arash_slayer

تاپیک جامع سید شهیدان اهل قلم ،سید مرتضی آوینی

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

از انجايي كه تمامي كاربران اين انجمن جوانان هستند و تا حدي با شخصيت بزرگ ان بزرگوار نا اشنا هستند تشخيص دادم اين مقاله ناقص را در اختيار دوستان اگاه قرار دهم... كيومرث پوراحمد در اواخر سال 1372 يعني همان سالي كه سيد مرتضي آويني در اولين روزهايش به شهادت رسيد، فيلم خوب و قدرنديده‌اي ساخت به نام «مرتضي و ما». در اين فيلم با نزديك به چهل نفر از اهل نظر گفت‌و‌گو شده و افرادي از طيف‌هاي مختلف درباره شخصيت و افكار و آثار آويني نكاتي را بيان مي‌كنند. همه در اين فيلم حاضرند، از شمس آل‌احمد و دكتر رضا داوري و مهدي چمران و مسعود بهنود گرفته تا فريدون جيراني و مهدي فخيم‌زاده و سيروس الوند و رسول صدرعاملي و علي معلم و اميد روحاني و خيلي‌هاي ديگر. در ميان همه حرف‌هاي متنوع آن فيلم، بهروز افخمي از ابتدا تا انتها بر طرح موضوعي پافشاري مي‌كند كه شايد در آن سال‌ها بيش از حد نوميدانه و سياه به نظر مي‌رسيد... . حسين معززي نيا، همكار سابق و داماد شهيد سيد مرتضي آويني در مقاله‌اي نوشت: بالأخره يك نفر جرأت پيدا كرده و دارد به صراحت مي‌گويد كه چه آدم‌هايي با چه نوع مرامي باعث شدند آن قدر عرصه بر آويني تنگ شود كه عملاً راهي جز حذف خودش از عالم دور و بر برايش باقي نماند. ما به چشم ديده بوديم كه آن آدم خوش‌خلق و خوش‌مشرب هميشه، روز به روز خسته‌تر و بي‌حوصله‌تر مي‌شود و ديگر تحمل ديدن مقاله‌هاي پي در پي روزنامه‌ها درباره انحراف و تخطي سردبير مجله سوره از اصول اسلام و انقلاب را ندارد. من كه هرگز عصبانيت و پرخاشگري و فحاشي از او نديده بودم، شاهد بودم كه وقتي مقاله «آقاي سردبير، كمي هم به خدا فكر كنيد» را در روزنامه جمهوري اسلامي ديد، روزنامه را برداشت و مدتي ايستاد مقاله را برانداز كرد، صورتش كمي برافروخته شد و بعد توجهش به كاريكاتوري جلب شد كه در وسط مقاله چاپ شده بود و تصوير آدم شكم‌گنده‌‌اي را نشان مي‌داد كه با كراوات و ريش تراشيده و موهاي ژل‌زده و يك پيپ در گوشه دهان ايستاده بود وسط اتاقي و با لبخندي بر گوشه لب كه مثلاً نشانه تفرعن و تبختر بود، به سقف نگاه مي‌كرد. كاريكاتور را كه نگاه كرد، برگشت رو به ما و پرسيد: «حالا يعني چي؟ اين كاريكاتور را زير اين تيتر گذاشته‌اند، يعني من اين شكلي‌ام؟» و بعد بي آن كه منتظر جواب ما بماند، روزنامه را بست و گذاشت روي ميز و گفت: «مرتيكه پفيوز»! اين اولين فحشي بود كه در تمام ايام از دهان او شنيدم و آن‌قدر برايم غيرمنتظره بود كه در همان لحظه فهميدم ظاهراً سردبير آرام و مؤدب ما آن قدر مورد آزار قرار گرفته كه از اين به بعد برافروخته شدن و از كوره در رفتنش غير عادي نخواهد بود. فشارها و تهمت‌ها و رفتارهاي مشمئز‌كننده بعدي، بدون وقفه از راه مي‌رسيد و شدت يافتن اين حمله‌ها مصادف شد با تعطيل شدن خنده‌هاي هميشگي‌اش و بي‌حوصله‌شدنش و گرفتگي صدايش كه خواندن نريشن‌هاي روايت فتح را هم برايش دشوار كرده بود. اين وضعيت آن‌قدر تا پايان سال 71 ادامه پيدا كرد كه وقتي سال تمام شد و بعد از عيد آمديم مجله و حلول سال جديد را تبريك گفتيم، ديديم تحويل‌مان نمي‌گيرد و انگار به نظرش اتفاق مهمي نيفتاده و حوصله اين حرف‌ها را ندارد... . سيد مرتضي آويني دو روز بعد از گفتن اين حرف‌ها، در روز چهارشنبه به فكه سفر كرد و روز جمعه هم به شهادت رسيد. ما اين تلخي‌ها را ديده بوديم كه آن وقت بعد از اعلام خبر شهادت نمي‌توانستيم رفتارهاي گل و بلبلي رايج را تحمل كنيم و اگرچه معناي عارفانه شهادت او را پذيرفته بوديم، اما در عين حال نمي‌توانستيم فراموش كنيم كه چه‌طور او را آزار دادند و كنار گذاشتند و راندند و به مسلخ فرستادند... . از بيستم فروردين‌ ماه امسال، چند مراسم به مناسبت يادبود چهاردهمين سالگرد شهادت سيد مرتضي آويني برگزار شده و چند برنامه تلويزيوني و گفت‌و‌گوي خبري به اين مناسبت پخش شده و اخيراً نخستين دوره اهداي «جايزه بزرگ شهيد آويني» نيز برگزار شد. مجموعه افعال و اقوالي كه در اين نوع مجالس و محافل صادر مي‌شود و همچنين برخي اظهارنظرها كه در ايام جشنواره فجر سال گذشته طرح شد، وضعيت نگران‌كننده‌اي ايجاد كرده است... . در آخرين نمونه‌اش، در مراسم اهداي جايزه شهيد آويني به مستندهاي برگزيده سال، چند مقام فرهنگي هنري طراز اول كشور به پشت تريبون آمدند و درباره آويني و جايگاهش سخنراني كردند، كه تنها معدودي از جملات‌شان واقعاً درباره آويني صدق مي‌كرد و بقيه صحبت‌هاي‌شان نظراتي بود كه خودشان درباره امور مختلف داشتند و از زبان آويني بيانش كردند! در آن مجلس، با تأكيد خاصي گفته شد آويني «يك روشنفكر تمام عيار» بوده است، در حالي كه آويني نوشته‌هاي متعددي دارد در توضيح معناي اصطلاح «روشنفكري» و سرسختانه تأكيد دارد كه اين كلمه معناي خاصي دارد و نمي‌تواند و نبايد به يك متفكر شرقي اطلاق شود و ما مجاز نيستيم آن را به اين شكل به كار ببريم. مي‌توانيم با اين نظر او مخالف يا موافق باشيم و درباره‌اش بحث كنيم، اما «روشنفكر» ناميدن آويني، آن هم از نوع «تمام عيارش» درست مثل اين است كه بخواهيم براي توصيف لنين، لقب ليبراليست را به كار ببريم تا او را هجو كنيم و دست بيندازيم! يا در همين سخنراني و در اظهارنظر ديگري گفته شد: «آويني مي‌گفت سينما وسيله و ابزار مناسبي براي بيان مفاهيم ديني و اسلامي است» در حالي كه شايد نزديك به نيمي از نوشته‌هاي سينمايي آويني به توضيح اين موضوع اختصاص دارد كه سينما «ابزار» نيست و «وسيله» نيست و شأن مستقل خودش را دارد و اصلاً اگر با اين نگاه به سينما نزديك شويم موفق به بيان هيچ مفهومي نخواهيم شد، چه اسلامي و چه غير اسلامي. و همچنين در همين مجلس گفته شد: « آويني به خاطر اظهارنظرها و مقالاتش پي در پي از طرف گروه‌هايي مورد حمله قرار مي‌گرفت كه علم روشنفكري را بر دوش مي‌كشيدند»! خب، اين يكي ديگر رسماً جعل تاريخ است! چون در تمام آن سال‌ها هرگز حمله مهم و قابل توجهي از طرف جريان‌هايي كه «علم روشنفكري را بر دوش مي‌كشيدند» انجام نشد و اتفاقاً درست بر عكس، كساني حمله مي‌كردند كه منتسب به تفكر سنتي بودند و روزنامه‌هاي شاخص اين نوع تفكر را در اختيار داشتند. و اتفاقاً در ايام بعد از شهادت او هم يكي از بهترين و صادقانه‌ترين مقالات در رثاي او را سردبير مجله روشنفكرانه دنياي سخن نوشت، و در آن سو بسياري از رياكارانه‌ترين ستايش‌نامه‌هاي فرمايشي در همان روزنامه‌هايي چاپ شد كه تا چند روز قبلش به او توصيه مي‌كردند خدا را فراموش نكند! خب، اينها ديگر تاريخ است و سند دارد و قابل بررسي است و خوشبختانه نمي‌شود جعل‌شان كرد. اگر نمي‌فهميم چه‌طور مي‌شود كسي كه امروز هنرمند ديني و متفكر بسيجي و نظريه‌پرداز انقلابي ناميده مي‌شود، از طرف گروه‌هاي فكري ظاهراً نزديك به خودش تا آن حد مورد حمله قرار بگيرد كه تحمل ادامه دادن زندگي را نداشته باشد، دليل نمي‌شود بياييم و در تاريخ دست ببريم!

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
زندگینامه شهید سید مرتضی آوینی از زبان خودش

من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانه‌ای به دنیا آمده و بزرگ شده‌ام كه درهر سوراخش كه سر می‌كردی به یك خانواده دیگر نیز برمی‌خوردی.

اینجانب - اكنون چهل و شش سال تمام دارم. درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال 1336 شمسی مطابق با 1956 میلادی در كلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگلیس و فرانسه به كمك اسرائیل شتافته و به مصر حمله كردند و بنده هم به عنوان یك پسر بچه 12-13 ساله تحت تأثیر تبلیغات آن روز كشورهای عربی یك روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است. وقتی زنگ كلاس را زدند و همه ما بچه‌ها سر جایمان نشستیم اتفاقاً آقای مدیرمان آمد تا سری هم به كلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید پرسید:« این را كه نوشته؟» صدا از كسی درنیامد من هم ساكت ، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم.

ناگهان یكی از بچه‌ها بلند شد و گفت:« آقا اجازه؟ آقا، بگیم؟ این جمله را فلانی نوشته و اسم مرا به آقای مدیر گفت. آقای مدیر هم كلی سر و صدا كرد و خلاصه اینكه: «چرا وارد معقولات شدی؟» و در آخر گفت:« بیا دم در دفتر تا پرونده‌ات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه.» البته وساطت یكی از معلمین، كار را درست كرد و من فهمیدم كه نباید وارد معقولات شد.

بعدها هم كه در عالم نوجوانی و جوانی، گهگاه حرفهای گنده گنده و سؤالات قلمبه سلمبه می‌كردیم معمولاً‌ به زبان‌های مختلف حالیمان می كردند كه وارد معقولات نباید بشویم. مثلاً‌ یادم است كه در حدود سال‌های45-50 با یكی از دوستان به منزل یك نقاش‌كه همه‌اش از انار نقاشی می‌كشید، رفتیم. می‌گفتند از مریدهای عنقا است و درویش است. وقتی درباره عنقا و نقش انار سؤال می‌كردیم با یك حالت خاصی به ما می‌فهماند كه به این زودی و راحتی نمی‌شود وارد معقولات شد. تصور نكنید كه من با زندگی به سبك و سیاق متظاهران به روشنفكری نا آشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم .من هم سالهای سال در یكی از دانشكده‌های هنری درس خوانده‌ام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام.موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی كه نمی‌دانستم گذرانده‌ام. من هم سال‌ها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام. ریش پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و كتاب «انسان تك ساختی» هربرت ماركوز را -بی‌آنكه آن زمان خوانده باشم‌اش- طوری دست گرفته‌ام كه دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:«عجب فلانی چه كتاب هایی می‌خواند، معلوم است كه خیلی می‌فهمد.»... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی كشانده است كه ناچارشده‌ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران كنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم كه«تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمی‌آید. باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است كه هركس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت.

و حالا از یك راه طی شده با شما حرف می‌زنم. دارای فوق لیسانس معماری از دانشكده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم. اما كاری را كه اكنون انجام می دهم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست. حقیر هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است. بنده با یقین كامل می‌گویم كه تخصص حقیقی درسایه تعهد اسلامی به دست می‌آید و لاغیر. قبل از انقلاب بنده فیلم نمی‌ساخته‌ام اگر چه با سینما آشنایی داشتم. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است. اگر چه چیزی – اعم از کتاب یا مقاله – به چاپ نرسانده‌ام. با شروع انقلاب حقیر تمام نوشته‌های خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های كوتاه، اشعار و .... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم كه دیگر چیزی كه «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم. هنر امروز متأسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند. به فرموده خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی«رحمه‌الله علیه»

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

سعی كردم كه خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شكر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام. البته آنچه كه انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود او است- همه هنرها اینچنین‌اند كسی هم كه فیلم می‌سازد اثر تراوشات درونی خود اوست- اما اگر انسان خود را در خدا فانی كند آنگاه این خداست كه در آثار ما جلوه‌گر می‌شود. حقیر اینچنین ادعائی ندارم اما سعی‌ام بر این بوده است.

با شروع كار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم كه برای خدا بیل بزنیم. بعدها ضرورت‌های موجود رفته رفته ما را به فیلمسازی برای جهاد سازندگی كشاند. در سال 59 به عنوان نمایندگان جهاد سازندگی به تلویزیون آمدیم و در گروه جهاد سازندگی كه پیش از ما بوسیله كاركنان خود سازمان صدا وسیما تأسیس شده بود، مشغول به كار شدیم. یكی از دوستان ما در آن زمان «حسین هاشمی» بود كه فوق لیسانس سینما داشت و همان روزها از كانادا آمده بود. او نیز به همراه ما به روستاها آمده بود تا بیل بزند. تقدیر این بود كه بیل را كنار بگذاریم و دوربین برداریم. بعدها «حسین هاشمی» با آغاز تجاوزات مرزی رژیم بعث به جبهه رفت و در روز اول جنگ در قصر شیرین اسیر شد – به همراه یکی از برادران جهاد بنام «محمد رضا صراطی» – ما با چند تن از برادران دیگر، كار را تا امروز ادامه دادیم. حقیر هیچ كاری را مستقلا˝ انجام نداده‌ام كه بتوانم نام ببرم. در همه فیلمهایی كه در گروه جهاد سازندگی ساخته شده است سهم كوچكی نیز – اگر خدا قبول كند – به این حقیر می‌رسد و اگر خدا قبول نكند كه هیچ.

به هر تقدیر، من فعالیت تجاری نداشته‌ام. آرشیتكت هستم! از سال 58 و 59 تاكنون بیش از یكصد فیلم ساخته ام كه بعضی عناوین آنها را ذكر می كنم: مجموعه«خان گزیده‌ها»، مجموعه «شش روز در تركمن صحرا»، «فتح خون»، مجموعه«حقیقت»، «گمگشتگان دیار فراموشی(بشاگرد)»، مجموعه «روایت فتح» - نزدیك به هفتاد قسمت- و در چهارده قسمت اول از مجموعه «سراب» نیز مشاور هنری و سرپرست مونتاژ بوده‌ام. یك ترم نیز در دانشكده سینما تدریس كرده‌ام كه چون مفاد مورد نظر من برای تدریس با طرح درس‌های دانشگاه همخوانی نداشت از ادامه تدریس در دانشگاه صرف نظر كردم. مجموعه مباحثی را كه برای تدریس فراهم كرده بودم با بسط و شرح و تفسیر بیشتر در كتابی به نام «آینه جادو» - بالخصوص در مقاله‌ای با عنوان تأملاتی درباره‌ سینما كه نخستین بار در فصلنامه سینمایی فارابی به چاپ رسید – در انتشارات برگ به چاپ رسانده‌ام.

_____________________________________________________________________________________________



زندگینامه:

شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌ی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانش‌جوی معماری وارد دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد او از کودکی با هنر انس داشت؛ شعر می‌سرود داستان و مقاله می‌نوشت و نقاشی می‌کرد تحصیلات دانشگاهی‌اش را نیز در رشته‌ای به انجام رساند که به طبع هنری او سازگار بود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معماری را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورت‌های انقلاب به فیلم‌سازی پرداخت:

"حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده‌ی هنرهای زیبا هستم اما کاری را که اکنون انجام می‌دهم نباید به تحصیلاتم مربوط دانست حقیر هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است بنده با یقین کامل می‌گویم که تخصص حقیقی در سایه‌ی تعهد اسلامی به دست می‌آید و لاغیر قبل از انقلاب بنده فیلم نمی‌ساخته‌ام اگرچه با سینما آشنایی داشته‌ام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است... با شروع انقلاب تمام نوشته‌های خویش را - اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و... - در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که "حدیث نفس" باشد ننویسم و دیگر از "خودم" سخنی به میان نیاورم... سعی کردم که "خودم" را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام. البته آن چه که انسان می‌نویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست همه‌ی هنرها این چنین هستند کسی هم که فیلم می‌سازد اثر تراوشات درونی خود اوست اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آن‌گاه این خداست که در آثار او جلوه‌گر می‌شود حقیر این چنین ادعایی ندارم ولی سعیم بر این بوده است."

