EMPEROR

آمريكا در سال 2010 به واسطه یک جنگ داخلی فرو مي‌پاشد.

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

مصطفي عزيز سلام
مطالبي كه شما گفتيد به عنوان حقيقت هاي نظام آمريكا تقريبا درسته..اما اينها نتيجه گيريهاش به سقوط يا فروپاشي آمريكا منجر نميشه .
اول بايد يك تعريف از سقوط يا فروپاشي اي كه مد نظرمون هست بگيم. اينطور كه من برداشت كردم منظور از فروپاشي همون تجزيه و تفكيك شدن ايالت ها به صورت كشورهاي جداگانه هست ... نه چيزي شبيه انقلاب هاي رنگي يا كودتاي نظامي يا انقلاب سخت توسط يك رهبر اپوزوسيون . علت عدم كاربرد اين حالت ها براي نظام آمريكا همون مواردي هست كه شما عنوان كردين به عنوان ويژگيهاي اونجا : نقش بارز رسانه و سازمان هاي تو در توي اطلاعاتي و شركت هاي چند مليتي كه تمام اسكلت بندي نظام اونجا رو تشكيل ميدهند. البته يك حالت فروپاشي ميتونه حمله نظامي يا جنگ جهاني و علل نظامي باشه كه اون بحث تحليلي نميشه..روي اما و اگره و من نميتونم نظر بدم .حالا اگر توي اين زمينه كه ((فروپاشي فقط به حالت تفكيك ايالت ها به كشورهاي كوچك ممكنه )) موافق نبوديد بعدا صحبت ميكنيم . اما اينكه چي پيش بايد بياد كه ايالت ها اعلام استقلال كنن..
توليد ناخالص داخلي هم بحثش مشخصه و ارزش کل کالاها و خدمات نهایی تولید شده در اونجا هست كه در یک بازهٔ زمانی معین و با دلار اندازه‌گیری می‌شود. و درسته ايالت ها هم روي اين قضيه مسءوليت دارند . اون حرفي كه من زدم كه دولت به ايالت ها احتياج نداره به صورت كلي و بر مبناي كمك به آنها بود. از نظر كمك كردن صد در صد اين ايالت ها هستند كه چه در زمان ركود اقتصادي و چه رونق اقتصادي نيازمند بودجه ي فدرال و كمك هاي دولت مركزي هستند. اينطور نگاه نكنيد به يك ايالت مثل كاليفرنيا كه وقتي ما از بيرون بهش نگاه ميكنيم .. همه ي پولدارها و ستارگان دنيا آنجا زندگي آنچناني دارند.. اينها چيزي است كه ما ميبينيم. در همون ايالت كاليفرنيا بيشتر از 40٪ مردم وضع زندگيشان به صورتي است كه نيازمند بودجه هاي فدرال براي :تامين اجتماعي-خدمات درماني-آموزش هستند .. دولت آنجا در هيچ صنعتي حتي صنايع نظامي ..متولي نيست و فقط در بخش هاي پر هزينه مثل همين 3 تايي كه گفتم به كل ايالت ها بودجه ميده . اگر از همين امروز اين بودجه قطع بشه.. فقط مردم متوسط به بالا هستند كه از پس هزينه هاش بر ميان و متوسط ها و كم درآمد ها توانايي اين هزينه ها رو ندارند. پس بنظر من با اين سيستم هيچ وقت ايالتي هرچقدر هم وضعش خوب شده باشه ..هوس نميكنه كه از چتر فدرال خارج بشه... خودموني تر بگم: دولت اومده گفته آقا من حمال شما هستم...