورميانه مقام اول را كسب و به دريافت لوح تقدير از دست رييسجمهور وقت جناب آقاي «خاتمي» مفتخر شود. لازم به ذكر است پاياننامه وي هماكنون در تعدادي از خطوط هوايي به عنوان مرجع تدريس ميشود.
افتخاري ديگر
از افتخارات ديگر همسر سرافراز شهيد آلآقا اين است كه وي خواهر شهيد نيز ميباشد. شهيد سروان خلبان «مصطفي صغيري» كه از خلبانان جنگنده F-4، فانتوم نيروي هوايي بود در ماموريتي در روز 23 مهر 1359 كه از پايگاه سوم شكاري همدان به قصد هدفي در شهر سليمانيه عراق برخاسته بود، مركبش در خاك عراق مورد اصابت قرار گرفته و به فيض عظيم شهادت نايل ميآيد. متاسفانه باخبر شديم كه چندي پيش همسر اين دلاورمرد عرصه پيكار دارفاني را وداع گفته. ما نيز به نوبه خود با تسليت به خانواده آلآقا براي اين مرحومه علو درجات را از درگاه ايزد منان خواستاريم.
هماكنون براي بزرگداشت مقام والاي 70 تن از خلبانان شهيد نيروي هوايي ارتش كه پيكر پاكشان هرگز به آغوش وطن بازنگشت، يادماني در بهشت زهرا ساخته شده است.
در پايان از خانواده معظم شهيد آلآقا به خصوص همسر بزرگوارشان كه ما را به گرمي پذيرفتند و با شكيبايي پاسخگوي سوالات ما بودند تشكر و قدرداني ميكنيم.
منبع
مدیران محترم لطفا منتقل کنن...
-
توسط IRIAF
بسم الله الرحمن الرحیم
شاید خیلی از ماها تا امروز اسمی از این شخص نشنیده باشیم...شاید ماها تا زندگی خصوصی شخصی مثل کریس کایل رو میدونیم ولی از قهرمان ملی خودمون که تو سخت ترین شرایط جزو بهترین تک نیرندازان تاریخ(یا به عبارتی شارپ شوتر) بوده هبچ اطلاعی نداریم و این باعث تاسفه...
در ابن تاپبک سعی کردم با ذکر نام منابع با اسنفاده از جمع اوری اطلاعات از منابع دیگه این قهرمان ملی رو معرفی کنم.شهید سربلند عبد الرسول زرین
عبدالرسول زرین متولد سال ۱۳۲۰، کهگیلویه و بویر احمد اعزامی از اصفهان لشکر امام حسین تک تیرانداز ایرانی در جنگ ایران و عراق بود. وی دارای بیش از ۷۰۰ شلیک موفق از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۲ در کردستان تا عملیات خیبر میباشد. اهداف وی نظامیان ارتش عراق و گروه موسوم بهمجاهدین خلق بودند. او در نهایت در سال ۱۳۶۲ در عملیات خیبر با تیر مستقیم سربازان عراقی در حالی که قبلا در اثر انفجار خمپاره زخمی شده بود شهید شد. وی از اسلحه دراگونوف SVD دوربین دارد استفاده میکرد.
جنگ که شروع شد، طاقت نياورد رفت به مرکز اعزام نيرو،(قبل از جنگ نیز در مسایل کردستان همراه سپاه بود) گفت: «براي اعزام آمدهام» مسئول ثبتنام سرش را آورد بالا گفت: «هفت تا بچه داري، نمينويسم اصرارنکن.»
عبدالرسول سرش را برد جلو و گفت: مينويسي خوب هم مينويسي. مسئول اعزام نميخواست جوابش را بدهد که عبدالرسول مهلت نداد و دوباره گفت: حوالهات ميکنم به پيامبر (ص) مينويسي يا نه؟
خودکار توي دست مسئول چرخيد. پاسخي نداشت به ناچار نوشت: عبدالرسول زرين اعزام به منطقه.
و حالا برق شادي در نگاه عبدالرسول ميدرخشيد.
تصوير ذيل مربوط به منطقه بستان ميباشد. وقتي كه تكتيرانداز ايراني تصميم گرفت تا يك مانع را هدف قرار دهد و به صورت همزمان يك گلوله به لاله گوش او برخورد كرد.
موضوع از اين قرار بود كه اين شهيد و يك تك تيرانداز خبره عراقي به صورت همزمان همديگر را هدف قرار ميدهند و گلوله اين شهيد مغز تكتيرانداز عراقي هدف قرار ميدهد.