شهید آوینی فیلم‌سازی را در اوایل پیروزی انقلاب با ساختن چند مجموعه درباره‌ی غائله‌ی گنبد (مجموعه‌ی شش روز در ترکمن صحرا)، سیل خوزستان و ظلم خوانین (مجموعه‌ی مستند خان گزیده‌ها) آغاز کرد

"با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم بعدها ضرورت‌های موجود رفته‌رفته ما را به فیلم‌سازی کشاند... ما از ابتدا در گروه جهاد نیتمان این بود که نسبت به همه‌ی وقایعی که برای انقلاب اسلام و نظام پیش می‌آید عکس‌العمل نشان بدهیم مثلاً سیل خوزستان که واقع شد، همان گروهی که بعدها مجموعه‌ی حقیقت را ساختیم به خوزستان رفتیم و یک گزارش مفصل تهیه کردیم آن گزارش در واقع جزو اولین کارهایمان در گروه جهاد بود بعد، غائله ی خسرو و ناصر قشقایی پیش آمد و مابه فیروزآباد، آباده و مناطق درگیری رفتیم... وقتی فیروز‌آباد در محاصره بود، ما با مشکلات زیادی از خط محاصره گذشتیم و خودمان را به فیروزآباد رساندیم. در واقع اولین صحنه‌های جنگ را ما در آن‌جا، در جنگ با خوانین گرفتیم.

گروه جهاد اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت دو تن از اعضای گروه در همان روزهای او جنگ در قصر شیرین اسیر شدند و نفر سوم، در حالی که تیر به شانه‌اش خورده بود، از حلقه‌ی محاصره گریخت. گروه بار دیگر تشکل یافت و در روزهای محاصره‌ی خرمشهر برای تهیه‌ی فیلم وارد این شهر شد:

"وقتی به خرمشهر رسیدیم هنوز خونین‌شهر نشده بود شهر هنوز سرپا بود، اگرچه احساس نمی‌شد که این حالت زیاد پر دوام باشد، و زیاد هم دوام نیاورد ما به تهران بازگشتیم و شبانه‌روز پای میز موویلا کار کردیم تا اولین فیلم مستند جنگی درباره‌ی خرمشهر از تلویزیون پخش شد؛ فتح خون."

مجموعه‌ی یازده قسمتی "حقیقت" کار بعدی گروه محسوب می‌شد که یکی از هدف‌های آن ترسیم علل سقوط خرمشهر بود.

"یک هفته‌ای نگذشته بود که خرمشهر سقوط کرد و ما در جست‌و‌جوی "حقیقت" ماجرا به آبادان رفتیم که سخت در محاصره بود تولید مجموعه‌ی حقیقت این گونه آغاز شد."

کار گروه جهاد در جبهه‌ها ادامه یافت و با شروع عملیات والفجر هشت، شکل کاملاً منسجم و به هم پیوسته‌ای پیدا کرد آغاز تهیه‌ی مجموعه‌ی زیبا و ماندگار روایت فتح که بعد از این عملیات تا پایان جنگ به طور منظم از تلویزیون پخش شد به همان ایام باز می‌گردد. شهید آوینی درباره‌ی انگیزه‌ی گروه جهاد در ساختن این مجموعه که نزدیک به هفتاد برنامه است چنین می‌گوید:

"انگیزش درونی هنرمندانی که در واحد تلویزیونی جهاد سازندگی جمع آمده بودند آن‌ها را به جبهه‌های دفاع مقدس می‌کشاندند وظایف و تعهدات اداری.

اولین شهیدی که دادیم علی طالبی بود که در عملیات طریق القدس به شهادت رسید و آخرین‌شان مهدی فلاحت‌پور است که همین امسال "1371" در لبنان شهید شد... و خوب، دیگر چیزی برای گفتن نمانده است، جز آن که ما خسته نشده‌ایم و اگر باز جنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی در میان باشد، ما حاضریم. می‌دانید! زنده‌ترین روزهای زندگی یک "مرد" آن روزهایی است که در مبارزه می‌گذراند و زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان می‌دهد.”

اواخر سال 1370 "موسسه‌ی فرهنگی روایت فتح" به فرمان مقام معظم رهبری تاسیس شد تا به کار فیلم‌سازی مستند و سینمایی درباره‌ی دفاع مقدس بپردازد و تهیه‌ی مجموعه‌ی روایت فتح را که بعد از پذیرش قطع‌نامه رها شده بود ادامه دهد. شهید آوینی و گروه فیلم‌برداران روایت فتح سفر به مناطق جنگی را از سر گرفتند و طی مدتی کم‌تر از یک سال کار تهیه‌ی شش برنامه از مجموعه‌ی ده قسمتی "شهری در آسمان" را به پایان رساندند ومقدمات تهیه‌ی مجموعه‌های دیگری را درباره‌ی آبادان، سوسنگرد، هویزه و فکه تدارک دیدند. شهری در آسمان که به واقعه‌ی محاصره، سقوط و باز پس‌گیری خرمشهر می‌پرداخت در ماه‌های آخر حیات زمینی شهید آوینی از تلویزیون پخش شد، اما برنامه‌ی وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن مجموعه های دیگر با شهادتش در روز جمعه بیسم فروردین 1372 در قتلگاه فکه ناتمام ماند.

شهید آوینی فعالیت‌های مطبوعاتی خود را در اواخر سال 1362، هم زمان با مشارکت در جبهه‌ها و تهیه‌ی فیلم‌های مستند درباره‌ی جنگ، با نگارش مقالاتی در ماهنامه‌ی "اعتصام" ارگان انجمن اسلامی آغاز کرد این مقالات طیف وسیعی از موضوعات سیاسی، حکمی، اعتقادی و عبادی را در بر می‌گرفت او طی یک مجموعه مقاله درباره‌ی "مبانی حاکمیت سیاسی در اسلام" آرا و اندیشه‌های رایج در مود دموکراسی، رای اکثریت، آزادی عقیده و برابری و مساوات را در نسبت با تفکر سیاسی ماخوذ از وحی و نهج‌البلاغه و آرای سیاسی حضرت امام(ره) مورد تجزیه و تحلیل و نقد قرار داد. مقالاتی نیز در تبیین حکومت اسلامی و ولایت فقیه در ربط و نسبت با حکومت الهی حضرت رسول(ص) در مدینه و خلافت امیرمؤمنان(ع) نوشت و اتصال انقلاب اسلامی را با نهضت انبیا علیهم‌السلم و جایگاه آن با جنگ‌های صدر اسلام و قیام عاشوا و وجوه تمایز آن از جنگ‌هایی که به خصوص در قرون اخیر واقع شده‌اند و نیز برکات ظاهری و غیبی جنگ و ویژگی رزم‌آوران و بسیجیان، در زمره‌ی مطالبی بود که در "اعتصام" منتشر شد. در مضامین اعتقادی و عبادی نیز تحقیق و تفکر می‌کرد و حاصل کار خویش را به صورت مقالاتی چون "اشک، چشمه‌ی تکامل". "تحقیقی در معنی صلوات" و "حج، تمثیل سلوک جمعی بشر" به چاپ می‌سپرد. در کنار نگارش این قبیل مقالات، مجموعه مقالاتی نیز با عنوان کلی "تحقیقی مکتبی در باب توسعه و مبانی تمدن غرب" برای ماهنامه‌ی "جهاد"، ارگان جهاد سازندگی، نوشت "بهشت زمینی"، "میمون برهنه!"، "تمدن اسراف و تبذیر"، "دیکتاتوری اقتصاد"، "از دیکتاتوری پول تا اقتصاد صلواتی"، "نظام آموزش و آرمان توسعه یافتگی"، "ترقی یا تکامل؟" و... از جمله مقالات آن مجموعه است. این مقالات بعد از شهادت او با عنوان "توسه و مبانی تمدن غرب" به چاپ رسید این دوره از کار نویسندگی شهید تا سال 1365 ادامه یافت. مقارن با همین سال‌ها شهید آوینی علاوه برکارگردانی و مونتاژ مجموعه‌ی "روایت فتح" نگارش متن آن را بر عهده داشت که بعدها قالب کتابی گرفت با عنوان "گنجینه‌ی آسمانی". او در ماه محرم سال 1366 نگارش کتاب "فتح خون" (روایت محرم" را آغاز کرد و نه فصل از فصول ده‌گانه‌ی آن را نوشت. اما در حالی که کار تحقیق در مورد وقایع روز عاشورا و شهادت بنی‌هاشم را انجام داده و نگارش فصل آخر را آغاز کرده بود به دلایلی کار را ناتمام گذاشت.

او در سال 1367 یک ترم در مجتمع دانشگاهی هنر تدریس کرد، ولی چون مفاد مورد نظرش برای تدریس با طرح دانشگاه هم‌خوانی نداشت، از ادامه‌ی تدریس صرف‌نظر کرد. مجموعه‌ی مباحثی که برای تدریس فراهم شده بود، با بسط و شرح و تفسیر بیش‌تر در مقاله‌ای بلند به نام "تاملاتی در ماهیت سینما" که در فصلنامه‌ی "فارابی" به چاپ رسید و بعد در مقالاتی با عناوین "جذابی در سینما"، "آینه‌ی جادو"، "قاب تصویر و زبان سینما"و... که از فروردین سال 1368 در ماهنامه‌ی هنری "سوره" منتشر شد، تفصیل پیدا کرد. مجموعه‌ی این مقالات در کتاب "آینه‌ی جادو" که جلد اول از مجموعه‌ی مقالات و نقدهای سینمایی اوست. جمع‌آوری و به چاپ سپرده شد.

سال‌های 1368 تا 1372 دوران اوج فعالیت مطبوعاتی شهید آوینی است. آثار او در طی این دوره نیز موضوعات بسیار متنوعی را شامل می‌شود. هرچند آشنایی با سینما در طول مدتی بیش از ده سال مستندسازی و تجارب او در زمینه‌ی کارگردانی مستند و به خصوص مونتاژ باعث شد که قبل از هرچیز به سینما بپردازد. ولی این مسئله موجب بی‌اعتنایی او نسبت به سایر هنرها نشد. او در کنار تالیف مقالات تئوریک درباره ماهیت سینما و نقد سینمای ایران و جهان، مقالات متعددی در مورد حقیقت هنر، هنر و عرفان، هنر جدید اعم از رمان، نقاشی، گرافیک و تئاتر، هنر دینی و سنتی، هنر انقلاب و... تالیف کرد که در ماهنامه‌ی "سوره" به چاپ رسید. طی همین دوران در خصوص مبانی سیاسی. اعتقادی نظام اسلامی و ولایت فقیه، فرهنگ انقلاب در مواجهه با فرهنگ واحد جهانی و تهاجم فرهنگی غرب، غرب‌زدگی و روشن‌فکری، تجدد و تحجر و موضوعات دیگر تفکر و تحقیق کرد و مقالاتی منتشر نمود.

مجموعه‌ی آثار شهید آوینی در این دوره هم از حیث کمیت، هم از جهت تنوع موضوعات و هم از نظر عمق معنا و اصالت تفکر و شیوایی بیان اعجاب‌آور است. در حالی که سرچشمه‌ی اصلی تفکر او به قرآن، نهج‌البلاغه، کلمات معصومین علیهم‌السلام و آثار و گفتار حضرت امام(ره) باز می‌گشت. با تفکر فلسفی غرب و آرا، و نظریات متفکران غربی نیز آشنایی داشت و با یقینی برآمده از نور حکمت، آن‌ها را نقد و بررسی می‌کرد. او شناخت مبانی فلسفی و سیر تاریخی فرهنگ و تمدن جدید را از لوازم مقابله با تهاجم فرهنگی می‌دانست چرا که این شناخت زمینه‌ی خروج از عالم غربی و غرب زده‌ی کنونی را فراهم می‌کند و به بسط و گسترش فرهنگ و تفکر الهی مدد می‌رساند. او بر این باور بود که با وقوع انقلاب اسلامی و ظهور انسان کاملی چون امام خمینی(ره) بشر وارد عهد تاریخی جدیدی شده است که آن را "عصر توبه‌ی بشریت" می‌نامید. عصری که به انقلاب جهانی امام عصر(عج) و ظهور "دولت پایدار حق" منتهی خواهد شد.
منبع:www.aviny.com
___________________________________________________________________________________________________________
در دانشگاه ما آرامگاهی برای شهدای گمنام ساخته شده که بر آن این جمله شهید آوینی نوشته شده است:

گمان ما این است که ما ماندیم و شهدا رفتند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برد و شهدا ماندند.


یادش گرامی، وراهش پر رهرو

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
سعید قاسمی روزی را به خاطر می آورد که به همراه تعدادی از بسیجی های لشگر 27 محمد رسول الله به فکه می رفتند:

فروردین 71، با تعدادی از رفقا برای تبریک عید به منزل شهید «محمد راحت» رفتیم. محمد راحت از بچه های لشکر حضرت رسول بود که در مرحله ی مقدماتی عملیات والفجر یک به شهادت رسیده و جنازه اش تا آن زمان مفقود الاثر مانده بود. میان صحبت ها همسرشان کتاب «رمل های تشنه» را نشانمان داد و پرسید که خوانده ایمش یا نه. و این که طبق صحبت های نویسنده ی کتاب، جنازه شهید راحت باید در خاک خودمان باشد، و اگر این طور است آیا می شود جست و جو کرد و جنازه را آورد، یا اصلا اثری از آن نمانده… و صحبت هایی از این قبیل. البته ما قبلا هم به فکه رفته بودیم، اما چندان جدی نبود. حرف ایشان دوستان را برای یک سفر متفاوت و جدی تر ترغیب کرد.
اردیبهشت همان سال بود که برای سفر مهیا شدیم. تعدادی از بچه های نیروی هوایی سپاه، از جمله مرتضی شعبانی هم همراهمان شدند. او با یک دوربین به قول خودش درب و داغان آمد.
فکه را بعد از ده سال می دیدیم. تجهیزات بچه ها، سنگر ها، موانع و همین طور پیکر های مطهر شهدا این جا و آنجا به چشم می خورد. در این سفر، دویست و هفتاد شهید شناسایی شدند که جز شهید «ضعیف» و شهید «خسرو انور»، ما تلاش خاصی برای پیدا کردنشان نکریدم. همه روی زمین و جلوی چشم بودند.

مرتضی شعبانی دو سه ساعتی از ماجرای تفحص تصویر گرفت. او خود فیلم را مونتاژ کرد در مورد آن فیلم خود این چنین گفت:

اسمش را گذاشتیم «تفحص». بیست دقیقه ای می شد و این شد اولین فیلم تفحص که حدود ده دقیقه اش را هم تلویزیون پخش کرد. این فیلم را حاجی(سید مرتضی آوینی) ندید تا این که روایت فتح مجدداً در ساختمان فعلی پا گرفت. کل مجموعه روایت فتح، یک نمازخانه بود با دو اتاق کوچک. یک ماشین لندکروز هم داشتیم که از بقایای زمان جنگ بود. قبل از ماجرای سفر به خرمشهر و ساخت «شهری در آسمان» بود که یک روز در حوزه ی هنری، فیلم تفحص را نشان حاجی دادیم. اشتباه نکنم آبان ماه بود. حاجی خیلی متاثر شد و سوالات زیادی هم پرسید. این موضوع در ذهن حاجی ماند تا عید سال 72 که آقا مرتضی اصرار کرد که به سمت فکه برویم.
آن سال، لشکر 27 ده پانزده تایی اتوبوس را به صورت یک کاروان به جنوب می برد. آن سال ها کم کم داشت قصه ی بازدید از مناطق جنگی هم پا می گرفت. ما با دو اکیپ از پادگان امام حسن (ع) با این ها همراه شدیم. از همان ابتدای حرکت هم شروع کردیم به مصاحبه و تصویر برداری. راه افتادیم به سمت فکه. بین بچه های روایت، این سفر به «سفر اول فکه» معروف شد.

رمضانی جزئیات را به خاطر نمی آورد. دریغای آن روزها با او همراه است اگر می دانست آن روزها که سپری می شد آخرین روزهای سید مرتضی است حتما بهتر او را می دید اما از آن زمان اینگونه سخن گفت:

چهار پنج روزی آن جا بودیم. هر روز صبح تا غروب می رفتیم فکه و مصاحبه می گرفتیم. شب هم می آمدیم بر قازه برای خواب و استراحت. بچه هاخاطره های عجیب و زیبایی تعریف می کردند و پیدا بود که حاجی خیلی متاثر و امیدوار شده است. متن «انفجار اطلاعات» را هم همان جا نوشت. روز آخر چند تایی عکس هم برای یادگاری گرفتیم. از جمله آن عکس معروف حاجی که خیلی هم از روش چاپ شده، شعبانی چند تایی عکس گرفت که بیشتر دسته جمعی بود. بعد رو کرد به حاجی که «آقا مرتضی، بگذار یک عکس تکی هم از شما بگیرم.» ما با روحیه ی حاجی آشنا بودیم. یا اجازه نمی داد ازش عکس تکی بگیرند یا ادایی در می آورد که عکس خراب می شد. ولی آن روز بلند شد. لباس هاش را تکاند و صاف و مرتب کرد،

خندید و گفت «شعبانی! حجله ای بگیر». مرتضی هم دو تا عکس گرفت؛ یکی عمودی و یکی هم افقی.شد همان عکس هایی که برای حجله اش استفاده کردند.

کمی بعد، هشت یا نه شب بود که راه افتادیم برای برگشتن. شب چهاردهم فروردین تهران بودیم. حاجی کلا از سفر راضی بود، و یک بار شنیدم که به یکی از بچه ها می گفت «از فکه برنامه ای عاشورایی درست می کنم!»
در نمازخانه ی روایت فتح نشسته بودیم. بعد از نماز مغرب و عشا بود که دقیقا یادم هست حاجی رو کرد به بختیاری و گفت « فکه یک روز دیگه کار داره، حالا که این طور شد، بچه ها را جمع کن برگردیم منطقه.» ما تعجب کرده بودیم که حاجی چرا نظرش به این سرعت تغییر کرده و کار را نا تمام می داند. خلاصه اصغر یک تعدادی از بچه ها را خبر کرد. ده، دوازده نفری می شدند که روز چهارشنبه، هجدهم فروردین برای حرکت دوباره توی نمازخانه ی روایت جمع شدند. همان گروه قبلی بودند با دو سه نفر دیگر. از جمله حاج سعید قاسمی و شهید محمد سعید یزدان پرست که همراه حاج سعید آمده بود و ما تا آن روز این بزرگوار را ندیده بودیم، کم حرف بودند، چهره ی نورانی و بشاشی هم داشتند. به قول بروبچه های جبهه، چهره شان نور بالا می زد.
سعید قاسمی یزدان پرست را می شناخت؛ محمد سعید یزدان پرست سی و هفت ماه از جبهه اش را در کردستان گذرانده بود. وقتی سعید قاسمی از آن سفر که به جست و جوی محمد راحت رفته بودند باز آمد و عکس ها و فیلم ها را نشان دوستش داد، در قبال نگاه های مشتاق و اصرار این رفیق عزیز خود، قولی هم داد «باشد. سفر بعدی اگر پیش آمد، خبرت می کنم.» و حالا سفر موعود فرا رسیده بود. بچه ها این میهمان تازه را نمی شناختند. همه برای مصاحبه می آمدند. اما او؟ سعید قاسمی معرفیش کرد و توضیحاتی داد.