شما يك مقدار خيلي ناچيز به من ماليات ميديد( كه هي با اين مقدار ماليات و نحوه ي گرفتن اش بازي ميكنه) و من براي شما پرهزينه ترين كارها رو انجام ميدم و سرويس ميدم بهتون .. اقتصاد هر ايالتي هم ماله ماله خودش..هرجور كه ميخواهيد اداره كنيد و توليد كنيد و مصرف كنيد..(فقط همون ماليات رو من ميگيرم) قوانين زيادي هم براي محدوديت مالي و اقتصادي وجود نداره ( همون بحث deregular كردن سيستم كه دموكرات ها در مناظره هاي انتخاباتي انتقاد ميكردند)
با اين اوصاف ميبينيم كه مستقل شدن ايالت ها هيچ مزيت نسبي اي براي اونها نداره...آمريكا يك كشور به شدت مصرف گرا و پر هزينه هست..مگر ايالت ها ميتونن تازه از پس هزينه ها كلاني مثل زير ساخت هاي حمل و نقل..اتوبان ها و هزينه هاي سنگين دفاعي نظامي بر بيان؟ الان تمام اينا بر عهده ي دولت مركزيه.
اينا از نظر اقتصادي بود..از نظر اجتماعي هم چون قانون اساسي آمريكا جوري هست كه خيلي دست سيستم براي تغييرات بازه (البته شايد نه از نظر بقيه ي مردم دنيا ..از نظر زندگي خودشون) ايالت ها ميتونن پليس خودشون رو داشته باشند..و مثلا قوانين اجتماعي و رانندگي و ... خودشون رو داشته باشند. مثلا شما از ايالتي كه حمل اسلحه آزاده..سقط جنين آزاده..اعدام آزاده..ازدواج همجنس بازان آزاده ؛‌با ماشينت كه تردد اش در اونجا مجازه .. وارد ايالت بغلي ات ميشي كه تمام اون موارد ممنوعه و ماشينت هم مثلا به علت استاندارد آلودگي غير مجازه!!‌ بنابر اين حالتي نيست كه مردم به اون درجه از شكايت برسند كه بخواهند در مقابل محدوديت ها بناي مخالفت با حكومت مركزي رو داشته باشند.
مسءله ي بدهكارترين كشور رو و اينكه با فروپاشي اش دنيا بزرگترين ضرر مالي رو ميكنه هم درسته .ام ااينكه( آمريكا بيشترين سود رو ميكنه) نه. چون همونطور كه گفتم ايالت ها بايد پيش قراول تجزيه باشند كه بنا به همه ي مطالب بالا چنين كاري كاملا به ضررشونه. دولت مركزي هم با بدهي ها مشكلي نداره چونكه همونطور كه گفتم آمريكا تنها كشوريه كه ميتونه پول بدون پشتوانه چاپ و در دنيا توزيع كنه و دوم اينكه اگر با صورت هاي مالي آشنا باشيد بدهي شخص + حقوق صاحبان سهام = دارايي شخص . پس بدهي به خوديه خودش بد نيست بستگي به بيلان مالي شخص داره.
رسانه ها به عنوان همون دمه كه دارند مردم رو تكون ميدند هم در مواردي كه ميخاهند كنترل مردم از دستشون خارج نشه وارد عمل ميشوند... خط قرمزشون هم هيچ شخصي نيست..اتفاقا تنها منفعتشون همين حفظ سيستمه .. و اين كارو به صورت غير مستقيم انجام ميدهند و در راهش حتي حاضرند رييس جمهور ..وزرا..وكلا..بازار سرمايه..بانك ها..بنگاه هاي اقتصادي رو هم فدا كنن . البته نه همه رو با هم..بلكه دانه اي و كارتلي . بنگاه ها و بقيه ي مراكز هم همينطور .. اين جزء قواعد بازيه اونجاست كه (مثل قمار) 10 مرتبه در كله كردن يكي ..با بقيه همدستي ميكني و دفعه ي يازدهم يكهو ديدي نوبت خودته !
