امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

خداييش خيلي وقت بود دنبال يه همچين مطلبي بودم تا از اين ماجراي مك فارلين يه كمي سر در بيارم دستت درست :lol:

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
گند این ماجرا دقیقا در روز 13 آبان دراومد و خبر اول رسانه ها و مطبوعات ایران و جهان شد :|

جالبی ماجرا این بود که شیمون پرز گفته بود آمریکا گفته بود و ما شنیدیم و انجام دادیم !!

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
از این قرار داد بیش از 2 میلیارد دلار نصیب اسرائیل شد! خودتون میزان قیمت دلار اون موقع رو بسنجید تا متوجه بزرگی کلاه بشید! :| (به نقل از روزنامه واشنگتن تایمز با عنوان مقاله زمانی که سود کشورها از قوانین بین المللی (تحریم بر ضد ایران). مهمتر است!). همچنین بقول شیمون پرز اگر اشتباه نکنم اسرائیل می خواست با این کار یک دری هم برای دوستی خودش با ایران باز بزاره! هرچند که فکر می کنم این مک فارلن دو قرارداد جداگونه بوده! یکی برای کمک به کنترا و دیگری فروش تسلیحات به ایران بواسطه اسرائیل! icon_wink

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
لیچ،
آخرین باری که اخطار گرفتی کی بود؟ فکر کنم یه روز اخراج شدی. دفعه بعد ...

میزان معاملات 30 میلیون دلار بود که از این مقدار 20 میلیون برای موشکهای تاو و 10 میلیون دلار بابت قطعات موشکهای هاوک پرداخت شد.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

لیچ،


آخرین باری که اخطار گرفتی کی بود؟ فکر کنم یه روز اخراج شدی. دفعه بعد ...

میزان معاملات 30 میلیون دلار بود که از این مقدار 20 میلیون برای موشکهای تاو و 10 میلیون دلار بابت قطعات موشکهای هاوک پرداخت شد.



سعید جان اولاً پست من در اون تاپیک راجب خاندان آل سعود چه مشکلی داشت که من از اون تاپیک کیک شدم؟ می خواید من با دلیل و مدرک هم طرز فکر وهابی ها و هم قیمت ادوات فروخته شده رو به شما نشون می دم؟

اصلا این وهابی ها یک مسالی دارند که می گن: ش ی ع ی حمار الیهودی!!

http://www.bangladesh.com/forums/religion/5940-shias-jews-disguise.html یهودیان در لباس شیعه!

www.jammoull.net/Forum/search.php?do=finduser&userid=3071 انا بايدك رفيقتنا مليون بالمية يعني في حمار شيعي... انا بايدك رفيقتنا مليون بالمية ... بعدان على اي اساس عمبنادي للمساواة انو اليهود حرام ممكن. ...

و هزاران لینک دیگر!!

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
دکتر حسين شيخ الاسلام قائم مقام وزارت امور خارجه و دکتر محمد جواد لاريجاني معاون سابق وزارت امور خارجه و عباس ملکی معاون اسبق وزارت خارجه در جلسه‏ای روايت جديدي از ماجراي مک فارلين را مطرح کردند.

به گزارش "الف"، حسين شيخ الاسلام قائم مقام وزارت خارجه در جلسه اول نشست مذاکرات دیپلماتیک در 30 سال انقلاب اسلامی، در دانشگاه صنعتی شریف، گفت: ارتش عراق دو برتري زرهي وهوايي برما داشت،آن زمان بحث قطعنامه 598مطرح بود وما براي رفع اين نقيصه مذاکرات با مک فارلين را انجام داديم، قصد ما اين بود که با يک عمليات مهم شرايطي ايجاد کنيم که خواسته هايمان در قطعنامه گنجانده شود به همين دليل کسي که از طرف ما با امريکايي‏ها مذاکره مي کرد قيافه اي داشت که به نظر مي رسيد بهره هوشي خيلي کمي دارد ولي امريکايي ها گول خوردند.

وی افزود: مک فارلين رئيس شوراي امنيت ملّي امريکا بود، آدم بسيار با شخصيتي بود وقتي شکست خورد اقدام به خودکشي کرد که نجات پيدا کرد.او با آن منصب وپست وشخصيتش تنها در خواستش از ما اين بود که در هتل استقلال تهران بايستد وآقاي هاشمي رفسنجاني که رد شد به او سلام کند.

شيخ الاسلام اضافه کرد :مذاکرات خوب پيش مي رفت،ما موشک هاي «هاگ» و «تاو» مي‏خواستيم،امريکايي‏ها نداشتند واز ذخايرشان در اسرائيل براي ما فرستادند، وقتي آقاي هاشمي، فهميد گفت: آن‏ها را برگردانيد،در جنگ با يک کشور عربي نمي شود از آن ها استفاده کرد.

قائم مقام وزارت خارجه گفت: ما قصد داشتيم مهم ترين حمله خود به فاو را انجام دهيم، تحليل ما اين بودکه اگر فاو را بگيريم عراق مثل افغانستان مي‏شود وهيچ راهي به درياي آزاد نخواهد داشت.مي دانستيم در اين حمله، عراق نقطه به نقطه فاو را خواهد زد ولي در اين حمله ما که نمي توانستيم هواپيماي آن‏ها را در تهران بزنيم

وی افزود: 76 هواپيماي عراقي را در فاو سرنگون کرديم،اگر حمله به فاو نبود قطعنامه عليه ما صادر مي شد ولي ما توانستيم دو خواسته اعلام آغازگر جنگ و پرداخت غرامت را در قطعنامه 598 بگنجانيم،هرچند عده اي در مجلس اعتراض کردند وامام دستور دادند اعتراضات متوقف شود،اگر امام نمي ايستادند مشکل ايجاد مي شد،اگر مذاکرات مک فارلين و موضوع موشک هاي «هاگ»و«تاو»نبود نمي توانستيم در فاو پيروز شويم.

در ادامه اين جلسه محمد جواد لاريجاني هم در باره مک فارلين گفت: ريگان رئيس جمهور وقت امريکا در حال سقوط بود لذا استراتژي کار با ايران پيروز را مطرح کرد ولي صهيونيست ها توسط دو جاسوس موساد که در هيئت مک فارلين بودند وبعداً در سقوط هواپيما در امريکاي لاتين کشته شدند مذاکرات را به هم زدند.

