Wolfenstein

جنگ جمل: اصحاب شتر سرخ موی در برابر علی (ع)

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts


ايها الناس ان عايشة سارت الى البصرة و معها طلحة و الزبير و كل منهما يرى الامر له دون صاحبه... (على عليه السلام)

علت وقوع جنگ جمل موضوع اختلاف طبقاتى مردم بود كه پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله خلفاى وقت آنرا بوجود آورده بودند و چون خلافت على عليه السلام يك نهضت انقلابى عليه روش گذشتگان و باز گردانيدن اوضاع بزمان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بود از اينرو گروهى مانند طلحه و زبير كه خود را در خلافت آنحضرت از نظر موقعيت اجتماعى مانند افراد عادى مشاهده كرده و منافع مادى خود را در خطر ميديدند عليه او دست بمبارزه و شورش زدند و چنانكه سابقا اشاره گرديد چون آندو تن در برابر تقاضاهاى خود از على عليه السلام پاسخ منفى شنيده و در مدينه هم قادر باجراى نقشه خود نبودند از اينرو مكه را براى انجام مقاصد خود انتخاب كرده و در صدد شدند كه عازم آن شهر شوند لذا خدمت على عليه السلام آمده و اجازه خواستند كه براى بجا آوردن مراسم عمره بمكه روند!

على عليه السلام فرمود شما براى رفتن بهمه شهرها آزاديد ولى اين مسافرت شما بدون حيله و نيرنگ نيست،شما نقشه‏اى طرح كرده‏ايد كه در مدينه نميتوانيد آنرا اجرا كنيد،ولى آندو نفر بظاهر سوگند خوردند كه از اين مسافرت مقصودى جز انجام عمره ندارند.على عليه السلام بآنان اجازه داد و آنها را از شكستن عهد و پيمان بر حذر نمود،بيعت خود را با آندو تجديد كرد و آنها را بگفتار رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه در حضور آندو بعلى عليه السلام فرموده بود يا على تو بعد از من با ناكثين و قاسطين و مارقين قتال خواهى كرد يادآورى نمود

بالاخره آنها از خدمت آنحضرت مرخص شده و متوجه مكه شدند و محيط آن شهر را براى فعاليت‏هاى خود مساعد يافتند.

پيش از ورود طلحه و زبير بمكه عايشه نيز در مكه بود او وقتى حركات و اعمال خلاف عثمان را مشاهده كرده بود مردم را عليه او بشورش و اميداشت و بارها گفته بود كه اين نعثل (پير احمق) را بكشيد و هنگاميكه شورش و محاصره عليه عثمان شدت گرفته و قتل عثمان محرز و مسلم بنظر ميرسيد عايشه براى اينكه بظاهر از اين شورش و بلوا بر كنار باشد و يا در برابر استمداد عثمان در محضور اخلاقى نيفتد آتش فتنه را در مدينه دامن زد و خود بسوى مكه شتافت و در مكه نيز از عثمان بدگوئى ميكرد.

پس از انجام مراسم حج كه بمدينه مراجعت ميكرد چون در بين راه خبر قتل عثمان باو رسيد و دانست كه پس از عثمان على عليه السلام خليفه شده است از رفتن بمدينه منصرف شد و مجددا بمكه بازگشت نمود و در آن هنگام حاكم مكه نيز عبد الله بن الحضرمى بود كه از طرفداران جدى عثمان و از مخالفين سرسخت على عليه السلام بود.

علاوه بر عايشه و حاكم مكه و طلحه و زبير و مروان،ساير مخالفين على عليه السلام نيز از گوشه و كنار در آمده و در مكه جمع شده بودند من جمله يعلى بن اميه از يمن وارد شده و عبد الله بن عامر نيز از بصره آمده و بآنها ملحق شده بودند.

اجتماع اين گروه مخالف و شور و بحث آنها درباره مخالفت با على عليه السلام بجنگ جمل منجر گرديد عايشه هم براى اينكه از ساير زنان پيغمبر نيز براى‏خود كمك و همدستى فراهم كند بدين فكر افتاد كه ام سلمه و حفصه را نيز فريب دهد و آنها را هم همراه اين گروه براه اندازد ولى وقتى نزد ام سلمه رفت با مخالفت شديد وى روبرو شد.

ام سلمه گفت اى عايشه مگر تو نبودى كه مردم را بقتل عثمان ترغيب مينمودى امروز چه شده است كه بخونخواهى او بپا خاسته‏اى؟و اين چه مخاصمت و دشمنى است كه با على مرتضى مينمائى در صورتيكه او برادر رسول خدا و جانشين اوست امروز هم مهاجر و انصار با او بيعت كرده‏اند گذشته از اينها مگر پيغمبر درباره زنان خود از قول خداى تعالى نفرمود كه:و قرن فى بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهلية الاولى در خانه‏هاى خود قرار گيريد و مانند ايام جاهليت خودنمائى نكنيد) سخنان ام سلمه مخصوصا استناد او بقرآن مجيد عايشه را كاملا خرد كرد و ياراى جوابگوئى در برابر او پيدا نكرد و چون از جانب ام سلمه نااميد شد پيش حفصه رفت.

حفصه دعوت او را اجابت كرد ولى برادرش عبد الله بن عمر خواهر خود را از اين عمل ممانعت نمود،عايشه چون از طرف حفصه نيز مساعدتى نديد ناچار به تنهائى براه افتاد و فرماندهى اين عده ماجراجو را در اختيار گرفت!.

سابقا گفته شد كه معاويه نامه‏اى بزبير نوشته و او را براى احراز مقام خلافت تطميع نموده و بمخالفت على عليه السلام ترغيب كرده بود بدينجهت نظر اين گروه مخالف ابتداء بر اين بود كه بشام روند و معاويه را هم كه با على عليه السلام مخالف ميباشد با خود همدست نمايند اما معاويه كه قبلا از تصميم اين جمع خبر يافته بود پيش خود فكر كرد كه اگر اين گروه مخالف بشام برسند و بفرض اينكه بر على عليه السلام غالب شوند در اينصورت معاويه بايد بر طلحه و زبير بيعت كند لذا فورا نامه‏اى بامضاى مجهول نوشته و در آن نامه قيد نمود كه شما گول سخنان معاويه را نخوريد كه از وى كارى براى شما ساخته نيست زيرا او كه از طرف عثمان حاكم شام بود بعثمان كمك نكرد تا او را بقتل رسانيدند پس چگونه ممكن است بشما كمك كند؟معاويه اين نامه را بامضاى كس ديگر بزبير فرستاد.چون اين نامه بدست زبير رسيد مخالفين على عليه السلام را كه در رأس آنها عايشه قرار گرفته بود از مضمون نامه آگاه نمود لذا از عزيمت بسوى شام منصرف شده و مصلحت را در آن ديدند كه به بصره روند زيرا طلحه و زبير در بصره و كوفه طرفداران زياد داشته و اميد پيشرفت آنها بيشتر بود.

بالاخره عايشه بدستيارى طلحه و زبير و ساير مخالفين در مكه لشگر آرائى‏كرده و با پولى كه يعلى بن اميه در اختيار آنها گذاشته بود بقدر كافى وسائل و ساز و برگ جنگ تهيه نمودند و عايشه را نيز سوار شترى بنام (عسكر) نموده و راه بصره را در پيش گرفتند .

اين گروه براى اينكه على عليه السلام را غافلگير نموده و زودتر از وى بصره را بتصرف خويش در آورند بر سرعت حركت خود ميافزودند و غالبا مسافت زيادى را بدون استراحت و راحت باش مى‏پيمودند.