سيستم هاي اطلاعاتي امنيتي هم همونطور كه گفتيد براي خودشون اربابند! كارشون اطلاعات سازي است و نه اطلاعات يابي!!! چون واقعا اگر بخواهند تميز كار كنند..امريكا به اين حد تحت خطر نيست و دشمن نداره..اما چون اين دستگاه ها ميخواهند بودجه بگيرند و دامنه ي فعاليت اشون رو كم نكنند..مجبور به گزارش سازي هستند و هيچ نفعي از سقوط دولت مركزي نميبرند . درگيري مراكز قدرت با هم ..هم هميشه هست منتها به صورتي است كه هيچ مركز برتر و مطلقي وجود نداره كه بخواهند دوره هم جمع بشوند و عليه اش كلوني تشكيل بدهند و آن را كله پا كنند! دولت فدرال فقط يك اسم هست و يك چيزه ظاهري...پشت آن همين نوادگان خانواده هاي روچيلد ها و راكفلرها هستند كه از دهه ي 30 و 40 كه فرموديد شروع كردند به را اندازي شبكه هاي زير زميني.. خودشونند! تجزيه طلبي و توطءه عليه دولت مركزي..قيام عليه خودشونه و از مزاياي خودشون كم ميكنه (كم كه چه عرض كنم..از بين ميبرتش)
---
زياد حرف زدم ببخشيد. در كل مطالب شما در بيان موجوديت هايي كه در اونجا هستند كاملا درست بود و منم روي همين موجوديت ها گفتم كه اتفاقا همين ها هستند كه ميخواهند اين سيستم بمونه و اون سيستم اقتصادي و قوانيني آزاد هست كه مردم و ايالت ها و شركت ها و بنگاه هاي اقتصادي رو از جدايي .. فكرشون رو بيرون كرده. تازه در مرحله ي بعدي اگر اون سيستم اقتصادي و قانوني راه گشا نباشه مقابل ساختار شكني ..همين عناصر ذكر شده وارد عمل ميشوند حتي با سناريو سازي و حادثه سازي وقايعي بزرگتر از 11 سپتامبر.. مردم اونجا رو كه مثل موم در دستشون هستند رو چنان مرعوب و مطيع ميكنند كه همه مثل چي چنگ بزنن به دولت مركزي و اسم پر طمطراق ايالات متحده ي آمريكا !!!! كه بتونه ازشون محافظت كنه در دنياي نا آرام امروزي!!!
شخص ديگري به نام فرانسيس فوكوياما هم كه پيش بيني فروپاشي اونجارو كرده بوده..من نظراتشو نخواندم كه تحليل ها و استدلالاتش چي بوده..اما همين شخص قبلا نظر داده بوده كه :ليبرال دموكراسي آخر تاريخ بشريه !!! همونطور كه اون حرفش ناپخته بوده...اين حرفش هم همينطور.
منتظر نظرات شما و ساير دوستان هم هستم icon_biggrin
---
پ.ن : توضيح ساختار آمريكا از طرف من به منزله ي تاييد اين سيستم و حمايت از اين ساختار نيست.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
با خواندن اي موضوع به اين نتيجه ميرسيم كه اين استاد دانشگاه پس از يك عمر خدمت به روسيه الان ديگه عقلش فرسوده شده و داره خزعبلات ميگه icon_biggrin