زرین بسیار ساده و صمیمی بود تواضع وفروتنی عجیبی تمام وجودش را فرا گرفته بود ، حتی ذره ای تکبر از او دیده نشد ، با نگاه به قامت خاکی وظاهر بسیار ساده اش هیچکس نمی توانست باور کند که او همان تک تیر انداز بزرگ است .
شهید خرازی می فرماید: قبل از شروع جنگ تحمیلی در کردستان ودر گروه ضربت خیلی خوب خود را نشان داد. دیوانه دره و آوردگاه گاران شاهد دلاوری های اوست . گروه ضربت به فرماندهی حسین خرازی به هر وحشت کده ای سرک می کشید ، وبارها با هنر این پلنگ کوهستان یعنی زرین از مهلکه ها گریخته و نشانه گیری های دقیق او ، بیشترین آسیب ها را به دشمن زده است .
تک تیر انداز سرشناس نبرد ، بارها آتش بار دشمن را در ارتفاعات صعب العبور ، فقط با یکبار فشار دادن ماشه تفنگ (( اس وی دی و اف پی کا)) خاموش کرده است .
با شروع جنگ تحمیلی به جبهه های جنوب آمده وتا سال 63 به طور مداوم در اکثر عملیاتهای جنوب و غرب حضور فعال داشته است .
مسئولیتهای مختلفی از جمله فرماندهی گردان ومحور را بر عهده داشته و گروههای مختلفی را آموزش داده وبه عنوان تک تیر انداز ، بین گردان ها فرستاده است .
این ادعای بزرگی است ولی اتفاق افتاده ، شوخی نیست ، این مطلب به تائید حاج حسین خرازی رسیده است و قول اوست که به وسیله سلاح اس وی دی چند هزار دشمن بعثی را(به طور رسمی 700 شلیک موفق) به هلاکت رسانیده و چندین فرمانده عراقی را از میان برداشته است.
چند تپه را به تنهائی تصرف نمود، تپه هایی که زرین تصرف کرده به نام خودش نام گذاری کرده اند .
شهید خرازی در مورد دلاوری های این شهید فرموده است : انگار که ایشان جنگی به دنیا آمده بود و در جای دیگر ایشان را گردان تک نفره زرین خطاب کرده بودند بدین لحاظ که او به اندازه یک گردان موثر بود
شهيد زرين پس از ان كه به تنهايي يك تپه را كه يك گردان از پس آزادسازي آن برنيامده بود، تصرف كرد از جانب حاج حسين خرازي به “گردان يكنفره ” معروف شد.
تعدادی از خاطرات مربوط به شهید
شجاعت و توانایی تک تیرانداز شهید عبدالرسول زرین
عبدالرسول يک نفر را فرستاد براي نگهباني. صبح اما سر بريدهاش را آوردند توي سنگر؛ شب بعد خودش رفت. يک سنگر ديگر همان نزديکي درست کرد و کامل استتارش کرد. توي سنگر قبلي هم شبيه يک نگهبان درست کرد و منتظر ايستاد. چيزي شبيه بوته به سنگر نزديک شد و پريد توي آن.
عبدالرسول هم پشت سرش رفت تو سنگر و سرنيزه را فرو کرد توي گردنش. صبح که آفتاب طلوع کرد با بقيه نيروها سراغش آمد. مرد هيکل بزرگي داشت بچهها باورشان نميشد که عبدالرسول از پس او برآمده باشد. به سختي سر نيزه را از گردن آن کومله بيرون آوردند. اما عبدالرسول بود و مهارت جنگي بيحد و حصرش...
کوه احد
بچهها تپه را از دشمن گرفته بودند و حالا حفظ کردنش مهم بود. عبدالرسول بدون اينکه به کسي چيزي بگويد همان جا پايين تپه نشست. براي خودش يک سنگر درست کرد و منتظر ماند. احتمال ميداد عراقيها رزمندگان را دور بزنند و بخواهند از پشت حمله کنند.
دقايقي گذشت صف طولاني عراقيها را ديد که از توي رودخانه جلو ميآيند. اسلحهاش را آماده کرد. هفتاد نفر را به زمين انداخت. آب رودخانه از رنگ خون تغيير کرده بود. عبدالرسول کسي نبود که بگذارد بار ديگر خاطره شکست احد از کفار تازه گردد.