در بين راه بجائى رسيدند كه آنجا را (حوئب) ميگفتند و چون شب بود براى رفع خستگى در آن محل فرود آمدند و باستراحت پرداختند،در آن شب سگهاى حوئب در اطراف چادر عايشه زياد پارس ميكردند بطوريكه در اثر صداى آنها عايشه از خواب پريد و از اسم آن محل جويا شد،چون اطلاع حاصل كرد كه آنجا را حوئب گويند سخت بهراس افتاد و از اقدامات خود درباره مخالفت با على عليه السلام پشيمان گرديد زيرا در حيات پيغمبر صلى الله عليه و آله از آنحضرت شنيده بود كه براى يكى از همسران وى سگهاى حوئب پارس خواهند كرد و صريحا رسول اكرم صلى الله عليه و آله بعايشه گفته بود:حميرا مبادا تو باشى.
اكنون سخن پيغمبر بخاطرش افتاده و سخت پشيمان شده بود لذا اصرار داشت كه از آن قوم كناره گرفته و بمكه باز گردد!زبير چون اين وضع را مشاهده كرد چند نفر را وادار نمود كه بدروغ شهادت دهند كه آن محل حوئب نيست و فرسنگها مسافت از حوئب دور شده‏اند،آن عده چنين كردند و عايشه هم باطمينان سوگند آنها مجددا به پيشروى خود بسوى بصره ادامه داد.


چون بنزديكى بصره رسيدند طلحه و زبير به بزرگان بصره نامه نوشته و آنها را براى مخالفت با على عليه السلام بمنظور خونخواهى عثمان دعوت كردند آنها نيز جواب دادند كه كشندگان عثمان در مدينه هستند و آمدن شما ببصره براى اين منظوربيمعنى و بدون منطق است،ولى مخالفين اعتنائى بگفتار بزرگان بصره ننموده و بحالت تعرض بدان شهر حمله كردند و پس از كشتار زياد عثمان بن حنيف را كه از جانب على عليه السلام بحكومت بصره منصوب شده بود مجبور بتسليم نمودند و در نتيجه شهر بصره را بتصرف خود در آوردند.

طرفى على عليه السلام نيز در خلال اينمدت مشغول تعويض فرمانداران شهرستانها بوده و بطوريكه قبلا اشاره شد نامه‏اى هم بوسيله جرير بن عبد الله بجلى بمعاويه فرستاده و او را به بيعت خود دعوت كرده بود ولى معاويه بجاى پاسخ نامه على عليه السلام نامه‏اى بزبير نوشته و او را بمخالفت آنحضرت وادار نموده بود.على عليه السلام مجددا به جرير بن عبد الله نامه‏اى نوشت و تأكيد نمود كه بمحض وصول نامه من معاويه را وادار كن كه كارش را يكسره نموده و در اينمورد تصميم بگيرد و او را ميان جنگ و صلح مخير كن اگر تسليم شد از او بيعت بگير و چنانچه خيال جنگ دارد ما را آگاه گردان.

اما معاويه على عليه السلام را بقتل عثمان متهم كرده و بآنحضرت پاسخ نوشته بود كه كشندگان عثمان را تسليم وى نمايد.

على عليه السلام كه در ميان مخالفين خود معاويه را از همه حيله‏گرتر و نفوذ او را در شام نيز ميدانست تصميم گرفت كه ابتداء با لشگر مجهزى بشام رفته و كار معاويه را يكسره كند ولى در اين هنگام خبر رسيد كه عايشه بدستيارى طلحه و زبير بصره را متصرف شده و بعنوان خونخواهى عثمان مردم را عليه على عليه السلام شورانيده‏اند على عليه السلام ناچار از تصميم حركت بشام منصرف شده و در صدد بر آمد كه اول شورشيان بصره را از ميان بردارد و سپس عازم شام گردد.

على عليه السلام در مسجد بمنبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى و درود برسول اكرم صلى الله عليه و آله چنين فرمود:ايها الناس ان عايشة سارت الى البصرة و معها طلحة و الزبير و كل منهما يرى الامر له دون صاحبه،اما طلحة فابن عمها و اما الزبير فختنها،و الله لو ظفروا بما ارادوا و لن ينالوا ذلك ابدا ليضربن احدهما عنق صاحبه بعد تنازع منهما شديد و الله ان راكبة الجمل الاحمر ما تقطع عقبة و لا تحل عقدةالا فى معصية الله و سخطه حتى تورد نفسها و من معها موارد الهلكة.اى و الله ليقتلن ثلثهم و ليهربن ثلثهم و ليثوبن ثلثهم و انها التى تنبحها كلاب الحوئب و انهما ليعلمان انهما مخطئان و رب عالم قتله جهله و معه علمه و لا ينفعه،حسبنا الله و نعم الوكيل

(اى مردم عايشه بهمراهى طلحه و زبير بسوى بصره رفته و هر يك از طلحه و زبير حكومت را براى خود ميخواهد بدون ديگرى،اما طلحه پسر عموى عايشه است و زبير هم شوهر خواهر اوست بخدا سوگند اگر بدانچه ميخواهند ظفر يابند و (با اينكه) هرگز بدان نائل نخواهند شد هر يك از آندو گردن رفيقش را ميزند و سوگند بخدا اين زنى كه بشتر سرخ سوار شده (عايشه) بر هيچ پشته‏اى نگذرد و هيچ عقده‏اى را نگشايد مگر در معصيت و غضب خداى تعالى تا اينكه خود و همراهانش را بهلاكت اندازد،بخدا سوگند (از قشون آنها) ثلثشان كشته ميشود و ثلثشان فرار ميكنند و ثلثشان از طغيان خود بر ميگردند و اين عايشه همان زنى است كه سگهاى حوئب باو بانگ زنند (اشاره بفرمايش پيغمبر صلى الله عليه و آله) و طلحه و زبير ميدانند كه هر دو براه خطاء ميروند (ولى) چه بسا عالمى كه از علمش سود نبرد و جهلش او را بكشد خداوند ما را كافى است و چه وكيل خوبى است.)

البته تجهيز لشگر عليه عايشه ام المؤمنين كه همسر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و دختر ابوبكر بود و همچنين براى سركوبى طلحه و زبير كه از شخصيت‏هاى مهم و از اصحاب سرشناس رسول خدا صلى الله عليه و آله بودند چندان كار ساده و آسانى نبود از اينرو على عليه السلام اعمال خلاف آنها را كه در بصره مرتكب شده بودند باهل مدينه گوشزد نمود تا آنها را براى حركت بسوى بصره بمنظور جنگ با اصحاب جمل آماده نمايد لذا فرداى آنروز مجددا بمنبر رفته و ضمن ايراد خطبه‏اى چنين فرمود:

فخرجوا يجرون حرمة رسول الله صلى الله عليه و آله كما تجر الامة عند شراءها متوجهين بها الى البصرة،فحبسا نساءهما فى بيوتهما و ابرزاحبيس رسول الله صلى الله عليه و آله لهما و لغيرهما فى جيش ما منهم رجل الا و قد اعطانى الطاعة و سمح لى بالبيعة طائعا غير مكره،فقدموا على عاملى بها و خزان بيت مال المسلمين و غيرهم من اهلها.فقتلوا طائفة صبرا و طائفة غدرا،فو الله لو لم يصيبوا من المسلمين الا رجلا واحدا معتمدين لقتله بلا جرم جره لحل لى قتل ذلك الجيش كله اذ حضروه فلم ينكروا و لم يدفعوا عنه بلسان و لا بيد،دع ما انهم قد قتلوا من المسلمين مثل العدة التى دخلوا بها عليهم.