عباس ملكي هم در دومین نشست مذاکرات دیپلماتیک در 30 سال انقلاب اسلامی درباره خاطرات خود از مذاكرات مك فارلين گفت: در ژانويه سال 1981 ريگان رئيس جمهور آمريكا شد، گروگان‌هاي آمريكايي در ايران آزاد شده بودند و ايران هم به دنبال موشك‌هاي هاگ بود. يك دلال اسلحه پيدا شد و گفت موشك‌هاي هاگ را براي شما تهيه مي‌كنم، با آمريكايي‌ها مذاكره كرد آنها هم قبول كردند كه از اين موشك‌ها به ايران بفروشند چون پول آن را براي ضد انقلابيون نيكاراگوئه لازم داشتند و نمي‌توانستند از طرق رسمي و بودجه مصوب كنگره اين پول را تهيه كنند. بعضي‌ها در كنگره مخالف اين كمك بودند. اين موضوع يك دليل موافقت دولت ريگان با فروش اسلحه به ايران بود؛ دليل ديگر اينكه فكر مي‌كردند از اين طريق مي‌توانند به ايران نزديك شوند چون ايران مهمترين كشور منطقه بود. بعدا گفته شد دو هواپيماي حامل اسلحه به ايران آمدند و روي سلاح‌ها آرم اسرائيل بوده است.

وی افزود: مك فارلين با كيك و انجيل آمد چند روزي هم در تهران بود و رفت. چون سلاح‌ها آرم اسرائيل داشته همه را پس داديم. ظاهرا قصدشان اين بود كه پس از استفاده ما از اين سلاح‌ها ، عراق از اين آرم‌ها عليه ايران به عنوان همدست اسرائيل استفاده كند.

وی اضافه کرد: جريان مك فارلين ابتدا توسط روزنامه الشراع نقل شد و آقاي هاشمي رفسنجاني بهتر ديد كه خودش در مورد اين مذاكرات صحبت كند. كسي هم كه اين خبر را به الشراع داده بود دستگير شد.

وي به ملاقات خود و جواد لاريجاني با آندره گروميكو رئيس جمهور روسيه در جريان جنگ ايران و عراق اشاره کرد و ملكي گفت: هربار كه ايران به نيروهاي عراقي حمله مي‌كرد و غنيمت جنگي مي‌گرفت، اكثر غنائم اعم از تانك و كاميون و... نو و صفر كيلومتر بودند و حتي روكش صندلي‌ها و برخي اتكيت‌هاي آنها هم كنده نشده بود. اين نشان مي‌داد كه يك پل هوايي بين مسكو، پاريس، لندن با بغداد براي رساندن اسلحه به اين كشور وجود دارد. روسيه خود را متعهد به معاهده 1972 با عراق مي‌دانست.

وی افزود: فرصتي پيدا شد و هياتي از ايران به روسيه رفت تا جلوي اين روند را بگيرد. بعد از پايان مذاكرات آقاي لاريجاني به گروميكو گفت: اميدواريم شما را در تهران ببينيم. گرميكو گفت: "چطور؟ من كه تازگي‌ها تهران بودم." ما تعجب كرديم، لاريجاني سؤال كرد كي؟ گروميكو گفت: "همين چند وقت پيش، سال 1942 با استالين به تهران آمدم." اين سخن گرميكو يعني اينكه شما خيلي جوانتر از آن هستيد كه بخواهيد مرا به اين راحتي ببينيد.

ملكي افزود: بعضي‌ها فكر مي‌كنند هرچه در تكنولوژي پيشرفته‌تر باشيد در مذاكرات سياسي هم پيشرفته‌تريد در حالي كه اين گونه نيست. در مذاكره يك ديپلمات ارزشي كمتر از جبهه رفتن نداشت. الان همه فكر مي‌كنند آمريكا در مذاكرات بهتر از همه است در حالي كه اين طور نيست، آنها با آن همه تكنولوژي پيشرفته در افغانستان هرجا را مي‌زنند به عنوان مثال از قضا مجلس عروسي است در حالي كه فكر مي‌كنند محل تجمع طالبان است.

منبع : سايت الف

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
دوستان روايتهاي بسياري در اين رابطه گفته شده كه مطمينا روايت اصلي را من و شما نمي دانيم

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

این مطلبی که میزارم ماله یک سال پیش هست و توی سایت دانشجو تو یه همچین تایپیکی با همین مشخصات نوشتم و از چندین نظریه و دیدگاه بررسی کردم و حرفام رو زدم
اون موقع حوصله داشتم همه دیدگاه ها رو بگم و قضاوت رو با بقیه بزارم اما الان دیگه مثل سابق زیاد حوصله ندارم و چندین بار تو همین سایت به همین جهت بن شدم ..... هرچند میدونم درست ترین نظر رو نوشتم چون همه نظریات رو بررسی میکنم و از بینشون انتخاب میکنم... بگذریم!
راستی تو این مطلب بعضی جاها که در هیچ جا با هم تفاوت نداشتند مستقیما نقل کردم بدون اینکه بگم یکی دیگه میگه اینجور هست یا نیست... فقط جاهای شک دار رو کامل گفتم

این شما و اینم متن یک سال پیش من!

