F35

خاطراتي از مردان هشت سال جنگ تحميلي

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

این مطلب را چند وقتی پیش در ایمیلم خواندم بد نیست شما هم بدانید :

[align=center][color=red]لبخند عشق در واپسین لحظات وداع[/color][/align]

[align=center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/4lnbgpt.jpg[/img][/align][align=center]
هرچی فکر کردم درباره این شهیدچی بنویسم دیدم هیچ چیز بهتر ازدستخط خود شهید نیست:

شهیدمحمدرضا حقیقی که شعر حضرت حافظ را اینگونه نوشته بود:[/align]
[align=center] روز مرگم نفسی وعده دیدار بده وانگهم تابلحد[color=red]خرم ودلشاد[/color] ببر[/align]
[align=center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/4msr70n.jpg[/img][/align]
[align=center][color=red]واما شعر حافظ:[/color][/align][align=center]

روز مـرگم نفسی وعده دیدار بده وانـگهـم تا بلحـد فـارغ و آزادببـر

مزار این شهید در گلزار شهدای اهواز میباشد.
[/align]
روزی برصفحه ای کهنه در دفتری پرازعشق دراین اطاق خواندم

که دخترکی نوشته بود:

[color=red] حسودشهدا.....![/color]

ازاین کلمه عرفان راآموختم


و رسم دلداگی را یادگرفتم.


یک غزل بس نیست هجـران تو را


کــاش صــد دیوان و شاعــر داشتـم


[color=red] ای شهید...
[/color]
[align=center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/khoramshahr13.jpg[/img][/align]
[align=center][color=blue]یاد همه شهدا و از جان گذشتگان میهن گرامی باد.[/color][/align]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[b]گرفتار در آتش بر فراز خاک کشور
خاطره ای از سرتیپ خلبان "محمدتقی نجفی"





در یکی از پایگاه های جنوبِ کشور و در منطقه ای محروم که پرواز جنگنده های نیروی هوایی باعث اعتلای حس ایرانی بودن و احساس غرور در افراد منطقه بود، در یک ماموریت دو فروندی بمباران آموزشی در ارتفاع پایین و سرعت زیاد به عنوان معلم و فرمانده دسته پروازی شرکت داشتم . تمام مسائل مربوط به پرواز را به طور کامل به اعضا توضیح داده بودم . آغاز پرواز با نام خدا و نشانه شروع آن غرش جنگنده های ما در ابتدای باند پروازی بود. اعلام روزی دیگر در راه دفاع از آزادی مملکت بود. دقایق اولیه مثل همیشه بدون مورد خاصی انجام شد. هر دو پرنده در مسیر مشخص شده و در ارتفاع پایین درحال پرواز بودند. خلبانان دسته پروازی پس از انجام بررسی های معمولی روی هواپیمای خود به صحبت در مورد مسائل مربوط به ماموریت مشغول بودند و هر چند دقیقه یک بار وضعیت هواپیمای یکدیگر را سوال کرده و به هم اطلاع می دادند.

اعلام وضعیت اضطراری کردم

بعد از بیست دقیقه درحالی که از یک نخلستان خرما عبور می کردیم، مردم آن جا متوجه حضور ما شدند و برای مان دست تکان دادند. در همین لحظه من متوجه وضعیت غیرعادی در هواپیمای خود شدم . مقدار بنزین ما و هواپیمای دیگر اختلاف زیادی پیدا کرده بود . برای اطمینان بیشتر دوباره وضعیت بنزین را سوال کردم و متوجه شدم اختلاف زیاد است . آن موقع در نیمه راه ماموریت و در فاصله 80 مایلی از هدف و پایگاه خودی بودیم.
ماموریت را لغو و به هواپیمای دوم اعلام کردم که جهت دریافت دقیق وضعیت به ارتفاع بالاتر می رویم و از او خواستم که وضعیت ظاهری هواپیما را دقیقاً بررسی کند و به ما گزارش دهد. وارسی انجام شد اما ظاهراً اشکالی وجود نداشت. فقط اختلاف بنزین هر لحظه بیشتر می شد .
دستورالعمل های مربوط به این حالت را انجام دادم و به صورت خط مستقیم وبه طرف پایگاه پرواز را ادامه دادم. در فاصله 30 مایلی پایگاه و با ارتفاع کم جهت بررسی وضعیت ظاهری و سیستم بنزین تصمیم به پایین آوردن چرخ ها گرفتم .


هواپیمایم آتش گرفت

به محض باز شدن چرخ ها، آتش از تمامی قسمت های عقب و بال های هواپیما زبانه کشید و موتور راست با نشان دهنده آتش به ما اعلام خطر کرد و در فاصله کمی موتور سمت راست از کار افتاد . در این لحظه هواپیما به حالت کجی زیاد به سمت راست شروع به چرخیدن کرد .
هواپیمای شماره 2 با فریاد، شروع آتش در تمامی قسمت دم هواپیما و جدا شدن قطعات بال از سمت راست را یادآور شد. ناگهان صدایی شبیه انفجار به گوش رسید و باک خارجی سمت راست از زیر هواپیما کنده شد. پس از رها شدن باک، گویا به سطوح فرامین عقب برخورد کرد و شوک شدیدی به پرنده وارد ساخت . حالت کجی تا 90 درجه به هواپیما دست داد . من با فریاد از خلبان دیگر خواستم تا با تمامی توان پدال پایی را در سمت چپ فشار دهد تا شاید کمی از کجی هواپیما کم شود. ولی با تمام فشاری که هر دو بر پدال وارد می کردیم، هواپیما به علت از دست دادن سیستم های هیدرولیک قادر به ادامه پرواز مستقیم نبود.

با جمع کردن چرخ ها آتش کم شد

شروع به انجام دستورالعمل های تدافعی جهت حالت اضطراری کردیم. ابتدا دسته گاز موتور راست را به حالت خاموش گذاشتیم . تمامی چراغ های خطر داخل کابین روشن شده بودند و همانند چراغ هایی که بر درختان کریسمس آویزان می کنند، مرتب چشمک می زدند و انواع بوق های خطر به گوش می رسید . هواپیما در حالت کجی شدید بود و به سمت زمین و اقیانوس نزدیک می شد . به برج مراقبت و هواپیمای شماره 2 اعلام کردم که در صورت ادامه این وضع و از دست دادن ارتفاع، هواپیما را ترک خواهیم کرد.
تصمیم گرفتم آخرین تلاشم را هم انجام دهم. توکل به خدا آخرین عاملی بود که در درون من فریاد می زد بیشتر سعی کن .
گویا یک الهام غیبی به من نهیب زد که چرخ ها را جمع کن زیرا شروع حادثه با باز شدن چرخ ها مشخص شده بود. پس از این که چرخ ها را جمع کردم، هواپیما حالتی آرام پیدا کرد، از کجی آن کاسته شد و شدت آتش نیز کم شد . وقت بسیار کم بود. با حداکثر توان شروع به گردش به سمت باند پروازی و اوج گیری کردیم و به برج مراقبت اعلام کردیم که به طور مستقیم و فقط با توکل به خدا جهت فرود اقدام می کنیم.




تصمیم به فرود گرفتم ولی ...

فاصله ما با باند حدود 15 مایل بود. با نزدیک شدن با باند پروازی از هواپیمای شماره 2 خواستم که از ما کمی فاصله بگیرد تا چرخ ها را پایین بیاوریم . به محض زدن دسته چرخف آتش با شدت زیادی شعله ور شد و چرخ سمت راست که پس از سوختن ستونی آهنین از آن بر جای مانده بود پایین نیامد.
همکارانم مستقر بر روی زمین به من گفتند که وضعیت چرخ در حالت خیلی خطرناکی است. بلافاصله با یاد خدا اهرم اضطراری چرخ ها را کشیده و با التماس از درگاه خداوند خواستم که مرا مایوس نکند .
با فشار به دسته اضطراری چرخ، انتظار معجزه داشتم که ناگهان در فاصله 4 مایلی، چرخ سوخته نیز باز شد . ولی در عوض آتش به سمت چپ هم سرایت کرد و موتور چپ در اندک زمانی غرق آتش شد و نشان دهنده آتش روشن شد .
با ارتفاع کم به سمت باند پروازی ادامه مسیر دادیم . احساس می کردم که کسی حمایتم می کند و خطری ما را تهدید نمی کند . این انتظار هم با فاصله زمانی اندکی به وقوع پیوست و چرخ های سوخته و گداخته شده هواپیما درست اول باند پرواز به زمین بوسه زدند. چتر سرعت شکن را زدم ولی به محض باز شدن به وسیله آتش در یک چشم به هم زدن به خاکستر تبدیل شد . به محض کم شدن سرعت هواپیما از سمت راست که از چرخ آن فقط میله ای باقی مانده بود شروع به خارج شدن از باند کرد . باز هم با توکل به خدا آخرین وسیله اضطراری باقی مانده یعنی ترمز اضطراری را گرفتم . هواپیمای شعله ور با سرعت 180 مایل شروع به خارج شدن از باند نمود .