(يعنى مخالفين من از مكه خارج شدند و در حاليكه زوجه رسول خدا صلى الله عليه و آله را مانند كنيزى كه در موقع خريدنش (باين سو و آن سو) كشيده ميشود با خود بسوى بصره كشانيدند،طلحه و زبير زنهاى خود را در خانه‏هايشان باز گذاشته و همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله را در ميان قشونى براى خود و ديگران نمايان ساختند و كسى از آن قشون نبود جز اينكه بمن اطاعت نموده و با اختيار و بدون اكراه بمن بيعت كرده بود (سپس نقض عهد كرده و) بر عامل من (عثمان بن حنيف) و بر خزانه داران بيت المال مسلمين و ساير مردم بصره وارد شده گروهى را بصبر (با چوب و سنگ و غيره) كشته و گروهى را هم بمكر و حيله بقتل رسانيده‏اند،بخدا سوگند اگر از مسلمين جز بمرد واحدى دست نمييافتند كه او را عمدا و بيگناه كشته باشند كشتن تمام لشگريان مخالفين براى من حلال بود زيرا آنها در آنجا حاضر بودند و از كار زشت و منكر نهى ننموده و با زبان و دست از كشته شدن آنفرد بيگناه ممانعت نكرده‏اند،صرفنظر از اين مطلب آنان بتعداد لشگريان خود از مسلمين را بقتل رسانيده‏اند) .

على عليه السلام با خطابه شيوا و بليغ خود اهل مدينه را از قضايا آگاه ساخت و نقشه‏هاى مزورانه اصحاب جمل را كه پس از بيعت بآنحضرت نقض عهد كرده وموجب بروز اينگونه حوادث شده بودند بر آنها روشن نمود و براى دفع اين غائله مردم مدينه را از جا حركت داد.

على عليه السلام سهل بن حنيف را در مدينه بجاى خود گذاشت و گروهى از مهاجر و انصار را كه اكثر آنها از بدريان بودند بسيج نموده و راه بصره را در پيش گرفت و امام حسن و مالك اشتر و محمد بن ابوبكر را با تنى چند بكوفه فرستاد تا سپاهى نيز در آنشهر براى ملحق شدن به لشگريان على عليه السلام تجهيز نمايند.
در آنموقع فرماندار كوفه ابوموسى اشعرى بود كه از طرف عثمان حكومت كوفه را داشت و على عليه السلام باو نوشته بود كه از مردم كوفه بآنحضرت بيعت گيرد ولى او بتصور اينكه طرفدارى از خونخواهى عثمان و كمك بطلحه و زبير او را در محل اوليه خود ثابت خواهد نمود مردم كوفه را بحمايت طلحه و زبير كه بظاهر مدعى خون عثمان بودند دعوت كرد و از بيعت گرفتن براى على عليه السلام خوددارى نمود.

فرستادگان على عليه السلام هر قدر او را نصيحت كردند سودى نبخشيد تا اينكه مالك اشتر دار الاماره را اشغال نموده و غلامان ابوموسى را مضروب و پراكنده ساخت و چون در آن هنگام خود ابوموسى در مسجد بود مالك بمسجد وارد شد و ابو موسى را از منبر پائين كشيد و بانگ زد اى احمق و خائن،مردم جز على عليه السلام بكسى بيعت نميكنند ابوموسى وقتى خود را در دست مالك عاجز ديد سكوت اختيار كرد و از در التماس و زارى بر آمد سپس مالك بمنبر شد و مردم را براى بيعت بعلى عليه السلام فرا خواند و تقريبا از تمام مردم كوفه بيعت گرفت و توانست در اندك مدتى در حدود دوازده هزار نفر تجهيز كرده و بخدمت آنحضرت روانه نمايد .

اين عده از كوفه حركت نموده و در محلى بنام ذيقار باردوگاه على عليه السلام پيوستند و پس از اظهار خرسندى از ديدار آنحضرت عرض كردند سپاس خداى را كه ما را براى همجوارى تو مخصوص گردانيد و بياريت گرامى فرمود،على عليه السلام هم ضمن قدردانى از آنان بپا خاست و پس از حمد و ثناى الهى و درود به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله آنها را ستود و آنگاه در مورد طلحه و زبير كه نقض عهدكرده و به بهانه خونخواهى عثمان از وى به بصره آمده بودند سخنانى فرمود و سپاهيان را از جريان اوضاع و احوال آگاه گردانيد و آنان نيز پس از استماع بيانات على عليه السلام آمادگى خود را براى فداكارى و جانبازى در راه حق بمنظور از بين بردن اين فتنه باطلاع حضرتش برسانيدند

على عليه السلام با سپاهيان خود از ذيقار حركت و تا محلى بنام زاويه كه در چند كيلومترى بصره بود پيش رفت و در آنجا اردو زد و چون آن بزرگوار هميشه صلح و آشتى را بر جنگ و خونريزى ترجيح ميداد از همان محل نامه‏اى بطلحه و زبير فرستاد و آنها را نصيحت نمود و علاوه بر مكتوب ارسالى چند نفر من جمله قعقاع بن عمرو را نيز براى مذاكره با اصحاب جمل بسوى بصره فرستاد تا آنها را با پند و اندرز از وخامت عاقبت اين كار بر حذر دارند ولى مخالفين كه خود را در اين جنگ غالب و پيروز مى‏پنداشتند از قبول هرگونه پندى خود دارى نمودند زيرا عايشه از مخالفت ابوموسى با على عليه السلام در كوفه آگاه شده بود و تصور ميكرد كه از مردم كوفه كسى آنحضرت را يارى نخواهد نمود و چون يقين كردند كه على عليه السلام به نزديكى بصره رسيده است عايشه كه فرماندهى كل سپاه جمل را بعهده داشت بزبير مأموريت داد كه بكمك طلحه و مروان و سايرين بصف آرائى سپاه پرداخته و آماده جنگ باشند و تعداد افراد اين سپاه در حدود سى هزار نفر بود كه اصحاب جمل آنها را در مسير راه از شهرهاى مختلف جمع آورى كرده بودند.

قعقاع كه از سخنان خود نتيجه نگرفته و از طرفى صف آرائى سپاهيان مخالفين را مشاهده كرد بنزد على عليه السلام برگشت و او را در جريان امر گذاشت.
در خلال اينمدت تعداد سه هزار نفر نيز از مردم بصره (از قبيله ربيعه) بسپاهيان على عليه السلام پيوسته بودند كه مجموع آنها در حدود بيست هزار نفر بوده است و چون آنجناب اصحاب جمل را مصمم بجنگ ديد فرماندهان خود را كه از جمله مالك اشتر و عدى بن حاتم و محمد بن ابى بكر و عمار ياسر و ديگران بودند از نيت طلحه و زبير آگاه ساخته و مأموريتهاى رزمى آنها را نيز تعيين و مشخص نمود.

عايشه هم با سپاه خود راه زاويه را كه در شمال بصره و محل مناسبى براى دفاع از شهر بود در پيش گرفت و پس از رسيدن بدانجا در مقابل لشگريان على عليه السلام توقف نمود و بنا بروايات بعضى از مورخين صف آرائى سپاهيان طرفين در برابر هم در روز 17 جمادى الثانى سال 36 هجرى و بنقل صاحب ناسخ التواريخ در روز 19 جمادى الاولى سال 36 بود .