توصیه میکنم ابتدا اولین پست اون صفحه رو بخونید در این ادرس:

http://www.daneshju.ir/forum/showthread.php?t=10136&highlight=مک+فارلین

دوست عزیز مطلب رو خوب نوشته ای و یا به عبارت بهتر عالی بود.این مطلب رو شاید بگم کامل ترین مطلبی بوده که در مورد ((ایران کنترا)) یا همون ایران گیت یک جا خوندم.من از بچگی وقتی که کتابهای دفاع مقدس رو میخوندم گاهی به این موضوع بر می خوردم ولی هیچ وقت اطلاعات کاملی از اون بدست من نیومده تا اینکه دیگه به قولی شدم خوره کتاب از هر نوعی(بیشتر با زمینه تاریخی-نظامی-جامعه شناسی-جنگ افزار شناسی) و مقاله چون میگن خیلی چیزا تو کتابا هست که اگر باهوش باشی میتونی بفهمی(البته زیاد جدی نگیر با توجه به غرض ورزی ها در تاریخ و...)به هر حال با توجه به تحقیق زیادی که کردم بالاخره تونستم چند کتاب اساسی پیدا کنم که توضیحاتی رو داده که مثل تکه های یه پازل میشد فهمید قضیه از چه قراره برای اون جاهایی هم که هنوز سری مونده و پیدا نشده با توجه به سابقه تاریخی این جور موضوع ها میشد حدس زد که در زیر بیان میشه.
مطلبت تا حدودی کامل بود البته اگر اجازه بدی ما یه چیزایی رو تکمیل و یه چیزایی رو اضافه کنیم:
1.در کتاب ((جاسوسی برای تمام فصول)) نوشته کلاریج که یه مامور سابق اطلاعاتی سیا بوده نوشته هایی در این مورد به چشم میخوره البته با حذف میشه گفت همون نکات کلیدی و حساس از هر دو طرف ایرانی والبته آمریکایی به خصوص!
این شخص میشه گفت قربانی همین موضوع بوده البته به طور کاملا محرمانه این شخص دز این کتاب به صراحت خیلی از اقدامات آمریکایی ها رو برای توسعه نفوذ و قدرت خودشون در دنیا نشون میده.در کتاب نحوه شکل گیری و همچنین عضوگیری سیا و اقداماتش ذکر شده و این شخص همزمان با رشد خودش در سیا اسرار پشت پرده رو از جمله ایران گیت مشخص میکنه حالا چون داستانش زیاده به طور چکیده بگم این شخص مدیر بخش آمریکای لاتین در اون زمان بوده و یکی از مدیران با سابقه در سیا بوده و رتبه بالا اون یه مدتی رو روی کوبا،نیکاراگوئه،هندوراس و... کار میکرده.بعد از اونی که ساندنیستها به قدرت میرسن آمریکایی ها از ترس افتادن در دام کمونیسم!!!!!(یک شعار توخالی برای ترساندن جهانیان ،که بیشتر برای آمریکا نفع داشت و در پناه اون قدرت خودش رو دیکته میکرد میشه گفت این شعر مانند یه هلو بوده که بیا برو تو دهن!!)
اونها کار خودشون رو توسط سیا شروع میکنند.اونها با کشورای همسایه نیکاراگوا تماس برقرار میکنن و وعده وعید میدن که همکاری با اونا به نفعشون و .......
به هر حال اونا موفق به جلب همکاری میشن و با ایجاد یک پایگه چریکی فکر کنم در گواتمالا یا هندوراس یا السالوادور،یادم نیست کدوم یکی ، شروع به مبارزه با حکومت به نظر مردمی و هواخواه دار ساندنیستها میکنن.اونا با جلب رضایت شورشی ها ومخالفای ساندنیستها تحرکاتشون علیه اینا شروع میشه.خلاصه اونا برای تامین بودجه به حکم کنگره آمریکا علاوه بر رییس جمهور احتیاج داشتند برای همین اونا با کنگره جلسه میزارن و بودجه رو دریافت میکنن(در آمریکا برای کارهای امنیتی باید از کنگره هم کسب اجازه کرد ،که این خودش یه وسیله ای هست برای کنترل کردن کارهای دولت و سیا،البته به حساب خودشون فکر میکنن اینجوری میتونن از کارای خلاف قانون دولت جلوگیری کنن.برای اطلاعات بیشتر به کتاب مورد نظر رجوع شود) و خلاصه دامنه عملیاتشون گسترده میشه جالب اینکه اونا برای تامین تسلیحاتی هم با مشکل مواجه میشن و با اجازه دولت از کشوری به نام ((اسراییل)) 10000 قبضه سلاح سبک میخرند!!جالب اینجاست که خود این سلاحها رابه اسراییل برای دفاع از خود در مقابل عربها مجانی داده بود.به هر حال این فاز از کار اونا تا اتمام بودجه به نتیجه نمیرسه و اونا تقاضای بودجه دوباره میکنن که اینبار مورد موافقت قرار نمیگیره چون آقایون نماینده تازه میفهمن که اصل پول واسه چه کارایی بوده.....خلاصه اینام به دست و پا می افتن برای تامین بودجه و این راه حل به ذهنشون میرسه اما اسنکه کی این راه حل رو داده سواله هنوز!!!!!!!!!و این شخص هم که متاسفانه در جریان امور نبوده و اگر بوده مختصر بوده،به هر حال اون در یک بخش دیگه کار میکرده اما تا اونجایی که معلومه اول بار این بحث در ستاد خاورمیانه سیا شکل گرفته(لازم به ذکر است که آمریکا در هر بخش از جهان یک ستاد اطلاعاتی راه اندازی کرده.رجوع به کتاب)
اولیور نورث این پیشنهاد رو به کلاریج میده و میگه علاوه بر تامین بودجه شما ما با ایرانم یه روابطی پیدا میکنیم .اونجوری که از قضیه پیداست کلاریج در اون زمان به یه بخش دیگه از سیا منتقل شده ولی با این وجود از فعالیتهای همکارای قبلی در نیکاراگوا مطلع بوده(اگه گفتین اون کجا کار میکرده...بخش مبارزه با تروریستی!!اون خودش این پیشنهاد رو داده به سیا که دیگه جهان علاوه بر ابرقدرت گروه تروریستی هم داره و باید با اون هم مبارزه کرد و از همین جاست که اون با حزب الله ارتباط پیدا میکنه و جند نفر دیگه که منجر به سفرش به عراق زمان جنگ با ما میشه و...یه عالم چیزای دیگه که درحوصله این مطلب نمی گنجه)و گویا اونام موافق بودن اما کار کلاریج از اینجا شروع میشه که باید جواز حمل برخی وسایل رو به ایران بگیره با استفاده از نفوذ و صد البته حقه زدنهاش.اما جالب اینجاست که حتی به او هم نمیگن چی میخواد به ایران بره و وقتی میفهمه که،دیگه دیر شده و اون رو بد جوری از سیا بیرون میکنن.البته باید بگم همون جوری که میدونین این بدبختا هیچ کاره بودن اما برای سیبل شدن نظیر نداشتن.به هر حال این عملیات رو تحت پوشش یه شرکت هواپیمایی قلابی انجام میدن.اونجوری که این کلاریج گفته بعدا دوستاش گفتن که بار هواپیما از این قرار بوده:تجهیزات راه اندازی موشک هاوک و البته خود موشکها.اجهیزات کمکی هواپیما.و البته دیگر بیشتر از این یا نبوده یا گفته نشده.البته این آقا یه چیزایی در آخر کتاب گفته که پایه یکی ازنظریات من در این مورد هست.
حالا
2.آمریکا به هر حال دوست نداشته که کاملا از ایران دست بشوره و همچنان امیدوار بوده و میشه گفت هست که کسانی معتدلتر بر سر کاربیان که با آمریکا یه کوچولو موچولو سر و سری پیدا کنن.در اون زمان هم یکی از اهداف صادرات به ایران همین بوده هر چند دوام نداشت.میشه گفت به این دلیل بوده که اونا طرز تفکرشون با همتایان ایرانیشون متفاوت بوده که این رفیقمون در مقاله خودش اختلافات رو گفته(البته مواردی هست که گفته نشه بهتره برای یه عده خائن)
خلاصه در زمان 8 سال جنگ نظر اونا مدام تغییر میکرده اما یه چیز مسلم اونا ایرانی رو که قدرتمند باشه به این شکل نمیخواستن و نمیخواستن که انقلاب بزرگ ایران گسترش پیدا کنه زیر حوزه نفوذشون که البته حالا در سال 2007 ما به کوری چشم دشمنان قدرتمندیم به مراتب بیشتر.به هر حال اونا در طی این تصمیم مک فارلین رو میفرستن که دیگه چون ذکر شده نمیگم چه اتفاقایی افتاد.اما یک چیز رو بدونین اونا اگر یک بار به ما کمک کردن به هر دلیلی میلیونها بار بیشتر به عراق کمک کردند و وقتی گند این قضیه در اومد اونا عملیات کربلای 4 رو برای جلب اعتماد مجدد عراق بهشون لو دادند و اون فاجعه پیش اومد.(برای مطالعه بیشتر به کتب انتشارات حفظ و نشر جنگ مراجعه کنید.)
البته من چون جاش نیست نمیتونم زیادتر از این توضیح بدم در مورد اقدامات آمریکا و فرانسه و انگلیس و آلمان و شوروی،هر چند اطلاعات بیرون اومده از جنگ ناقص هست و کامل نیست اما اگر همه رو بخونین و تفکر نظامی –سیاسی داشته باشین خیلی چیزا دستتون میاد)