شعبانی آن سفر به یادماندنی را روایت می کند:

داخل یک سنگر سوله ای شکل مستقر شدیم. با بچه های تفحص یک جا بودیم. آن جا تا فکه یک ساعتی راه است. یادم نیست ناهار خوردیم یا نه که باران تندی شروع به باریدن کرد. از آن باران های منطقه ی خوزستان که معروف است و سیل راه می اندازد. سنگر را آب گرفت و هر چه را داشتیم خیس کرد. پتوها، قند و چایی، وسایل، حاج قاسم به کمک بچه ها، با یک سطل آب ها را بیرون ریختند و سایل را هم آوردند بیرون و مشغول خشک کردنشان بودیم که هوا دوباره آفتابی شد. هنوز البته لکه های ابر توی آسمان بود. حاجی گفت برویم منطقه. هنوز تا تاریک شدن هوا وقت داریم. راه افتادیم سمت پاسگاه رشیدیه. آن روز حاج سعید و حاج قاسم خاطره هایی گفتند که ضبط کرده ایم و فیلمشان هست. کانال کمیل محور حرفهای آن روز بود. تو راه برگشت. بچه ها سرود «کجایید ای شهیدان خدایی» را خواندند که رمضانی آخر یکی از نوارها ضبط کرد. وقتی نوار را عقب کشید و برای حاجی گذاشت، خوشش آمده بود. گفت «یادتان باشد فردا بگوییم بچه هابخوانند که مفصل تر ضبط کنیم.»
فردای آن روز، کمی بعد از نماز صبح به سمت منطقه حرکت کردیم. صبحانه را توی ماشین خوردیم. حاجی نان و پنیر را خودش لقمه می کرد و دست بچه ها می داد. خاطرم هستم که صبح جمعه بود: بیستم فروردین. هدف آن روزمان قتلگاه بود. جایی که در عملیات والفجر یک. شهدا و بچه های مجروح را آن جا گذاشته بودند تا سر فرصت به عقب منتقل کنند و این فرصت پیش نیامده بود و همه مظلومانه همان جا مانده بودند. بچه ها قرار بود خاطرات و ماجراهای این مکان را تعریف کنند و حاجی اصرار داشت که حتما آنجا را پیدا کنیم تا مصاحبه ها همان جا ضبط شود. خیلی راه نیامده بودیم که بین بچه ها اختلاف شد؛ سر این که قتلگاه کدام طرف است. ناچار دو گروه شدیم و همان طور که پیش می رفتیم، فاصله مان هم از هم بیشتر و بیشتر می شد. اما هنوز گروه بچه ها را می دیدیم و صدایشان را می شنیدیم. رسیدیم جایی که معبر تمام شد. همین جا بود که بین ما و بختیاری و صابری فاصله افتاد. اصغر، گرگی نشسته بود و داشت از یک لنگه پوتین عکس می گرفت و یوسف هم کنارش ایستاده بود. خیلی آهسته راه می رفتیم. حاجی اعتراض کرد که چرا تندتر نمی رویم. حاج سعید گفت: «میدان مین است، باید طمأنینه کرد.» بچه ها تقریبا پا جای پای هم می گذاشتند. دو طرفمان ادوات و تجهیزات رزمنده ها بعد از قریب ده سال هنوز روی زمین پراکنده باقی مانده بود. چند بار اصرار کردم که از لباس ها و پوتین های بچه ها که روی زمین افتاده بود تصویر بگیرم که حاجی می گفت «بریم زودتر به قتلگاه برسیم»

جز یک جا که ستون را نگه داشت و خواست که از راه رفتن بچه ها فیلم بگیرم. کمی از قدم برداشتن حاج سعید و یکی دیگر از بچه ها تصویر گرفتم.
[img]http://www.aviny.com/Occasion/Enghelab_Jang/Aviny/84/piadeh.jpg[/img]
چند ثانیه ای هم از یک گلوله ی آر پی جی که روی رمل ها افتاده بود و کاملا زنگ زده بود، بعد دوربین را چرخاندم سمت شفیعی ها که داشت لای بوته ها را جست و جو می کرد که یک ره با صدای زیاد انفجار روی زمین افتادیم.
از میان حدود سی نوع مینی که در قتلگاه فکه باقی مانده است سید مرتضی پا بر مین و المری گذاشت.
جز حجت اله معارف وند که در ابتدای ستون حرکت می کرد و نیز بختیاری و صابری که چند متری از جمع فاصله داشتند، کسی از ترکش ها بی نصیب نماند.

اصغر بختیاری خود را به جمع رساند و وقتی گرد و غبار حاصل از انفجار فرو نشست، اولین عکسش را گرفت:

متوجه نبودم دارم چه می کنم. حالا هم وقتی عکس های آن روز را نگاه می کنی،

می بینی که وضوح لازم را ندارند.
[img]http://www.aviny.com/Occasion/Enghelab_Jang/Aviny/84/aviny_2.jpg[/img]
عکس می گرفتم و جلو می رفتم. در همین حین صدای حاجی را می شنیدم که به مرتضی می گفت: «شعبانی! فیلم بگیر.» بچه ها اغلب ترکش خورده بودند،

[img]http://www.aviny.com/Occasion/Enghelab_Jang/Aviny/84/aviny_4.jpg[/img]
اما وضع حاجی و یزدان پرست از همه بدتر بود. مین بین آنها منفجر شده بود و از زیر زانوها تا قفسه سینه شان به شدت مجروح شده بود. پای چپ حاجی هم از بین پاشنه و زانو قطع شده بود و به پوستی بند بود.
[img]http://www.aviny.com/Occasion/Enghelab_Jang/Aviny/84/aviny_5.jpg[/img]
چهار پنج تایی عکس گرفته بود که دیدم دیگر نمی توانم. دوربین را دادم دست شعبانی. که او هم چند تایی عکس از آن صحنه ها گرفت. بچه ها از هر چه دم دستشان بود، از چفیه گرفته تا کمربند، استفاده کردند تا جلوی خون ریزی یزدان پرست و حاجی را بگیرند. حتی زیر پیراهن هامان را هم از تن در آوردیم. یزدان پرست از هوش برود، زیر لب ذکر می گفت. دوباری هم بیشتر صحبت نکرد و هر بار هم کمتر از چند کلمه. بار اول موقعی بود که حاج سعید می خواست ترکشی را که گوشه ی چشمش فرو رفته بود در بیاورد که گفت «طوری نیست، بگذارید سر جایش باشد.» اما سعید قاسمی اعتنا نکرد و با دست ترکش را بیرون کشید. مرتبه ی بعد هم از بچه ها خواست کمی جابه جایش کنند، چون به پهلو افتاده بود. گفت که خسته شده.

حالا بچه های ستون دوم که صدای داد و فریاد ما را شنیده بودند به ما ملحق شدند. حاج قاسم گفت که چهار تا نبشی بیاریم. سریع چهار تا نبشی از توی رمل در آوردیم. همان ها که سیم خاردار را روش می اندازند. و بعد با اورکت ها و چند تا چفیه، مثلا دو تا برانکارد درست کردیم.
[img]http://www.aviny.com/Occasion/Enghelab_Jang/Aviny/84/aviny_3.jpg[/img]
همه ی این کارها ظرف چند دقیقه انجام شد. یزدان پرست و حاجی را روی برانکاردها گذاشتیم. یزدان پرست دیگر از هوش رفته بود، اما تا آمدیم حاجی را از جایش بلند کنیم. اعتراض کرد که «من را همین جا بگذرید بمونم. می خواهم همین جا شهید بشم.» هنوز به مخیله ی هیچ کداممان نمی گذشت که شهادتی در کار باشد. معارف وند که تو حال خودش نبود،با ناراحتی به حاجی رو کرد که «آقا سید بگذارید کارمان را بکنیم. هر جا مقدر است شهید بشی، شهید می شی.»
چهار نفر برانکارد حاجی و چهار نفر دیگه از جمع ده دوازده نفریمان برانکارد یزدان پرست را بلند کردیم و راه افتادیم. هر چند وقت یک بار، فرصت می شد و کنار برانکارد حاجی قرار می گرفتم. می دیدم زیر سرش خالی است. به واسطه ی حرکت بچه ها و ضعفی که داشت کم کم غلبه می کرد. سرش آرام آرام به عقب متمایل می شد. لحظه های آخر قبل از این که حاجی کلا توی اغما برود. متوجه ذکر هایی بودم که مدام زیر لب تکرار می کرد؛ یا زهرا می گفت. سه بار دعای «اللهم اجعل مماتی شهادة فی سبیلک» را خوانده و بار آخر بود که از روی برانکارد به حالت نیم خیز، بلند شد و گفت: «خدایا گناهانم را ببخش و شهیدم کن.» این آخرین حرفش بود. بعد روی برانکارد افتاد و بی هوش شد.
از میدان مین که بیرون آمدیم. بچه ها، حاجی و یزدان پرست را روی زمین گذاشتند.پریدم داخل ماشین با دو سه تا لگد صندلی را شکستم. شد عین تخت. حاجی و یزدان پرست را روش خواباندیم. حشمت هم سریع نشست پشت فرمان و یک گاز حرکت کردیم سمت بیمارستان. تا بیمارستان یک ساعتی راه بود. توی راه حاج قاسم دهقان سرش را مدام می گذاشت روی سینه ی حاجی و می گفت که هنوز قلبش می زند. تو را به خدا دعا کنید. حمد بخوانید، عجله کنید و از روی امید روایتی را به خاطرشان می آورد: اگر سوره ی حمد را از روی یقین هفت مرتبه خواندید و مرده ای زنده شد متعجب نباشید. حاج قاسم دهقان امید داشت سید مرتضی را یک بار دیگر در شهر ببیند، اما سید داشت آرام آرام از جمعشان فاصله می گرفت.

در فکه کاری ناتمام داشت که می باید انجامش می داد. صدای بچه های گردان کمیل را می شنید که همت را صدا می زدند «حاجی، سلام ما را به امام برسان. بگو عاشورایی جنگیدیم.» و گریه ی همت را که ملتمسانه سوگندشان می داد « تو را به خدا تماستان را قطع نکنید. با من حرف بزنید، حرف بزنید.»
کریم نجوا را می دید که از کنار بچه ها می دوید و می خندید: «بچه ها! دیر و زود دارده، اما سوخت و سوز نداره».... یکی می افتاد، یکی بلند می شد. یک آب می خواست، زمین تشنه بود، آسمان تشنه بود، فریاد عطش کران تا کران را در بر می گیرد... و سید داشت برنامه ی عاشوراییش را می ساخت.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[align=center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/normal_85902.jpg[/img][/align]



[color=brown]
عكس به گالري انتقال يافت.

Babakim1[/color]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[align=center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/eff6284bb05d4950cb01b3d54355b801.jpg[/img][/align]







[color=brown]دوست گرامي،
حداقل 3 بار در مورد عدم ارسال پست متوالي تذكر داده شده.[/color] [color=red][size=18]ارسال پست متوالي ممنوع است.[/size][/color]

[color=brown]Babakim1[/color]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
خاطره اي از حميد داوودآبادي
خبرگزاري فارس: كسي از پشت بر شانه ام زد و از حال خوش خارجم ساخت:«آقا ميگه تابوت رو بذارين زمين.»چشمم به قيافه خندان - ببخشيد، مثلا گريان - «حاجي زم» افتاد. كفرم درآمد.«زم هم اسم خودش رو مي ذاره آقا؟» اما خراب كردم. خود«آقا» بود.زدم بر شانه داود:داود، سريع تابوت رو بذار زمين ... «آقا» ...

حوزه شلوغ شده بود.
"حوزه علميه " نه؛ "حوزه هنري ".
"زم " كه چندي قبل آويني را از آن جا تارانده بود، حالا شده بود صاحب عزا!

آهنگران اما، زور مي زد تا در باغ شهادت را باز كند:
اگر آه تو از جنس نياز است
در باغ شهادت باز باز است
مي خواند و گريه مي كرد. مي خواند و اشك در مي آورد.

گفتم اشك!
مگر ديگر اشكي هم براي مان گذاشته بود؟
از خرداد 68 كه يتيم شديم، اشك چشممان خشكيد.
حالا سيد آمده بود تا دوباره فرياد "يا حسين " در خيابان هاي دولت سازندگي و دوران بازندگي، طنين انداز شود.
سيد آمد تا باز به ديدگان خشكيده مان، اشك ببخشد و طراوت زيارت عاشورا يادمان آرد.

همه ناله مي زدند. همه مي گريستند. كسي به ديگري نمي نگريست.
من اما ...
آن قدر زمان جنگ عشق آهنگران داشتم كه هر وقت در جبهه مي شنيديم آمده، حتما بايد از نزديك زيارتش مي كردم.
امروز اما ...
حال نداشتم بروم جلو. همه عزادار شده بودند. امروز روز عزا بود.

سردار پاستوريزه جبهه نديده بسيج، براي اين كه از فشار برهد، گفته بود تا پرونده اي در بسيج به نام "سيد مرتضي آويني " به تاريخ گذشته تشكيل دهند تا اگر روزي پرسيدند چرا "هنرمند بسيجي "؟ كارت بسيجش را رو كند.
هر كي به فكر خويشه ...

همراه "داود اميريان " كنار اتاقك "دفتر ادبيات و هنر مقاومت " ايستاده بوديم.
به ياد روزهاي آفتابي جنگ، ونگ مي زديم.

انگار مصطفي را از "سومار " مي آوردند.
پنداري پيكر "سعيد " را از همسايگي "دجله " برمي گرداندند.
شايد استخوان هاي "سيد محمد " را از "سه راه مرگ " هديه مي آوردند.
هر چه كه بود و هر كه مي آمد، عطر شهادت در شهر مي پراكند.

از دور ديدمش. نه خيلي دور، ولي كسي متوجه نشد.
همه در محوطه اصلي بودند و من و داود، متوجه شديم تابوتي پيچيده در پرچم افتخار آفرين ايران اسلامي، از در پشتي حوزه هنري وارد حياط شد.
بر شانه داود كه زدم، دويديم.

زير تابوت را كه گرفتيم، ده دوازده نفر نمي شديم. داشتيم مي رسيديم به مردم.
سرم را بر تابوت گذاشته و مي گريستم. من عقب بودم و داود جلوتر.
كسي از پشت بر شانه ام زد و از حال خوش خارجم ساخت:
- آقا ميگه تابوت رو بذارين زمين.
- آقا؟
برگشتم پشت سرم را ببينم، كه چشمم به قيافه خندان - ببخشيد، مثلا گريان - حاجي زم افتاد. كفرم درآمد. به يك باره همه ظلم و ستم ها پيش چشمم رژه رفتند:
- زم ... هم اسم خودش رو مي ذاره آقا.
همه شنيدند. داد زدم. از ته دل.
مي خواستم بلندتر داد بزنم تا همه بهتر بشناسندش.
آن مرد اما، ول كن نبود. دوباره بر شانه ام زد:
- گفتم آقا ميگه تابوت رو بذارين زمين ...
- برو بينيم با ...
واي خراب كردم.
رويم را كه برگرداندم تا حالش را بگيرم، حالم گرفته شد.
آقا بود. واقعا. خودش بود. درست پشت سر تابوت داشت گام مي زد و مي آمد.
زدم بر شانه داود:
- داود، سريع تابوت رو بذار زمين ... آقا ...

خودم را انداختم روي تابوت و هاي هاي گريستم. داود و ديگران هم.
آقا ايستاد بالاي سر آقا سيد. چشمانش باراني بود، حالاتش طوفاني.
من اما، رعد و برق شدم.
دلم مي سوخت.
تازه او را شناخته بودم، ولي حالا از همه جلو زده و پريده بود.

رو كردم به آقا:
- آقا ... اينم سيد مرتضات ...
شلوغ شد. من هم شلوغ شدم.
همه آمدند. آقا كه رفت، تازه جمعيت ريخت آن جا و ...

خوب شد آقا آمد.
اگر آقا نمي آمد:
"سه قطره خون " مسيح - مثلا روزي نامه جمهوري اسلامي - همچنان به عناوين جعلي "بسيج صدا و سيماي " استان و شهرستان و بخش و دهداري و روستا، عليه سيد مرتضي بيانيه صادر مي كرد.
و همچنان داداش كوچيكه حاج اكبر، پخش صداي آويني از جعبه جادويش را حرام و ممنوع اعلام مي كرد.
اگر آقا نمي آمد، شايد لازم بود تا پيكر آويني را همچون پيكر اولين شهداي عمليات تفحص، پزشك قانوني وارسي كند و سوراخ هاي تركش مين والمري را، "اثرات فرو رفتن شيئي سخت همچون پيچ گوشتي در چند جاي بدن " اعلام كند!

آويني كه رفت، آنهايي كه سال هاي جنگ از قم آن طرف تر را نديدند، تازه فهمدند "فكه " هم روي نقشه ديدني است.
پاي آويني كه بر مين گل كرد، تازه آنهايي كه مي گفتند "چرا جنگيديم؟ " متوجه شدند كه فكه بخشي از خاك ايران اسلامي است و اين پيكرهاي استخواني كه همچنان بر دوش ها روانند، از اين سوي مرز، يعني داخل كشور خودمان مي آيند. يعني دشمن تا آخرين روزها حتي، در خانه مان جا خوش كرده بود تا نقشه را جعل كند كه نتوانست.