روز بعد زبير واحدهاى مختلفه سپاه جمل را فرمان داد تا منظما بسوى لشگريان على عليه السلام پيش روند چون آنحضرت متوجه شد كه قريبا آتش جنگ شعله‏ور ميشود بلشگريان خود فرمان عقب نشينى داد كه شايد جنگ در نگيرد و كار بصلح و صفا خاتمه يابد،عايشه نيز سپاه خود را فرمان برگشت داد و در آنروز كه اولين روز جنگ بود ميان طرفين جنگى واقع نشد.

فرداى آن روز كه هر دو سپاه لباس جنگ پوشيده و مقابل هم ايستاده بودند على عليه السلام بتنهائى از سپاهيان خود جدا شد و بدون شمشير و زره بسوى سپاه بصره اسب تاخت تا بصف مقدم سپاه جمل رسيد و با صداى بلند زبير را صدا زد.همه مات و مبهوت شده و نميدانستند كه مقصود على عليه السلام از اين يكه تازى چيست و با رشادت بى نظيرى كه فرد و تنها بدون شمشير و زره بمقابل صفوف دشمن آمده است چه نظرى دارد؟
زبير كه در كنار هودج عايشه بود غرق در فولاد و زره شد و ركاب بر اسب زد و در مقابل على عليه السلام ايستاد،چون عايشه زبير را در برابر آنحضرت ديد مرگ او را حتمى دانست ولى ملتزمين ركاب باو گفتند خاطر جمع باش على باين ترتيب كسى را نميكشد و شمشير هم نبسته است حتما با زبير كار دارد.
زبير چشم بچشم على عليه السلام دوخت تا ببيند با او چكار دارد.

على عليه السلام فرمود اين چه بساطى است كه شما راه انداخته‏ايد؟

زبير گفت براى خونخواهى عثمان!

على عليه السلام فرمود اگر راست ميگوئيد شما دستهاى خود را بسته وخودتان را تسليم ورثه عثمان كنيد مگر غير از شما كس ديگرى محرك قتل عثمان بود؟

زبير سكوت كرد،على عليه السلام فرمود من آمدم كه ترا از اشتباه خارج كنم و سخنان چندى را كه پيغمبر صلى الله عليه و آله بتو فرموده و تو آنها را فراموش كرده‏اى بتو تذكر دهم،آنگاه فرمود اى زبير ياد دارى كه من روزى دنبال رسول خدا صلى الله عليه و آله ميگشتم و او در منزل عمرو بن عوف بود و چون بدانجا آمدم آنحضرت دست ترا در دست خود گرفته بود و بمحض ورود من رسول اكرم صلى الله عليه و آله پيشدستى فرمود و بمن سلام كرد،تو گفتى اى على چرا تكبر كردى و زودتر به پيغمبر سلام نكردى؟

پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود اى زبير على متكبر نيست و در آينده تو با او جنگ خواهى كرد و جنگ تو ظالمانه است!

باز فرمود:يادت ميآيد كه روزى رسول اكرم صلى الله عليه و آله بتو فرمود آيا على را دوست دارى؟گفتى بلى يا رسول الله او پسر دائى من است آنحضرت فرمود با وجود اين با او بجنگ و ستيز خواهى ايستاد!

على عليه السلام نظير اين سخنان را بگوش زبير خواند و زبير از شنيدن و ياد نمودن آنها عزم و اراده‏اش سست شد و گذشته‏ها را بياد آورد و ديد چگونه بطمع دنيا با پسر دائى خود كه جانشين پيغمبر هم هست بجنگ برخاسته و خود را براى هميشه گرفتار غضب الهى مى‏نمايد

زبير شرمنده شد و از على عليه السلام معذرت خواست عرض كرد:قول ميدهم كه همين الان از سپاه بصره خارج شوم و كوچكترين دخالتى در اينكار نكنم،على عليه السلام بطرف سپاه خود روان شد زبير هم بهت زده و متزلزل نزد عايشه برگشت.

عايشه پرسيد على چكارت داشت؟گفت راجع بگذشته‏ها صحبت ميكرد،عايشه گفت احساس ميكنم كه چند كلمه سخن على ترا متزلزل كرده است البته حق هم دارى كيست كه با على روبرو شود و رعب و هيبت على در اركان وجود او لرزه‏نياندازد و اين امر مسلم است زيرا حريف ما كسى است كه ابطال و شجعان عرب از ذكر نام او بخود ميلرزند.

عايشه از اين سخنان نيشدار آنقدر گفت تا زبير را بخشم آورد،پسرش عبد الله بن زبير نيز سخنان عايشه را تأييد كرد زبير به پسرش گفت من قسم خورده‏ام كه در اين غائله جنگ ننمايم،عبد الله گفت قسم را ميتوان با دادن كفاره جبران نمود،زبير خشمگين شد و غلام خود را بكفاره قسمى كه خورده بود آزاد كرد و يكسر بسپاه على عليه السلام تاخت.

على عليه السلام فرمود زبير را آزاد گذاريد او خيال جنگ ندارد،زبير هم مقدارى از اين حملات نمايشى را بدون اينكه بكسى زخمى بزند يا خود زخمى بر دارد انجام داد و چون بطرف سپاه بصره بازگشت بپسرش عبد الله و همچنين بعايشه رو نمود و گفت ديديد كه من از حمله باينها ترسى ندارم عبد الله خنديد و گفت اينهم يكنوع حيله است ولى زبير باين سخنان گوش نداد و از لشگرگاه جمل خارج شد و بوادى السباع رفت و در آنجا مهمان مردى بنام عمرو بن جرموز شد و چون بخواب رفت عمرو شمشير بر كشيد و سر زبير را بريد بدنش را زير خاك كرد و سر را پيش على عليه السلام آورد،حضرت فرمود چرا زبير را كشتى كار خوبى نكرده‏اى زيرا او مهمان تو بود و علاوه بر اين از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه بقاتل زبير لعنت ميفرستاد و او را نفرين ميكرد.

عمرو متحير شد و تا حدى هم متأسف گرديد و آنگاه بعلى عليه السلام گفت من نميدانم با شما خانواده بنى هاشم چگونه بايد رفتار كرد كسى شما را نافرمانى كند لعنت ميفرستيد و اگر دشمنانتان را بكشد باز لعنت ميفرستيد

بارى پس از رفتن زبير پسرش عبد الله بدستور عايشه لشگريان جمل را فرمان داد تا سپاهيان على عليه السلام را تيرباران كنند و عساكر كوفه نيز بانگ بر آورده و از آنحضرت اجازه جنگ خواستند.

على عليه السلام كه هميشه صلح را بر جنگ ترجيح ميداد حوصله نمود تا بلكه‏تا سر حد امكان از وقوع جنگ جلوگيرى كند ولى در اثر سكوت لشگريان على عليه السلام دشمن جرى‏تر شده و بر شدت تير اندازى همى افزودند تا اينكه چند نفر از عساكر كوفه را زخمى نمودند.

على عليه السلام بار ديگر براى هدايت آنان جوانى بنام مسلم را با يك جلد قرآن نزد آنها فرستاد تا آنها را از نزديك باحكام قرآن دعوت كند،آن جوان سعادتمند كه خود داوطلب رفتن باين مأموريت خطير شده بود نزديك سپاهيان جمل رسيد اما در اثر حمله و ضرب شمشير آنها پس از جدا شدن دستهايش از بدن بدرجه عاليه شهادت رسيد و اوراق قرآن نيز پريشان شد و بر زمين ريخت!

وقتى على عليه السلام آن صحنه را مشاهده كرد فرمود:لا حول و لا قوة الا باللهـالان طاب القتال.