با لطف خداوند هواپیما از حرکت باز ایستاد

درست در نیم متری لبه خارجی باند، هواپیما به سمت داخل باند برگشت و همانند شعله ای آرام در حال سوختن بود، در طول باند شروع به حرکت نمود. به محض توقف، آتش تقریباً به روی سر ما و به پشت کابین رسیده بود که به خلبان دیگر گفتم هر چه سریع تر از هواپیما خارج شود.
دوستان آتش نشان با انواع تجهیزات در تلاش بودند و سرانجام آتش را خاموش کردند . با خاموش شدن آتش محل انفجار اولیه را دیدیم که کاملاً دهان باز کرده بود . حادثه از جایی شروع شده بود که حتی سازندگان هواپیما هم انتظار آن را نداشتند که با چنین انفجاری هواپیما قادر به پرواز باشد ولی آنها نمی دانند که ما با یاد خدا زندگی می کنیم و به معجزات او ایمان داریم.
بعدها توفیق رفتن به حج را یافتم و عظمت وجودش را بیشتر حس کردم و همچنین از دست حضرت آیت اللّه خامنه ای تقدیر نامه ای دریافت کردم و دانستم که اینها همه خواست خداوند بوده که من به افتخاری این چنین نایل شوم. [/b]

منبع / www.air-mag.blogsky.com/

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
چطور آب قمقمه پس از سال‌ها هنوز تازه مانده؟!

 

مدت‌ها بود ‌در گروه تفحص، مشغول یافتن اجساد پاک شهدا و انتقال آن‌ها به پشت جبهه بودیم. شهید آوینی مسئولیت گروه را بر عهده داشت. او با اعتقاد و ایمان راسخی که ریشه در وجودش دوانده بود، هر صبح مخلصانه وارد میدان نبرد می‌شد و تا دیر وقت به کارخود ادامه می‌داد. هر روز صبح وقتی که برای کاوش و جست‌و‌جو به منطقه می‌رفتیم، شهیدآوینی ضمن سفارش بچه‌ها به تقوا و پرهیزکاری، به آن‌ها توصیه می‌کرد، ‌حتما در موقع کار وضو داشته باشند. آن روز هم مثل روزهای گذشته، عازم محل تجسس شدیم. شهید آوینی طبق معمول بچه‌ها را در محلی جمع کرد و نکات لازم را به آن‌ها یادآور شد. بعد هم با توکل بر خدا دستور آغاز به کار را صادر کرد.

ساعاتی از شروع فعالیت ما گذشت، ولی هیچ جسدی را شناسایی نکردیم. با وجود این، دلسرد نشده، به کار خود ادامه دادیم، اما تمام تلاش ما برای یافتن شهدا بی‌فایده بود. شهید آوینی که اوضاع را این گونه دید، از بچه‌ها خواست تا در محلی جمع شوند. احساس کردیم که کار مهمی پیش آمده که او دستو توقف عملیات را صادر کرده است. دست از کار کشیدیم و به خدمت او رفتیم. او با‌‌ همان متانت و تبسم همیشگی شروع به صحبت کرد. در ضمن سخنان خود گفت: «برادران آیا در میان شما کسی هست که وضو نداشته باشد؟».

 

چند لحظه سکوت در میان جمع حکمفرما شد. کسی چیزی نگفت. عده‌ای از بچه‌ها به چهرهٔ نورانی او چشم دوختند و تعدادی به زمین خیره شدند. سکوت بچه‌ها باعث شد که او دیگر چیزی نگوید. سرانجام به سخنانش پایان داد و سرانجام هم از درگاه خداوند برای همگی توفیق و سعادت خواست.

همگی سر کار‌هایمان بازگشتیم. حدود نیم ساعت بعد، یکی از بچه‌ها نامه‌ای به شهیدآوینی نوشت و در آن نامه یادآور شد که به هنگام کار وضو نداشته است و توضیح داد که چون خجالت می‌کشید در جمع این مطلب را بگوید،‌ مکتوب به عرضش رسانده است. در پایان نامه هم از شهیدآوینی و کلیهٔ بچه‌ها عذرخواهی کرد، آنگاه پنهانی وضو گرفت و به کار خود ادامه داد.

دقایقی پس از این ماجرا،‌‌ همان گونه که مشغول به کار بودیم، ناگهان به تل بزرگی از خاک برخوردیم. شهیدآوینی از رانندگان لودر خواست تا آن تل را به هم بریزند و بشکافند.

لودر‌ها فورا مشغول کندن زمین شدند و ناگهان به گوری دسته جمعی رسیدند. بچه‌ها با دیدن آن صحنه اشک از دیدگانشان سرازیر شد. بلافاصله دست به کار شدیم و پیکرهای مطهر شهدا را از زیر خاک بیرون آوردیم. قمقه‌ای یافتیم و آن را در گوشه‌ای قرار دادیم. یکی از بچه‌ها آن را برداشت و درش را باز کرد. لحظه‌ای بعد با تعجب فریاد زد و گفت: «بچه‌ها آب قمقمه کاملا تازه است!» من که از این موضوع خیلی تعجب کرده بودم، فورا به طرفش رفتم و وقتی با دقت به آب داخل قمقمه نگاه کردم، متوجه شدم که آب کاملا تازه است. با خود گفتم: «چه طور این آب پس از گذشت سال‌ها، آن هم در زیر خروار‌ها خاک و در کنار اجساد فراوان تازه مانده است؟».

هر چه فکر کردم، جواب قانع کننده‌ای برای این پرسش پیدا نکردم. در همین افکار غوطه‌ور بودم که ناگهان به یاد سخنان شهیدآوینی افتادم که می‌گفت: «بچه‌ها این جنازه‌ها پاک و مطهرند و ملائکه آن‌ها را غسل داده‌اند. ما هم باید با وضوی عشق آن‌ها را جست‌و‌جو کنیم‌».

منبع: در محاصره، صص ۴۹-۵۱

ویرایش شده در توسط ali_special
  • Upvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
اصطلاح «سرباز گمنام» از کجا آمد؟

.

 

دومین یادواره شهید سیدکاظم کاظمی با عنوان «نذیر هور» با حضور جمعی از فرماندهان دوران دفاع مقدس و موسسان سازمان اطلاعات سپاه با رونمایی از کتاب عملکرد و رفتار این شهید در باغ‌موزه دفاع مقدس برگزار شد

به گزارش ایسنا، در این مراسم که شامگاه پنج‌شنبه ششم شهریور با حضور امیر سرتیپ احمد وحیدی رئیس مرکز مطالعات راهبردی ستاد کل نیروهای مسلح‌ و خانواده شهید سیدکاظم کاظمی برگزار شد سردار حسن شیرازی دبیر انجمن سپاه در سخنانی گفت: شهید سیدکاظم کاظمی از پیشکسوتان گمنام عرصه اطلاعات بود و در عین حال که مسئولیت این واحد را در سپاه داشت در شورای فرماندهی سپاه نیز عضو بود و به شهادت رسید. او انصافا گمنام و مظلوم باقی ماند. البته یکی از ویژگی‌های فعالیت‌های اطلاعاتی و امنیتی نیز همین گمنامی است.

وی در ادامه یادآور شد: در واحد اطلاعات سپاه یکی از حوزه‌های فعالیت مقابله با گروه‌های مارکسیستی‌، ماتریالیستی و گروه‌های چپ بود. مدیریت و عملکرد شهید کاظمی باعث شد تا این گروه‌ها و حزب توده که به اصطلاح به آنها گروه‌های چپ گفته می‌شد ضربه‌های سختی بخورند و منهدم شوند. همین فعالیت‌ها باعث شد تا برای نخستین بار از سوی امام خمینی(ره) به این عزیزان در سپاه «سرباز گمنام» بگویند. آنچه امروز نیز «سرباز گمنام» می‌نامیم حاصل تلاش و فعالیت‌های سیدکاظم کاظمی است

.

http://www.tabnak.ir/fa/news/430127/%D8%A7%D8%B5%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%AD-%D8%B3%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B2-%DA%AF%D9%85%D9%86%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B2-%DA%A9%D8%AC%D8%A7-%D8%A2%D9%85%D8%AF

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
با سلام.

