armani

گاهي به اسمان نگاه كن ( خاطرات جنگ )

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

[b][color=blue]گاهی به اسمان نگاه کن ( خاطراتی متفاوت از جنگ – قسمت اول )[/color][/b]


سلام
این روزها نزدیک میشیم به سالروز فرمان امام (قدس سره ) مبنی بر شکل گیری نیروی مردمی بسیج . به همین خاطر با هماهنگی که با مدیر عزیز کردم قرار شد یه گوشه هایی از جنگ رو که کمتر توی تلویزیون و سینما دیدید به تصویر بکشم. اگر چه من واقعا فرزند کوچکی در خانواد بزرگ بسیج بودم ولی فکر کنم بتونم از بعد دیگه ای جنگ رو نشونتون بدم. سعی میکنم در چند قسمت این خاطرات رو تعریف کنم.

تصمیم کبری !
اون زمانها هر وقت نیاز به نیرو گیری برای اعزام به خط مقدم بود معمولا درب مساجد پلاکارد میزدند و یه وانت تویوتا در حالی که بلندگویی روش نصب بود تو خیابون حرکت میکرد و ضمن پخش مارش نظامی اعلام میکردن فلان روز اعزام هست و بیائید ثبت نام کنید.
خیلی با خودم کلنجار میرفتم که چیکار کنم. از یه طرف سنم کم بود و ثبت نام نمیکردند و از طرفی خانواده اجازه نمیدادند عزیز دردونشون که تا حالا مسیر مدرسه رو میرفته و میومده حالا بیاد و بره جبهه جنگ . خلاصه یه روز خوب بهاری اول وقت دلمو به دریا زدم و رفتم بسیج .مدارک مورد نیاز شناسنامه و فتوکپی اون و 2 قطعه عکس بود تا بتونی اسمتو توی صف طویل اعزامیها جا بکنی. با دستکاری تو شناسنامه سنم رو به 18 سال تغییر دادم و با یه دنیا دلشوره یه چپیه ( چفیه ) که شامل یک دست لباس بسیج و یه جفت پوتین به اضافه خرت و پرتهای دیگه رو تحو.یل گرفتم. با هزار دردسر خانواده راضی شدند که برای 2 هفته و جهت کار در واحد فرهنگی به جبهه اعزام بشم.عصر جمعه ای راه افتادیم و فردا صبحش به اهواز رسیدیم.
با کمی معطلی در حالی که انتظار داشتیم درب تیپ بروی ما باز بشه راه افتاده و به یکی از شهرهای حاشیه رود خروشان کارون رفتیم. یک ساعتی از دل کوهها و تپه ها رد شدیم تا اینکه درب بزرگ پادگان اموزشی روبروی ما نمایان شد.

اموزش !
روز اول که فقط امار گیری بود و تقسیم چادرها بین بچه های صفر کیلومتر بسیجی . همه ما توی این فکر بودیم که دیگه واسه خودمون کسی شدیم. البته در بین ما ادم بزرگا هم بودند ولی از نظر نظامی همه یکی بودیم. روز اول بعد از نماز صبح دنبال صبحانه میگشتیم که خبر اوردند که ورزش داریم و بعد صبحانه . خلاصه این ورزش همانا و دو طولانی همانا. جوری که از وسط های اموزش این دو صبحگاهی با پای برهنه و در حدود 10 کیلومتر میشد. 5 تا رفت 5 تا هم برگشت. کلاسها دو تا صبح بود و 2 تا هم بعد از ظهر و فقط بعد از نهار یه چرت کوتاه میشد توی چادر زد. از نیمه های اموزش غواصی هم به اموزشها اضافه شد و بیشتر تمرینات در استخر بزرگی بود که میگفتند مربوط به دوره رژیم گذشته هست.
هر روز اسلحه ای رو در کنار اموزشهای حفاظت اطلاعات و جهت یابی و ش . م . ر و عقیدتی سیاسی یاد میدادند و بعد از کلاس هم به نوبت بازو بسته کردن سلاح و کمی هم تیر اندازی بود. برای اموزشهای ابی هم کم کم به دل کارون میزدیم تا با ابهای جریان دار اشنا بشیم. واقعا درک اون دیسیپلین در اون سن و سال برایم سخت بود. چرا دروغ بگم در چند جا هم کم اوردم. واقعا سخت بود . تا اینکه یه روز دل انگیز خبر اوردند که اموزش کوتاه شده و برای اخرین بار یه رزم شبانه در پیش است .