آويني كه خونين شد، ما هم تازه ياد رفيقان مان افتاديم كه پيكرشان را بر خاكريز جاي گذاشتيم.
آويني كه شهيد شد، حضرات رضايت دادند تا فيلم اولين سري عمليات تفحص و كشف شهدا را از طبقه بندي "خيلي محرمانه " خارج كنند و بگذارند مردم بفهمند:
در فكه، چه خبر هاست هنوز؟!

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8901221591

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[color=darkred]شهید آوینی هم در زمان حیات ظاهری­اش و هم پس از آن، همواره از دو سو مظلوم واقع شده است؛ یکی از سوی «متدینین خشک‌مقدس» و یکی از سوی «روشنفکران غربزده». این دو جریان فرهنگی(جریان متجمد و جریان متجدد)، بسیار تلاش کرده­اند تا تفکر و تئوری آوینی را به محاصرۀ خود درآورند و از او، چهره‌پردازی وارونه کنند. [/color]

[img]http://nasimonline.ir/Images/News/Larg_Pic/17-1-1390/IMAGE634377055575593218.jpg[/img]

شهید سید­مرتضی­آوینی(ره) یک «متفکر مکتوب» است.(1) وی از خود آثار متعددی به جا نهاده که می­توانند به روشنی و شفافیت، نمایانگر ماهیت فکر و نظر او باشند.(2) اما با این حال، پس از شهادتش تا به امروز، ایشان دستخوش تحریف­ها و تصرّف­هایی شده است که مهم­ترین آن­ها، «خوانش لیبرالیستی» از تفکر وی است.(3) متأسفانه برخی از اطرافیان و دوستان او در گذر زمانه، «چرخش­های فکری»­ای را تجربه کرده­اند و از گذشته‏ی خویش بریده­اند. آن­ها برای این مقصود که «شکاف ایدئولوژیک» میان تفکر «آن­ها» و تفکر «آوینی» بر افکار عمومی آشکار نشود؛ آوینی را مطابق «مقتضیات لیبرالیستی» تفکر امروز خود تفسیر و معرفی می­کنند. در نظر کسانی که آوینی را با تکیه بر آثارش می­شناسند و غرض باطلی بر معرفت آن­ها سایه نیفکنده، پرواضح است که تفکر آن شهید بزرگوار، فرسنگ­ها با چنین خوانش­ها و برداشت‏هایی فاصله دارد و منطقاً، امکان چنین تفاسیری از تفکر ایشان وجود ندارد.(4) در این یادداشت مختصر، به ابعاد و جوانبی از تفکر آوینی اشاره می­شود که به روشنی و وضوح، دلالت بر «اصالت اسلامی» تفکر او و ضدّیتش با «ایدئولوژی­های سکولار» از جمله «ایدئولوژی لیبرالیسم» دارد.


1- رویکرد آوینی به «دین»

«دین»، هسته‏ی مرکزی تفکر آوینی را تشکیل می­دهد و گرانیگاه اصلی تفکر او، چیزی غیر از «دین» نیست. او در مقام توصیف و تجویز، پای دین را به تحلیل خود باز می­کند و فهم و تلقی خود را از واقعیت­های جهان اجتماعی و فرهنگی، بر آن مبتنی می‏سازد.(5) آوینی از «هنر متعهد» سخن می­گوید که در آن، هنرمند از اسارت نفسانیّت و بازگویی حدیث نفس، رهایی یافته و درپی به تعالی رساندن انسان است. او هیچ­گاه از «هنر برای هنر» دفاع نمی­کند و ایده‏ی «هنر متعهد» را پنداری ناصواب نمی‏انگارد(نگاه کنید به: رستاخیز جان). او می­خواهد – در حد امکان(6) - «سینما» را به خدمت «غایات دینی» درآورد و آن را مسخّر «هنر متعهد» سازد(نگاه کنید به: آینه‏ی جادو، جلد اول). آوینی آن­گاه که در پی تحلیل و واکاوی «توسعه‏ی غربی» است؛ آن را با مبانی و غایات دینی ناسازگار معرفی می­کند(7) و از این رو، به ابطال و نفی آن می­پردازد(نگاه کنید به: توسعه و مبانی تمدن غرب). آوینی همچون دگراندیشان لیبرال، قرائت حداقلی از دین ندارد و آن را به حوزه‏ی شخصی و فردی منحصر نمی­سازد(8) (نگاه کنید به: حلزون­های خانه­ به­دوش). حتی در نقدهای سینمایی او، همین نوع نگاه دین­محور و قدسی، حضور فعال دارد و چارچوب تحلیل انتقادی او را از آثار سینمایی می­آفریند(نگاه کنید به: آینۀ جادو، جلد دوم). آوینی نگاه «قدسی» - و نه «عرفی» - به انسان دارد و این نگاه، سیطره‏ی تامّ بر نظر و تفکر او دارد.(9) او به هیچ رو، لیبرالیسم فرهنگی را نمی­پذیرد و در برابر مدیریت‏هایی از این نوع، خاموش نمی­ماند.(10)

2- رویکرد آوینی به «غرب»

کسانی که از تفکر آوینی آگاهی دارند، دریافته­اند که «غرب»، «دیگری» تفکر او به شمار می­آید. آوینی، غرب و تفکر و هنر و عقلانیت آن را، مظهر «نفس امّاره» انسان غربی می­انگارد و بی­پروا و همواره، به آن می­تازد و از نفی آن سخن می­گوید. غلظت نگرش منفی و انتقادی او به «غرب» تا آن‏جاست که وی حساسیت ایدئولوژیک خود را به ساحت «تکنولوژی غربی» نیز سرایت می­دهد و آن را نیز یکی از مظاهر نفسانیّت انسان غربی قلمداد می­کند(11)(نگاه کنید به: آغازی بر یک پایان). آوینی «انقلاب اسلامی» را یک واقعیت اجتماعی و قدسیِ متعارض با کلیّت فرهنگ و تمدن غرب تفسیر می­کند(نگاه کنید به: توسعه و مبانی تمدن غرب). او به «تناقض­های درونی» غرب متجدد اشاره می­کند و مدعی می­شود همین تناقض­ها، «فروپاشی» و «اضمحلال» آن را رقم خواهد زد. او با شهامت و صراحت مثال­زدنی، به شرح و تقریر همه‏ی این گزاره­ها را آثار خود پرداخته است.

حال پرسش این است که این چارچوب فکری و نظری، چگونه می­تواند محمل «تفسیر لیبرالیستی» واقع شود، مگر با «مغالطه» و «تحریف»؟! شهید آوینی هم در زمان حیات ظاهری­اش و هم پس از آن، همواره از دو سو مظلوم واقع شده است؛ یکی از سوی «متدینین خشک­مقدس» و یکی از سوی «روشنفکران غربزده». این دو جریان فرهنگی(جریان متجمد و جریان متجدد)، بسیار تلاش کرده­اند تا تفکر و تئوری آوینی را به محاصرۀ خود درآورند و از او، چهره­پردازی وارونه کنند.

پی­نوشت­ها:

1. برخلاف پندار رایج، آوینی تنها یک «هنرمند» نبود، بلکه او حقیقتاً یک «متفکر» و «نظریه­پرداز» مسلمان به شمار می­آید. عمق فلسفی آثار وی، دلالت آشکاری بر این ادعا دارد.

2. تاکنون، حدود دوازده جلد کتاب از او منتشر و روانه‏ی بازار شده است که دربردارنده‏ی مجموعه مقالات مطبوعاتی او درباره‏ی سینما، هنر، غرب، توسعه، انقلاب اسلامی، روشنفکری و ... است.

3. مقصود نگارنده از «خوانش لیبرالیستی»، یک خوانش تماماً لیبرالیستی نیست؛ بلکه مراد این است که به مقتضای تفکر رایج در این زمانه و دهه، خطوط فکری و نظری آوینی تا حدود زیادی بر مدار انگاره­های لیبرالیستی و متناسب با آن­ها، فهم و تفسیر می­شود.

4. این امر بدان دلیل است که شهید آوینی، یک متفکر و نظریه­پرداز «شفاف» و «صریح» بوده است؛ یعنی تفکر او در هاله­ای از ابهام و ایهام قرار نگرفته و آبستن برداشت­های مختلف و متنوّع نیست.

5. با قاطعیت می­توان ادعا کرد که هیچ مقاله­ای از آوینی در دست نیست، که فاقد چنین مضمون و مسیری باشد. بدون تردید، آبشخور نظری – دست­کم اصلی- وی، «اسلام» است.

6. گفتنی­ست آوینی بر مبنای نوعی «تلقی هایدگری»، برای مظاهر و فرآورده­های صرفاً «تکنولوژیک» غرب نیز، ماهیت و ذات سکولاریستی قائل است و به نظر نمی­رسد به بی­طرفی و خنثی بودن تکنولوژی غربی قائل باشد(نگاه کنید به: آغازی بر یک پایان).

7. اصل این مطلب که او «توسعه» را یک پیش­فرض ضروری و غیرقابل بحث برای انقلاب اسلامی تلقی نمی­کند و به خود اجازه‏ی تأمل انتقادی درباره‏ی آن می­دهد و بی­پروا، به ناهمخوانی آن با فرهنگ اسلامی حکم می­کند – آن هم در اوایل دهه‏ی شصت که تفکر انتقادی انقلاب به پختگی لازم نرسیده است – بسیار جالب و ستایش­آمیز است.

8. او به صراحت از «عبدالکریم سروش» نام می­برد و به نقد و ابطال اندیشه­های سیاسی وی دربارۀ ولایت فقیه و بحث مدیریت علمی و مدیریت فقهی می­پردازد(نگاه کنید به: حلزون­های خانه­ به­دوش).

9. نگاه قدسی آوینی به انسان، مبتنی بر ایده‏ی «فطرت» است.

10. او به استراتژی فرهنگی «محمد خاتمی» - وزیر فرهنگ و ارشاد آن زمان – که متأثر از تلقی لیبرالیستی بود به شدت اعتراض می­کند(نگاه کنید به: حلزون­های خانه­ به­دوش).

11. هم‏چنان که گفته شد، بعید نیست این نوع برداشت ایشان، از امتداد ایرانی «هایدگریسم» ناشی شده باشد، چراکه او با شاگردان دکتر فردید، مناسبات نزدیک داشته است. این قلم نمی­داند چنین برداشتی چگونه با تجلیل از «آلفرد هیچکاک»، موزون و هماهنگ می­افتد. شاید نوعی «گسست رقیق» و «دوپارگی ملایم» در مبانی فکری آوینی احساس شود./

مهدی محقق؛ پژوهشگر پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

[url=http://nasimonline.ir/NSite/FullStory/News/?Id=211788]منبع[/url]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
زندگینامه شهید سید مرتضی آوینی از زبان خودش
[img]http://www.fcf.ir/pe/images/stories/1389/m_avini.jpg[/img]
من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانه‌ای به دنیا آمده و بزرگ شده‌ام که درهر سوراخش که سر می‌کردی به یک خانواده دیگر نیز برمی‌خوردی.

اینجانب - اکنون چهل و شش سال تمام دارم. درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال 1336 شمسی مطابق با 1956 میلادی در کلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگلیس و فرانسه به کمک اسرائیل شتافته و به مصر حمله کردند و بنده هم به عنوان یک پسر بچه 12-13 ساله تحت تأثیر تبلیغات آن روز کشورهای عربی یک روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است. وقتی زنگ کلاس را زدند و همه ما بچه‌ها سر جایمان نشستیم اتفاقاً آقای مدیرمان آمد تا سری هم به کلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید پرسید:« این را که نوشته؟» صدا از کسی درنیامد من هم ساکت ، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم.

ناگهان یکی از بچه‌ها بلند شد و گفت:« آقا اجازه؟ آقا، بگیم؟ این جمله را فلانی نوشته و اسم مرا به آقای مدیر گفت. آقای مدیر هم کلی سر و صدا کرد و خلاصه اینکه: «چرا وارد معقولات شدی؟» و در آخر گفت:« بیا دم در دفتر تا پرونده‌ات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه.» البته وساطت یکی از معلمین، کار را درست کرد و من فهمیدم که نباید وارد معقولات شد.

بعدها هم که در عالم نوجوانی و جوانی، گهگاه حرفهای گنده گنده و سؤالات قلمبه سلمبه می‌کردیم معمولاً‌ به زبان‌های مختلف حالیمان می کردند که وارد معقولات نباید بشویم. مثلاً‌ یادم است که در حدود سال‌های45-50 با یکی از دوستان به منزل یک نقاش‌که همه‌اش از انار نقاشی می‌کشید، رفتیم. می‌گفتند از مریدهای عنقا است و درویش است. وقتی درباره عنقا و نقش انار سؤال می‌کردیم با یک حالت خاصی به ما می‌فهماند که به این زودی و راحتی نمی‌شود وارد معقولات شد. [color=red]تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری نا آشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم .من هم سالهای سال در یکی از دانشکده‌های هنری درس خوانده‌ام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام.موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمی‌دانستم گذرانده‌ام. من هم سال‌ها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام. ریش پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و کتاب «انسان تک ساختی» هربرت مارکوز را -بی‌آنکه آن زمان خوانده باشم‌اش- طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:«عجب فلانی چه کتاب هایی می‌خواند، معلوم است که خیلی می‌فهمد.»... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشده‌ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که«تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمی‌آید. باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت.
[/color]
و حالا از یک راه طی شده با شما حرف می‌زنم. دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم. اما کاری را که اکنون انجام می دهم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست. حقیر هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است. [color=red]بنده با یقین کامل می‌گویم که تخصص حقیقی درسایه تعهد اسلامی به دست می‌آید و لاغیر. قبل از انقلاب بنده فیلم نمی‌ساخته‌ام اگر چه با سینما آشنایی داشتم. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است. اگر چه چیزی – اعم از کتاب یا مقاله – به چاپ نرسانده‌ام. با شروع انقلاب حقیر تمام نوشته‌های خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و .... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم. هنر امروز متأسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند. به فرموده خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی«رحمه‌الله علیه»

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام. البته آنچه که انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود او است- همه هنرها اینچنین‌اند کسی هم که فیلم می‌سازد اثر تراوشات درونی خود اوست- اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند آنگاه این خداست که در آثار ما جلوه‌گر می‌شود. حقیر اینچنین ادعائی ندارم اما سعی‌ام بر این بوده است.
[/color]
با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم. بعدها ضرورت‌های موجود رفته رفته ما را به فیلمسازی برای جهاد سازندگی کشاند. در سال 59 به عنوان نمایندگان جهاد سازندگی به تلویزیون آمدیم و در گروه جهاد سازندگی که پیش از ما بوسیله کارکنان خود سازمان صدا وسیما تأسیس شده بود، مشغول به کار شدیم. یکی از دوستان ما در آن زمان «حسین هاشمی» بود که فوق لیسانس سینما داشت و همان روزها از کانادا آمده بود. او نیز به همراه ما به روستاها آمده بود تا بیل بزند. تقدیر این بود که بیل را کنار بگذاریم و دوربین برداریم. بعدها «حسین هاشمی» با آغاز تجاوزات مرزی رژیم بعث به جبهه رفت و در روز اول جنگ در قصر شیرین اسیر شد – به همراه یکی از برادران جهاد بنام «محمد رضا صراطی» – ما با چند تن از برادران دیگر، کار را تا امروز ادامه دادیم. حقیر هیچ کاری را مستقلا˝ انجام نداده‌ام که بتوانم نام ببرم. در همه فیلمهایی که در گروه جهاد سازندگی ساخته شده است سهم کوچکی نیز – اگر خدا قبول کند – به این حقیر می‌رسد و اگر خدا قبول نکند که هیچ.