ماجرای حمله به پادگان هوانیروز و فرار عراقی ها را بخوانید در انتها توضیحاتی در باره این عملیات خواهم داد .

شهید علی‌اکبر شیرودی می‌گفت: اگر از ما توضیح بخواهند چرا پادگان را تخلیه نکرده‌ایم، مسئله‌ای نیست. ارزش آن را دارد که بازداشت یا حتی اخراج شویم. مملکت در خطر است و حقانیت ما سرانجام اثبات خواهد شد.


به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، جنگ نابرابر نیروهای بعثی عراق علیه ایران غافلگیر کننده بود اما مردان بزرگی بودند که با درایت و هوشیاری خود معادلات را به نفع کشورمان تغییر دادند و شهید «علی‌اکبر شیرودی» از جمله آنان است که در جلوگیری از سقوط پادگان هوانیروز کرمانشاه و شهرهای آن نقش محوری داشت.

***

روزهای اول جنگ پایگاه هوانیروز کرمانشاه، هدف هواپیماهای عراقی قرار گرفت؛ پس از این حمله بود که پایگاه به حال آماده‌باش درآمد و دستور خارج کردن بالگردها از آنجا صادر شد؛ خلبان‌ها و تیم‌های فنی به سرعت دست به کار شدند و چند ساعت بعد، بالگردها از پایگاه خارج شدند و در میان کوه‌های نزدیک پایگاه به حالت استتار قرار گرفتند.

از سرپل ذهاب خبرهای نگران‌ کننده‌ای به گوش می‌رسید و اخبار حاکی از پیشرفت دشمن به سوی این منطقه بود؛ طبق دستور بلافاصله به طرف سرپل ذهاب حرکت کردیم و در پادگان سرپل به زمین نشستیم. وضع پادگان خیلی درهم و برهم بود. بی‌آنکه از وضعیت منطقه دقیقاً اطلاع داشته باشیم، بالگردها را وارد عمل کردیم و به سوی مرز رهسپار شدیم، ولی آنچه از بالا شاهد آن بودیم، باور نکردنی بود. تانک‌های عراقی انگار که جاده‌ای آسفالته را می‌پیمودند، پشت سر هم به طرف سرپل ذهاب در حرکت بودند.

سریع به پادگان برگشتیم و وضعیت را گزارش کردیم. شهید شیرودی با تعدادی دیگر آنجا بودند. چهره شیرودی از شدت عصبانیت گلگون شده بود گفت: الان به من دستور دادند که هر چه سریعتر پادگان را خالی کنیم؛ در حالی که هنوز یک گلوله توپ هم اینجا نیفتاده است!

یکی از بچه‌ها گفت: اکبر، عراقی‌ها دارند هر لحظه نزدیک‌تر می‌شوند ما چند ساعت پیش خودمان آنها را دیدیم.

اکبر گفت: دشمن در سراسر مرزهای ما در حال پیشروی است؛ پس هر جا با او پیشروی کرد، ما باید عقب‌نشینی کنیم؟ دستور داده‌اند پس از تخلیه پادگان، زاغه مهمات را با یک راکت از بین ببریم تا دست عراقی‌ها نیفتد، ولی نظر من این است که تا جایی که می‌توانیم، بمانیم و مقاومت کنیم؛ هنوز هم طوری نشده است.

حیف نیست این همه مهمات و موشک‌های خودمان را از بین ببریم؟ ما باید تا جایی که امکان دارد، این مهمات را روی سر عراقی‌ها بریزیم. اگر پیشروی‌شان متوقف شد، چه بهتر، و گرنه استارت می‌زنیم و بالگردها را از این جا دور می‌کنیم موافقید؟

شهید سهیلیان گفت: من حرفی ندارم، می‌مانم.

بقیه بچه‌ها هم تحت تأثیر قرار گرفتند و ماندند. مهمات‌گیری بالگردها شروع شد و ما به طرف تانک‌ها حرکت کردیم. بچه‌های فنی مرتباً موشک‌های تاو را سوار می‌کردند و ما بدون معطلی به طرف نیروهای مهاجم پرواز می‌کردیم.

ستون تانک‌های دشمن همچنان به طرف سرپل ذهاب در حرکت بودند و پیروزی را حق مسلم خود می‌دانستند. آتش خشم و نفرت بچه‌های خلبان در موشک‌های تاو و رگبار توپ‌های بالگردهای کبرا بر سر مهاجمان می‌ریخت و چنان ضربتی به آنها وارد کرده بود که برخی از تانک‌ها دور خودشان می‌چرخیدند.

دودهای قارچ مانندی که بر اثر اصابت موشک‌ها به تانک‌ها به هوا برمی‌خاست، همه جا را تیره و تار کرده بود.

عراقی‌ها به قدری ترسیده و دستپاچه شده بودند که اصلاً نمی‌دانستند توسط بالگردها مورد حمله قرار گرفته‌اند؛ برای همین، بدون هدف شلیک می‌کردند، با هم تصادف می‌کردند و بعضی در مسیر بازگشت، واژگون می‌شدند. شکار از این بهتر نمی‌شد!

عملیات تا نزدیک غروب طول کشید. ما برخلاف استانداردهای پروازی، در حال روشن بودن بالگرد، مهمات‌گیری می‌کردیم و سوخت می‌زدیم.

پرسنل فنی که سر و صورتشان پر از خاک بود، راکت‌ها را نصب می‌کردند و ما هم بدون پیاده شدن، منتظر تمام شدن کار آنها می‌نشستیم. بعد هم نوبت تانکرهای سوخت بود. وقتی بالگردهای دیگر برای زدن سوخت و مهمات‌گیری برمی‌گشتند، بالگردهای آماده از زمین کنده می‌شدند و به طرف دشمن حرکت می‌کردند.

با عملیات پیروزمندانه ما، دو سه دستگاه از تانک‌های خودی که در حال عقب‌نشینی بودند، قوت قلب گرفتند و شروع به تیراندازی به سوی آنها کردند. حالا دیگر صحنه برعکس شده بود. تانک‌های عراقی در حال عقب‌نشینی بودند و دو سه تانک ما آنها را دنبال می‌ کردند!!

پادگان تخلیه شده بود و ما تنها بودیم. این صحنه در عین حال که بسیار غم‌انگیز بود، ما را از انجام عملیات منصرف نکرد. کم کم هوا تاریک می‌شد و ما از اینکه دیگر نمی‌توانستیم به عملیات ادامه دهیم، ناراحت بودیم. ممکن بود با آمدن شب، عراقی‌ها حمله کنند، ولی خوشبختانه خبری نشد.

هنوز روشنایی صبح ندمیده بود که اکبر گرفت:باید دوباره به سراغشان برویم.

گفتم:فکر نمی‌کنم این قدر احمق باشند که تا حالا مانده باشند!

حدود ساعت شش صبح دوباره پروازهای ما شروع شد. دیدیم تانک‌های زیادی دست نخورده باقی مانده‌اند. اگر نیروهای پیاده در آن موقع آماده بودند، به راحتی می‌توانستیم صدها تانک را به غنیمت بگیریم، ولی چاره‌ای جز منهدم کردن آنها نداشتیم.

آن روز 150 تانک دیگر از عراقی‌ها منهدم شد و به نظر ما خطر از بین رفته بود. با تمام این احوال، ما همچنان در فکر دستور عقب نشینی بودیم. فرماندهان دستور داده بودند و ما هم فرصتی برای تماس با آنها نداشتیم.

اکبر می‌گفت: اگر از ما توضیح بخواهند که چرا پادگان را تخلیه نکرده‌ایم، مسئله‌ای نیست. ارزش آن را دارد که بازداشت یا حتی اخراج شویم. مملکت در خطر است و حقانیت ما سرانجام اثبات خواهد شد.

شب ورق برگشت و همه چیز عوض شد. خبر شهادت بچه‌ها و نجات یافتن سرپل ذهاب به تهران رسید و تلفنگرامی از تهران آمد که اسامی بچه‌ها را برای تشویق می‌خواستند.

اضطراب و دلهره‌ای که در چشم و دل همه موج می‌زد، جای خود را به دریایی از شادی و امید داد. تشویق برای ما اهمیتی نداشت، مهم این بود که به حقانیت ایمان خود پی برده بودیم و پیشروی دشمن را به سوی شهرهای مهمی چون اسلام‌آباد و کرمانشاه متوقف کرده بودیم.

فردا صبح یکی از افسران عملیات آمد و با خوشحالی گفت: اکبر، بگو بچه‌ها آماده شوند؛ یک ستون دیگر از تانک‌های عراقی در حال پیشروی به سوی گیلان غرب هستند.