3.اسراییل یکی از همون مشوق های آمریکا در این رابطه بود.اونا در زمان پهلوی دوم با ایران یه روابط پنهانی داشتن که به طور نصفه و نیمه درنشریات درج شده اما توصیه میکنم برید کتاب دیپلماسی پنهان رو بخونید اثر دکتر تالیف(لازم به ذکر هست که مطالب کتب معرفی شده نظر من نیست فقط کتابهایی هستند که برای اطلاعات خوبند)این آقای تالیف یه سری چیزا رو افشا کرده که جالبه مثلا ارتباطات نیروی نظامی امنیتی ایران و اسراییل و صدور تسلیحات و اطلاعات و از این قبیل چیزا به اضافه موارد سیاسی.ایشون به این اشاره داشتن که یهودیها به دلیل نجات توسط کوروش کبیر خودشون رو مدیون ایرانیا میدونن و به دلیل ارتباطات حسنه ای که در طول تاریخ با ایرانیان داشتن به ایرانیها علاقه مندند.
و اینکه تعدادی از میلیونرهای حمایت کننده های صهیونیستها(که لعنت خدا بر آنان) ایرانی الاصل بودن و ...............
این ریشه ها یکی از دلایل ارتباط اسراییل بعد از تشکیل نامشروعش بوده و با ایران به خصوص با کسی که ادعای رهپویی کوروش کبیر رو داشته و جشن 2500ساله راه انداخته ارتباطات صمیمانه ای به هم میزنه لازم به ذکر همین اسراییل چندین بار به کمک ایران میاد تا محمد رضا پهلوی نیازهای سرسام آور تسلیحاتیشو بتونه تهیه کنه.(از نظر آمریکایی ها شاه باید زیر ساخت میساخت با پول . کمک های آمریکا که بلاعوض بودن و بعدها با پول نفت،اما این طرف یک دنده تر از این حرفا بوده،که چون بحث سیاسی نشه وارد نمیشم اما همین رو ببگم که آمریکایی ها معتقد بودند تسلیحات شاه به دردش نمیخوره و باید از این فکر بیاد بیرون البته منظور تسلیحات زیاد و پیشرفته بوده.میدونین که در اون زمان به ایران به چشم کسی که میخواسته با شوروی یجنگه نگاه میکردن و برای همین شاه میخواسته با قدرتمندتر کردن خودش با اونا بجنگه در صورت تبدیل جنگ سرد به گرم،اما آمریکایی ها که باز هم با این وصف به ایران سلاح میفروختند و نفع میکردن این عقیده رو داشتند که ایران هر چقدر هم قوی باشه جلو روسها رو نمیتونه زیاد سدکنه!!درستی یا عدم درستی این عقیده را برای مجالی دیگر میگزاریم.)و از همان زمان مثل حرفا دل اسراییل با دل ایران می تپه و.....
خیلی ها اعتقاد دارن که هدف اسراییل از حمله به اوسیراک علاوه بر انهدام تاسیسات هسته ای عراق یه اشاره به ایران بوده که اسرایل حاضره دوشادوش ایران با اعراب بجنگه همون کاری که در زمان شاه دیکتاتور قصدش رو داشتن.
که البته اینام جواب دندان شکن تری از ایران به نسبت آمریکا گرفتند.(حالا از این بحث بگذریم که اگر ایران این کمکها رو قبول میکرد درست بود یا نبود.)
به هر حال اونها هم حالشون رفت تو قوطی و حالیشون شد آره داداش ایران هم آره ه ه ه ه ه ه !!!!!!!!!!!
امام سر حرف خودشون که باید با اجنبی جماعت اینجوری رفیق نشی موند حالا به نظر عده ای ایران و آمریکا این شانس متقابل رو از دست دادند برای آشتی و خوش به حال عراق شد هر چند نهایتا ایران اسلامی ماند با قدرت و صلابت و عراق نوکر آمریکا(به نوعی) نابود شد.
4.هیچ کس شک نداره و رد هم نمکینه که ایران به این حمایت احتیاج داشت اما همه میدونیم که چه اتفاقاتی افتاد در طول این ماجرا که نشد که بشه.
البته لازم به ذکر هست که آمریکایی ها همچین هم خوش قول نیستن یه نگاهی به کشورهای تحت الحمایه اونا بندازین.مثال عینی:پاکستان رو در برابر هند چطوری کله پا کرد.
ایران در اون زمان تونست با استفاده از این تجهیزات یه تعداد از کاراش رو سر و سامان بده و با بقیه این محموله تونست یه کپی تمیز از اصلش با دستان توانمند ایرانی بزنه.میگن ایران یه تعداد از قطعات رو به آزماشگاه فرستاد برای تحقیق مثل بقیه چیزا تا با یه مهندسی معکوس.............
خوب زیاد دور نشیم از ماجرا یادتون هست که گفتم کلاریج یه اتفاقایی بعد از برکناری براش افتاد اون توی کتابش گویا شرح داده بطور کامل اما از دست تیغ سانسور آمریکایی ها در امون نمونده(کی میگه فقط تو ایران سانسور هست)اما اون اشاره میکنه که یکی از یه باجه تلفن نزدیک خونه اش یه چیزایی در مورد ایران کنترا و حزب الله (که کلاریج این آخر کاریاش باهاشون شدید سروکار داشته)میگه و گویا گفته که فکر این رو نمیکردین که رو دست بخورین و........
من جای شما برای خودم حدس زدم که شما هم میتونین بقیه رو برین البته بگم شاید این مطالب کامل درست نباشه اما اون وقتی این ماجرا رو تو کتاب اشاره میکنه که در مورد این موضوع حرف میزنه.برای کمک به شما میتونم بگم که علاوه بر اینکه ایران در هوا یه ملاقاتهای کوچولویی چند وقت یه بار با نیروی هوایی آمریکا داره اما نیروی همیشه سرفراز و افتخار آفرین اطلاعاتی ایران هر روز خدا باهاشون کار داره.ما سالهاست که با اونا رقابت داریم و گهگاهی که تقی یه توقی میخوره صداش میپیچه و البته و صد البته که این موضوع ربطی به غرب و شرق نداره که خیلی پیشرفته هستند به جرات همون طوری که میگم ایران تو پهباد آخرشه تو این جور امورم واقعا..........
باور نمیکنین شما زا کجا نمیدونین که همین ایران کنترا کار خود ایران نبوده_البته احتمالات زیادی هست__یکی مثلا ایران از اول نمیخواسته که با اینا رابطه طبق میل اونا داشته باشه بلکه میخواسته با دریافت کمکها همین کار رو انجام بده یه کوچولو اونا رو سر بدوونه_که البته اگر آمریکایی ها تمام تسلیحات رو میاوردند همین اتفاق به احتمال زیاد میافتاد.که البته اونام یه کوچولو زرنگی کردن.
اگر ماجرا رو نگاه کنی ضرر اصلی رو آمریکایی ها کردند هر چند بعدا تو قضیه عملیات کربلا جبران کردند ولی فقط تا حدودی.از بحث خارج نشیم ، اما همیشه شما میشنوین که در رابطه با فلان موضوع نظامی کی رو گرفتند.اگر یه کم دقت بشه میفهمیم اکثر این به اصطلاح واسطه ها توسط اطلاعات ایران تور شدند ودر مواردی حتی خودشون خبر ندارن(شاید بعضی ها موافق نباشن اما به جرات میگم من که این همه فکر کردم و خوندم به این نتیجه رسیدم به جز این کارا راه دیگه ای نیست.و البته شاید بعضی ها بگن که اینجوری ها هم نیست اما هر جوری هسن این موپضوع وجود داره و دست بر وبچس اطلاعات درد نکنه که حتی توی موضوعات نظامی یکی از اصلیتیرین دلایل حفظ اسرار این سربازن گمنام هستند.
این کارها در روال اطلاعاتی همیشه بوده حتی موساد و سیا هم از این کارها به وفور انجام میدن اما میدونین چیه این دشمنای ما دست به دهن موندن یا للعجب اینا دیگه کی اند.!!!!!!!!!!!!!!!
به هر حال اگر در مواردی از موضوع خارج شدم به عمد نبوده و ببخشین اگر مشکلی بود مطرح کنین هر چند واسه هر حرفی زده شد دلیل کاملا قانع کننده وجود داره و تا اونجایی هم که ممکن بود آورده شده اما به هر حال امیدوارم خوب بوده باشه و مفید.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[align=justify]طرف 67 میلیون دلار از نظام پول گرفته و آجر تحویل داده بود! و بار را به عراق برده و از آنها هم پول گرفته بود! قرارداد را بد بسته بودند و بعد هم در حالت تحریم و جنگ می‌خواستند اقامه دعوا کنند و حرفشان به جایی نمی‌رسید. به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، سید صادق طباطبایی، متولد 1322 در قم، فرزند آیت الله محمد باقر سلطانی است. او از دبیرستان دین و دانش شهر قم دیپلم گرفت و پس از اقامتی کوتاه در بیروت نزد دایی‌اش امام موسی صدر، رهبر شیعیان لبنان، برای ادامه‌ تحصیل راهی آلمان شد.