به هر تقدیر، من فعالیت تجاری نداشته‌ام. آرشیتکت هستم! از سال 58 و 59 تاکنون بیش از یکصد فیلم ساخته ام که بعضی عناوین آنها را ذکر می کنم: مجموعه«خان گزیده‌ها»، مجموعه «شش روز در ترکمن صحرا»، «فتح خون»، مجموعه«حقیقت»، «گمگشتگان دیار فراموشی(بشاگرد)»، مجموعه «روایت فتح» - نزدیک به هفتاد قسمت- و در چهارده قسمت اول از مجموعه «سراب» نیز مشاور هنری و سرپرست مونتاژ بوده‌ام. یک ترم نیز در دانشکده سینما تدریس کرده‌ام که چون مفاد مورد نظر من برای تدریس با طرح درس‌های دانشگاه همخوانی نداشت از ادامه تدریس در دانشگاه صرف نظر کردم. مجموعه مباحثی را که برای تدریس فراهم کرده بودم با بسط و شرح و تفسیر بیشتر در کتابی به نام «آینه جادو» - بالخصوص در مقاله‌ای با عنوان تأملاتی درباره‌ سینما که نخستین بار در فصلنامه سینمایی فارابی به چاپ رسید – در انتشارات برگ به چاپ رسانده‌ام.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]منبع؟![/quote]
اینم منبع
[url=http://www.aviny.com/aviny/Autobiography.aspx]منبع[/url]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[img]http://media.farsnews.com/Media/8802/Images/jpg/A0659/A0659757.jpg[/img]

[b]مقام معظم رهبری:[/b]

خداوند انشاءالله اين شهيد را با پيغمبر (ص) محشور كند. من حقيقتاً نمي‌دانم چطور مي‌شود انسان احساساتش را در يك چنين مواقعي بيان و تعبير كند؟ چون در دل انسان يك جور احساس نيست.
در حادثه‌ي شهادتي مثل شهادت اين شهيد عزيز، چندين احساس با هم هست. يك احساس غم و تأسف است از نداشتن كسي مثل سيدمرتضي آويني. اما چندين احساس ديگر هم با اين همراه است كه تفكيك آنها از همديگر و بازشناسي هر يك و بيان كردن آنها، كار بسيار مشكلي است. به هر حال اميدواريم كه خداوند متعال خودش به بازماندگانش، به شما پدرشان، مادرشان، خانمشان، فرزندانشان.
همه كسانشان. به شما كه بيشترين غم، سنگين‌تر غصه را داريد، تسلّي بخشيد . چون جز با تسلّي الهي، دلي كه چنين گوهري را از خويش جدا مي‌بيند، واقعاً آرامش پيدا نمي‌كند. فقط خداي متعال بايد تسلي بدهد و مي‌دهد. من با خانواده‌هاي شهداء، زياد نشست و برخاست كرده‌ام و مي‌كنم و از شرايط روحي آنها آگاهم. گاهي فقدان يك عزيز، مصيبتي است كه اگر مرگ او شهادت نبود، تا ابد قابل تسلي نبود.
اما خداي متعال در شهادت، سرّي قرار داده كه هم زخم است و هم مرهم و يك حالت تسلّي و روشنايي به بازماندگان مي‌دهد. من خانواده شهيدي را ديدم كه فقط همان يك پسر را داشتند و خداي متعال آن پسر را از آنان گرفته بود. البته از اين قبيل زياد ديده‌ام يك نمونه اش.
وقتي انسان عكس آن جوان را هنگامي كه با پدرش خداحافظي مي‌كرد كه به جبهه برود، مي‌ديد، با خودش فكر مي‌كرد كه اگر اين جوان كشته شود، پدر و مادرش تا ابد خون خواهند گريست.
يعني منظره اين را نشان مي‌داد. بستگي آن پدر و مادر به آن جوان از اين منظره كاملاً مشخص بود. ( من آن عكس را دارم. آن را بعداً براي من آوردند. من هم آن عكس را قاب شده نگه داشتم. اين عكس حال مخصوصي دارد. ) اما خداي متعال به آن پدر و مادر، آرامش و تسلايي بخشيده بود كه خود پدرش به من گفت: من فكر مي‌كردم اگر اين بچه كشته شود، من خواهم مرد. ( يعني همان احساسي را كه من از مشاهده آن عكس داشتم، ايشان با اظهاراتش تأييد مي‌كرد. )
مي گفت: « ولي خداي متعال دل ما را آرام كرد. » در اين مورد هم همين است. يعني وقتي شما مي‌دانيد كه فرزندتان در پيشگاه خداي متعال درجات عالي دارد، پرواز مي‌كند بعني آن چيزي كه همه‌ي عرفا و اهل سلوك و آن سرگشته‌هاي وادي‌هاي عشق و شور معنوي و عرفاني يك عمر به دنبالش گشته‌اند و دويده‌اند، او با اين فداكاري و اين شهادت به دست آورده و رضوان و قرب الهي را درك كرده است.
خوشحال مي‌شويد كه فرزندتان به اين‌جا رسيده است. اميدواريم كه خداوند متعال درجات او را عالي كند. من با فرزند شما نشست و برخاست زيادي نداشتم. شايد سه جلسه كه در آن سه جلسه هم ايشان هيچ صحبتي نكرده بود من با ايشان خيلي كم هم‌صحبت شدم، منتها آن گفتارهاي تلويزيوني را از سال‌ها پيش مي‌شنيدم و به آنها علاقه داشتم. هر چند نمي‌دانستم كه ايشان آنها را اجرا مي‌كند. لكن در ايشان همواره نوري مشاهده مي‌كردم. ايشان دو- سه مرتبه آمد اينجا و روبه روي من نشست. من يك نور و يك صفا و يك حالت روحاني در ايشان حس مي‌كردم و همين جور هم بود.
همين ها هم موجب مي‌شود كه انسان بتواند به اين درجه‌ي رفيع شهادت برسد. خداوند انشاء الله دل‌هاي داغديده و غمگين شما را خودش تسلّي بدهد. اگر ما به حوزه‌ي آن شهادت و شهيد و خانواده شهيد نزديك مي‌شويم، براي خاطر خودمان است. بنده خودم احساس احتياج مي‌كنم. براي ما افتخار است كه هر چه مي‌توانيم به اين حوزه شهادت و اين شهيد، خودمان را نزديك بكنيم.
چند روز پيش توفيق زيارت مقبره‌ي اين شهيد را پيدا كردم. پنج‌شنبه گذشته رفتيم آن‌جا و قبر مطهر ايشان و آن همرزم و همراهشان – شهيد يزدان پرست – را زيارت كرديم. انشاء الله كه خداوند درجاتشان را عالي كند و روز به روز بركات آن وجود بابركت را بيشتر كند. كارهايي كه ايشان داشتند، انشاء الله نبايد زمين بماند. انشاء الله براي روايت فتح يك فكر درست و حسابي شده است كه ادامه پيدا كند.
نبايد بگذارند كه كارهاي ايشان زمين بماند. اين كارها، كارهاي باارزشي بود. ايشان معلوم مي‌شود ظرفيت خيلي بالايي داشتند كه اين‌قدر كار و اين همه را به خوبي انجام مي‌دادند؛ مخصوصاً اين روايت فتح، چيز خيلي مهمي است. شب‌هايي كه پخش مي‌شد، من گوش مي‌كردم. ظاهراً سه – چهار برنامه هم بيشتر اجرا نشد.
حالا يك مسئله اين است كه آن كاري كه ايشان كرده‌اند و حاضر و آماده است، چگونه از آن بهره‌برداري بشود. يك مسئله هم اين است كه كار ادامه پيدا كند. آن روز كه ما از اين آقايان خواهش مي‌كرديم و من اصرار مي‌كردم كه اين روايت فتح ادامه پيدا كند، درست نمي‌دانستيم چگونه ادامه پيدا كند، بعد كه برنامه اجرا شد، ديديم همين است. يعني زنده كردن ارزش هاي دفاع مقدس در خاطرها.
آن خاطرها را يكي‌يكي از زبان‌ها بيرون كشيدن و آنها را به تصوير كشيدن و آن فضاي جنگ را بازآفريني كردن. اين كاري بود كه ايشان داشت مي‌كرد و هرچه هم پيش مي‌رفت، بهتر مي‌شد يعني پخته‌تر مي‌شد. چون كار نشده‌اي بود. غير از اين بود كه بروند به ميدان جنگ و با رزمنده‌اي حرف بزنند. آن كار خيلي آسان‌تر بود. اين كار هنري‌تر و دشوارتر و محتاج تلاش فكري و هنري بيشتري بود.
اول ايشان شروع كرد و بعد كم‌كم بهتر و پخته تر شد. من حدس مي‌زنم اگر ايشان زنده مي‌ماند و ادامه مي‌داد، اين كار خيلي اوج پيدا مي‌كرد. حالا هم بايد اين برنامه دنبال شود. تازه در همين ميدان هم منحصر نيست يعني بازآفريني آن فضا از خاطره‌ها يكي از كارهاست.
در باب جنگ و ادامه‌ي روايت فتح كارهاي ديگري هم شايد بشود انجام داد. حيف است كه اين كار تعطيل است. من خيلي خوشحال شدم از اينكه زيارتتان كردم.
متون (روايت فتح) شاهكار ادبي است و من آنقدر هنگام شنيدن و ديدن برنامه‌ لذت مي‌برم كه قابل وصف نيست.

[url=http://www.avini.com/dar-kalam-digaran/safhe.asp?id=9]منبع[/url]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[img]http://monkerat.free.fr/aks/avini2.jpg[/img]


زماني كه جلسه شروع مي‌شود، تازه يادشان مي‌افتد كه محتواي جلسه را ضبط كنند. شايد كسي فكر نمي‌كرد كه چندي بعد، ديگر خبري از سيد مرتضي نباشد. جلسه در جمع عده‌اي از طلاب برگزار شد و نوارِ دست دومي هم كه گفت وگوها روي آن ضبط شده بود آن قدر وضعيت‌اش خراب بود كه به سختي توانستيم آن را روي كاغذ پياده كنيم. موضوع ديگري هم در اين جلسه مطرح شده بود كه متاسفانه نوار كفاف نداده است. به هر حال آنچه مي‌خوانيد مطالبي است كه شهيد آويني در مقدمه جلسه ـ كه ظاهراً قرار بوده سلسله‌وار ادامه پيدا كند ـ مطرح كرده است.
يكي از بزرگترين مفاسد قلبي عجب است. ان شاءالله ما به كبر گرفتار نيستيم ولي معمولاً به عجب كه مقدمه كبر است گرفتاريم. عجب هم اگر خداي نكرده يك مقدار ريشه‌دار شود تبديل به كبر مي‌شود و اگر يك ذره كبر باشد انسان اصلاً به حقيقت راه ندارد.
يادم هست كه حضرت امام مي‌گفتند، وضعيت مردم عادي در صحراي محشر خيلي راحت‌تر از علماست، چون علما به محض اينكه علم پيدا كردند، همين علم حجابشان مي‌شود. يعني اسباب عجبشان مي‌شود و نسبت به آن علم، خودبين مي‌شوند ولي مردم از آنجا كه براي خودشان هيچ شأني از علم قائل نيستند، مشكلي ندارند.
اين است كه عجب و خودبيني بزرگترين حجاب بين انسان و خدا مي‌شود. كمال بشر در فناست، فنا يعني از آدم هيچ اثري نمي‌ماند يعني خودش از ميان كاملاً برداشته مي‌شود. كسي كه عجب دارد، بيشترين بعد را نسبت به حقيقت دارد به خاطر اينكه كمال قرب به خدا فناست يعني از ميان برداشتن آن خودي كه در ميان بنده خداست و اغلب در همين منزل مي‌مانند؛ سخت‌ترين منزل هم هست و از آن نمي‌توانند بگذرند و گرفتار مي‌شوند، گرفتار عجب مي‌شوند و بدترين منزلها همين است. خيلي از آقايان كه نمي‌رسند به دليل عجب است. من هيچ دليل ديگري نمي‌بينم از لحاظ اصولي هم وقتي به نتيجه نمي‌رسند، به دليل عجب است.
يكي از دوستان مي‌گفت سال 64 يا 65 بحثي راجع به ادغام جهاد وزارت كشاورزي درگرفته بود. ما آن موقع در جهاد بوديم. يك آقاي روحاني از نمايندگان مجلس بسيار بر ضد جهاد حرف مي‌زد و مي‌گفت: بايد با وزارت كشاورزي ادغام شود. براي من سوال بود كه اين آدم با توجه به اين كه روحاني است و از اين نظر به او اعتقاد دارند، از چه جهت به اين حكم مي‌رسد و بر آن اين همه تاكيد مي‌كند؟ يعني چه طور به اين اعتقاد رسيده و بعد چطور به اين اعتقادش اصرار مي‌ورزد؟ ايشان خيلي دشمني داشت. بعد يكي از دوستان ما كه با ايشان يك سفر به خارج از كشور رفته بودند تعريف مي‌كرد كه اين آقا آنجا چه مي‌كرد. من برايم خيلي روشن بود كه علت اينكه كسي از اين (آقايان) به اعتقادات اشتباه مي‌رسد، اين است كه صفاي روحي ندارد.
فرض كنيد كه نشستيد علم اصولي خوانديد و رسيديد؛ وقتي صفاي قلب نباشد، در خدمت شيطان قرار مي‌گيرد. عقل آن چيزي است كه مي‌تواند هم در خدمت شيطان واقع شود و هم در خدمت حضرت رحمان. مباحثي كه در مورد عقل شيطاني و عقل رحماني مطرح مي‌شود، در اصول كافي زياد است، يك موردش همان است كه از حضرت صادقي عليه‌السلام مي‌پرسند، اگر عقل آن چيزي است كه حضرت علي(ع) داشت، پس عقل معاويه چه بود؟ اين (عقل معاويه)، شيطنت است ولي خوب توي اين دنيا به آن هم عقل مي‌گويند كه ما به عقل رحماني و شيطاني تفسيرش مي‌كنيم.
ولي واقعاً از كجا مي‌شود فهميد كه چه كسي صاحب عقل شيطاني و چه كسي صاحب عقل رحماني است؟ چطور است كه يكي عقلش در خدمت شيطنتش واقع مي‌شود و يكي در خدمت دينش؟ چطور است كه يكي به اعتقاد اشتباه مي‌رسد و بعد بر آن اصرار مي‌كند؟ خيلي روشن است، يعني در واقع رابطه اصول و وصول را نمي‌شود نديد. اين رابطه يعني كسي كه به حقيقت واصل مي‌شود اعتقادات درستي هم دارد، هركس هم كه به حقيقت واصل نشد يعني از نظر قلبي و روحي به حقيقت نرسيد، اعتقادات اشتباهي داشته است. اين مي‌شود كه وقتي يك نفر مثل حضرت امام مي‌آيد، كافي است براي اين كه يك دنيا را متحول كند، ايشان وقتي مي‌خواست قيام كند حتي يك قيچي در جيبش نداشت، حتي يك قلم تراش يا چاقو در جيبش نبود. چطور اين انسان در دنيايي كه سيستم‌هاي جاسوسي و ضدجاسوسي پيشرفته‌اي دارد كه هيچ چيز از ديد آنها مخفي نمي‌ماند (در اين نمايشگاه‌هاي خارج از كشور - اگر رفته باشيد - حتي باماهواره پلاك خانه‌ها را هم نمايش مي‌دهند و تمام حركات ما را با هواپيماهاي اواكس مي‌ديدند و دقيق محاسبه مي‌كردند و به همين دليل هم خيلي از عمليات‌هاي ما لو مي‌رفت) امام قيام كرد، فقط با يك عبا و عمامه؛ بدون حتي يك قلم‌تراش و يا يك چاقوي كوچك؟
علتش آن است كه شخص بايد به آنجايي برسد كه حضرت امام رسيد. وقتي به آنجا برسد كه حضرت امام رسيد. وقتي به آنجا رسيد خودش همه دنيا را متحول مي‌كند؛ به هيچ وسيله‌اي هم احتياج ندارد. آن وقت همه قواعد و سنن واسباب در خدمت آن فرد در مي‌آيد.
نمي‌خواهيم اسباب را نفي كنيم، ولي مسئله نسبت اسباب با انسان كامل است. اين اسبابي كه در دنيا هست اعم از اشيا، شامل سنن (الهي) است، همه اينها در مقابل انسان كل خاضع است. انسان كامل در اين اسباب تسخير و تصرف مي‌كند، در باطن عالم نه در ظاهرش، ظاهرش بعداً اتفاق مي‌افتد يعني اول امام در باطن عالم تصرف كرد و بعد ما آثارش را در ظاهر عالم هم ديديم. تا زماني كه آن تغيير در باطن عالم نيفتد در عالم ظاهر شاه نمي‌رود و انقلاب نمي‌شود. در واقع اينها آثار ظاهري آن تحول باطني است كه در وجود حضرت امام شكل گرفته.
ارتباط اين دو مهم است كه بايد بفهميم هيچ چيز ديگر اين قدر فهميدني نيست. بعد تازه اگر اين را بفهميد، اين علم به اسماست يعني به ذات نيست. اگر به ذات علم پيدا كند، تبعات و نتيجه آن علم بلافاصله مي‌رسد. اگر علم ما به ذات بود همين الان كه فهميديم با تزكيه روح مي‌شود در عالم تسخير كرد، به آن مي‌رسيديم يعني همين الان به صفاي قلب و تزكيه روحاني و كمال انساني مي‌رسيديم، چرا نمي‌رسيم؟
هرچه هست اين ميان حجاب عجب است و (انسان) متناسب با اين كه اين حجاب چقدر غليظ و كدر و كثيف است، به اعتقادات اشتباه مي‌رسد.
اين است كه شما (اگر) الان دائم اصول و فلسفه بخوانيد (و اين حجاب از بين نرفته باشد)، فلسفه در خدمت آن كسي كه مي‌خواهد عالم را با شيطنت تسخير كند، در مي‌آيد. مگر الان در خدمت غرب در نيامده است؟ خيلي راحت با مباحثي كه در فلسفه مطرح مي‌كنند، عالم را تسخير مي‌كنند. اصلاً عالم ما يك عالم فلسفي است و غرب، عالم را با فلسفه تسخير كرده است. اگر قرار بود فلسفه آدم را به جايي برساند، پس چطور (غرب) عالم را با فلسفه تسخير كرده است؟
فلسفه آدم را به جايي نمي‌رساند، چنان كه عرفان هم نمي‌رساند، عرفان نظري هم نمي‌رساند، اصل عرفان، عرفان عملي است نه عرفان نظري. حالا «مصباح الهدايه» حضرت امام را كه به نظر من بهترين كتابي است كه در عالم نوشته شده است - بگذاريم وسط و آن را بخوانيم چه فايده‌اي دارد؟
فايده‌اش اين است كه فقط نشانه‌هايي پيدا مي‌كنيد كه به كجا بايد رسيد يا آدم رابطه بين اصول و وصول و رابطه درس و بحث و آنجايي كه مي‌خواهد برسد را مي‌فهمد، رسيدن به آن، چيز ديگري مي‌خواهد. مسئله من اينجاست. ببينيد من حرف‌هايي كه اينجاها نوشته‌ام، مبتني بر يافته‌هايي مجرد از سينما و رمان و تكنولوژي و تمدن جديد واين طور چيزهاست. اين يافته‌ها مسلط بر اينهاست.
يعني اگر مي‌بينيد اين عناوين اينجا نوشته شده، علتش اين است كه روزگار ما روزگار اين گرفتاري‌هاست؛ يعني ما الان به اين چيزها و به تمام محصولات و لوازم تمدن غرب مبتلاييم و بزرگترين مبارزه ما هم عبور از اينها و يا غلبه بر اينهاست
. علت اينكه اين مباحث و عناوين را مطرح مي‌كردم، اين است كه من يافته‌هايم را از طريق ديگري گير آورده‌ام، از طريق سينما كه به دست نياورده‌ام. فرض كنيد اين را شما بخوانيد و برويد سينما را ياد بگيريد. منتها اينها از جاي ديگري گرفته شده (و بعد آمده تحت عناويني) مثل سينما و رمان و... از خود اينها نمي‌شود به جايي رسيد، اگر آدم از خود اينها بخواهد به جايي برسد، مستغرق در اينها مي‌شود...