(اكنون جنگ شيرين شده است) و بلا فاصله سربازان را فرمان رزم داد و پسرش محمد حنفيه را مأمور حمله بصفوف سربازان دشمن نموده و چنين فرمود:
تزول الجبال و لا تزل....

(كوهها از جا كنده شوند تو از جايت تكان مخور دندان روى دندان بفشار و كاسه سرت را بخدا عاريه ده،پاى خود را چون ميخ در زمين بكوب و تا آخرين صفوف لشگر چشم انداز تو باشد و بدانكه پيروزى از جانب خداوند سبحان است) .

محمد حنفيه فورا بحمله پرداخت و با اينكه شجاع دلير و قهرمان رزمنده‏اى بود ولى در اثر كثرت تيرها كه بوسيله تير اندازان دشمن مانند باران باطرافش مى‏باريد كمى تأمل نمود تا بلكه شدت بارش تيرها اندكى كاهش يابد در اينموقع على عليه السلام نزديكش شد و دست بر سينه او زد و فرمود:ادرك عرق من امك.
يعنى اين احتياط و ملاحظه كارى از مادرت بتو رسيده و الا پدرت كه اين چنين‏نيست آنگاه على عليه السلام خود فرد و يكتنه بر صفوف سپاه جمل حمله برد!
على عليه السلام مانند شعله‏هاى آتشى كه بر خرمن كاه افتد در اندك زمانى صورت بندى رزمى قشون جمل را متلاشى ساخت و بسيارى از شجاعان و نام آوران نامى را كه در برابر او عرض اندام ميكردند بخاك و خون افكند و بقدرى رشادت نمود و شمشير زد كه شمشيرش خم شد آنگاه خود را كنار كشيد و شمشير را با زانوى خويش راست گردانيد و مجدا بحمله پرداخت و پس از جنگ و جدال شديد بقرارگاه خود مراجعت فرمود و به محمد حنفيه گفت اى پسر حنفيه اين چنين حمله كن،اصحاب على عليه السلام عرض كردند يا امير المؤمنين محمد شجاع كم نظيرى است اما كيست در قوت دل و نيروى بازو همانند شما باشد.

آنگاه محمد حنفيه با تنى چند از انصار و جنگجويان بدر بحمله پرداخت و پس از كشتار زياد از سپاه مخالفين مظفرانه بمحل خود بازگشت و در نتيجه اين حملات در همان روز اول جنگ شكست فاحشى بسپاه بصره روى داد و در روز دوم و سيم نيز در اثر حملات و پيشروى عساكر كوفه سپاه جمل عقب نشينى كرده و نيروى هر گونه مقاومت از آنان سلب گرديد.

فرماندهان زير دست على عليه السلام مانند مالك اشتر و عمار ياسر و ديگران هر يك بنوبه خود رشادتها نموده و دشمن را مانند برگ خزان بزمين فرو ريختند،از آنسو طلحه نيز مردم را بصبر و مقاومت دعوت نموده و از پراكندگى و فرار آنها جلوگيرى ميكرد.در اينموقع مروان بن حكم كه از طلحه چندان خوشدل نبود پشت سر غلام خود كمين كرده و تيرى جانگداز و زهر آلود بسوى طلحه انداخت كه اتفاقا آن تير هم مؤثر واقع شد و طلحه را بهلاكت رسانيد.
با مرگ طلحه سپاهيان جمل پراكنده شده و فرار نمودند و لشگريان على عليه السلام هم به تعاقب آنها پرداختند و تنها قبيله بنى ضبه مانده بود كه اطراف هودج عايشه را گرفته و با سر سختى عجيبى از او دفاع ميكردند.

فرماندهان على عليه السلام با شجاعت بى نظيرى به حمله پرداخته و رو به هودج عايشه گذاشتند،هر دستى كه مهار شتر عايشه را ميگرفت بضرب شمشير لشگريان على‏عليه السلام از بازو ميافتاد تا اينكه عبد الرحمن بن صرد و بنقل بعضى امام حسن عليه السلام خود را بشتر رسانيده و آنرا پى نمود،هودج در افتاد و مدافعين آن هم فرار كردند.

على عليه السلام اسب براند و نزد عايشه آمد و فرمود:يا عايشة أهكذا امرك رسول الله ان تفعلى؟

(اى عايشه آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله ترا فرموده بود كه اين چنين كنى؟) عايشه گفت:يا ابا الحسن ظفرت فاحسن و ملكت فاسجح!(يا على ظفر يافتى نيكوئى كن و مالك شدى عفو و مدارا فرما!)

على عليه السلام محمد بن ابى بكر را مأمور نمود كه خواهرش عايشه را مراقبت كند و بعد هم او را بمدينه فرستاد، جنگ جمل در روز سيم پايان يافت و لشگريان على عليه السلام شهر بصره را متصرف شدند و چنانكه سابقا اشاره شد لشگريان آنحضرت در حدود بيست هزار نفر بودند كه قريب هزار و هفتصد نفر بدرجه شهادت رسيدند و از سپاه جمل هم كه سى هزار نفر بودند در حدود سيزده هزار بقتل رسيدند و در هر حال فتنه بزرگى بود كه بدست عايشه ام المؤمنين و بدستيارى طلحه و زبير بر پا شده بود و نتيجه اين فتنه و فساد بمرگ طلحه و زبير انجاميد و رفتار على عليه السلام با عايشه و مردم مغلوب بصره هم،سيماى بزرگوارى و جوانمردى او را آشكار ساخت.

فراريان سپاه جمل كه در اطراف بصره متوارى بودند جرأت بيرون آمدن از مخفيگاه‏هاى خود را نداشتند على عليه السلام فرمان داد كه هر كس سلاح خود را زمين گذارد و تسليم شود مشمول فرمان عفو عمومى است،بصريها كه در انتظار بودند آنجناب بتلافى گذشته خواهد پرداخت از شنيدن اين خبر مسرور شدند و اسلحه را كنار گذاشته و بخانه‏هاى خود رفتند.

على عليه السلام دستور داد كه مردم روز جمعه در مسجد جامع بصره براى‏نماز حاضر شوند و اهل بصره هم حضور يافته و با آنجناب نماز خواندند و پس از نماز على عليه السلام بپا خاست و آنان را مورد مذمت قرار داد و فرمود:كنتم جند المرأة و اتباع البهيمة،رغا فاجبتم و عقر فهربتم،اخلاقكم دقاق و عهدكم شقاق و دينكم نفاق...

(اى مردم بصره شما سپاه زنى و پيروان چارپائى (شتر عايشه) بوديد،بصداى شتر جمع شديد و چون پى شد فرار كرديد،اخلاق شما سست،و پيمانتان ناپايدار و آيين شما دوروئى است.. .)

مردم بصره از استماع بيانات على عليه السلام شرمنده و خجل شده و از گذشته معذرت خواستند و بيعت آنحضرت را پذيرفته و براى بار دوم در مسجد بيعت خود را تجديد نمودند.

على عليه السلام براى برقرارى نظم و آرامش چند روز در بصره توقف فرمود و در خلال اينمدت بمنبر رفته و با خطبه‏هاى فصيح و آتشين مردم را بخدا پرستى و تقوى و پاكدامنى دعوت كرد و آنها را از ايجاد فتنه و فساد و گمراهى بر حذر داشت و اعمال خلاف و ناشايست عايشه و طلحه و زبير را باهالى بصره كه خود نيز شاهد جريان آن بودند روشن كرد و نتيجه پيمان شكنى آنها را كه منجر بقتل عده زيادى گرديد باطلاع مردم رسانيد و بالاخره پس از بيعت گرفتن و استقرار آرامش در آن منطقه عبد الله بن عباس را بفرماندارى آنشهر منصوب و خود نيز بهمراهى لشگريان خويش راه كوفه را در پيش گرفت و براى بلاد ديگر نيز فرماندارانى اعزام كرده و مالك اشتر را هم بحكومت نصيبين منصوب نمود.