بچه‌ها به سرعت آماده شدند و دقایقی بعد بالگردها به سوی گیلان غرب به پرواز درآمدند. جاده‌ای که به این شهر ختم می‌شد، در اشغال ستونی از تانک‌ها بود و گرد و خاک زیادی بر اثر حرکت تانک‌ها به وجود آمده بود.

در آن شرایط چهره شهر به کلی دگرگون شده بود و مردم روی پشت بام‌ها سنگر گرفته بودند و در انتظار پذیرایی از آنها به سر می‌بردند. به محض دیدن تانک‌ها و با تجربه‌ای که در طول دو روز گذشته به دست آورده بودیم، شروع به منهدم کردن ستون کردیم.

نمی‌دانم چگونه شرایط و صحنه درگیری را توصیف کنم، ولی یقین دارم خداوند برکت بزرگی در مهمات و بالگردهای ما قرار داده بود.

ما طبق مقررات پروازی باید مرتباً تغییر موضع می‌دادیم، ولی آنها به قدری غافل بودند که ما از همان مواضع قبلی آنها را زیر آتش می‌گرفتیم. به این ترتیب غرب کشور از سقوط حتمی نجات پیدا کرد.

...

عملیاتی گمنام و باز مضلومیت ارتش در روزهای ابتدایی جنگ ! که در کمتر جایی به آن اشاره شده !

من فیلم مستند از زبان خود خلبانان شرکت کننده در این عملیات دارم.که نکاتی جا افتاده را از همان عملیات را به مطلب اضافه میکنم .



در همانروز در که خلبانان در داخل پادگان نیمه تخلیه شده سر پل زهاب در حال برسی وضعیت بودند متوجه حضور چند زن جوان و پیر زن و چند نوجوان غیر نظامی در جلوی دژبانی پادگان با حالتی بسار ناراحت کننده شدند که از هموطنان مرز نشین بودند ! وقتی آنان متوجه حضور خلبانان شدند با حالتی از خشم و اعتراض به خلبانان میگویند :
شما خلبانان ما هستید ؟ بی غیرتها خبر ندارید که عراقیها با آن تعداد بالا با ما چه کردندو.. ( تجاوز گروهی به آنان )!!و چه و چه ! و همین مسئله باعث میشود که چند خلبانان شروع به گریه میکنند !
و شیرودی در همانجا میگوید به جای گریه و انهدام انبار مهمات خودی که متعق به خوذ ماست و این خشم وگریه ها را در همان مهمات را بروی تقویت و بر روی ستون در حال پیشروی به این سمت بریزیم .

و پس از خوردن فقط چند عدد سیب زمینی خام که تنها غذای موجود در پادگان بود شروع به کار میکنند !


البته وجود شیرودی و نقش او در تحریک بچه ها نقش بزرگی در این عملیات داشت ولی فرماندهی این عملیات به عهده 2 سرهنگ خلبان( در آن موقع ) خلبانان سرهنگ قیاحی و سرهنگ اسماعیلی بود .

و از خود گذشته گی عوامل فنی مثل همافر ناصحی نژاد و مروتی و 2-3 سرباز داوطلب و با تعدادی محدود پرنده که جمعا شامل 8 هلیکوپتر کبری و جت رنجرو ... جهنمی را برای یک لشگر زرهی و پیشرفته بر پا میکنند که پس از 17 روز از آن عملیات وقتی اسیر میگیرند یک افسر اسیر عراقی میگوید که در روز اول حمله ما به سمت پادگان سر پل زهاب هوانیروز ایران با بیش از 100 فروند هلیکوپتر ما را تارو مار کرد !

و اسامی تعدادی از خلبانان شرکت کننده در آن عملیات : فرماندهی با جنابان قیاهی و اسماعیلی و خلبانان بدون تفکیک و نوع پرنده :

علیپور- شه پرست - شادان پور - اسوار -شهید شیرودی - شهید سهیلیان - نریمان شاداب- اسدی زاده ولی پور- نظر محمدی و ... دیگران که من اطلاعی از نامشان ندارم و اگر دوستان کسی اطلاعاتی تکمیلی از این عملیات دارد محبت کند و در انجمن قراردهند.
با تشکر از توجهتان. ویرایش شده در توسط BREAK
  • Upvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
سلام"
این متن را همینجوری برای در دل ارسال میکنم .
به مدت 25 ماه در مناطق عملباتی خدمت کردم.
در گردان ویژه 505 عملیات مرزی پاوه.
بیشتر سعی کردم سرباز خوبی باشم!! نه عشق خدمت بودم و نه به من خوش میگذشت 2 ماه اضافه خدمت برای شیطنت هایم داشتم! ولی در جایی بودم که سربازان بد حتی 1 ساعت تحمل نکردند! باید فهمیده باشید جه میگویم؟ به قولی: در جنگ لحظات و صحنه هایی و روزهایی که بر ما گذشت که نه میشود به درستی بیان کرد و نه مردم توان درک گفته ها را دارند! فقط باید در قیامت خدا فیلم منتخب آن را برای همه پخش کند و همه لحظاتی از آنچه بر ما گذشت را ببینند تا بفهمند فرزندان و پدرانشان چه کردند و چه زحمتی کشیدند!
بچه های جنگ همگی مشکلاتی دارند که نمیتوانند عنوان کنند! کابوسهای شبانه و دردهای عصبی و افسردگی! حتی فکرش را نمیکردیم که پس از جنگ انقدر روزگار برایمان سخت بگذرد! خیلی خیلی سخت است ! روزی نیست که چند بار به آن دوران و خاطراتش فکر نکنیم!! مثل بک آدم پولداری که روزی اطرافش پر ازدوست و آشنا و... و یکدفعه پولها و دوستانش را با هم از دست بدهد و گوشه نشینی پیشه کند! مگر در تاریخ کشورمان چند بار چنبن جنگی با این وسعت و مدت زمانی روی داده و خواهد داد؟ و ما در دوره ای هستیم و بودیم که در آن جنگ شرکت کردیم و آیندگان بیشتر از ابن جنگ خواهند فهمید! تا تاامروزیها!اصلا عدهای خاص که به جنگ و ادوات جنگی و هواپیماهای جنگنده و ... علاقه دارند دوست دارند از جنگی بشنوند که مدرنترین ادوات در زمان خود را در آن استفاده کردتد! سومین قدرت هوایی جهان با قویترین ارتش اعراب یا بهترین ادوات دو ابر قدرت جهان رودر روی هم در یک آزمایش بی نظیر با شرکت ایران و عراق!همه جور مهمات این دو ابر قدرت با جدی ترین و بیشترین مقدار مصرف شد!کشورهای درجه دو و سه نیز تجهیزات نظامی خود را به عراق دادند و انان هم روی ما ریختند! وقتی خمپاره در چند صد متری به زمین میخورد زمین زیر پا وحتی کوههای و تپه ها نبز میلرزید! هواپیماها وقتی دسته جمعی آسمان را سیاه میکردند سایه میشد! و مرگ مییارید!از نوع خیلی خیلی بدش! وقتی میآمدند اول چند تاشون پدا فندها را خاموش میکردند و باقی با خیال راحت تر هر کاری دلشان میخواست میکردند صدایشان که در ارتفاع پایین میزدند هنوز تو گوشم است! بوی مواد منفجره و سوختن ادوات و بوی کباب و جزغاله آدم!! میفهید چه میگویم؟! در گوشه ای بی پناه و وحشت زده دراز کشیده و چشمها را بسته و منتظر مرگ و یا رفتن آنان بودیم هیچ دفاعی و کاری هم از ما ساخته نبود! و بالاخره میرفتند! همه جا داشت میسوخت! و صدای ناله و فریاد سرسام گرفته ها! و بوی خیلی بد کباب دوستانمان! اجساد تکه تکه شده و شدیدا سوخته که نگاه کردن به آنان دل شیر میخواست! مگ یک جوان چند بار توان دیدن این صحنه ها را دارد؟ در طول بیش از 2 سال بارها و بارها مشابه این صحنه ها را دیده ام ! و درگیریهای نزدیک تر با نفرات در برف و با درجنگل و کوهستانهای پر از دره و پرتگاه. خالا همان جوان زنده برگشته ولی روح داغانش را پر درد میبیند! در جامعه رها شده و باید زندگی کند و کار کند رانندگی کند به زن و بچه اش برسدو...! بکی مشابه را نشان دهید که توانسته موفق باشد؟ بولدار شده و در کار و تجارت پولدار شده باشد؟! اکثرا وضع مالی خوبی ندارند. فرق نمیکند سرباز و خلبان وافسر و درجه دار هم ندارد همه با مشکلات درگیرند! رها شدند و فراموش شدند!در یگانهای آموزشی میتوانند بهترین استاد شوند و با کمکشان و تجربیاتشان جزوات و مقاله های با ارزش درست کردو... نه اینکه خاطراتشان بشود سرگرمی و داستان. عده ای که به تاریخ جنگ و کشورشان علاقه دارن تنها کسانی هستند که امثال من را امید میبخشندو احترام قایلند! خیلیها اصلا حوصله گوش کردن به خاطرات ما را هم ندارند! در فکر اکثر پولداران جنگ چیزی چرت است! جوانان در فکر فرار از خدمت و دنبال پارتی به هر دری میزنند!درقانون هم اگر خدمت سربازی نروند مشکلی جز پاسپورت تا 50 سالگی ندارند.هم ازدواج میکنندوهم در معاملات همه چیز به نامشان میشود! بدتر از همه میدانید چیست؟! هنگامی که جنگ بود کسانی که هم سن وسال من بودند و از دوستانم بودند از کشور فرار کردند و به اروپا و آمریکا رفتند پناهنده و...شدند و وضعشان هم اکنون خیلی بهتر از ما که ماندیم و دفاع کردیم است! بدون هیچ تنبیه و توبیخی حالا پاسپورت ایرانی؟! هم گرفته اند و مرتب به کشور رفت و آمد دارند در شمال ویلا سازی هم میکنند! ودر تهران ملک و املاک خریده اند ماشین و چه و چه؟! مگر قاچاقی رفتن در زمان جنگ و فرار از خدمت در حالی که کشور به اینان نیاز داشت جرم نبود و نیست؟ پس چرا ما را به ... دادند؟! چرا ما را که نرفتیم و در کشور ماندیم و جنگیدیم به حال خود رهاکردید و کسی نیست که از اینان بپرسد مگر ما نمیتوانستیم مثل اینان باشیم؟ اگر ما نبودیم الان صدام در شمال ویلا سازی میکرد!اقلا جریمهشان کنید وبه آنان که ماندند برسید!آینان که خدمت سربازی نرفتند! چطور پاسپورت گرفته ا ند؟ چون پول دارند؟ چون حقوق پناهندگی میگیرند؟ گناه است به خدا حق کشی است!
خالا قضاوت کنید چه میکشیم و کجایمان میسوزد...! ویرایش شده در توسط BREAK
  • Like 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
 