منبع : سايت آويني

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[img]http://bashgah.net/assets//Image/peoples/Sayyed%20Morteza%20Avini/SayyedMortezaAvini1.jpg[/img]

طبيعت بهار طبيعت كودكي و نوجواني است و همچنان كه همه كودكان تن به پختگي و پيري و سپس مرگ مي سپارند، طبيعت نيز ناگزير است از آنكه تابستان و پاييز و سپس زمستان را بپذيرد. صد ها هزار سال است كه چنين بوده است و چرا بايد اكنون كه دور ما رسيده، اين نظام هميشگي تغيير و تبديل پذيرد؟ از بهار تا زمستان تحول طبيعت تدريجي و متداوم است، اما حدوث بهار پس از مرگ زمستاني طبيعت، انقلابي دفعي است و نا منتظر.
بگذريم از آنكه ما گرفتاران جهان عادات، ديگر چشم تماشاي راز نداريم و در عالم بيرون از خويش آنگونه مي نگريم كه روح عافيت طلبي و تمتع اقتضا دارد. چنين است كه انقلاب شگفت انگيز بهاري، ديگر حتي شگفتي ما را نيز بر نمي انگيزد، چه برسد به آنكه نشانه اي تاويلي باشد براي تقرب به حقيقت وجود، آن سان كه در كلام الهي و گفتار بزرگان مي توان يافت كه انقلاب ربيعي را حجتي بر رستاخيز پس از مرگ دانسته اند. بي ترديد چنين است، اگر چه در روزگار ما «مرگ آگاهي» را عارضه اي رواني مي شمارند كه بشر را از نرماليته يا سلامت رواني دور مي دارد. اگر چشم سر داشتيم، در هر نهالي كه سبزه مي زد و در هر جوانه اي كه مي روييد و در هر شكوفه اي كه مي شكفت، ذكري از آن روز مي يافتيم كه بذر اجساد ما در گورها خواهد شكافت و ناگاه سر از قبر ها بر خواهيم داشت و چشم به جهاني ديگر خواهيم گشود.
تكرار از آنجا لازم مي آيد كه ذات اين عالم عين فناست. خلقت چون قلبي كه مي تپد تجديد مي شود و خون حيات را در رگهاي عالم وجود مي دواند. اين قلب تپنده در كجاست و چرا مي تپد؟
مراد ما جواب گفتن به اين پرسش نبوده است و اگر نه، شايد هيچ پرسشي از اين مهم تر در عالم وجود نداشته باشد. بهار روزي نوين است و رستاخيز پس از مرگ نوروزي ديگر. روزگار نيز در انقلاب هايي كه روي مي دهند نو مي شود. به اين معنا، «تجديد» مقتضاي ذاتي عالم وجود است، اما درباره «تجدد» چه بايد گفت؟
«نوجويي» از صفات فطري بشر است كه اگر نبود، تحول و تكامل وجود پيدا نمي كرد. اگر اين صفت نبود، انسان تن و دل به عادات مي سپرد و بدون دلزدگي از تكرار، آغاز تا انجام حياتش را بي آنكه پوست بيندازد سپري مي كرد؛ و آنگاه نه «تمدن» معنا مي گرفت و نه «فرهنگ».
همين ميل فطري به نوجويي است كه تمدن ها را تجديد ميكند. تمدن هاي بشري همواره پس از استقرار نخستين نهادهايي براي حفاظت از خويش و ممانعت از تحول ابداع مي كنند، چنان كه حكومت ها نيز چنين مي كنند؛ اما ذات انسان عين تحول است، در عين آنكه اين تحول ذاتي بر حقايقي ثابت ولا يتبدل مبتني و متكي است. بشر مدام خواهان «تحول» است، اما سر رشته اين طلب در كف با كفايت حقيقي ازلي و ابدي است كه وجودش عين «نظم و ثبات» است. زمين در عين چرخش مدام، بر مداري ثابت راه مي سپارد و خورشيد در عين ثبات، در يك سفر كهكشاني به سوي مقصدي متعالي كوچ ميكند.
تمدن كنوني كه ذاتاً اروپايي است چنين نشان مي دهد كه هرگز از «نوشدن» -تجدد- باز نمي ايستد و اين گونه، طمع كرده است كه «فطرت نوجويي و طلب تحول» را در بشر امروز مهار كند. اما همچنان كه بشر جديد «حقيقت ازلي» وجود خويش را به مثابه انساني كه خليفةالله است انكار مي كند، در اين «تجدد مداوم» نيز از آن حقايق ثابت كه همچون فصول طبيعت و منازل متناظر آن در حيات انسان –كودكي، جواني، پختگي و پيري- ظهوري ادواري دارند، عدول كرده است. و چنين است كه اين تجدد مداوم هر چند ميل بشر جديد را باري ايجاد تحول و نفي سيطره تمدن امروز به تعويق انداخته، اما نتوانسته است كه آن را براي هميشه مهار كند. ديگر آثار دلزدگي و خستگي و عدم اعتماد به اصول جامعه متمدن را به روشني ميتوان در همه جا ديد. ديگر اين طلب تحول بزرگ ترين معضلي است كه جامعه غرب در برابر حفظ سيطره خويش مي يابد.
«آزادي» اگر نتواند بستر رجعت انسان را به حقيقت ازلي وجود خويش فراهم كند به بن بست مي انجامد و به امري متضاد با خويش- يعني «اسارت»- مبدل مي شود. روي آوردن هنر و فلسفه به «ابسورد» نشانه آن است كه حيات فردي و اجتماعي بشر جديد خود را در برابر بن بستي كور ميابد. و همين طور «سنت» به مفهوم حقيقي خويش، در عين نظم و ثبات، ذاتاً امري متحول است. سنت را به مفهومي كه در برابر تجدد قرار مي گيرد به كار نبرده ام؛ اين سنت كه گفته ام «صورت متعين دين است» در حيات اجتماعي امتي كه به آن دين گرويده است.
عادات هر نوع عمل –و از جمله عبادات- را فاسد مي كنند. حكمت وجود شيطان در عالم آن است كه فرد مومن همواره نسبت عمل خويش را با معناي حقيقي آن تجديد كند و از گرفتار آمدن در چنبره عادات بپرهيزد. وظيفه شيطان ايجاد شك است و شك هر چند بنيان اعتقادات را سست مي كند، اما در عين حال رشته يقين را مستحكم مي دارد. تا شك نباشد كي ميتوان به يقين رسيدو تا شب نباشد كي مي توان به حقيقت نور واصل شد؟ كيست كه از اين مجاهد بي نياز باشد؟
ادوار چهارگانه كه طبيعت طي مي كند دلالتي است تاويلي كه حكمت وجود تقابل و تضاد را در عالم بر ملا مي دارد. زندگي از درون مرگ سر بر مي آورد چنان كه بهار از درون زمستان، و اين تجديد خلقت با انقلاب هايي مكرر انجام مي پذيرد.
به اين معني، آفرينش و انقلاب به يك معنا رجوع دارند: «فطرت» شكافتن است، همچنان كه هسته اي مي شكافد و نهالي از درون آن سر بر مي آورد؛ فطرت شكافتن است، آنچنان كه پوست شاخه ي درخت مي شكافد و جوانه اي سر بر مي آورد. فطرت شكافتن است چنان كه جوانه اي مي شكافد و شكوفه اي از دل آن بيرون مي آيد.
انقلاب نيز با اين شكافتن و شكفتن ملازمه دارد: پوسته اي مي شكافد و از درون آن نهالي شكفته مي شود، شكافتن، شكفتن، و شكوفه. چنين است كه عالم در خود تجديد مي شود....و انسان نيز.

منبع : كتاب آغازي بريك پايان

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
به گزارش گروه حماسه و مقاومت فارس،بعد از شهادت سید مرتضی آوینی،‌ در بعضی از گفت‏وگوهایی که افراد خاصی انجام می‎دادند، از جریانی صحبت می‎کردند که با شهید آوینی در زمان حیاتش سر ستیز داشتند اما بعد از شهادتش خود را دوست و همفکر ایشان می‎نامند، از جمله اسمی که می‎آوردند نام آقای مهدی نصیری بود.

مهدی نصیری در سال 1342شمسی در دامغان متولد شد. تحصیل دروس حوزوی را از سال 1354 در حوزه علمیه دامغان نزد پدر (که خود تحصیل‎کرده حوزه علمیه نجف اشرف و به مقام اجتهاد نایل آمده بود)، و دیگر عالمان آن حوزه آغاز کرد. در سال 1358 برای ادامه تحصیل عازم حوزه علمیه قم شد و تا سال 1366 دروس سطح حوزه را ادامه داد و همزمان در مدرسه علمیه رسالت به تدریس دروس ادبیات و منطق پرداخت. در سال 1365 همکاری با موسسه مطبوعاتی کیهان را در قم آغاز و یک سال بعد برای ادامه همکاری به تهران رفت و به عنوان دبیر سرویس مقالات روزنامه کیهان کار مطبوعاتی را ادامه داد و مقالات متعددی در زمینه مسائل سیاسی و فرهنگی روز نوشت.
در سال 1367 از سوی آقای سید محمد اصغری سرپرست وقت موسسه کیهان و موافقت سید محمد خاتمی نماینده وقت حضرت امام در موسسه کیهان، سردبیری روزنامه کیهان به وی محول شد و در سال 1370 با دستور مقام معظم رهبری به عنوان مدیر مسئول روزنامه کیهان منصوب گردید و تا سال 1374 در این سمت فعالیت نمود. در همین سال ها با آغاز درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای به مدت دو سال در این درس شرکت کرد. در نیمه سال 1374 به همکاری با موسسه کیهان پایان داد و در اسفند همان سال نشریه سیاسی فرهنگی «صبح» را منتشر نمود. حیات این نشریه تا سال 1378 ادامه یافت. نصیری در این سال به قم مراجعت نمود و درس خارج اصول و فقه را در محضر آیات عظام سبحانی و مؤمن ادامه داد. وی در سال 1380 به معاونت سیاسی شورای سیاست‏گذاری ائمه جمعه سراسر کشور منصوب و تا سال 1384 در این سمت فعالیت کرد و در این سال‏ها نیز دو سال دیگر از درس خارج فقه مقام معظم رهبری بهره برد. در سال 1384 به عنوان معاونت فرهنگی دفتر نمایندگی مقام معظم رهبری در کشور امارات به این کشور رفت و سال 1388 با پایان مأموریت به کشور مراجعت کرد.
مهدی نصیری همچنین انتشار ماهنامه سیاحت غرب را برای مرکز پژوهش‌های اسلامی ‌صدا و سیما در قم در کارنامه مطبوعاتی خود دارد که تاکنون هشتاد و پنج شماره آن منتشر شده است. مدیریت مسئول انتشارات کتاب صبح که عمدتا به انتشار آثاری در زمینه غرب شناسی می‌پردازد، نیز با مهدی نصیری است. صاحب امتیازی و مدیریت مسئول فصل‏نامه سمات تازه‎ترین فعالیت مطبوعاتی وی است.
نصیری علاوه بر نگارش ده‌ها مقاله و گفت‏وگوی مطبوعاتی، چهار کتاب با عنوان های "اسلام و تجدد "، "فلسفه از منظر قرآن و عترت " ، "جایگاه اجتماعی زن از منظر اسلام " و "آوینی و مدرنیته " تالیف و منتشر کرده است.
آنچه پیش رو دارید، حاصل گفت‎وگویی یک‏ساعته با آقای نصیری است،‌ در این مجال سعی شده پرسش هایی را که پیرامون روابط ایشان با سید شهیدان اهل قلم است، در هجدهمین سالگرد شهید آوینی برای مخاطبین منتشر نماییم:





* فارس: اگر موافق باشید بحث را با نحوه آشنایی شما با شهید سید مرتضی آوینی آغاز کنیم؟

* نصیری: اگر اجازه بدهید بحث را از اینجا آغاز کنم که بعد از شهادت آقای آوینی برای اولین بار ظاهراً در فیلم "مرتضی و ما " موضوعی مطرح شد با این عنوان که کسانی که بعد از شهادت آقای آوینی با ایشان ادعای دوستی و همفکری می‌کنند، به آقای آوینی در زمان حیاتش جفا کردند؛ بعدها نیز در بعضی از مصاحبه ها و صحبت ها نیز نام من و حتی روزنامه کیهان را علنا بیان کردند. حال باید ببینیم ماجرا چیست؟
درباره این موضوع در دو سطح می توان صحبت کرد و در واقع یه این حرف جواب داد. سطح اول این است که چه اصراری وجود دارد که هرسال این مسئله تکرار شود که کسانی در حیات شهید آوینی با او مخالف بودند و یا به او جفا کردند و بعد از شهادت ایشان حالا مدافع و مروج آوینی شده‎اند؟ فرض کنید در زمان مدیریت مسئول بنده در روزنامه کیهان مقاله ای انتقادی و به تعبیر بعضی‎ها جفاآمیز به قلم یکی از اعضای تحریریه نسبت به آقای آوینی چاپ شد، پس حالا به این دلیل بنده حق ندارم بعد از شهادت ایشان از آقای آوینی دفاع کنم یا افکار و آثار ایشان را ترویج کنم؟ اصلا در بدترین حالت آن این است که ( و البته در سطح دوم بحث توضیح خواهم داد که اصلا این‏طور نیست و ما صرفاً با یک جوسازی نامعقول و خلاف واقع روبه‏رو هستیم) کسی قبل از شهادت آقای آوینی از دشمنان و مخالفان ایشان بوده است و حالا متنبه شده و از موافقان ایشان و مروجان ایشان شده است. حال آیا باید بگوییم که نخیر شما حق ندارید متنبه شوید و از افکار آقای آوینی تعریف و تمجید کنید و در معرفی آثار و افکار ایشان مقاله بنویسید و کتاب منتشر کنید و در سمینارهای تجلیل از او سخنرانی کنید؟ این چه منطقی است؟ البته با یک توضیح روشن می شود که یک حساب و کتابی پشت این منطق است و آن اینکه کسانی که با عمق افکار و آثار غرب ستیزانه و ضدروشنفکری شهید آوینی آشنا هستند و بعضی از آنها هم شاید طعم تلخ نقدهای آوینی را بر جریان روشنفکری چشیده اند، می خواهند فضایی درست کنند که کسی جرأت نکند آثار غرب ستیزانه و ضدروشنفکری آوینی را مطرح کند و این آثار به محاق برود. البته نمی گویم هر کسی که این موضوع را مطرح می کند از این دست است بلکه بعضی از سر ناآگاهی در این مسیر قرار می گیرند که امیدوارم توضیحات من در این گفت‏وگو آنها را متقاعد نماید.
در هر صورت جریانی در کشور می خواهد آوینی را فقط در حد یک مستندساز جبهه و جنگ مطرح کند و از بعد دیگر آوینی ـ که به نظر من مستند سازی آوینی و روایت فتح او با همه ارزش و عظمتی که در جای خود دارد، در برابر این بعد آوینی اندک است ـ جامعه را غافل و محروم کند و آن بعد این است که آوینی در مقوله غرب شناسی و دشمن شناسی و زمان شناسی یک حکیم و متفکر کم‎نظیر و یا شاید بی‎همتا در روزگار ما بود. و اصلا بنده معتقدم یکی از راههای مقابله با رخوت و خلأ فکری و فرهنگی موجود و مقابله با جنگ نرم فکری و نظری نظام سلطه جهانی علیه انقلاب اسلامی، ترویج آثار و افکار آوینی در مقوله غرب شناسی بین جوانان و نسل دوم و سوم انقلاب است.