تک تيرانداز
عبدالرسول توي پادگان دشمن نفوذ کرد و همان جا يک کمين درست کرد. چشمش افتاد به فردي که با محافظان زيادي براي سخنراني آمده بودند. اسلحهاش را آماده کرد. چشمش را هدف گرفت و شليک کرد همه افراد دشمن به هم ريختند. نميدانستند چه کسي شليک کرده، همه به هم مظنون بودند و فرمانده يکي يکي نيروهاي خودش را جلو ميبرد و اعدام ميکرد به گمان اينکه آنها منافق هستند.
عبدالرسول هميشه اين طور عمل ميکرد آرام و بي سر و صدا. يادم هست يکبار يکي از تک تيراندازهاي دشمن بچهها را با تير مستقيم ميزد. عبدالرسول به نيروي همراهش گفت: «تو کلاه آهني را سر يک چوب بگير و از آن تپه بالا ببر.»
خودش هم با دوربين ايستاد يک جاي ديگر و مراقب اوضاع بود. کلاه آهني که با شليک گلوله پريد هوا. جاي تک تيرانداز عراقي را شناسايي کرد و با يک گلوله او را به هلاکت رساند.
سرانجام روح این مجاهد با صفا و سر باز مخلص لشگر امام حسین(ع) بعد از بارها مجروحیت و به یادگار گذاشتن 7 فرزند و ده ها نکته عبرت انگیز با عشق به حسین بن علی (ع) در عملیات خیبر به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
برای شادی روحش و روح همه شهدای جنگ 8 ساله و جنگ این روزهای محور مقاومت صلواتی بفرستید
روحش شاد و یادش گرامی.باعث تاسفه که ما همچین قهرمانی داریم و هیچ فیلم یا مستندی ازش نیست...دوستان به دلیل وقت کم از منابع مختلف اطلاعات و جمع اوری کردم ممنون میشم از بهتر شدن این تاپیک کمکم کنید
با تشکر از black angel عزیز
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%B1%D8%B3%D9%88%D9%84_%D8%B2%D8%B1%DB%8C%D9%86
http://taktirandazshhid.blogfa.com/tag/%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D9%87-%D8%B4%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%87-2-%D8%A7%D8%B2%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%B1%D8%B3%D9%88%D9%84-%D8%B2%D8%B1%DB%8C%D9%86
http://cm30.ir/post/407/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%B1%D8%B3%D9%88%D9%84-%D8%B2%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D9%86%D8%A7%DB%8C%D9%BE%D8%B1-%D8%AE%D8%A8%D8%B1%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%85%D9%84%D9%82%D8%A8-%D8%A8%D9%87-%D8%B5%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D8%AE%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C-%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86-%DB%8C%DA%A9-%D9%86%D9%81%D8%B1%D9%87--/
http://sahebnews.ir/127489/%D8%B9%D9%83%D8%B3-%D9%82%D8%A8%D8%B1-%D9%86%D8%A7%D8%A8%D8%BA%D9%87-%D8%AA%D9%83-%D8%AA%D9%8A%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B2%D9%8A-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D8%B5%D9%81.htm
-
توسط justin42
گوش بر ها, اشباح ترسناک جبهه های ایلام
پيرمرد کارش بهياري و رسيدگي به دوا و درمان روستاهاي اطراف دهلران بود ؛ اما مردم ، عبد الرضا داور را « دکتر » صدا مي کردند . آن روز با همکارانش ، سيف الله بهرامي و دختر و نوه ي چهارساله اش، راه افتاده بودند براي بررسي وضعيت بهداشتي و درماني روستا ها . ساعت از نيم شب گذشته بود. مسافر ها که به انتهاي جاده فکر مي کردند و مردمي که منتظرشان بودند ، نا گهان با کمين وحشتناکي روبرو مي شوند .
ماشين با رگبار و شليک پياپي ، سوراخ سوراخ مي شود و مي ايستد . همان اول کار ، يکي از اين گلوله ها هم خورده بود توي سر مادر و ... وآخرين حرفي که شنيده بود ، فرياد پسر چهار ساله اش بود که صدايش مي کرد .
حالا عبد الرضا و همراهش اسير « گوش برها » شده اند. اسلحه ها بچه را نشانه مي رود که با اصرار پدر بزرگ (عبد الرضا ) کنار مي کشند . و بچه ي چهار ساله، همان جا محکوم مي شود که تا صبح بر روي جنازه مادر ناله و گريه کند . سرما ، وحشت از تاريکي و گلوله ، براي بچه دردناک تر از ديدن مادري نبود که تير پيشاني اش را سوراخ کرده بود و گوش هايش را هم گوش برها بريده بودند ...
