armani

گاهي به اسمان نگاه كن ، خاطرات جنگ ( قسمت دوم )

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

[color=red][b]گاهی به اسمان نگاه کن ( خاطرات جنگ – قسمت دوم )[/b][/color]

[color=blue][b]اولین سلاح من[/b][/color]

تا اونجا گفتم که از مقر اموزشی به تیپ بازگشتم. دوران اموزشی واقعا به سختی گذشته بود و بی تاب تر از همیشه منتظر رفتن به خطوط مقدم بودم. در تیپ کارهای سازماندهی انجام شد و بنا بر تحصیلات و ورزیدگی افراد به رسته های مختلف تقسیم میشدیم.. خدا خدا میکردم که جلوترین قسمت خطوط نبرد منو ببرند. دعای من مستجاب شد و در واحد طرح و عملیات انتخاب شدم. تجهیزات انفرادی در بین ما تقسیم شد. این تجهیزات شامل کوله پشتی و کیف ماسک شیمیایی و باد گیر اون و مقداری لوازم فردی بود. خبر اوردن که رفتن کمی به عقب افتاده . عراق قایقهایی که در اروند بود را با هواپیما شکار میکرد و تلفات هم گرفته بود. یکروز صبح اول وقت ما رو به خط کردن و به سمت سوله تسلیحات به راه افتادیم. شوق عجیبی در وجودم بود چون میتونستم صاحب سلاحی بشم. یکی یکی بچه ها میرفتند و سلاح خودشون رو میگرفتند . البته این شوق نه برای عشق به تسلیحات بود بلکه شوق جنگیدن و دفاع از کشور بود که اینطوری موج میزد.
من رفتم و یه کلاشینکف قنداق تاشو گرفتم. وقتی که اومدم 3 تا خشاب سهمیه ام رو بگیرم از شانس من یه خشاب کائوچویی بود که غنیمت گرفته شده بود. همه به این خشاب من حسرت میخوردن.
بعد از اسلحه به سراغ تعاون رفتیم و بازهم برای اولین بار یک پلاک حاوی شماره ای بهت میدادن که نشون میداد تو کی هستی و از کجا اومدی. اخرین نشانه از هویت زمینی تو !

خلاصه بعد از چند روز یک شب شام مفصلی دادن و گفتند یه مداح اومده. در ضمن از قبل گفته بودن که وسایلتون همیشه اماده باشه چون هیچ معلوم نمیکنه که کی باید برین.
اون شب قبل از مراسم گفتند که تجهیزات کامل رو ببندین و به مراسم بیاین. و این یعنی ......
مداحی پر شوری به عمل اومد و فضای عجیبی بر مراسم طنین انداخته بود. چند نفر بروی ما عطر و گلاب میریختند و لبخندها بر چهرها نشسته بود. کاش اینو اون موقع درک میکردیم که این جمع شدن یکجا برای عده ای اخرین وعده دیدار هست......