اين جنگ اثرات و نتايج سوئى را در بر داشت از جمله بر اساس معنوى اسلام لطمات بزرگى زد و حس كين خواهى را در عرب زنده نمود و اساس اختلاف و عداوت را در آنها استوار كرد زيرا اين جنگ ميان بيست هزار نفر سپاهيان على عليه السلام و سى هزار نفر سپاه جمل بود كه تلفات سه روزه آن در حدود پانزده هزارنفر و بعضى هم آنرا بالغ بر هيجده الى بيست و پنجهزار نفر نوشته‏اند.

ديگر از اثرات سياسى جنگ جمل اين بود كه اختلافات قبلى و تفرقه مسلمين را زيادتر نمود و راه وصول معاويه را بخلافت نزديكتر ساخت زيرا در طول اين مدت معاويه توانست با استفاده از فرصت به جمع آورى سپاه و فريب مردم اقدام كند و شورش عايشه و طلحه و زبير را در شام اهميت داده و زمينه را براى مخالفت با على عليه السلام ببهانه خونخواهى عثمان آماده نمايد




منبع: ره پویان

  • Upvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
این مطلب در مورد جنگ جمل رو دیدم گفتم بزارم!!
فتنه های اخیر آدم رو یاد جنگ جمل می ندازه!!
بنده به این حرف که تاریخ تکرار میشه ایمان کامل آوردم. . .
در این فتنه آخری هم تلحه الخیر داشتیم هم زبیر سیف الاسلام و هم عایشه ها!! اما این بار رنگ شتره یه خورده فرق می کرد!!


جنگ جمل

حضرت علی علیه‏السلام در دورانِ حکومتِ خود، با سه نبرد سخت و سهمگین روبه‏رو شد. در نبرد نخست، جمل، امام علی علیه‏السلام با پیمان‏شکنانی همانند طلحه و زبیر و جمعی دیگر از بزرگان و خواص که نتوانستند طعم تلخ عدالت را تحمل کنند، روبه‏رو بود. این گروه پیش از همه با علی پیمان بستند و امامت او را پذیرفتند و بعد به دلیل ریاست‏طلبی و خودخواهی، آن بیعت را شکستند و با بازیچه قرار دادن اُمّ‏المؤمنین عایشه، نبردی خونین به راه انداختند و در نهایت سرکوب شدند.
جمل، دردناک‏ترین نبرد

صحنه جنگ جمل، از دزدناک‏ترین صحنه‏ها برای مظهر حق، حضرت علی علیه‏السلام بود؛ زیرا برای نخستین بار در تاریخ اسلام، دو لشکری در مقابل هم صف کشیدند که همگی به توحید و رسالت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و حقانیت معاد گواهی می‏دادند، همه نماز می‏خواندند و شعار اللّه‏ اکبر سر می‏دادند. در آن سوی میدان، اُم‏المؤمنین عایشه به همراه صحابیان بزرگی هم‏چون طلحه و زبیر بودند و در این سوی میدان، یاران معروف و با سابقه رسول خدا، هم‏چون عمار یاسر، مالک اشتر و محمد بن ابی بکر قرار داشتند. به همین دلیل، علی علیه‏السلام تمام سعی و تلاش خود را صرف جلوگیری از وقوع جنگ و خونریزی نمود و به هدایت و راهنمایی آنان پرداخت.
عدالت حضرت علی علیه‏السلام

حضرت علی علیه‏السلام پس از پذیرش رهبری جامعه، دو کار مهم انجام داد: یکی لغو تبعیض در تقسیم بیت‏المال و رعایت دقیق عدالت اسلامی بود و دیگری عزل فرمانداران و کارگزاران خلیفه پیشین. حضرت مقاصد خویش را این‏گونه بیان کرد: «آگاه باشید که هر کس از مهاجر و انصار و اصحاب رسول خدا که خیال کند به خاطر همنشینی با رسول خدا بر دیگران برتری دارد، باید بداند که برتری و دریافت مزد، در روز قیامت در پیشگاه خداست.... شما همگی بندگان خدا هستید و مال هم مال خداست و میان همه شما به طور مساوی تقسیم می‏شود.... هر کس از شما زمین و املاک یا مالی از اموال خدا را تصاحب کرده، همه باید به بیت‏المال بازگردانده شود؛ هرچند با آن اموال، زنان را به همسری و ازدواج درآورده باشید». این سخنرانی، دنیاپرستان را آشفته‏خاطر کرد و کینه‏ها را در دل‏ها جای‏گیر ساخت.
صبر حضرت علی علیه‏السلام

در جنگ جمل، تمام تلاشِ امیرمؤمنان علیه‏السلام این بود که به هدایت و راهنمایی سپاه دشمن بپردازد، تا اسلام و مسلمانان را از نتایج سود جنگ و تفرقه نجات دهد. ایشان برای رسیدن به این هدف مقدس که دعوت به حق بود، به طور مستقیم وگاه توسط یارانِ صاحب نفوذ خویش، به مذاکره با سران آن‏ها پرداخت. اما به طور کلی نتوانست از آتش جنگی که در حال فروزش بود، جلوگیری کند. برخوردهای مسالمت‏آمیز حضرت علی علیه‏السلام تا جایی پیش رفت که عده زیادی از یارانش، از تحمل و صبر وی در مقابل دشمن شکایت نمودند و یکی از یارانش به وی گفت: یا اجازه بده با دشمن بجنگیم یا میدان را ترک خواهیم کرد. حضرت در جواب اصحابش فرمود: «به خدا سوگند یک روز هم جنگ را به عقب نینداختم، مگر به دلیل این که عده‏ای به من بپیوندند و در نتیجه هدایت شوند و در تاریکی شب گمراهی‏شان به سوی فروغ هدایتم بیایند، و این کار برایم دوست داشتنی‏تر است تا این که آنان را در حال گمراهی‏شان بکشم؛ هر چند در نتیجه گناهانشان باشد».
شهادت‏طلبی جوان

پس از آن که حضرت علی علیه‏السلام نتوانست با گفتگوهای خیرخواهانه خود، اصحاب جمل را از جنگ منصرف سازد و از تفرقه جلوگیری کند، در برابر سپاهیانش قرار گرفت و فرمود: «شتاب نکنید تا حجت را برای آخرین بار بر آنان تمام کنم». سپس به ابن عباس قرآنی داد که به سوی سران دشمن برود و آنان را به قرآن دعوت کند. ابن عباس، پیام امام علی علیه‏السلام را ابلاغ کرد، ولی آن‏ها زیر بار نرفتند و گفتند بین ما و شما چیزی جز شمشیر نیست. باز هم حضرت شروع به جنگ نکرد و فرمود: «کیست که این قرآن را بگیرد و این گروه را به آن دعوت کند و حتی وقتی دست‏های او را بریدند، قرآن را به دندان بگیرد؟». در این حال جوانی داوطلب شد تا مأموریت را انجام دهد. وی بدون هیچ هراسی به میدان رفت و فریاد برآورد: کتاب خدا بین ما و شماست.... ناگاه بر سر او ریختند و حُرمت قرآنی که در دست داشت نگه نداشتند و قبای سفیدش را از خونش رنگین ساختند. امام با دیدن این صحنه فرمود: «جنگ با آنان جایز شد، ولی شما نبرد را آغاز نکنید تا آنان آغاز کنند».
مشورت حضرت علی با ابن عباس

طلحه و زبیر از نخستین کسانی بودند که با حضرت علی علیه‏السلام بیعت کردند و رهبری ایشان را پذیرفتند. آن‏ها انتظار داشتند که علی علیه‏السلام ایشان را در کارهای حکومتی شریک خود گرداند و یکی را استاندار بصره و دیگری را استاندار کوفه قرار دهد و سهم بیشتری از بیت‏المال مسلمانان برای آنان در نظر بگیرد.