فردا صبح ، گشتي هاي سپاه، کودکي را مي بينند که توي سرماي شديد جاده ، روي جنازه ي مادرش از هوش رفته است .
پسر بچه، بعد از 25 روز بيماري و تشنج شديد شهيد شد. پدر بزرگ، بهد از هشت سال اسارت به خانواده اش بازگشت ؛ اما شکنجه ها کار خودش را کرده بود. او هم رفت پيش دخترش ...
گزارش اين حادثه ، در گزارش هاي صبح آن روز ، چنين ثبت شده است :
به : فرماندهي سپاه ناحيه ايلام
از : فرماندهي سپاه دهلران
سلام عليکم ؛
به استحضار مي رساند در شب يکشنبه ، مورخه 63/8/12 يک نيسان متعلق به بهداري دهلران ، همراه چهار نفر سرنشين که دو نفر مرد و يک زن و يک کودک چهار ساله هنگام عبور از طرف زرين آباد به دهلران در دو کيلومتري روستاي بيشه دراز در تنگه نجي مرده در کمين افراد گوش بر قرار مي گيرند ، دو نفر به اسارت در مي آيند و زن ، شهيد و بچه ، سالم به جاي مي ماند و خودروي مذکور منهدم مي گردد .
حد فاصل مهران تا دهلران، يک محور مواصلاتي به طول يکصد کيلومتر است که غرب و جنوب را به هم وصل مي کند اين جاده ، تقريبا خط دوم جبهه بود. در مسير اين جاده ،بسياري از مردم جنگ زده و آواره شده ي دهلران ، در روستاي متروکه ، که در مسير اين جاده قرار داشت ، اسکان گرفته بودند . اين مردم ، عملا به عنوان نيروهاي پدافند کننده ، نقش مهمي داشتند. ضمن اين که جوانانشان در جبهه هاي مهران و دهلران مشغول دفاع بودند . اين خانواده ها نيرويي دلگرم کننده براي رزمندگان مستقر در خط به شمار مي آمدند.
رژيم بعث عراق از اوايل جنگ ، به هر طريق قصد از بين بردن آرايش اين روستا ها را داشت ؛ گاهي با حملات زميني و گاهي با حملات هوايي . هر روز بمب و گلوله ي توپ بود که بر سر مردم اين روستا ها مي باريد. اما آنها مقاومت مي کردند و بعضي وقت ها منطقه را رها مي کردند ، ولي باز بر مي گشتند .
اين بار بعثي ها نقشه ي جديدي کشيدند و آن ، به کار گيري تعدادي از عوامل ضد انقلاب بود . اين عوامل از کردهاي عراقي بودند و از نظر جسمي ، هيکلي و توانا بودند . دستگاه استخباراتي عراق ، آنها را سازمان داد و يک تشکيلات سياسي از آنها به نام « گروه فرسان » تشکيل داد ؛ گروهي چريکي که به صورت پارتيزاني عمل مي کردند و هدف آنها ، ضربه زدن به مردم روستا و رزمندگان اسلام بود .که در محور مواصلاتي مهران - دهلران رفت و آمد داشتند . روش کار آنها اين طور بود که جاده ها را سنگ چين مي کردند و با کمين در ورودي روستا ها ، چوپان ها و عشاير را در بيابان و صحرا دستگير مي کردند ؛ و اگر مي توانستند آنها را به صورت اسير ، تحويل عراقي ها مي دادند ؛ و يا اگر تاريکي شب و راه طولاني و... به آنها اجازه نمي داد ، بلافاصله به افراد تير خلاصي مي زدند و يک گوش آنها را مي بريدند و به عنوان سند و مدرک، تحويل عراقي ها مي دادند تا در قبال هر گوش يا هر اسير ، از عراقي ها پول بگيرند . فعاليت اين گروه از سال 1363 آغاز شد و تا پايان جنگ ادامه داشت . آنها عمليات هاي تروريستي زيادي عليه عشاير ، روستايي ها و رزمندگان انجام دادند و به دليل بريدن گوش شهدا ، معروف شده بودند به « گوش برها ».
منبع:منبع: مجله ي امتداد شماره 10
درود خدا بر شهداي عزيز ایلام غيور كه در حد فاصل مرز دهلران ومهران حماسه افريدند وگوش برهاي مزدور را نابود كردند.
-
-
مرور توسط کاربر 0 کاربر
هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.