[color=blue][b]حرکت در شب[/b][/color]
بعد مراسم، در سکوتی عجیب به راه افتادیم. اگر تو اون تاریکی اتوبوسهای گل الود، نگاه میکردی میدیدی که دارن رو کاغذ مطالبی رو مینوشتند.
کمی خوابیدم و زمانی بیدار شدم که اتوبوس در جاده ای خاکی داشت میرفت. با پرس و جو از راننده فهمیدیم در حوالی ابادان در حال حرکت به منطقه ای به نام خسرو اباد هستیم. این محل اخرین پایگاه ما در ایران بود.
سرعت اتوبوسها کم شد و در نور کم ماشین راهنما جلوی چند منزل بزرگ ایستادیم. از اتوبوسها پیاده شده و به راهنمایی اشخاصی وارد منزل بزرگی شدیم که صاحبان اون مدتها بود که رهایش کردن.
هنوز جا گیر نشدیم که صدای وحشتناکی رسید. همه وحشتزده شده بودن و نگران.
یکی از بچه های قدیمی دوان دوان اومد گفت نترسید این صدای توپخانه خودی هست که با وجود فاصله، صداش اینجوری به گوش میرسه.رفتیم تو اطاقها و دراز کشیدیم ولی گرما و پشه نمیذاشت که پلک بزنیم. با بچه ها قرار گذاشتیم که بریم رو پشت بوم بخوابیم.با استفاده از یه کمد چوبی پله ای درست کردیم که میشد رفت پشت بوم.کم کم گروهان اومد و هر کی یه جا خوابید.
همچین که خواب الود شدیم صدای ترسناک دوباره اومد. گفتم بچه ها نترسید توپخونه خودیه !!!
طاقباز شدم نگاه کردم ستاره هایی میان بالا و جایی تو اسمون خاموش میشن.این چیه ؟
چند ثانیه ای نگذشته بود که بازهم صدای توپخونه اومد. ما هم بی خیال .....
دیدم یکی از پائین داره با صدایی نه زیاد بلند، حرفهایی میزنه . گفتم چی میگی ؟ گفت فرانسویه !
گفتم چی فرانسویه ؟ گفت : بابا اینها گلوله های توپخونه عراقه که دارن جواب ما رو میدن.
زود بیاین پایین . تو این گفتگو بودیم که یه گلوله نزدیک اون خونه خورد زمین. زمین لرزید و تا اومدم داد بزنم دیدم همه دارن سعی میکنن که از پله چوبی برن پایین. سر پله که شلوغ شد بقیه از بالای بوم خودشونو میاندختند زمین ....( خونه ها یه طبقه و ارتفاع اونها زیاد نبود. حدود 2 متر) . فرمانده گروهان با چهره عصبانی اومد و سر همه داد زد. میگفت چرا رفتین رو پشت بوم؟؟؟ چرا فانوسها رو اینقدر زیاد روشن کردین ؟ چرا پشت پنجره ها رو با پتو نپوشوندین ؟
چرا چرا چرا ؟؟؟؟ و همه ما خجالت زده از اولین رویارویی با دشمن بودیم و نتونسته بودیم اولین نکات ایمنی رو رعایت کنیم......

( ادامه دارد انشاالله )

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
جالب و خواندني هست منتظر ادامه اش هستم :mrgreen: چرا خاطرات خود رو به صورت كتاب در نمياريد ؟

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
كسي بايد خاطراتشو بنويسه كه سهمي بزرگ از جنگ داشته و لياقت ثبت اسمشو در صفحه تاريخ داشته باشه. من يه ذره كوچيكي بودم.
بسياري از لحظاتشو بخاطر بيماريهايي كه پشت سر گذاشتم يادم رفته. ولي مطالب دوستان عزيز منجمله خود تو در ياد اوري كمك زيادي ميكنه.
چند شب پيش موقع خواب يه صحنه از يكي از شبهاي جنگ يادم اود كه اونقدر وضوح داشت كه خودم باورم نميشد. اون شب عراق تعداد زيادي خمپاره منور زده بود. عراق به 2 دليل از منور زياد استفاده ميكرد. هم يكي اينكه احساس خطر بزرگي در فاو ميكرد و انتظار حمله براي بصره رو داشت و از طرفي يه خاصيت جانبي داشت.اوايل بعضي از بچه ها دور از چشم فرماندهان براي اوردن چترهاي منور بداخل ميدون مين ميرفتند. و رفتن همانا و ......
طوري شد كه دستور تير براي كسي كه از جلو برميگرده رو دادن. چه خودي چه غير خودي.
جنگ با كسي شوخي نداشت.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
اين چه حرفي دوست عزيز چه لياقتي بالاتر از اينكه در دفاع از سرزمين ، دين ،ناموس و شرف ايران وايراني حضور و سهمي داشته ايد اميد هست اين تاپيكها بهانه براي ياداوري خاطرات شما و انتقال ان به كساني كه در ان زمان حضور نداشته و قدر و عافيت و ارامش زمان حال را بهتر دانسته و پلي باشدبراي داشتن ايراني قدرتمند.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]جالب و شنيدني بود مشتاق خواندن بقيه خاطرات زيباي شما هستم.[/quote]

دوست عزيز سلام
نميدونم نظر همه دوستان چيه. با جزييات بيشتر بنويسم و سريع رد بشم؟ چون يكسري نكات تجربي در جنگ درش هست. شايد اطلاعات تخصصي نظامي من پاپين باشه و از ادوات روز دنيا بي خبر ولي تجربيات من در صحنه نبرد واقعي بود كه همين منو واداشت تا اونها فقط براي شما عزيزان ميليتاري بنويسم. در اينجا ازتون ميخوام كه نظرتونو بگين و اگر احيانا سوالي بود بپرسين.خوشحال ميشم.
از سعيد عزيز هم بخاطر ايجاد اين موقعيت سپاسگزارم.