اما وقتی دیدند حضرت با خواسته‏های آنان مخالف است، در میان گروهی از قریش به اظهار نارضایتی پرداختند. هنگامی که خبر سخنان آن دو به علی علیه‏السلام رسید، آن حضرت با عبداللّه‏ بن عباس، مشورت کرد و به وی فرمود: آیا سخنان آن دو به گوش تو رسیده است؟ ابن عباس گفت: آری. فرمود: نظرت چیست؟ عبداللّه‏ بن عباس گفت: آنان خواهان حکومت هستند؛ یکی را به امارت بصره، و دیگری را به امارت کوفه بگمار. حضرت فرمود: «وای بر تو ای ابن عباس! بصره و کوفه جای مردان و اموال فراوان است. زمانی که این دو بر مردم مسلط شوند، افراد نادان را با تطمیع به سوی خود جذب کرده و افراد ضعیف را گرفتار بلا و مصیبت می‏نمایند و بر مردم قوی با زور مسلط می‏شوند. ای ابن عباس! به خدا سوگند من از آن‏ها اکنون که در مدینه‏اند مطمئن نیستم، پس چگونه آن دو را به امارت بصره و کوفه بگمارم».
نامه ام‏سلمه به عایشه

ام سلمه، همسر پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، وقتی پی برد که عایشه تصمیم گرفته برای نبرد با حضرت علی علیه‏السلام به سوی بصره حرکت کند، با نامه‏ای او را از این کار برحذر داشت. ولی عایشه تحت تأثیر هشدارهای اُمّ‏سلمه قرار نگرفت و هم‏چنان پرچم مخالفت با علی علیه‏السلام را به دوش کشید. البته پس از پایان نبرد جمل، عایشه بارها از اقدام خود اظهار پشیمانی می‏کرد و وقتی آیه: «وَقرْنَ فی بیوتکُنَّ؛ در خانه‏هایتان بمانید» را می‏خواندْ، بسیار گریه می‏کرد.
شجاعت علی علیه‏السلام در نبرد جمل

حضرت علی علیه‏السلام پس از آگاهی از شورش و حرکت بیعت شکنان به سوی بصره، تصمیم گرفت آنان را تعقیب کند و از رسیدن ایشان به بصره جلوگیری نماید. برخی از یاران پیشنهاد کردند ایشان از تعقیب طلحه و زیبر منصرف شود، ولی حضرت با ردّ آن چنین فرمود: «به خدا سوگند چون کفتار نباشم که با آهنگ خوابش کنند و فریبش دهند و شکارش کنند. من پیوسته به وسیله یاری کننده حق، با آنان که از حق روی برگردانده‏اند می‏جنگم تا مرگم فرا رسد».
پرچمدار سپاه علی علیه‏السلام

در جنگ جمل با هجوم لشگر پیمان‏شکنان به سپاه حضرت علی علیه‏السلام ، امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام دستور شروع جنگ را صادر کرد. ایشان پس از سپردن پرچم نبرد به محمد بن حنفیه، دستورات رزمی و عقیدتی مهمی بدین شرح برایش صادر کرد: «اگر کوه‏ها از جای کنده شود، تو بر جای خویش استوار بمان. دندان‏ها را بر هم بفشار و کاسه سرت را به خدا بسپار. پای در زمین کوب و بیم بر خود راه نده و بدان که پیروزی از سوی خداست».
شتر سرخ؛ گوساله سامری

در جنگ جمل، درجبهه پیمان‏شکنان، عایشه در کجاوه شتر نشسته بود. زبیر، فرمانده اصلی جبهه، طلحه، فرمانده سواره‏نظام و محمد بن طلحه فرمانده پیاده نظام بود. ناکثین از شتر عایشه به عنوان نماد مقاومت و پرچم ایستادگی به شدت مراقبت می‏کردند. از این رو، بیش‏ترین جنگ‏ها در اطراف شتر عایشه بود که بنابر نقل برخی، هفتاد دست که می‏خواستند افسار شتر او را بگیرند، قطع شد. امام که مقاومت را در اطراف شتر دید، دستور کشتن شتر را صادر کرد. پس شماری از اصحاب امام اطراف شتر را گرفتند و آن را کشتند.
فرجام نامردان

بعد از پایان جنگ حضرت علی علیه‏السلام ، عایشه را همراه برادرش، محمد بن ابی بکر و شماری زن و مرد بصری به مدینه فرستاد. با کشته شدن شتر، سپاه پیمان‏شکنان از هم پاشید. طلحه که سپاه را در معرض شکست دید، می‏خواست فرار کند که مروان او را دید و با تیری از پای درآورد. زبیر نیز گریخت و توسط فردی غافلگیر شده، کشته شد. حضرت علیه‏السلام شمشیر زبیر را گرفت و با ناراحتی فرمود: «شمشیری است که مدت‏ها گرد اندوه را از چهره رسول خدا زدود». ایشان با جسد طلحه نیز صحبت کرد فرمود: «ای کاش دانشی که داشتی، تو را سود می‏بخشید، ولی شیطان تو را گمراه کرد و لغزانید و به سوی آتش کشانید».
خبر پیامبر از شورش عایشه

سپاه پیمان‏شکنان برای نبرد با علی علیه‏السلام به طرف بصره حرکت کردند. در نیمه راه و در منطقه حوأب، صدای پارس سگان به گوش عایشه رسید. یک باره، خبر پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را به یاد آورد که زنان خویش را از این‏که در دام فتنه‏ای گرفتار می‏شوند و در راه، صدای پارس سگان حوأب می‏شنوند، پرهیز داده بود. عایشه مصمم شد که بازگردد، ولی عبداللّه‏ بن زبیر، خواهرزاده عایشه، پنجاه نفر از بنی‏عامر را نزد او آورد تا به دروغ شهادت دهند که این جا حوأب نیست.
علی علیه‏السلام شبیه پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله

در جنگ جمل، عایشه سوار بر شتر شد و در میدان جنگ در برابر علی علیه‏السلام به نبرد پرداخت. یک نکته گفتنی آن که عایشه از داخل کجاوه شتر از سوراخی که درست کرده بود، بیرون را تماشا می‏کرد. او از کسی که افسار شتر را گرفته بود پرسید: آیا علی در میان جمعیت است. پاسخ داد: آری. عایشه از او خواست تا علی علیه‏السلام را به او نشان دهد. وقتی امام را به او نشان داد، گفت: چقدر به برادرش شبیه است. آن مرد پرسید: مقصودت کیست؟ گفت: پیامبر. آن مرد که چنین شنید، افسار شتر را رها کرد و به سپاه امام علی علیه‏السلام پیوست.
جنگ جمل در کلام مقام معظم رهبری