هر کی مرد بیاد جلو.....
اون روز جنب و جوش کمی بیشتر بود ولی مدام میگفتند که گردان اماده رفتن به اهواز میشه. بعد از ظهر من و دو سه تا از بچه ها رو صدا کردند که بایستی جایی بریم. راه افتادیم و با لندکروز سپاه توی جاده خاکی از پیچ و خم کوه رد میشدیم. یه جا ماشین ایستاد و کوله ها رو برداشتیم. تو یه مسیر بسیار باریک یک دفعه مینها رو در اوردند و شروع به کار گذاشتن کردن. مینها منور و دود زا بود. چند ساعتی همین طور کمینها رو درست کردیم و فهمیدیم بله امشب، شب رزم شبانه بزرگ هست.دوستانو یواشکی خبر کردیم و خودمون هم با پوتین خوابیدیم.
نیمه های شب با شلیک گلوله های مشقی اون هم بالای سرمون بیدار شدیم و سریع به صف شدیم. راه رفتن شبانه و شلیک های پی در پی و انفجار مینها حال و هوای خاص خودشو داشت.
این اموزشها هم تموم شد و دوباره برگشتیم به مقر تیپ در اهواز.......
( انشاالله ادامه دارد )

دوستان عزیز در قسمتهای بعدی خاطرات جالبی از جبهه خواهم گفت. گفتنیها زیاد است ولی اگر سوالی بود در خدمت شما هستم.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
دستت درد نکه. خیلی جالبه ومنتظر ادامه هستم.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/normal_00002.jpg[/img]
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/normal_deffaemoqaddas0047.jpg[/img]

انها براي هميشه [color=red][b] ابدي [/b][/color] شدند و ما [b]فاني[/b] - برخيزيد كه هنوز چشمان اشكبار مادرانتان بدر دوخته شده.
برخيزيد تا بگويم روزتان [color=blue][i][b]مبارك[/b][/i][/color]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
ارماني عزيز چي شد مگه ادامه نداره؟


در مورد عكسها هم ............. :|

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]ارماني عزيز چي شد مگه ادامه نداره؟


در مورد عكسها هم ............. :|[/quote]

چشم امين جان

فردا قسمت دومش رو مينويسم. البته سعي كردم از اموزش به سرعت رد بشم. جاي تو واقعا خالي بود. دوران اموزش بسيج وقتي در شرايط نياز شديد به نيرو بود بسيار فشرده ميشد. بطوريكه شايد در شبانه روز بيشتر از 4 ساعت خواب نداشتي. من به جرات ميگم واقعا برام افتخار بزرگي بود كه در يك نبرد واقعي شركت داشتم.
وقتي كه ببيني ميتوني در حيطه نظامي فارغ از رسته و اموزشها هر سلاحي رو تجربه كني واقعا لذت بخشه. اين وقايع مال مدت كوتاهي بعد از عمليات والفجر 8 هست. در حقيقت ما يگاني بوديم كه زماني كه وارد فاو شديم تنها يگانهاي خط شكن منطقه رو از حيث نيرو عراقي پاكسازي كردند و هنوز تجهيزات اونها مثل تانك تي 72 موجود بود. تازه ماجرا به جاهاي جالب خواهد رسيد.
در مورد عكسها هم بگم در جنگ دوستان زيادي بودند كه از دست دادم ( بيشتر در منطقه شلمچه ) ولي اين عكسها ارشيوي هستند و از شهداي گرانقدر ما ميباشند. كه لحظاتي بعد از شهادت گرفته شده.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
بی صبرانه منتظر ادامه هستیم فقط جزییات رو بیشتر کن یه راست نرو سر اصل مطلب ! :|

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
سلام ...
آرمانی عزیز واقعا از شما متشکرم جای این بخش واقعا در سایت خالی بود ...
اجرتون با شهدا ... :mrgreen:

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
آرمانی،
از شما بخاطر ایجاد این موضوع تشکر میکنم و منتظر قسمتهای بعدی هستم.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.