سیدصادق در رشته‌ بیوشیمی، در شاخه‌ آنزیمولوژی و ژنتیک، از دانشگاه «آخن» دکترا گرفت و در سن سی و دو سالگی استاد دانشگاه «آخن» شد. صادق طباطبایی فعالیت سیاسی خود را علیه رژیم پهلوی با عضویت در اتحادیه‌ انجمن‌های اسلامی دانشجویان اروپا و چند دوره‌ دبیری آن پی گرفت.

وی عضو هیأت تحریریه‌ نشریه‌ "اسلام؛ مکتب مبارز" ارگان اتحادیه‌ انجمن‌های اسلامی دانشجویان اروپا، آمریکا و کانادا نیز بود. سید صادق طباطبایی که برادر فاطمه‌ طباطبایی، همسر احمد خمینی، فرزند امام خمینی است، در دوازدهم بهمن‌ماه سال 1357 با پرواز انقلاب به ایران بازگشت.

صادق طباطبایی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ابتدا معاون سیاسی و اجتماعی وزارت کشور دولت موقت بود که مسئولیت برگزاری رفراندم نظام جمهوری اسلامی را در دوازدهم بهمن‌ماه 1358 به عهده داشت.

در زمان دولت موقت مهدی بازرگان، سید صادق مدتی نیز معاون سیاسی نخست وزیر و سخنگوی دولت موقت بود. پس از استعفای مهدی بازرگان تا ریاست جمهوری محمد علی رجایی، با حکم امام خمینی سرپرستی نخست وزیری به عهده‌ وی بود.

دکتر سید صادق طباطبایی ، علی رغم ظاهر غلط اندازش که بسیاری از انقلابیون را در تشخیص جهت گیری سیاسی او دچار اشتباه می کند ، از همان آغاز انقلاب از افراد مورد اعتماد امام خمینی بوده ، تا حدی که پیش نویسی از قانون اساسی به هنگام بازگشت از فرانسه در هواپیما به وی سپرده شده بود.

سیدصادق طباطبایی همچنین کسی بود که از جانب ایران پس از آغاز ماجرای گروگانگیری راهی آلمان شد تا با طرف آمریکایی مذاکره کند. وارن کریستوفر، که در دولت جیمی کارتر معاون وزیر امور خارجه آمریکا بود، در گفت و گویی اشاره کرده که در بدو ورود به سالن از دیدن آقای طباطبایی با صورت تراشیده و با "ظاهری غربی" جا خورده است.

او که در دوران پیش و پس از انقلاب نقش موثری در بسیج نیروهای سیاسی مسلمان خارج از کشور علیه رژیم پهلوی و سپس استقرار نظام جمهوری اسلامی داشت، در دوران دفاع مقدس بیشتر در آلمان اقامت داشت و از طرف جمهوری اسلامی مأمور خرید اسلحه شد.

آن چه خواهید خواند بخشی از خاطرات ناگفته دکترسید صادق طباطبایی از ماجراهای خرید اسلحه برای جمهوری اسلامی است:







وزارت دفاع قراردادی برای خرید 200 قبضه تفنگ ام106 امریکایی در مقابل نوع غیرآمریکایی تفنگ امضا کرده بود. اسلحه غیرآمریکایی 26000 دلار بود و امریکایی 32000 دلار. در آن مقطع، مرحوم فکوری وزیر دفاع بود. حالا این اسلحه‌ها را با چه مکافاتی تهیه کرده بودیم، بماند. معاون فکوری می‌گفت با کشتی از ترمینال نظامی بفرستید، فکوری می‌گفت با هواپیما بفرستید! حالا اینکه کدام هواپیما از کدام پایگاه و چگونه بیاید، جای بحث داشت.
آمدم تهران و در جلسه‌ای که فکوری، ناخدا افضلی و بنی‌صدر بودند، شرکت و پیشنهاد کردم که من اینها را تا فرودگاه ایسلند بیاورم، ساعت ورود هواپیما را به فرودگاه ایسلند بگویم و آن ها هواپیمای CAROGO نیروی هوایی را رنگ ایران‌ایر بزنند و آن را به عنوان هواپیمای مسافری به ایسلند بیاورند و اسلحه‌ها را از آنجا بار بزنند و بیاورند.
پس از آن دستور صادر شد و بنی‌صدر به عنوان فرمانده کل قوا موافقت کرد و ما رفتیم و با زحمات بسیار هواپیمایی را پیدا کردیم که بتواند همه اینها را یکجا بار بزند و ببرد ایسلند. خودم هم از خانه به یک هتل رفتم که تلفن خانه شناسایی نشود. بیست دقیقه قبل از فرود هواپیمایی که داشت بار را می‌برد، خلبان با شماره تلفنی که در هتل به او داده بودم، تماس گرفت که: «هواپیمایی به مقصد اینجا در راه نیست!» گفتم: «یعنی چه؟ اشتباه می‌کنی. حتماً می‌رسد.» با خودم گفتم: «لابد از طرف نیروی هوایی شگردی زده‌اند که مشکلی نباشد.» گفت: «اگر من آنجا بنشینم و در فاصله بیست دقیقه نیم ساعت، هواپیمایی نباشد که اینها را تحویل بگیرد، باید سوخت‌گیری کنم و بلند شوم.»
با تهران تماس گرفتم، فکوری در جبهه بود. جای او هم کسی نبود. زنگ زدم به احمدآقا که در قشم بود. تلفنی هم حرف می‌زدیم که هیچ امنیتی نداشت! گفتم: «احمدجان! چنین مسأله‌ای پیش آمده.» گفت: «من چه کار کنم؟» گفتم: «من چه کار باید بکنم؟» گفت: «من چه می‌دانم چه کار باید بکنی. نه آنجا هستم که بدانم چه خبر است، نه اینجا از چیزی خبر دارم. هر کاری به عقلت می‌رسد، بکن.» گفتم: «اینها را بریزم توی دریا؟» گفت: «اگر لازم می‌بینی بریز توی دریا!» دیدم به این شکل فایده ندارد. بلافاصله سوار ماشین شدم و رفتم فرودگاه دوسلدورف. عصر شنبه و خلوت‌ترین زمان برای بارگیری در ایسلند بود. به مسئول گفتم: «شما می‌توانید در فرودگاه ایسلند بار تحویل بگیرید؟» گفت: «بله»، گفتم: «در آنجا شعبه دارید و الان کسی هست تحویل بگیرد؟»، گفت: «بله»، گفتم: «می‌توانید ده دقیقه دیگر باری را تحویل بگیرید؟» با حیرت گفت: «چی» بعد از کمی مکث پرسید: «بار چه هست؟» دسته چک را درآوردم و 5000 دلار نوشتم و گفتم: «بار این است! دیگر هم سؤال نکن.» گفت: «باید بدانم بار چیست.» گفتم: «یک چک دیگر به همین مبلغ به تو می‌دهم، دیگر سؤال نکن.» گفت: «باید بار را چه کار کنم؟» گفتم: «تا آخر امشب به شما می‌گویم چه کار باید بکنید.» با خلبان تماس گرفتم و گفتم: «با این شماره به این آقا زنگ بزن.» قرار شد کانتینرها را بردارند و کانتینرهای جدیدی را به جای آن بگذارند، چون بار را نمی‌شد خالی کرد. حدود 5/2 میلیون دلار هزینه کانتینرها شد. سه ربع بعد خلبان زنگ زد که: «من بار را تحویل دادم.» ده دقیقه بعد زنگ زد و گفت: «هواپیما را محاصره کرده‌اند.» گفتم: «چرا؟» گفت: «پلیس دستور داده که هواپیما را محاصره و بارها را بازرسی کنند.» خوشبختانه وقتی هواپیما را محاصره کردند که بار تخلیه شده بود. حالا تصورش را بکنید که اگر این کارها ده دقیقه دیرتر صورت گرفته بود، چه فاجعه‌ای پیش می‌آمد. از خلبان پرسیدم: «برای تو مشکلی هست؟» گفت: «نه، من مسأله‌ای ندارم.» چهار پنج ساعت بعد هم زنگ زد که: «به من اجازه پرواز دادند و من رفتم.»
فردای آن روز تلفن زدم به فکوری و به او گفتم که: «متوجه هستید چه می‌کنید؟ من الان می‌آیم تهران تا تکلیفم را با شماها روشن کنم.» فاجعه‌هایی از این دست زیاد بود. طرف 67 میلیون دلار از نظام پول گرفته و آجر تحویل داده بود! و بار را به عراق برده و از آنها هم پول گرفته بود! قرارداد را بد بسته بودند و بعد هم در حالت تحریم و جنگ می‌خواستند اقامه دعوا کنند و حرفشان به جایی نمی‌رسید. من آمدم ایران و داد و بیداد راه انداختم. فکوری گفت: «ما دستورات لازم را داده بودیم و به هر حال قضیه لو رفته بود و نتوانسته بودند کاری بکنند.» فکوری همچنان معتقد بود که بهتر است، بار را با هواپیما بیاوریم، سرهنگ دهقان می‌گفت بهتر است به ترمینال‌های نظامی خارک بفرستید. اصرار او برای این مسئله هم برای من مشکوک بود. در هر حال ما آمدیم و یک هواپیمای آرژانتینی را کرایه کردیم که در سه نوبت برود و بار را بیاورد. قرار شده به مقصد پاکستان پرواز کند و نزدیک مرز، در ارزروم اعلام فرود اضطراری کند. قرار شد در فرودگاه تبریز بنشیند، نقص را برطرف و بارها را خالی کند و برود به قبرس و بارگیری کند و سه نوبت، این اعلام فرود اصطراری و خالی کردن بار تکرار شود. بار سوم مقداری از پالت‌ها و فشنگ‌ها مانده بود. کل بار را آوردند و خالی کردند.
غروب بود که یکی از دوستان آلمانی به من خبر داد که یک هواپیمای آرژانتینی به سوی تهران می‌آمده که موقع بازگشت در آسمان روسیه به او فرمان می‌دهند بنشیند، گوش نمی‌دهد و او را با موشک می‌زنند و هر 4 سرنشین آن کشته می‌شوند. می‌دانستم که سه نفر باید طبق قرار ما با هواپیما می‌آمدند، پس نفر چهارم از کجا آمده بود. با تحقیق متوجه شدیم که چهارمی توده‌ای بوده و قرار بوده هواپیما را منحرف کند و به روسیه ببرد که ببینند داخل آن چیست و از کجا آمده که دیگر چیزی دستگیر آنها نمی‌شود.