مقام معظم رهبری درباره اصحاب جمل می‏فرماید: «جبهه دومی که با امیرالمومنین جنگیدند، جبهه ناکثین بود. ناکث یعنی پیمان‏شکنندگان. این‏ها اول با امیرالمومنین بیعت کردند، ولی بعد بیعت را شکستند. این‏ها مسلمان بودند و برخلاف گروه اول [معاویه و یارانش] خودی بودند، منتها خودی‏هایی که حکومت علی بن ابی‏طالب را تا آن جا قبول داشتند که برای آن‏ها یک سهم قابل قبولی در آن حکومت وجود داشته باشد، با آن‏ها مشورت بشود، به آن‏ها مسئولیت داده شود و به اموالی که در اختیارشان است، تعرضی نشود.... منتها سه چهار ماه که گذشت، دیدند نه، با این حکومت نمی‏شود ساخت؛ زیرا این حکومت، حکومتی است که دوست و آشنا نمی‏شناسد و ملاحظه‏ای در اجرای احکام الهی ندارد. لذا جدا شدند و رفتند و جنگ جمل را به راه انداختند که واقعا فتنه‏ای بود. اُمّ‏المومنین را هم با خودشان همراه کردند. چقدر در این جنگ کشته شدند؛ البته امیرالمومنین پیروز شد و قضایا را صاف کرد».
علی علیه‏السلام پس از جنگ

پس از آن که اصحاب جمل شکست خوردند، حضرت علی علیه‏السلام بازماندگانِ آن‏ها را بخشید و خطاب به مردم بصره فرمود: «همه را عفو کردم. از فتنه‏جویی بپرهیزید. شما نخستین کسانی هستید که بیعت را شکستید و عصای امت را دو نیم کردید. از گناه برگردید و خالصانه توبه کنید» و خطاب به یارانش فرمود: «زخمی‏ها را نکشید و اسیران را به قتل نرسانید. فراریان را تعقیب نکنید و از اموالشان برنگیرید، جز اسلحه و تجهیزات و بندگان و کنیزانی که در لشگرگاهشان می‏یابید، و بقیه، میراث بازماندگان آن‏هاست». امام به مردم اجازه داد تا کشته‏های خود را دفن کنند و بر کشتگان کوفه و بصره هردو نماز خوانْد و دستور داد قطعات جدا شده بدن‏ها را جمع نمایند و در قبری بزرگ دفن کنند. آن‏گاه اشیای باقی مانده در صحنه کارزار را به مسجد آورده و دستور داد به غیر از اسلحه، هر کس هر چیزی از اشیا را می‏شناسد که از آن اوست، بردارد. بدین ترتیب، حضرت پس از پیروزی در نبرد با پیمان‏شکنان سیاست ملایمت و ملاطفت را پیش گرفت، نه انتقام و سخت‏گیری را.

منبع:http://www.hawzah.net
  • Upvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]آقاي آذرخش 4 خط اول از توهمات خودتون بود از اين عكسي كه گذاشتي خجالت بكش ... Mad[/quote]

چی؟من آی کیوم پایینه !! اگه واضح صحبت کنی ممنون می شم!!

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote][quote]آقاي آذرخش 4 خط اول از توهمات خودتون بود از اين عكسي كه گذاشتي خجالت بكش ... Mad[/quote]

چی؟من آی کیوم پایینه !! اگه واضح صحبت کنی ممنون می شم!![/quote]

آذرخش خان منظور همین چهار خط زیر است،
[quote]
این مطلب در مورد جنگ جمل رو دیدم گفتم بزارم!!
فتنه های اخیر آدم رو یاد جنگ جمل می ندازه!!
بنده به این حرف که تاریخ تکرار میشه ایمان کامل آوردم. . .
در این فتنه آخری هم تلحه الخیر داشتیم هم زبیر سیف الاسلام و هم عایشه ها!! اما این بار رنگ شتره یه خورده فرق می کرد!!
[/quote]
دیگر از این صحبت ها در این سایت مطرح نمی کنی و گرنه به کمیته انضباطی سایت معرفی خواهی شد
هر صحبت دیگری داری می توانی در پیام شخصی به سعید اعلام کنی و بخاطر اینکه تاپیک قفل نشود اینجا بحث نکن icon_cheesygrin

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]بابا رضا جون چیکارش داشتی !! بزار تا جواب بده!! icon_cheesygrin[/quote]
منظورم شما بود برادر !
دیگر این بحث های خیالی را ادامه نده icon_question

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote] بابا رضا جون چیکارش داشتی !! بزار تا جواب بده!! Embarassed


منظورم شما بود برادر !
دیگر این بحث های خیالی را ادامه نده Neutral
[/quote]

آها ببخشید داداش!!

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
يكي از كساني كه سهم اصلي رو در واقعه جمل داشت خليفه دوم عمر بن خطاب بوده.....


عمر ميدونست كه بعد از خودش هر كس كه خليفه بشه نمي تونه مقابل امام علي دوام بياره و لاجرم امام علي خليفه ميشه

واسه همين اون شوراي كذايي رو ترتيب داد و جريانات رو طوري قرار داده بود كه عثمان خليفه شه ( عمر ميدونست كه عثمان خليفه خواهد شد ) .....اما مي خواست با تشكيل اين شورا عملا تو وجود اون چهار نفر ديگه ميل به خلافت رو ايجاد كنه


يعني اون چهار نفر كه طلحه و زبير و عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابي وقاص بودند تو خودشون زمينه ي و لياقت خليفه شدن رو ديدند

(البته تو جريان شورا زبير از امام علي حمايت كرد)

همين باعث شد كه اونا طمع كنن كه خلافت رو به خودشون برسونن و همون طور كه عمر ميخواست براي امام علي ايجاد دردسر كنن

عمر اسم امام علي رو نفر ششم گذاشت...عباس كه عموي امام علي بود گفت كه اون طور كه معلومه عمر كاري كرده كه خلافت به شما نرسه پس بهتره كه تو شورا شركت نكنيد.................

امام علي جواب داد كه ميدونم اما به اين علت شركت مي كنم كه گفته هاي عمر و ابوبكر تكذيب بشه

زماني كه ابوبكر وعمر مي خواستن حق امام رو ناديده بگيرن و غصب كنن براي فريب مردم مي گفتن كه خدا فرموده كه خلافت و نبوت در يك جا نمي گنجند حالا كه نبوت در ميان بني هاشم هست پس نمي شه كه سلطنت هم در دست اونها باشه.........البته امام علي در جواب اين ايه رو خواند كه : ما نبوت و سلطنت را براي داود وسليمان و خاندانش قرار داديم...

امام علي مي خواست با شركت در شورا مردم ببينند كه عمر و ابوبكر اونچه كه گفتن دروغه و به دست خودشون صحت گفته ي خودشون نقض شه

پيامبر گفته بودن كه زبير در اخر عمر مرتد مي ميرد

امام علي در جايي در مورد زبير فرمودند كه او ياور ما بني هاشم بود اما زماني كه پسرانش بزرگ شدند او را از ما جدا كردند

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]امام علي در جايي در مورد زبير فرمودند كه او ياور ما بني هاشم بود اما زماني كه پسرانش بزرگ شدند او را از ما جدا كردند[/quote]

امام در جایی فرمودند : الزبیر کان منا. یعنی زبیر از ما بود!

بعد ایشون در مورد پسرش یعنی عبدالله این حرف رو زد!! و گفت از زمانی که این پسر به دنیا آمد زبیر از ما فاصله گرفت!


[size=5]انگار من این تاپیک رو بالا آوردم بعضی ها خیلی عصبانی شدن!! البته من از عصبانی شدن بعضی ها خوشم میاد!![/size]
  • Upvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.