اللهم عجل لوليك الفرج.امين

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
راجع به غذا در جبهه ها ميگيد كمي؟! :mrgreen:
اينكه خط هاي جلو غذا چگونه و چيا بودند.. خط هاي عقب تر و آرام تر چگونه و چيا؟!
الان همه فكر ميكنند من 120 كيلو هستم! اتفاقا خيلي لاغرم!

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote][quote]جالب و شنيدني بود مشتاق خواندن بقيه خاطرات زيباي شما هستم.[/quote]

دوست عزيز سلام
نميدونم نظر همه دوستان چيه. با جزييات بيشتر بنويسم و سريع رد بشم؟ چون يكسري نكات تجربي در جنگ درش هست. شايد اطلاعات تخصصي نظامي من پاپين باشه و از ادوات روز دنيا بي خبر ولي تجربيات من در صحنه نبرد واقعي بود كه همين منو واداشت تا اونها فقط براي شما عزيزان ميليتاري بنويسم. در اينجا ازتون ميخوام كه نظرتونو بگين و اگر احيانا سوالي بود بپرسين.خوشحال ميشم.
از سعيد عزيز هم بخاطر ايجاد اين موقعيت سپاسگزارم.


اللهم عجل لوليك الفرج.امين[/quote]
هر مطلبي كه يادآور آن روزها باشد آموزنده و خواندني است. ما بدون نگاه به گذشته نمي توانيم به سوي آينده حركت كنيم. بايد از تجربيات اشخاصي مثل شما كه جبهه و جنگ را با گوشت و پوست احساس كردند كمال استفاده را كرد. شما هر نكته را كه لازم مي دانيد ذكر كنيد . خوشحال مي شويم كه در جمع ما رزمندگاني هستند كه بخاطر اعتقادات و مملكت شان جنگيدند و كشور را حفظ كردند.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
آرمانی عزیز به نظر بنده بهتره جزئیاتی که در مورد خود عملیات ها هستش و همچنین جزئیاتی که در مورد ایثار گری نیرو های ایرانی هستش حتما درج بشه چون تاثیر مفیدی می تونه داشته باشه :mrgreen:

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]راجع به غذا در جبهه ها ميگيد كمي؟! :mrgreen:
اينكه خط هاي جلو غذا چگونه و چيا بودند.. خط هاي عقب تر و آرام تر چگونه و چيا؟!
الان همه فكر ميكنند من 120 كيلو هستم! اتفاقا خيلي لاغرم![/quote]
دوست عزيزم سلام
چشم حتما خواهم گفت. چون يه بخش مهم كار همين تداركات در خط و پشت خط بود

[b]برادر بزرگوارم جناب نستور عزيز[/b]

هميشه مطالب جالب و خواندني دفاع مقدس شما رو ميخونم. شما و معدود دوستاني هستند كه واقعا پيگير مساپل جنگ هستيد. در همه موارد خواهم گفت. هم دلاوريهاي نوجوانها در كنار بزرگترها و هم اشتباهاتي كه بعضا از روي سهل انگاري موجب اسيب ديدگي ميشد. در جبهه ها مهم نبود كه اخرين نسل هواپيماي فرانسه چه امكاناتي رو داره ولي بودن افرادي كه درس جهت يابي رو سرسري گرفته و ناخوداگاه اسير دشمن ميشدن.
اي كاش بزرگواراني چون شما در جهت اين تغيير ذهنيتها فعالتر باشيد . يادمه دوست خوبم اقا مصطفي يكبار گفت اگه فقط يكنفر مطلب رو بگيره شما وظيفه خودتون انجام دادين.
انشاالله در ركاب امام زمان (عج) و از افسران ايشان باشيد.انشاالله

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
خیلی عالی و جالب بود آرمانی جان. منتظر مابقی خاطرات هستیم بخصوص خاطرات مربوط به خط مقدم و شرکت در عملیاتهای دفاعی و آفندی. :mrgreen:

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
چشم

فردا شب به لطف حق ادامه اونو مينويسم. سعي خواهم كرد طولاني تر بنويسم ( تا حدودي كه از حوصله خوانندگان خارج نشه)

حق همراه همه شما باشه .انشاالله

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.