یک سال و نیم بعد ادعانامه‌ای علیه من تنظیم شد که: «شما برای 200 اسلحه پول گرفتی و 175 تا تحویل دادی! 25 تای باقی را چه کردی؟» سؤال اینجا بود که یک سؤال و نیم پیش که به من اطلاع دادند جنس‌ها تحویل گرفته شده و مطابق لیست سفارش، صحیح است، چرا این را به من نگفتند؟ در هر حال برای ما پرونده‌ای تشکیل شد و گفتند مدارک بیاور گفتم: «ندارم! مدرک چنین چیزهایی را که نگاه نمی‌دارند که مأموران اطلاعاتی بریزند و پیدا کنند.» گفتند: «حالا که اینطور است، باید شما را نگه داریم.» شماره احمدآقا را گرفتم و گفتم: «یک سرهنگی اینجا هست که گمانم ستون پنجم عراق باشد، چون سؤالات عجیب و غریبی از من می‌پرسد.» گفت: «قصه چیست؟» گفتم: «همان قصه‌ای که یک سال و نیم پیش در جریانش بودی و تمام هم شد، حالا وزارت دفاع ادعا نامه‌ای علیه ما تنظیم کرده.» به من گفت: «پاشو بیا بالا.» گفتم: «همین الان می‌آیم.» گفتند: «ما با شما کار داریم.» گفتم: «امام احضارم کرده‌اند و باید بروم.» و بلند شدم و یکسر رفتم پهلوی امام گفتم: «آقا! در خانواده شما دزد وجود نداشته و مطمئن هم باشید نزدیکان شما دزد نیستند، ولی چنین نسبتی به من داده‌اند. من چند بار خدمت شما گفتم که این کارها از من برنمی‌آید و بهتر است آقایان خودشان انجام بدهند؟ و شما فرمودید اگر می‌توانی شمشیر رزمنده‌ها را تیز کن، ثواب جهاد دارد.» امام گفتند: «امکان بدنامی در همه جا و برای همه کس هست.» احمدآقا هم آمد و پرسید: «جریان به کجا رسید؟» ماجرا را تعریف و بعد خداحافظی کردم و رفتم.
بعد از رفتن من، امام آقای صانعی را که دادستان کل کشور بود, احضار کردند. شب احمدآقا زنگ زد و گفت: بلند شو بیا.ّ رفتم و دیدم آقای صانعی نشسته. ایشان گفت: «اولاً از ممنونم که باعث شدید امام مرا احضار کنند. امام جریان را فرمودند و من احساس می کنم خطوط سیاسی دارند برای شما به عنوان یکی از نزدیکان امام پرونده سازی می کنند تا به ایشان لطمه بزنند. من فردا پرونده را می‌گیرم و به آن رسیدگی می‌کنم.»
آقای ری‌شهری در خاطراتش می‌نویسد: «آقای صانعی به من زنگ زد و گفت: پرونده آقای طباطبایی را بفرستید برای من. من به ایشان گفت: بگذارید ما به این پرونده رسیدگی کنیم و روسیاهی دنیا و آخرت را برای خودتان نخرید. آقای صانعی گفت: دستور امام است. من گفتم: خودم مسأله را با امام حل می‌کنم. فردای آن روز احمدآقا به من زنگ زد که: بیائید امام با شما کار دارند. من کاملاً خالی‌الذهن بودم و فکر نمی‌کردم درباره این موضوع با من کار داشته باشند. رفتم پیش ایشان. فرمودند: «احتمال دارد به علت انتساب فلانی به من، چنین پرونده‌ای برایش ساخته باشند. شما خودتان به این مسأله رسیدگی کنید.» احمدآقا گفت: «آقا! بهترین کس برای رسیدگی به این پرونده، خود آقای ری‌شهری است.» من شرمنده شدم، چون فکر کرده بودم احمدآقا به آقای صانعی گفته بوده پرونده را از آقای ری‌شهری بگیرید و حالا می‌دیدم که اگر او این کار را کرده باشد، دلیل ندارد به امام بگوید بهترین فرد برای رسیدگی به این پرونده، خود آقای ری‌شهری است و من فهمیدم که در مورد احمدآقا اشتباه کرده بودم. خدمت امام گفتم: دادستان ارتش به انی پرونده رسیدگی می‌کند. امام گفتند: من ایشان را نمی‌شناسم و شما را می‌شناسم. شما خودتان به این پرونده رسیدگی کنید. به همین دلیل خودم رسیدگی کردم و بعدها هم آقای طباطبائی تبرئه شد.»
این ماجرا گذشت، اما ذهن مرا آشفته کرده بود. این برای من کافی نبود که امام گفته‌اند قضیه تمام شده است. سه چهار ماه بعد تیمسار ظهیرنژاد مرا احضار کرد. در آن موقع او رئیس ستاد ارتش بود. گفت: «تو می‌دانی شماره سریال اسلحه‌هایی که گرفتی چه بود؟» گفتم: «نه.» گفت: «اگر سندی به تو نشان بدهم که در یک جلسه 200 عدد اسلحه به فرماندهان نیروها تحویل داده شده و همگی امضا کرده‌اند که اینها را تحویل گرفته‌اند، چه می‌گویی؟» گفتم: «این را می‌توانی به من بدهی؟» گفت: «نه! فوق محرمانه است.» گفتم: «اگر امام بخواهند چه؟» گفت: «امام بگویند تقدیم می‌کنم.» رفتم خدمت امام و گفتم که آقای ظهیرنژاد چنین سندی دارد. ایشان به احمدآقا گفتند که به آقای ظهیرنژاد بگوئید سند را بیاورد. ظهیرنژاد بلافاصله به دفتر امام می‌آید و برگه را می‌دهد و احمد‌آقا آورد و آن را به من نشان داد. گفتم: «من شماره سریال‌ها را حفظ نیستم، ولی 200 تاست و همان تاریخ را هم دارد و تقریباً 2 ماه بعد از این تاریخ هم بود که من آخرین پول را دادم.» این سند را احمد‌آقا می‌گیرد و به آقای ری‌شهری می‌دهد و من تبرئه می‌شوم.
اما باز مسأله برای من روشن نبود. بعد از یکی از بچه‌هایی که دستگیر و بعد آزاد شد، شنیدم که تیمسار صباحت یکی از تیمسارهای طاغوتی مقیم لندن، برای ارتش 150 عدد تفنگ ام106 برای ارتش خریده بود. از فکوری پرسیدم چنین چیزی هست؟ بررسی کرد و گفت: «بله.»، شماره سریال‌ها را گرفتم. 25 تا 7 رقمی و مال ما بود، 125 تا شماره‌های دیگر، یعنی آقایان پول 150 تا را گرفته و 125 تا خریده بودند! از این سریال هیچ امضای تحویلی به نیروها وجود نداشت و 25 تا شماره سریال ما را به جای آنها گذاشته بودند. به فکوری گفتم «این محرمانه است، خودت ببر بده به امام.»