شناسایی پل های مواصلاتی، پادگان و فرودگاه اربیل



جنگی ناخواسته شروع شده بود. در مدت زمانی که از جنگ گذشته بود، نیروی هوایی اکثر هدف هایی از قبل پیش بینی شده را مورد حمله قرار داده بود و نیاز به کسب اطلاعات از هدف های دیگر به شدت احساس می شد. در این بین گردان های هواپیماهای شناسایی نیروی هوایی بیشترین نقش را در این مهم ایفا می کردند . خلبانان تیز پرواز نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در حالی که بدون هیچ مهماتی باید در عمق خاک دشمن و آن هم با ارتفاع کم پرواز می کردند ولی هرگز از این مسئولیت سرباز نمی زدند و همواره با عکس برداری از مناطق مهم و استراتژیک عراق چه نظامی و چه اقتصادی، کمک شایانی می نمودند، زیرا پس از عکس برداری، با مشخص شدن مختصات دقیق نقطه هدف خلبانان می توانستند با در نظر گرفتن سمت و همچنین موانع در بین راه ، بهترین مسیر را برای رسیدن به هدف انتخاب کنند و با خیالی آسوده تر تمرکز خود را معطوف به انهدام هدف نمایند.
فصل پاییز بود و هوا نسبتا سرد و تقریبا ابری بود . در همین اثنا ماموریتی به گردان شناسایی پایگاه یکم شکاری محول شد که برمبانی آن یک فروند فانتوم شناسایی می بایست با پرواز بر روی خاک عراق، ماموریتی را انجام می داد .

عکس برداری از 3 نقطه در یک پرواز
ماموریت آن روز به شکلی بود که برگشت از آن قطعیت نداشت زیرا خلبانان باید با نفوذ به خاک عراق، از چندین نقطه عکس برداری می کردند و این کار را برای آنان دشوار می کرد زیرا با شناسایی شدن و در اولین نقطه، احتمال هدف قرار گرفتن در نقطه بعدی و یا هدف قرار گرفتن توسط گشتی های دشمن بالا می رفت .
به هر شکل دو تن از بهترین خلبانان برای این ماموریت انتخاب شدند. همان طور که عنوان شد هدف سه نقطه مختلف بود و پرواز در آن روز به سه بخش تقسیم می شد . خلبانان باید از سه هدف مختلف عکس برداری می کردند . هدف اول یک پل مواصلاتی در منطقه کوهستانی "رواندوز" بود ، پس از آن پل بزرگی در جاده " موصل" به "اربیل" بر روی رودخانه " زابرگ" و هدف سوم فرودگاه و پادگان نیروی زمینی شهر "اربیل" بود که پس از شناسایی هدف سوم خلبانان باید تغییر سمت داده و در مسیر بازگشت قرار می گرفتند .

عملیات طرح ریزی شد
درفصل پاییز و هوای مناطق شمال غرب کشور و شمال عراق معمولاً ابری است و ابرها گهگاه آن قدر پایین می آیند که پرواز ناوبری و عکس برداری در ارتفاع کم به خاطر پوشش ابر و عدم امکان دیدن نقطه نشانه های زمینی با مشکلات بسیار مواجه می شود .
آتشبارها و توپخانه ها و سایت های موشکی نیزبه هوای دشمن در نقاط حساس و اطراف شهرها مستقر بودند . سیستم پدافند هوایی عراق در نقاط کوهستانی و مرزی، تعداد بسیار زیادی دیده بان گمارده بود که این دیده بان ها با مواضع توپخانه زمین به هوا در نزدیکی خودشان ارتباط مستقیم داشتند واطلاعات خود را در کوتاه ترین زمان در اختیار یکان ها ضد هوایی قرار می دادند . این یکان ها در مقابل پروازهای هواپیماهای ما به صورت خودکار عمل می نمودند و با هدایت کامپیوتری به سمت هدف شلیک می کردند و تهدید عمده ای به شمار می آمدند . با در نظر گرفتن تمام این مسایل کار طراحی پرواز و ترتیب عبور از هدف ها توسط خلبانان شروع و برنامه ریزی شد و به اقتضای نوع ماموریت از یکان نگهداری خواسته شد که هواپیماها را به دوربین های مناسب تجهیز کنند. همچنین به دلیل بعد مسافت و گستردگی عملیات فانتوم به طور حتم دچار کمبود سوخت می شد. پس قرار شد هواپیمای سوخت رسان نیز در قسمت غرب کشور مستقر شود تا در هنگام بازگشت فانتوم به آنها سوخت لازم را جهت بازگشت به پایگاه انتقال دهد.