* فارس: صحبت اصلی این جریان این است که تا دیروز آدم هایی وجود داشتند که در مقابل شهید آوینی قرار داشتند اما امروز همان آدم ها خود را در پشت ایشان پنهان می کنند، نماد این گونه افراد را شما می دانند؟

* نصیری: حالا از اینجا به بعد وارد سطح دوم بحث می شوم. اولا در روزنامه کیهان در زمان مدیریت بنده فقط یک مقاله در انتقاد از یک ویژه نامه مجله سوره (که با طراحی یکی از افرادی که امروز بحث جفا به آوینی را مطرح می کند، تدوین و تالیف شده بود) و نه از کل مجله سوره و نه از شخص آقای آوینی و نه به قلم بنده ( بلکه به قلم یکی از اعضای تحریریه کیهان) منتشر شده بود. البته همزمان با کیهان در همان ایام روزنامه جمهوری اسلامی نیز نقدی بر همان ویژه نامه که ظاهرا لحن تندی داشته است چاپ می کند و این آقایانی که امروز بحث جفا به آوینی را مطرح می کنند، آن مقاله را هم به حساب کیهان و بنده می گذارند و ظاهرا چون روزنامه جمهوری خیلی اصراری به ترویج آثار و آفکار آقای آوینی ندارد، و از جوسازی ها مصون است!
ثانیا شخصیت فکری و فرهنگی آقای آوینی دو بخش ممتاز داشت و دارد. یکی در زمینه مسائل جبهه و جنگ است و دیگری در موضوع غرب شناسی و نقد جریان روشنفکری غربگرا در عرصه سینما و مطبوعات و کلا عرصه فکر و فرهنگ و تا حدودی هم سیاست و اقتصاد. خب در هیچ یک از این دو زمینه دلیلی برای مخالفت بنده و کیهان آن روز با آوینی وجود نداشته است. نه بنده آن روز عنصر ضد جبهه و جنگ بوده ام و نه عنصر طرفدار غرب و جریانات روشنفکری و اتفاقا در هر دو موضوع کیهان و سوره در یک جبهه قرار داشتند. منتها سوره با بار نظری و مبنایی بیشتر و البته قوی تر و کیهان با بار سیاسی و خبری و مشخصات یک کار روزنامه ای. مثلا شما بروید ببینید که سوره و کیهان آن روز در یک جبهه با مخملباف و دکتر سروش و جریانات روشنفکری موجود در وزارت ارشاد دوران آقای خاتمی منازعه و مجادله داشتند. صدا و سیمای دوران آقای محمد هاشمی مورد نقدهای تیز و تند هر دو نشریه بود. جریانات روشنفکری موجود در سینما مثل بنیاد فارابی و افرادی مثل آقایان بیضایی و مهرجویی و نیز در مطبوعات مثل آدینه و دنیای سخن مورد نقد مشترک قرار می گرفتند و موارد عدیده ای دیگر. اما شما بروید ببینید مثلا سازنده محترم فیلم مستند "مرتضی و ما " که در آن فیلم، بحث جفای به آوینی را مطرح کرده است، آن روز و امروز چقدر قرابت فکری و عقیدتی با آوینی داشته و دارد. حتی در مورد فیلم عروس که بسیاری از بچه های مسلمان سینما از جمله آقای طالب زاده مخالف آن فیلم بودند، موضع کیهان با سوره در موافقت با این فیلم بود. خب با این توصیفات چه مخالفت جدی و اساسی و یا خصومتی بین ما و آقای آوینی بوده است که بعد از شهادت ایشان بنده در صدد بر آمده باشم که آنها را پاک کنم و پشت آقای آوینی سنگر بگیرم؟
و اما در ادامه بحث به چگونگی آشنایی ام با آقای آوینی می پردازم تا مسائل واضحتر شود. حدود سالهای 69 ـ 68 جمعی با عنوان هیات هنرمندان و نویسندگان مسلمان به ابتکار گروهی از دوستان تشکیل شد که اولین جلسات آن در محل نشریات رشد که مدیر آن روز آن آقای چینی فروشان بود به صورت هفتگی یا دو هفته یک بار برگزار می شد. اعضای این هیات عبارتند بودند از آقایان چینی‌فروشان، جواد محقق، سید مهدی شجاعی، سرهنگی، بهبودی، شمس‌الدین رحمانی، شهید آوینی، مجید قادری، مجید مجیدی، نوری زاد، شریفی، بهزاد پور، شریعتمداری، شایان فر و بنده و خانمها ثقفی و زواریان و دو سه نفر دیگری که ممکن است از خاطر من رفته باشند. این جلسات بیشتر جنبه اطلاع رسانی به یکدیگر را داشت و پیرامون موضوعات فرهنگی و سیاسی و اجتماعی روز هم مباحثی مطرح می شد. به طور طبیعی کسانی که در آن جلسات می‌آمدند از یک نوع تناسب و سنخیت فکری البته با نوسانات و اختلافاتی برخوردار بودند. من در آن جلسات با‌ آقای آوینی و بسیاری از دوستان دیگر از نزدیک آشنا شدم. بعدا هم در جلسه ای در مرکز اسناد انقلاب اسلامی که مسئول آن آقای سید حمید روحانی بود، بنده و آقای آوینی و آقای مسیح مهاجری و دو نفر دیگر از دوستان شرکت می کردیم. آن روزها بحث داغ جلسات موضوع تهاجم فرهنگی بود که مقام معظم رهبری مطرح کرده بودند. زمانی که مقام معظم رهبری این موضوع را مطرح کردند، معدود نشریاتی وارد این عرصه شدند که از جمله مجله سوره و روزنامه کیهان بودند.
آقای آوینی نسبت به جریان روشنفکری متمایل به غرب، مواضع بسیار اساسی و تندی داشت و هیچ سر آشتی با جریان روشنفکری نداشت. من تعجب می‌کنم که بعضی ها گاهی اوقات با تعبیر روشنفکر از آقای آوینی یاد می کنند بدون اینکه در کلامشان قرینه ای بر این مطلب باشد که منظورشان روشنفکر مصطلح نیست. در حالی که او شاید از کاربرد هیچ تعبیری به اندازه تعبیر روشنفکر در مورد خودش ناراحت نشود. او با روشنفکری و روشنفکران غربزده و غرب باور، ستیزی دائمی داشت و آنها را نقد و هجو می کرد.
در هر صورت این همسویی در مواضع و روابط دوستانه تا شهادت آقای آوینی ادامه داشت . اما می ماند چند حادثه استثنایی که در این ایام اتفاق افتاد. در مجله سوره دو سه اتفاق رخ داد که موجب نگرانی و بعضا انتقاد دوستان همسو با آقای آوینی از مجله شد. یکی دفاع از فیلم عروس بهروز افخمی بود که البته در همان ایام از نظر ما مشکلی نداشت و کیهان موضعی همسو با مجله سوره داشت. یعنی ما در مجموع و در برآیند نهایی، فیلم عروس را منفی نمی دانستیم اما برخی دیگر از دوستان موضعی مخالف داشتند و معتقد بودند که عروس در استفاده ابزاری از چهره زن و نشان دادن نماهای درشت و به اصطلاح سینمایی ها کلوز آپ از زن خط شکنی کرده است. ماجرای دیگر انتشار کتاب یا ویژه نامه ای در مورد سینمای آلفرد هیچکاک با عنوان "هیچکاک همیشه استاد " بود که باز عده ای از بچه های مسلمان از این اقدام سوره دلخور شدند و معتقد بودند که این کار با تشویق و ترغیب یکی از نویسندگان سوره که نسبت زیادی با جبهه فرهنگی انقلاب ندارد، منتشر شده است. مقاله انتقادی کیهان از سوره هم معطوف به این کتاب بود و طبعا من هم نظر همین بچه ها را داشتم .

* فارس: چرا؟

* نصیری: تلقی آن روز بسیاری این بود که با توجه به اصولگرایی و ارزش گرایی عمیق آقای آوینی در عرصه فرهنگ و سینما، سینمای هیچکاک اگر چه ممکن است واجد نقاط آموزنده ای باشد اما نمی تواند به عنوان الگوی جریان اسلامی در سینما مطرح شود.

* فارس: سوال مهم اینجاست، شما که به آقای آوینی و تفکر ایشان اعتماد داشتید چرا فرض نکردید که اینجا هم او دارد برنامه‌ای را دنبال می‌کنند؟

* نصیری: ببینید حرف اساسی بنده با کسانی که مساله جفای یه آوینی را به خاطر درج یک مقاله انتقادی از سوره در روزنامه کیهان علم می کنند این است که بنده اصلا در کیهان تفکر گروهی و حزبی به این معنا که اگر یا یک جریان و یا شخصی دوست هستیم پس نباید از او انتقادی کنیم یا تذکری به او بدهیم نداشتم. حتی الان که آقای آوینی به خاطر شهادتشان قداست یافته اند، اصلا اعتقاد ندارم که کسی حق ندارد از آثار یا افکار ایشان انتقاد کند و نظری متفاوت با ایشان داشته باشد. آقای آوینی هم چنین نگاه نازلی به قضایا نداشت و دلیلش هم اینکه او هم از کیهان یکی دو مورد علی رغم هم جبهه بودن انتقاد کرد. ایشان در اوج دعواها با وزارت ارشاد دوران آقای خاتمی و نیز جریانات روشنفکری مقاله‌ای راجع به "جمهوریت و اسلامیت " نوشتند و در پانوشت آن مقاله نوشتند که ما در طرح این مبحث مساله را از موضع سیاسی یا سیاست زدگی مثل کیهان مطرح نمی کنیم.

* فارس: یعنی شما معتقدید که آقای آوینی به خاطر انتقاد شما به ویژه نامه هیچکاک، در این مقاله این گونه موضع گیری کردند؟

* نصیری: نه، اصلا معنی انتقاد ایشان این نبود. به نظر من به همین دلیل که ما از آقای آوینی انتقاد کردیم و با این که دوست ما بود مانع از این نشد که از ایشان انتقاد کنیم، به همان دلیل هم آقای آوینی از ما انتقاد کرد. و به نظر من از یک زاویه هم انتقاد ایشان درست بود. آقای آوینی یک حرفی داشت مبنی بر اینکه گاهی در دعواهای ژورنالیستی و سیاسی، سیاست‌زدگی بر مباحث مبنایی غلبه پیدا می‌کند و این آفت کار است که این حرف درستی است و البته این بیشتر اقتضای کار روزنامه ای بود و اگر آقای آوینی هم آن روز سردبیر کیهان یا هر روزنامه دیگری بود و کار روزنامه ای می کرد، به نظر من حتما به این آفت دچار می شد ولی البته او پیش و بیش از همه ما اقتضائات منحط ژورنالیسم را فهمیده بود و زیر بار کار روزنامه نگاری نمی رفت و تنها کار مجله ای را بر می تافت که البته آن هم اقتضائات غلط خودش را دارد اما به مراتب کمتر از روزنامه.
البته اخیرا در یکی از مصاحبه های همان آقایی که همکار آقا مرتضی بود و در انتشار کتاب هیچکاک نقش ممتازی داشت، دیدم که چنین گفته بود: "در زمان وزارت آقای خاتمی در سوره یک مصاحبه با مهدی نصیری سردبیر وقت کیهان چاپ کردیم. راستش من مخالف این مصاحبه بودم. به مرتضی گفتم: این درست نیست، گفت: عیبی ندارد. بگذار ما مرزبندی‌مان را با روشنفکران کامل کنیم. گفتم: من این را قبول دارم اما نگاه‌مان با نصیری یکی نیست. مصاحبه چاپ شد و تبعات خود را به دنبال آورد. یکی دو شماره بعد مطلبی نوشت و در آن مطرح کرد که ما بر خلاف کیهانی‌ها فرهنگ را دنبالیچه‌ی سیاست نمی‌دانیم. "
و اما نکته مهم در ارتباط آن مصاحبه سوره با بنده در دفتر مجله سوره که یادم می آید آقای سید یاسر هشترودی انجام داد این بود که آن روز ها آنقدر کیهان مورد حمله روشنفکران و جریان مهاجم فرهنگی بود که آقا مرتضی ضروری دیده بود با بنده به عنوان مدیر مسئول روزنامه کیهان مصاحبه ای داشته باشد تا به نوعی هم از کلیت مواضع کیهان دفاع کرده باشد و هم به قول خودش مرزبندی اش را با روشنفکران کامل کرده باشد اما ظاهرا بعدا مساعی جمیله! این دوست عزیز در طرح انتقادی از روزنامه کیهان به قلم آقا مرتضی بی تاثیر نبوده است. اگر چه از نظر من اصلا امر عجیبی نبود و هر گز از آقای آوینی دلخور نشدم و این البته جریانی دارد که در ادامه مصاحبه خواهم گفت.
ماجرای دیگری در سوره اتفاق افتاد که باز از زبان همین دوست در مصاحبه اش با خبرگزاری فارس نقل می کنم: "یک عکس هم از فستیوال کن روی جلد گذاشتیم. عکس کمی مشکل داشت. تکه تکه بود که بابت آن عکس و عکس صفحه 2 و مطالبی دیگر، برخی مطبوعات شدید علیه ما نوشتند. ما در آن زمان در سوره تحت حمله شدید جبهه تحجر و تجدد به صورت توامان بودیم. "
بله آن عکس هم موجب انتقاد گروهی از بچه مسلمانها شد و نیز بر اساس اخباری که داشتیم انتقاد یکی از مقامات عالی رتبه نظام را هم در دیدار با آقای محمدی عراقی رییس وقت سازمان تبلیغات که حوزه هنری و مجله سوره وابسته به ان سازمان بود، برانگیخت. در این ماجرا البته کیهان انتقادی نکرد و روزنامه جمهوری اسلامی نقد تندی نوشته بود که برخی از دوستان منصف این نقد را هم به حساب بنده و کیهان می گذارند!
در فقره ای که از اظهارات این برادر محترم در گفتگو با فارس نقل کردم دو نکته وجود دارد. یکی اینکه ظاهرا ایشان در این اقدام انتقاد آمیز سوره هم بی نقش نبوده اند و دیگر اینکه حمله جبهه تجدد و تحجر به آقای آوینی حرف بی ربطی است و کسانی که با فضای آن روز آشنا بودند بی ربطی و سستی این حرف را بهتر می فهمند. جبهه متهم به تحجر آن روز به زعم این آقا و همه روشنفکران غربزده آن روز جریانی جز جریان ستیزگر با روشنفکرانی چون سروش و مخلمباف و ارشاد دوران آقای خاتمی و مجلات روشنفکری و روشنفکران سینمایی و امثال این ها نبود و آقای آوینی البته به خاطر آن مواضع بسیار بنیان سوزش علیه غرب و علوم و تکنولوژی مدرن غرب و کل مدرنیسم، در راس متهمان به تحجر محسوب می شد و ما هنوز در آن روز به این عمق آقای آوینی در نفی غرب و مدرنیته و روشنفکری نرسیده بودیم.
بنده در اینجا می خواهم برگردم به حرفهایم در آغاز مصاحبه که گفتم کسانی در صددند با آگراندیسمان کردن یکی دو انتقاد بسیار معمولی از آقای آوینی، اذهان را از افکار و آثار غرب ستیزانه و مدرنیته سوزانه آقای آوینی که شاهکار اوست منحرف نمایند و اجازه طرح این حرفها را ندهند و آوینی را محصور به عرصه سینما که از نظر بنده جزء کارهای درجه دوم ایشان از جهت اهمیت است، کنند و یا با طرح این مساله که جریان تحجر (مثل روزنامه کیهان با آن همه حمایت هایی که مقام معظم رهبری از مواضع به خصوص فرهنگی آن روز آن داشتند و بنده شاید مجاز نباشم آنها را اینجا مطرح کنم) هم رودرروی آوینی بود، یک هویت غیر شفاف و مغشوش از شخصیت فکری و فرهنگی این شهید بسازند.

*فارس: راوی این مطلب که یک مقام عالیرتبه از سوره به خاطر چاپ آن تصویر روی جلد انتقاد کردند، چه کسی است؟

*نصیری: بنده الان یادم نیست که راوی آن که بود اما جزو اخبار موثقی بود که به ما رسید. شاید الان آقای محمدی عراقی یادشان باشد و می توانید از ایشان بپرسید. البته این را بگویم که اصلا مقصود من از نقل این ماجرا تخفیف دادن مجله سوره و یا شهید بزرگوار آوینی نیست. شما می بینید که حدود پانزده سال است که من در باره این هیاهوی "جفا به آوینی با سردمداری مهدی نصیری " هیچ حرفی نزده ام و الان هم شما از من خواسته اید تا حرف بزنم و الا شاید باز هم سکوت می کردم و شما می دانید که بیش از ده سال است که در حاشیه قرار دارم اما برای اینکه ذهن نسل جوان آوینی ندیده اما مشتاق افکار و آثار او را روشن کرده باشم، چون دیدم که بعضی هاشان به خاطر حرف نزدن بنده این هیاهو را باور کرده اند، این مباحث را مطرح کردم و اصلا هم این چند نکته و نکته دیگری که نقل می کنم به مفهوم کاستن از قدر و منزلت آوینی و کارهایش نیست. همه ما در معرض اشتباهات بوده و هستیم.

*فارس : این انتقاد آن مقام عالیرتبه نظام به گوش آقای آوینی رسید؟

*نصیری : نمی‌دانم. اخیراً از بعضی دوستان شنیدم که بعداً آقای آوینی به خاطر موضوع جشنواره کن یک عذرخواهی و توضیحی نوشتند.
ماجرای بعدی ما با آقای آوینی مربوط به هیئت هنرمندان و نویسندگان مسلمان بود که خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم و آقای آوینی هم حضور داشت.