از این دست خاطرات زیاد دارم که در زمان خود و در جلد چهارم و پنجم خاطراتم خواهم آورد.

لينك خبر : http://www.mashreghnews.ir/NSite/FullStory/News/?Id=20837[/align]
  • Upvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
این دین و دانش هم سابقه ای داره ها

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
واو پسر دیروز تایپیکو بالا اوردم اما نمیدونم چرا ضربدر شد و نخوندمش ... یادم رفت

بسیار سپااااس

اقای طباطبایی رو دوستان اگر خاطرشون باشه صبح ها تو برنامه فوق عالی مردم ایران سلام میاوردنش و چه خاطرات نابی میگفت و کلا خیلی قبولش دارم

واقعا قیافه شو نگاه کنی عمرا به کسی بخوره که بشه روش به عنوان سیاسی نظامی و... حساب کرد یا اصلا مسلمان !

ولی بسیار سپااااااس اول از اقای طباطبایی بعد دوستانیکه زحمت نشر تو اینترنت رو کشیدن و این دوستمون که تایپیک رو زد

خاطرات فوق العاده ای بود

لازم به تذکره که ام 106 از اون سلاح هایی بود لشکر 58 ذوالفقار وقتی بعد اتش بس عراق دوباره حمله کرد ازش حسابی استفاده کرد به خصوص تو مناطق غرب کشور که زمینگیری شدیدی برای عراقیا داشت

نمیگم این همون ام 106 هاست ولی واقعا باید قدر دونست .....

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
اجرش با امام زمان

این ها تو دهن شیر می رفتند تا بتونند اسلحه بخرند

ان شا الله باز از این خاطرات بگذارید

یا علی

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
دوستان کمی در مورد این عملیات حشم خدا توضیح میدن

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.