شرح عملیات
لحظه موعود فرا رسیده بود. خلبانان با قدم های استوار و با آمادگی کامل در حالی که تجهیزات پروازی را تحویل گرفته بودند، به سمت هواپیمای آماده رهسپار شدند و پس از وارسی های لازم، سوار بر پرنده آهنین بال خود که فاقد هرگونه تجهیزات دفاعی بود و فقط با انواع دوربین ها تجهیز شده بود شدند و در ساعت مقرر با تاکسی بر روی باند پایگاه پروازی به ابتدای باند رسیده و لحظاتی بعد در آسمان غوطه ور شدند .
فانتوم بلافاصله بعد از پرواز به آرامی ارتفاع گرفت و در ارتفاع بالا به سمت شمال غرب کشور حرکت کرد . در طرح ریزی پروازی پیش بینی شده بود که در نقطه ای نزدیک مرز ارتفاع را کم کرده و دور از دید رادارهای دشمن بر فراز مناطق کوهستانی به سمت اولین هدف پرواز کنند . با رسیدن به نقطه مورد نظر خلبان ارتفاع را کم کرده و با عبور از مرز در لا به لای کوه ها شروع به پرواز نمود . هواپیما در ارتفاع 30 متری زمین پرواز می کرد ، خلبان به تدریج سرعت هواپیما زیاد نمود تا این که به سرعت 1100 کیلومتر در ساعت رسید . پرواز با سرعت بالا و در ارتفاع 30 متری خطرات زیادی را می توانست به همراه داشته باشد.
عکس برداری از اولین هدف بدون هیچ تهدیدی
لحظاتی بعد هواپیما به منطقه اولین هدف یعنی پل در منطقه رواندوز نزدیک شد و خلبانان خود را برای عکاسی از آن آماده نمودند . شرایط از هر جهت مطلوب بود و عکاسی را به بهترین نحو انجام شد . خوشبختانه بدلیل سرعت زیاد و غافل گیری دشمن ، پدافند آنها فرصت کوچک ترین عکس العمل را نتوانستند پیدا کنند .
پس از عبور از هدف اول برابر طرح ریزی اولیه خلبان با گردش هواپیما به سمت چپ به سمت هدف دوم به حرکت در آمد . پل ارتباطی در بزرگراهی که شهر های اربیل و موصل را به هم متصل می کرد هدف دوم بود . داشتن اطلاعات کافی از این پل مهم برای حملات بعدی هواپیماهای شکاری بمب افکن نیروی هوایی لازم بود تا بتوانند با آگاهی هر چه بیشتر از شرایط آن و مواضع پدافندی دشمن ماموریت های خود را طراحی و اجرا کنند.
عبور از روی دومین هدف ، آتش سنگین پدافند دشمن
خلبانان برای این که بتوانند از تمام اجزای پل عکس برداری کنند ، تصمیم گرفتند از داخل رودخانه به آن نزدیک شوند و از روبه رو به سمت آن پرواز کنند . وضعیت دشواری بود زیرا در این نوع پرواز پدافند زمین به هوای دشمن به وضوح آنها را در دید داشت و در تیررس کلیه جنگ افزار ها قرار می گرفتند .
خلبانان از وضعیت پدافند قدرتمند پل ، آگاهی داشتند ولی به خاطر گرفتن عکس های مناسب خود را در بدترین شرایط ممکن قرار داده بودند . تنها راه نجات خلبانان و هواپیما در این شرایط سرعت زیاد در ارتفاع کم و انجام گردش های تند پس از عکاسی بود . انجام هر گونه مانور در مجاورت پل غیر ممکن بود چون باعث به هم خوردن دوربین های عکس برداری هواپیما می شد .
خطر اصلی خلبانان و هواپیما را تهدید می کرد . زیرا آنها باید بدون هیچ حرکتی و در پروازی مستقیم از منطقه پل و از میان آتش توپ های ضد هوایی دشمن عبور می کردند .
خلبانان با یاد خدا در موقعیت مناسب روی رودخانه قرارگرفتند و با سرعتی بسیار بالا بی امان به سمت پل پیش رفتند . پدافند زمین به هوای دشمن با عبور از هدف اول از حضور هواپیمای ایرانی در منطقه مطلع شده بود . تیراندازی کلیه توپ های هوایی مستقر در سمت چپ و راست پل از فاصله دور مشخص بود و هر آن احتمال اصابت گلوله ها به کابین هواپیما می رفت . خلبانان در نزدیک پل از کف رودخانه اوج گرفته و با ارتفاع مناسب برای عکاسی از روی آن عبور کردند . توپ های ضد هوایی به شدت شلیک می کردند .
گردش به سمت هدف سوم و آتش سوزی در زیر باک
خلبانان بلافاصله پس از عبور از پل گردش های تند به چپ و راست را آغاز کرده و بعداز طی مسافتی با گردشی گود به سمت شمال تغییر جهت دادند و به سمت هدف سوم یعنی فرودگاه و پادگان نیروی زمینی دشمن در اربیل رهسپار شدند .
هر دو خلبانان از این که توانسته بودند عکس های خوبی بگیرند خوشحال بودند . احتمال داشت شلیک توپ های ضد هوایی دشمن را دوربین های پهلویی هواپیما ثبت کرده باشند و فعالیت آنها را می توانستند در عکس ببینند .
برای مقابله با توپ های ضدهوایی خلبانان به ناچار از مسیر تعیین شده منحرف شده و از شهرکی در حوالی شهر اربیل عبور کردند . خلبان کابین عقب در نگاهی گذرا به بال چپ هواپیما دودی غلیظ همراه با شعله را در زیر بال مشاهده نمود . خلبانان بی درنگ باک های سوخت خارجی هواپیما را رها کردند زیرا در غیر این صورت گسترش آتش به سر تا سر بال چپ و بدنه هواپیما حتمی بود .
عکس برداری از هدف سوم ، باک های آتش گرفته روی سر دشمن
هواپیما داخل خاک عراق بود و کاهش میزان سوخت خطر بعدی پرواز بود. هواپیما فاصله زیادی از پایگاه های خودی داشت . پادگان و فرودگاه روبه روی خلبانان بود بنابراین آنها تصمیم گرفتند که عکس آن جا را نیز بگیرند . هواپیما به سرعت به پادگان رسید . دوربین ها به خوبی کار می کردند. از گوشه و کنار دائماً به سمت فانتوم تیر اندازی می شد . حالا بهترین زمان بود. خلبانان باک های اضافی هواپیما را که منشاً آتش بودند روی محوطه پادگان رها کردند . توده ای از آتش همراه با باک های بنزین بر سر دشمن فرو ریخته شد . خلبانان به سرعت و با گردشی سریع به سمت راست در مسیر بازگشت قرار گرفتند . آتش کنترل شده بود و با فرو افتادن باک ها دیگر اثری از آن باقی نمانده بود .

عبور از مرز و سوختگیری هوایی
لحظاتی بعد خلبانان با رسیدن به کوه های مرزی کمی اوج گرفتند و بعد از تماس با رادار منطقه به سمت هواپیمای سوخت رسان حرکت کردند . سوخت هواپیما رو به اتمام بود و هواپیمای سوخت رسان هم منتظر خلبانان بود . لحظاتی نگذشته بود که خلبان با دیدن تانکر با اعلام رمز پروازی به سمت او حرکت نمود و ثانیه هایی بعد کار سوخت گیری شروع شد ، تمام باک های داخلی فانتوم از سوخت پر شدند .
خلبانان بی درنگ هواپیما را به سمت پایگاه به پرواز درآوردند و دقایقی بعد به سلامت در فرودگاه فرود آمدند .
پس از پارک هواپیما ، خلبانان از آن پیاده شده و شروع به وارسی بدنه فانتوم پرداختند . هواپیما از چند نقطه مورد اصابت گلوله های توپ ضد هوایی دشمن قرار گرفته بود. مقدار ضایعات در بال چپ بیشتر بود اما به نظر می رسید که خطر اصلی را باک خارجی سمت چپ از هواپیما دور کرده است .
این باک مانند سپری در مقابل گلوله های دشمن عمل کرده بود و بعد از انفجار آنها در داخل باک آتش سوزی شده بود ولی مانع از برخورد مستقیم گلوله به باک های داخلی هواپیما شده بود. با رها شدن باک های خارجی روی پادگان دشمن ، کانون آتشی که خود دشمن بر پا کرده بود بر سر خودشان فرود آمده بود .
ماموریت در سایه توکل به ذات باری تعالی و توسل به ائمه اطهار به خیر و خوشی به اتمام رسید . فیلم دوربین ها برای ظهور فرستاده شد . وقتی عکس ها آماده شدند خلبانان متوجه شدند که عکس های خوبی از هر سه نقطه گرفته اند . ولی مهم تر از همه این که از سایه هواپیما در حالی که بر اثر گلوله های ضد هوایی دشمن دچار آتش سوزی شده بود نیز عکس های جالبی ثبت شده بود.
منبع:http://iranian-airforce.blogfa.com/

 
با سلام وتشکر از مطلب خواندنی شما.
اما نامی از خلبانان شرکت کننده که در عملیات حضور داشته اند برده نشده ؟
خاطره ای از سرتیپ خلبان جعفر عمادی



کمان 99 ، اولین پرواز جنگی من که دوربردترین هم بود
خاطره از : سرتیپ خلبان جعفر عمادی





روز یکم مهرماه اقتدار نیروی هوایی

شامگاه روز 31 شهریور ماه سال 1359 طرح عملیات 140 فروندی کمان 99 رسیده بود و همه خلبانان و فرماندهان مشغول کار برروی این طرح بودند لیست خلبانان شرکت کننده نیز توسط فرمانده و معاون عملیات پایگاه در حال تکمیل بود . روز یکم مهرماه سال 1359 برای نیروی هوایی ایران روزدیگری بود من در آنزمان در پایگاه سوم شکاری خدمت می کردم . در آن روز بین 45 تا 50 فروند فانتوم مسلح از پایگاه هوایی همدان به پرواز درآمدند تا مواضع از پیش تعیین شده را در خاک عراق بمباران کنند . روزباشکوهی بود تا به آن روز پایگاه ما این تعداد جنگنده را در یک روز به پرواز در نیاورده بود . گروه های پروازی مشخص شده بودند و من نیز هدفی را که باید بمباران می کردم می دانستم . ماموریت من دوربردترین هدف در آن روز بود شاید هم دلیل آن این بود که من در آن زمان لیدر طبقه سوم بودم و از تجارب خوبی برخوردار بودم . لیدر طبقه سوم به خلبانانی اطلاق می شد که می توانستند فرماندهی دو تا چهار فروند هواپیما را در روز یا شب برعهده گیرد ، به همراه آنان به پرواز درآید و بعد از طی مسافتی طولانی فرود آید .