*فارس: بعد از قضیه خودتان با آقای آوینی راجع به هیچکاک بود یا قبلش؟

*نصیری: کاملا بعد از این جریاناتی است که برایتان تعریف کردم. طبق معمول این جلسات، حضرت آقا فرمودند هر کسی هر حرفی دارد بزند. عده ای حرف‌هایشان را زدند تا نوبت به خواهرمان خانم ثقفی رسید. ایشان به عنوان کسی که در آن روز در جبهه فرهنگی انقلاب بود و مقالاتی را در نقد جریان های فرهنگی و هنری رو در روی انقلاب می نوشت و در کیهان به چاپ می رسید، از آن انتقاد آقای آوینی نسبت به کیهان دلخور بود و به آقا گفت: "آیا درست است ما که در یک جبهه و در مقابله با تهاجم فرهنگی هستیم، از همدیگر انتقاد کنیم و قلم‌هایمان متوجه همدیگر شود؟ " بعد از ایشان افراد دیگری صحبت کردند تا نوبت به بنده رسید. من گفتم : "برخلاف نظر خانم ثقفی، من قائل به این نیستم که چون با هم در یک جبهه هستیم از همدیگر انتقاد نکنیم؛ هیچ ایرادی ندارد که دوستی که هم جبهه‌ با من است، اگر مشکلی از من می بیند انتقاد کند؛ " بعد از صحبت نویسندگان و هنرمندان حاضر ، حضرت آقا در ارتباط با سئوال خانم ثقفی فرمودند: (نقل به مضمون) "شما که در یک جبهه هستید نباید تفنگی را که به سمت دشمن گرفته‌اید، یکباره به سمت خودی بگیرید. شما نباید همدیگر را تضعیف کنید. شما در یک جبهه‌اید ". جلسه تمام شد و از جلسه بیرون آمدیم.
بعدها خانم ثقفی یا فرد دیگری به من خبر داد که آقای آوینی گفته بود که "من از برخورد فلانی [نصیری] در جلسه بسیار خوشم آمد ". چرا که شاید فضای آن روز این اقتضا را داشت که بنده در آن جلسه قیافه حق به جانبی بگیرم و بگویم بله به ما کم لطفی می شود و دوستان برخی مسائل را رعایت نمی کنند و حرفهایی از این قبیل. البته آن فرمایش آقا اگر چه در آن جلسه ناظر به سئوال خانم ثقفی و انتقاد سوره از کیهان بود ولی به قول اصولیون "مورد مخصص نیست " و فرمایش آقا حتما شامل انتقاد کیهان از سوره هم می شد.
مورد بعد ما با آقای آوینی بعد از این قضایا، مصاحبه سوره با من بود که به آن اشاره کردم. یعنی قضایا به سمت رفع کدورتها پیش می رفت. تا می رسد به ماجرای فیلم خنجر و شقایق.
سفر بوسنی ای که آقای طالب‌زاده رفتند و محصول آن مستند "خنجر و شقایق " بود که نریشن های فیلم را آقای آوینی نوشته و خوانده بودند. این فیلم وقتی به سیما عرضه می شود، سیما حاضر به پخش آن یا پخش کامل آن (الان یادم نیست) نمی شود و این در شرایطی بود که جامعه له له می‌زد تا بداند در بوسنی چه می‌گذرد.
آقای آوینی از این ماجرا بسیار عصبانی شدند و مقاله مفصلی علیه صدا و سیما می‌نویسند و به آقای حسین بهزاد می‌دهد که به کیهان بدهد. آقای بهزاد مقاله را برای من آورد و گفت "آقای آوینی سلام رسانده و گفته که مقاله را چاپ کنید و دست شما باز است که هر تغییری را که می خواهی در آن اعمال کنی ". چون خود آقای آوینی هم توجه داشت که مقاله خیلی شلاقی و تند نوشته شده است. . یادم است که یک روز ظهر جمعه در منزل ما آقایان حسین بهزاد، محمد صدری و نادر طالب‌زاده که نهار آب‌گوشتی هم با هم خوردیم، آمدند و مقاله را خواندیم. بخش‌هایی از مقاله علیه صدا و سیما به قدری تند بود که قویا جای شکایت را از طرف صدا سیما باز می کرد. به همین دلیل بخش هایی از مقاله را حذف کردم که فکر می کنم سیاهه آن را الان آقای بهزاد داشته باشد ولی بخش زیادی از مقاله با عنوان "چگونه خنجر بر پشت شقایق نشست " در روزنامه کیهان البته بدون اسم آقای آوینی چاپ شد. بعد از چاپ این مقاله برخی از بچه های گروه جهاد یا روایت فتح آن روز جوابیه ای شاید تحت فشار رییس سازمان به این مقاله دادند که چاپ شد و جوابیه ای نیز خود صدا وسیما داد که آن هم چاپ شد و در جواب این جوابیه، من خودم جوابیه ای نوشتم و آن هم چاپ شد.
آقای محمد هاشمی ظاهرا رفت دفتر مقام معظم رهبری و از کیهان بابت درج این مقاله سخت شکایت و گله کرد. بنده را دفتر خواست و گفته شد که مقاله اولی یعنی همان مقاله به قلم آقای آوینی بسیار تند بود اما مقاله دوم منطقی تر بود. البته من یادم نیست که آنجا گفته باشم که نویسنده مقاله اول کی بوده است.
مقصود من از طرح این مساله یکی توضیح نوع روابط ما با آقای آوینی در زمان حیاتشان بود که این روابط تا شهادتشان ادامه داشت و دیگر اینکه می خواهم بگویم اصلا انتقاد از همدیگر یا حتی اعتراض دفتر مقام معظم رهبری از یک نویسنده یا مقاله یا نشریه مفهومش جفای به آن شخص یا نشریه نیست که حالا مثلا بنده یا کسی خواسته باشد یک انتقاد را آگراندیسمان کند و مرتب بگوید که کی به کی جفا کرد. ضمن آن که اگر بحث جفا باشد بیشترین جفا به آقای آوینی را مدیریت وقت حوزه هنری می کرد که امکانات لازم را به آقای آوینی نمی داد و بارها از نشریه سوره ابراز نارضایتی می کرد و مثلا فروش کم نشریه را بهانه فشار به آقای آوینی قرار می داد و تهدید به تعطیلی سوره می کرد و بنده جندین بار شاهد ناراحتی آقای آوینی از حوزه بودم، اما نمی دانم چرا این مسائل انعکاسی در مصاحبه های بعضی از دوستانی که در پی معرفی جفاکاران به آوینی هستند، ندارد.
نکته دیگری که اینجا باید بگویم این است که بنده بعد از شهادت آقای آوینی و با مراجعه جدی‌تر و جامع‌تری که به آثارشان داشتم، متوجه عمق فکری ایشان شدم. من بعد از دوران کیهان وقتی که به "مجله صبح " آمدم، به تدریج توجهم به موضوع غرب شناسی در ابعاد نظری و عمیق آن جلب شد و در این مرحله بود که ارزش شخصیتی و فکری آقای آوینی برای بنده دهها برابر بیشتر شد و حالا دیگر آوینی در نگاه من در قامت یک حکیم غرب شناس و زمان شناس جلوه کرد که به شدت امروز خلأ این نوع نگاه به غرب و زمانه حس می شود و از اساسی ترین نیازهای فکری انقلاب است و متاسفانه این بعد آوینی به شدت مغفول واقع شده و یا به عمد از سوی کسانی مسکوت گذاشته شده است.

*فارس: بعضی ها معتقدند که شما باید بگویید که به فلان موضوع مطرح شده توسط آقای آوینی منتقدم و زیر این حرف نزنید؟

* نصیری: بله. نه تنها در مورد شهید آوینی بلکه راجع به هیچ شخصیتی به جز معصومین علیهم السلام قائل به این نیستم که نمی شود او را نقد علمی و فکری کرد. انتقاد کیهان از آقای آوینی قبل از شهادتشان بود؛ الان که با شهادتشان قداست پیدا کرده اند هم چیزی مانع از نقد ایشان نیست. شما فصلنامه سمات را که الان منتشر می کنم ملاحظه کنید و ببینید که بسیاری از شخصیت های بزرگ علمی و فلسفی و عرفانی را مورد نقد قرار می دهیم البته با حفظ حرمت و شخصیت آنها و بدون اهانت. اصلا سنت نقد غیر معصومین و اجتهاد علمی در برابر بزرگان علمی و فقهی و کلامی و فلسفی از افتخارات تشیع است. معصوم علیهم السلام فرموده است : "بر حذر باشید از اینکه کسی غیر از معصوم را نصب‌العین خود قرار دهید و بگویید که هر چه گفته درست است ". البته بحث لزوم تبعیت از ولی فقیه و حاکم عادل مسلمین در مسائل حکومتی و سیاسی و اینکه حتی بر مجتهدین هم تبعیت لازم است بحثی دیگر است که نباید با این موضوع خلط شود.

* فارس: از مطالبی که در مجله سوره چاپ شده، این گونه بر می آید که شهید آوینی در مورد انتقاد به حتی کوچکترین موضوع به جریان روشنفکری،‌ به طرف مقابل این اجازه را می داد که از خود دفاع کند و در بعضی از جاها مطالب دفاعیه آنها را چاپ می کرد. البته خود ایشان هم آن مطلب را نقد می کرد. شما این گونه تفکر ار قبول دارید؟

* نصیری: برای پاسخ به این پرسش بگذارید جریانی را برای شما تعریف کنم. وقتی موضوع تهاجم فرهنگی و مقابله با آن مطرح شد و در اولین قدمها آثار مخلمباف مثل "شب‌های زاینده رود " و "نوبت عاشقی " و نیز سیاست های وزارت ارشاد آن روز در کیهان نقد شد، موجی از موافقتها و مخالفتها راه افتاد و ما بسیاری از مقالات مخالف و منتقد کیهان را هم چاپ می کردیم و آن روزها موافق و مخالف هر روز منتظر چاپ کیهان و روی دکه رفتن آن بودند. مثلا جناب آقای امین تارخ در همان روزها یک روز آمد کیهان و آمد تحریریه و در اتاق تیتر روزنامه، با هم گپی زدیم و بعد گفت من مقاله ای در انتقاد از مواضع کیهان نوشته ام . بنده هم مقاله ایشان را گرفتم و در همان روز یا فردای آن چاپ کردیم.

* فارس: منظور من سطح بالاتر و سطح تفکری است. شما قبول دارید که تفکر مخالف هم بیاید و حرفش را بزند؟

* نصیری: این چه سئوالی است که شما می پرسید. این از بدیهیات است که انسان به افراد مورد انتقاد خودش چه در مسائل سیاسی و چه فرهنگی و نظری باید فرصت دفاع و پاسخ بدهد. بگذارید نمونه دیگری را برای شما بگویم. آقای احسان نراقی آن روزها سخت مورد انتقاد کیهان بود، یک روز زنگ زد که گله کند. من به ایشان پیشنهاد کردم بیاید کیهان تا ما با ایشان گفتگو کنیم و ماحصل آن را چاپ کنیم و او هر دفاعی از خودش دارد در آن گفتگو مطرح کند. او هم قبول کرد و یک روز به اتفاق آقای ثقفی برادر خانم حضرت امام که ظاهرا با یشان دوستی ای داشت، به کیهان آمد و ما با ایشان گفتگویی مفصل را انجام دادیم و حاصل آن را چاپ کردیم.

*فارس: در قضیه "خنجر و شقایق " شما با آقای آوینی جلسه مشترکی نداشتید؟

*نصیری : نه.

*فارس: آقای بهزاد مقاله را آوردند؟

* نصیری: بله آقای بهزاد آورد.

* فارس: می‌گفتند صفحه روزنامه بسته شده بود اما شما صفحه بندی را به هم زدید و مطلب را گذاشتید، اینها درست است؟

* نصیری: ظاهرا این جوری نبود. چون همان گونه که گفتم روز جمعه مقاله به دست من رسید و فردای آن روز در روزنامه چاپ شد.

* فارس: شما بابت این قضیه دادگاه رفتید و در دادگاه گفتید که نویسنده شهید شده و بروید او را به محکمه بیاورید؟

* نصیری: بله صدا وسیما از من شکایت کرد و حدس می‌زنم چنین چیزی بوده. جون مورد شکایت هم بیشتر همان مقاله آقای آوینی بود که بسیار تند و تیز علیه صدا وسیما نوشته شده بود.

* فارس: از جلسه ای که با هیات هنرمندان و نویسندگان رفتید خدمت آقا، آیا ایشان در مورد هنر و مسائلی از این دست مباحثی را مطرح کردند؟

*نصیری: من الان از جزییات آن جلسه به تفصیل یادم نیست. اما یادم می آید که بعضی از دوستان مطرح کردند که اشکال این هیات و جمع این است که کار مشخصی انجام نمی دهد و مثلا طرح وبرنامه ای برای اجرا و پی گیری ندارد. حضرت آقا در جواب (نقل به مضمون) فرمودند که نفس تجمع شماها بسیار مهم است و این را دست کم نگیرید. هر کدام از شما کار و یا مسئولیت مشخص خودش را دارد و کارتان را انجام می دهید. آنچه این جمع باید در پی آن باشد این است که تجمع شما و طرح مباحث در آن به گونه ای باشد که روی کار هر کسی از شما تاثیر مثبت خودش را بگذارد و الزاما این نیست که خود این جمع باید یک کار مشخصی انجام دهد. البته این هیات یک یا دوبار دیگر هم خدمت ایشان رفتند.

* فارس: آقای آوینی در این جلسه در محضر آقا صحبتی نکردند؟

*نصیری: یادم نمی‌آید.

*فارس: جلسه‌ای بین شما و آقای آوینی و آقای محمد هاشمی نبوده؟

* نصیری: نه،

*فارس: این را هم رد می‌کنید که شما گفته باشید من با طناب آوینی توی چاه نمی‌روم.

*نصیری: نه؛ اصلاً چنین چیزی نبود. ما در قصه "خنجر و شقایق " سر سوزنی از موضع خودمان کوتاه نیامدیم. و اصلا کدام چاه. دادگاه؟ من بارها در دوران کیهان دادسرا و دادگاه رفتم و مساله کاملا عادی بود.

*فارس: شما به عنوان کسی که کار ژورنالیستی کرده باشید، اگر بخواهید از مدیریت شهید آوینی در سوره انتقادی داشته باشید چه می گویید؟

*نصیری: من هیچ وقت روی مساله این گونه ریز نشدم. بله اگر قرار باشد این جوری ریز شویم ممکن است نکاتی سلیقه ای یا محتوایی به ذهن برسد اما آنچه که قابل انکار نیست نقش مهم سوره به عنوان یک مجله در مقابله با جریان تهاجم فرهنگی و روشنفکران غربزده در آن روزها بود و مهمتر اینکه سوره بهانه ای شد تا آقای آوینی افکار و آرای خودشان را در آن جا چاپ کنند و آنها امروز در اختیار ما و نسل جوان ما باشد و اهلش بتوانند از آنها الهام بگیرند و در برابر غرب و غرب باوری و غربزدگی موضعی مستحکم پیدا کنند.

* فارس: نسبت آقای فردید با آقای آوینی چطور بود؟ آیا شهید آوینی تحت تفکرات آقای فردید قرار گرفت؟

* نصیری: بدون شک مرحوم آقای دکتر فردید در مقوله غرب شناسی و مدرنیته شناسی یکی از صاحب نظران بود. آقای فردید بر همه کسانی که در باب غرب حرفی عمیق دارند و از نگاه سطحی رایج و مشهور در باب علم و تکنولوژی مدرن فراتر رفته اند تاثیر داشته است. حتی کسی مثل آل احمد که کتاب غربزدگی را می نویسد به نوعی تحت تاثیر فردید بوده است. اساتیدی چون آقایان دکتر داوری، مرحوم دکتر مددپور، دکتر محمد رجبی، و نیز آقای آوینی با واسطه یا بی واسطه متاثر از آرای آقای فردید بودند. البته نمی دانم که آقای آوینی ارتباط حضوری هم با دکتر فردید داشت یا نه؟

* فارس: شما با آقای فردید ارتباطی داشتید؟

نصیری: یک بار بنده به اتفاق آقای معلی و آقای میرشکاک آقای فردید را در منزلشان ملاقات کردیم. اگر چه شاید همه حرفهایی که در آن جلسه از سوی ایشان مطرح شد مورد توافق نبود، اما در همان جلسه به طرح چند نکته بسیار کلیدی در باب غرب و مدرنیته پرداخت.
البته من نکته ای را در مورد آقای آوینی بگویم که ایشان گوی سبقت و نیز خلوص فکری را از همگان ربود و او با نگاهی بسیار نزدیک و همسو با مبانی دینی، غرب و مدرنیته را نقد می کرد. آقای آوینی در یکی از مباحث خود که نظام تعلیم و تربیت مدرن و علوم انسانی غرب را نقد می‌کند، می‌گوید:
"وظیفه ما به عنوان علمداران راه انبیا در سراسر جهان امروز این چنین اقتضا دارد که ما در نور بی ‏نهایت قرآن به همه آنچه در ظلمات امروزی فرهنگ غرب به عنوان حقایقی مسلم‏انگاشته می ‏شود، نگاهی دوباره بیندازیم و حجاب از حقایق بر داریم. همه احکامی که امروز درکتاب‏های علوم انسانی به نام علم در سراسر جهان اشاعه می ‏یابد، مع ‏الاسف از ظلمات کنونی ‏فرهنگ غرب منشأ گرفته است و راه جز به ترکستان نمی ‏برد. بازنگری این احکام و گشودن‏حقایق در پرتو نور قرآن و روایات، قسمت اعظم از وظیفه‏ای است که ما در جهاد اعتقادی برعهده داریم. مسؤولیت ما در برابر حق، به جهاد نظامی با استکبار خاتمه نمى‏یابد و براى اشاعه ‏فرهنگ اسلام در سراسر جهان، چاره‏ای نیست جز این‏که ما با فرهنگ و فلسفه غرب به جهاد برخیزیم، فرهنگ و فلسفه‏ای که پشتوانه حیات سیاسی استکبار و ریشه آن است "
این نگاه خیلی عمیق و دینی است و بنده این عمق و خلوص را در هیچ یک از کسانی که موضع انتقادی نسبت به غرب دارند، ندیده ام.

*فارس: یعنی می‌شود گفت آقای آوینی از فردید عبور کرده بود.

*نصیری: به هیچ وجه نمی توان گفت که آقای آوینی فردیدی بوده است. ایشان بی‌واسطه یا باواسطه از حرف‌های آقای فردید استفاده کرده است اما خودش صاحب مبنا بود. من در همین فقره ای که الان برایتان از آقای آوینی نقل کردم، یک دنیا حرف و عمق می بینم. عمقی که متاسفانه امروز بسیاری از تحصیلکردگان حوزه هم از بن دندان بدان نرسیده اند . طرح موضوع بازگشت به نور معارف قران و روایات در آن سالها از یک فردی که حوزوی نبوده است و به قول خودش یک موقعی هم در سنین جوانی در عوالم روشنفکری بوده، بسیار عجیب و در عین حال عظیم است. این حرف، عمق فکری و حِکمی این مرد را نشان می دهد. من هر وقت این عبارت ایشان را و بسیاری از حرفهای دیگر ایشان را در باب غرب شناسی و زمان شناسی مرور می کنم ـ بدون آن که خواسته باشم اسطوره سازی کنم و آوینی را غیر قابل نقد بدانم ـ با همه وجود در برابر روح بزرگ علمی و دینی این مرد و شهید عزیز احساس خضوع می کنم .

*فارس: منظورم این است که شهید آوینی بر خلاف فردید، تنها به نقد تمدن غرب نمی پرداخت بلکه حتی تمدنی به نام تمدن اسلامی را جایگزین مطرح می کند؟

*نصیری: اصلا آقای آوینی در غرب شناسی جامعیت داشت. ایشان حتی مثلا از اشکالات طب مدرن هم با خبر بود و آن را نقد می کرد. ضمن آن که رویکرد انتقادی اش به غرب کاملا خاستگاه دینی داشت. این امتیاز منحصر به فرد آوینی در میان غرب شناسان معاصر است.

*فارس: الان در جامعه نمونه آوینی را داریم؟

*نصیری: ثلمه فقدان آوینی را هیچ کس نتوانسته است پر کند. اساسا هنوز آوینی شناخته نشده و عمیق ترین حرفهای او هنوز در حجاب است. آوینی اندیشمند و متفکر و زمان شناس، خیلی عظیم تر از آوینی مستند ساز و روایت فتح ساز است. اگر در کارهای سینمایی و تلویزیونی او برجستگی مشاهده می شود این تنها رشحه ای از تفکر عمیق او در باره عالم و آدم بویژه عالم و آدم عصر جدید است. آوینی را باید دریابیم و تا به امروز تنها شاید یک لایه از لایه های عمیق فکری او شناخته شده است.

*فارس: با تشکر از اینکه وقتتان را به ما دادید.

پایان

گفتگو از حسین جودوی - محمد علی صمدی

منبع:
http://avini88.blogfa.com/page/237.aspx

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.