هدف پایگاه هوایی حبانیه

هدف دسته ما پایگاه حبانیه بود این پایگاه در 70 مایلی غرب بغداد بود و بعد از پایگاههای الولید دورترین پایگاه هوایی عراق بود . قرار بر این بود که 8 فانتوم در دسته های دوفروندی با فواصل زمانی کوتاه به این پایگاه حمله کنند که من در دسته دوم قرار داشتم و قرار بود بعنوان شماره دو این پرواز باشم هواپیمای شماره یک را یکی از بهترین خلبانان نیروی هوایی که استاد خلبان هم بود و بدها به درجه رفیع شهادت نایل آمد برعهده داشت . قرار بود تمامی پروازها در صبح زود انجام شود .
راس ساعت مقرر نوبت به ما رسید که پرواز کنیم همانطور که گفتم ما به صورت دوفروندی پرواز می کردیم هر دو فانتوم مسلح روی باند رفتیم ، هواپیمای شماره یک با هدایت شهید سرهنگ خلبان محمد حسن قهستانی و فانتوم دیگر به خلبانی من پرواز می کرد به یاد دارم که کابین عقب من هم ستوان حدادی بود که یک هفته بعد در یک پرواز برون مرزی مورد هدف قرار گرفت و مجبور به ترک هواپیما شد و به اسارت درآمد . با اشاره شهید قهستانی که لیدر دسته بود به پرواز در آمدیم . بلافاصله بعد از بلند شدن ارتفاع گرفتیم و به همین شکل ادامه دادیم تا وارد خاک عراق شدیم .
تا چند روز اول جنگ ما با ارتفاع بالا پرواز می کردیم و وارد خاک عراق می شدیم که چند روزی از جنگ نگذشته بود که متوجه شدیم اگر بخواهیم با این ارتفاع وارد خاک عراق شویم به راحتی هدف قرار می گیریم و از آن به بعد برخلاف آموزشهایی که در تمرینات برای بمباران ، از ارتفاع بالا دیده بودیم تغییر رویه دادیم و برای مخفی ماندن از دید رادارهای دشمن با ارتفاع خیلی پایین وارد خاک عراق می شدیم


عراقی ها فکر حمله از طرف ما را نمی کردند

بهرحال ما در آن روز با ارتفاع بالا وارد خاک عراق شدیم . به محض ورود به خاک دشمن تمام حواس خود را جمع کردم و به کابین عقب هم تاکید کردم که مراقب سامانه های موشکی دشمن باشد هر چه در خاک عراق جلوتر می رفتیم من بیشتر هراسان می شدم بخاطر اینکه هیچ مانعی روبروی ما نبود نه پدافندی کار می کرد نه موشکی شلیک می شد و نه خبری از جنگنده های رهگیر آنها بود و ما بدون هیچ مزاحمتی در حال پرواز بودیم که البته بعد از ورود به خاک خودمان علت دستگیرم شد که عراقی ها که بخیال خود در حمله روز قبل توان نیروی هوایی را از بین برده بودند با خیال راحت در تدارک حملهایی دیگر به خاک ما بودند و اصلا فکر نمی کردند که مورد حمله قرار گیرند که در هنگام برگشت ما متوجه این موضوع شدیم . در حال عبور از خاک عراق گهکاه چند تیر پدافند آنها به سمت ما شلیک می شد که خطری برای ما ایجاد نمی کرد .

به هدف رسیده و آنجا را در هم کوبیدیم

هدف بسیار دور بود ما باید از شمال شهر بغداد می گذشتیم و 70 مایل ادامه می دادیم . بدون هیچ مشکلی به پایگاه حبابنیه رسیدیم که با فرمان شهید قهستانی شروع به بمباران نمودیم پدافند پایگاه که تازه متوجه ما شده بود با تمام قدرت به سمت ما شلیک می کرد که البته بخاطر ارتفاع بالا هیچ کدام از تیرهای آنها به ما اصابت نکرد با اتمام بمباران بلافاصله گردش کردیم و با سرعت از همان مسیر به سمت مرز حرکت کردیم .
در همین زمان نیروی هوای عراقی با تعداد کمی هواپیما به پایگاههای ایران حمله کرده بود . تا مرز فاصله ای نداشتم و بالاخره به سلامت از مرز گذشتیم با ورود به خاک کشور احساس خوبی داشتم چون اولین عملیات جنگی خودم را با موفقیت به پایان رسانده بودم غافل از اینکه ماجراهایی هنوز در انتظارم بود . با ورود به خاک کشور متوجه شدم به بسیاری از پایگاها از جمله پایگاه همدان حمله هوایی شده است و اکثر خلبانانی که از ماموریت برگشتند بدلیل کمبود سوخت مجبور به فرود اضطراری هستند که رادار به نوبت به آنها اجازه فرود داد البته تعدادی هم به پایگههای کمکی رفتند و در آنجا فرود آمدند .




نوبت فرود خودم را به دیگر دوستانم دادم

در نزدیکی پایگاه همدان نیز خلبانانی که کمبود سوخت داشتند درخواست می کردند که زودتر فرود بیایند من نگاهی به عقربه های سوخت جنگنده کردم و دیدم به دلیل اینکه ما در ارتفاع بالا پرواز کردیم سوخت مورد نیاز را داریم تا دقایقی برروی آسمان بمانین که تصمیم گرفتم فرصت خودم را به بقیه که سوخت کمتری دارند بدهم پس به رادار اعلام کردم من ارتفاع لازم را دارم و می توانم برای دقایقی در همین ارتفاع بمانم و دیرتر فرود بیایم . بلافاصله به حریم پایگاه رسیدم و شروع به گشت زنی نمودم تا اینکه بالاخره نوبت به من رسید . با اعلام برج مراقبت ارتفاع خود را کم کرده و آماده فرود شدم همه چیز مرتب بود چرخهای هواپیمایم ابتدای باند را لمس نمود و به محض اینکه بر زمین نشستم ....


دوفروند میگ عراقی آماده بمباران بودند

دو فروند هواپیمای عراقی از روبرو دیدم که در حال نزدیک شدن هستند ، درست حدس زده بودم هدف آنها باند فرود پایگاه بود .
دچار تردید شده بودم که باید چتر دم را بزنم یا نه ؟ اگر از چتر دم استفاده می کرم بعلت اینکه سرعت هواپیما به یکباره کم می شد مطمئنا به انتهای باند نرسیده توسط میگهای عراقی هدف قرار می گرفتم اگر این کار را نمی کردم ، سرعت هواپیما کم نمی شد و به سختی باید آنرا در انتهای باند متوقف می کردم ، در یک لحظه بالاخره تصمیم خود را گرفتم و چتر دم را زدم ولی همزمان قدرت موتورها را افزایش دادم هواپیما را تا اواسط باند به همین شکل جلو بردم و سپس به کمک کابین عقب با تمام قدرت شروع به فشار دادن پدالهای ترمز نمودیم و بالاخره موفق شدیم قبل از رسیدن میگهای عراقی از باند خارج شویم .


فانتوم دیگر اوج گرفت و میگها بمباران کردند

در همین هنگام با خروج من از باند یک فروند فانتوم دیگر که سوخت کافی نداشت آماده فرود شد ، خلبان این هواپیما شهید سرگرد خلبان بهرام عشقی پور و خلبان کابین عقب شهید سروان خلبان عباس اسلام نیا بودند . آنها به محض اینکه برروی باند نشستند میگها به انتهای باند رسیده بودند که با دستور برج مراقبت شهید عشقی پور بلافاصله قدرت موتور را به حداکثر رساند و دوباره به پرواز درآمد . پرواز او به موقع بود چون میگها از انتهای باند شروع به بمباران کردند و به سرعت از روی باند گذشتند ، آتش و دود همه جا را پر کرده بود ولی خوشبختانه به دلیل بی تجربگی خلبانان عراقی تمامی بمبها به کنار باند برخورد کرد و آسیب جدی به باند نرسید چون بعد از آن هم هواپیماهای دیگر برروی باند نشستند .


عشقی پور و اسلام نیا پروازی دیگر را ادامه دادند

ولی حادثه ای که نباید اتفاق رخ دهد روی داد ، در حین اوج گیری هر دو موتور هواپیمای آنان بدلیل گردش شدید دچار واماندگی شد و آنها در شرایط اضطراری قرار گرفتند ، شهید عشقی پور و شهید اسلام نیا می توانستند اجکت نمایند و جان خود را نجات دهند ولی اگر اجکت می نمودند هواپیما برروی خانه های مسکونی پایگاه می افتاد .
شهیدان بزرگوار عشقی پور و اسلام نیا در جنگنده خود باقی ماندند و سعی در هدایت آن به محلی دیگر کردند و در نهایت هواپیما به ساختمانی برخورد کرد که از قضا خانه شهید عشقی پور بود و هر دوی این عزیزان به درجه رفیع شهادت نایل شدند همسر شهید عشقی پور در لحظه حادثه در آشپزخانه منزل خود بود و چهره همسر خود را در آخرین لحظه دید و با او وداع نمود .


هنوز با یاد و خاطره آن روزها ...

من خود در آخرین لحظات هواپیمای این عزیزان را در حال گردش دیدم و برخورد آنرا نیز با ساختمان مشاهده کردم الان بعد از گذشت 28 سال از آن روزها هنوز هم به یاد دوستان شهیدم می افتادم و برای آنان طلب آمورزش می نمایم کسانی که صادقانه پای در رکاب نبرد و دفاع از وطن نهادند و گمنام رفتند ولی یاد آنها در بین من و دیگر دوستان خلبانم همیشه جاودان است .


منبع:
نیروی هوایی... ویرایش شده در توسط BREAK

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
در روز های آغازین جنگ ، منطقه دزفول زیر آتش توپخانه دشمن بود و این شهر هر روز تلفات بسیار زیادی می داد . مردم باقی مانده در شهر نیز روحیه خود را از دست داده بودند و نیاز بود تا چاره ای اندیشیده شود . در این هنگام "تیمسار اعلمی فر" تصمیم میگیرد تا محل استقرار توپخانه دشمن را شناسایی و آتش آن را خاموش کند . ایشان در بیان خاطره آن روزها می فرمایند : هر روز برای بررسی قیف انفجاری و یافتن مواضع دشمن به داخل شهر می رفتم ، ولی می دیدم که متاسفانه در اثر رفت و آمد مردم و وسایل موتوری ، قیف انفجاری دستکاری شده است . توپخانه دشمن هم از گلوله هایی استفاده می کرد که پس از طی یک مسافت مشخص ، با صدای انفجار دیگری ، تغییر مسیر می داد به گونه ای که حتی فرماندهان جنگ ، با صدای انفجاری که از نزدیکی دزفول به گوش می رسید ، به این باور رسیده بودند که ضد انقلاب با خمپاره بر روی شهر اعمال آتش می کند و مکرر از توپخانه ارتش می خواستند که محل آنها شناسایی و منهدم شود . اینچنین نبود ، بنده پس از بررسی های زیاد متوجه شدم گلوله های توپ پرتاب شده توسط دشمن ، دارای خرج موشکی هستند و پس از رسیدن آنها به نقطه عطف مسیر پرتاب ، خرج موشکی فعال شده و با صدای انفجار ، دریچه موشکی باز شده و حدود ده کیلومتر
  • Like 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

کندن سنگر با انگشت!  ماجرای محاصره شدن رزمندگان ایرانی نزدیک بصره

دفاع‌پرس

خاطرات آزادگان سرافراز کشور در دوران اسارت نمونه کامل و عینی از ایمان و تحمل رنج‌ها و سختی‌های اسارت و توام غربت اسیری است. «هادی غنی» از اسرای دفاع مقدس در خاطراتی از آن دوران به بیان چگونگی به اسارت درآمدنش توسط دشمن بعثی اشاره دارد.

«نزدیک بصره بودیم که متوجه شدم «علی رحیمی» از ناحیه دست تیر خورده، بهش گفتم؛ «دستت سیاه میشه چرا به عقب نمی‌ری؟» رحیمی در جوابم گفت: «چطوری برم عقب وقتی که در محاصره هستیم!.» انگار بند دل من پاره شد رسما گیر افتاده بودیم!

ما در اطراف بصره، سه شبانه‌روز محاصره بودیم و راهی برای برگشت به عقب نداشتیم، مجبور بودیم با انگشتان خود، بدون هیچ وسیله‌ای سنگر بکنیم.

«محمد هادی» فرمانده گردان وقتی می‌دید همه دارند با دست خالی سنگر می‌کنند حتی بعضی خون از ناخن‌هاشون چکه می‌کند گفت: «وقتی ایثارگری شما را می‌بینم خیلی از خودم خجالت می‌کشم!»

بهرحال ما اولین سنگر به سمت بصره را ساختیم و بعدازظهر یکی از روز‌های محاصره بود که می‌خواستیم در سنگر کمی استراحت کنیم، صدای تانک شنیدیم. من بلند شدم و نارنجک را آماده کردم تا اگر تانکی آمد از پشت سوار آن شده و یا زیر تانک بخوابم و منفجرش کنم.

 در حین محاصره یکی از تانک‌های دشمن به ما نزدیک شده بود نیرو‌های ما با «آرپی چی هفت» تانک را زدند بعد هم خدمه اون را اسیر کردند پس از آن، یک لودر و یک وانت عراقی‌ها را نیز به غنیمت گرفتیم و چند نفر دیگه از عراقی‌ها را به اسارت گرفتیم، ولی خودمان همچنان در محاصره بودیم. احتمالا آن‌ها فکر می‌کردن اینجا همه عراقی هستند احتمال نمی‌دادند ما اینجا باشیم که می‌آمدند بین ما و اسیر می‌شدند.

بعدازظهر که در سنگر نشسته بودیم من و همرزمانم با گریه و اشک می‌گفتیم: "یا صاحب‌الزمان" نام گردان ما به نام شماست، آیا نباید ما را کمک کرده و دستمان را بگیری؟ برای تجدید عهد و توسل بیشتر، همگی زیارت عاشورا خواندیم.

شب دوم فرمانده، محمد هادی گفت: «اکثر نیروهایمان مجروح هستند، اما شما سالم‌ترید، شما نیرو‌ها را جمع کنید و ببینید میشه خط را بشکنید یا نه.»، اما ما با انبوه شلیک مسلسل عراقی‌ها که مستقیما به سمت ما شلیک می‌شد نتونستیم کاری از پیش ببریم پس کمی آنطرف‌تر سنگر گرفتیم و سعی کردیم دو شیفته سنگر را اداره کنیم. شهید «امیر علینقیان» گفت؛ من می‌خواهم پشت تیربار بنشینم، من گفتم خودم هستم، اما امیر که ۱۷ ساله بود، به غرورش برخورد و ناراحت شد. گفتم باشه تو پشت تیربار باش. بقیه تو سنگر بودند و برای نجات دعا می‌خواندند. یهو صدای مهیبی آمد که حدس زدیم با توپ فرانسوی ما را زدند. صدای ناله بچه‌ها سنگر رو پر کرد. موج انفجار توپ، منو از زمین بلند کرد و چشمانم تار شد. شیمیایی شده بودم. به محض اینکه چشمم دید پیدا کرد با کمک فرمانده و بقیه نیرو‌ها سعی کردیم تا مجروح‌ها را به جای امن تری برسانیم. شهید علینقیان در اثر موج انفجار دو چشم خودش را از دست داد.

در یک فرصت دیگه من و چند نفر گفتیم هر چه توان داریم بگذاریم که محاصره رو شکسته و برای آوردن آمبولانس به عقب بریم و حداقل مجروحین را به عقب بازگردانیم. در این فاصله سرباز شهید حجت الله شیرخانی منو صدا زد و گفت؛ سید! کجا می‌خواهید بروید؟ بهش گفتم؛ اگر خدا بخواهد ما قصد داریم بزنیم به عراقی‌ها و بریم عقب کمک بیاریم، خوشحال شد، ولی هنوز چند ثانیه نگذشته بود که عراقی ها، ما را به رگبار بستند. حجت مجروح شد، اما بهرحال با تلاشی که همه انجام دادیم تعدادی از نیرو‌ها توانستند خود را از محاصره نجات دهند. اما من و تعدادی دیگه در تاریخ دوم بهمن ۱۳۶۵ به اسارت دشمن درآمدیم.

 

https://defapress.ir/fa/news/646241/کندن-سنگر-با-انگشت-ماجرای-محاصره-شدن-رزمندگان-ایرانی-نزدیک-بصره

  • Like 6
  • Upvote 3

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.