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
سلام خدمت دوستان عزیز خصوصا دوست عزیزم جناب مصطفی خان

تحلیل زیبا و عمیقی رو از شما خوندم. به درستی نظام داخلی امریکا رو با مثالی ساده بیان نمودید. اومدم جوابیه ای ( بخونید درس پس دادنی ) بدم که دیدم اسکای ویو تقریبا همونها رو گفته. پس عجالتا :

با توجه به همون دلایل بالا هر ایالت قوانین خاص و مجلس عوام خاص خودشو داره که میتونه براحتی این قوانین رو عوض کنه منتهی در کل زیر یک دولت فدرال هستند که سیاستهای کلی رو تعیین میکنه.

به قول شما مافیای دهه 30 و 40 تبدیل شدن به غولهای اقتصادی که بسیاری از جریانات فرهنگی، اقتصادی و خلاصه سیاسی رو در دست دارند. که به نظر من فراتر از قوانین دولت مرکزی عمل میکنند.
منتها در دنیا ( از بدو شهرنشینی و شروع تمدنها ) همیشه حداقل دو ابرقدرت بودند که در تقابل یکدیگر بوده و در هربرهه از زمان نزاعی علنی و یا مخفی بر سر موضوعی خاص بر پا بوده.

زمانی که خراجهای مردم تامین کننده هزینه خزانه بود نزاع بر سر زمین جریان داشت و دو ابرقدرت در حال جنگی که بتونن زمین بیشتری رو کسب کنند.
زمین بیشتر مساوی بود با رعیت بیشتر و در نتیجه مالیات بیشتر .

تقریبا از دو قرن اخیر بود که کشور گشایی و فتوحات ارزش خودشونو از دست دادن و به جای اون اقتصاد قویتر حرف اول رو میزد. ولی خب اقتصاد قوی نیاز به ارامش و امنیت داشت که میبایست به این مجموعه ارتش قوی هم اضافه کرد.
در قرن اخیر بارها شاهد ظهور و افول ابرقدرتها بودیم. جنگهای جهانی اول و دوم موید این نظر هست.زمانی انگلیس و فرانسه و زمانی دیگر تزارهای روس و ژرمن های المانی.
تا بلاخره بعد از جنگ جهانی دوم سرعت بیرون امدن از رکود پس از جنگ باعث انتخاب ابرقدرتها بود. اینجا بود که شوروی و امریکا تونستند زودتر و بهتر از دول دیگه از این رکود خارج شده و نامشون به عنوان ابرقدرت قرن اخیر ثبت گردد.
( فکر کنم زیادی حرف زدم. میخواستم بگم این مقدمه ، دیدم الان صدای امپرور در میاد )

به دلیلی که در بالا ذکر شد قدرتهای اقتصادی دنیا همیشه نیاز به حداقل دو ابرقدرت داشته و چند گروه تروریستی رونقی به این اقتصاد خواهند بخشید.
به عقیده این شاگرد حقیر اگر میخواست این فروپاشی انجام بشه بهترین زمان جنگهای انفصال بود که از هر لحاظ ایالتهای ثروتمند خواهان جدایی بوده و از پذیرش بیکاران بی پول ایالت دیگر خود داری میکردند.

این قضیه فقط در یک صورت انجام پذیر هست که ابرقدرتی پیدا بشه که هم ثروتمند بوده و هم از لحاظ سیاسی به همپایی امریکا برسه ( حق وتو داشته باشه) تا بتونه دوستان رو جلب و یا دشمنانی رو هرچند از چوب بتراشه. تا زمانی که این ابرقدرت با مشخصه بالا پیدا نشه امریکا تاریخ مصرف داشته و از دوامی هر چند ظاهری برخوردار خواهد شد.

[color=red]در اخر باید حرف شما رو بگم : اگر شرایط ویژه ای با مولفه های ویژه ای پیش نیاد.[/color]

(شرمنده مجبور شدم قیچی بدست بگیرم و حرفهای خودمو قیچی کنم. اگر نیاز بود در خدمتم )

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
با سلام خدمت تمامی دوستان

اول از همه بایستی تشکر کنم از لطف مصطفی عزیز ( استاد ) بابت قابل دوستن بنده برای شرکت در این تاپیک .

دوم از همه خواستم عرض کنم که بالا برید پایین بیایید استاد شما هستید icon_biggrin icon_wink من همه جا گفتم که شما را در این زمینه ( تحلیل ) قبول دارم. لتفن این بی ثواط را با این لقاط vood کاری نکنید. icon_cheesygrin مصطفی عزیز ( استاد ) من هر وقط میخواهم متلبی بنویسم برای اینکه سوطی ندهم ( - [color=red]حطی قلت دیکطه ای[/color] - میروم جملاط نوشته شده شما و دوستان دیگر را مرور میکنم . این دو سه کلمه رو حم که نوشطم وقت نشده که چک کنم ببینم قلط املایی دارد یا نه . انشاالله که درسط نوشطه باشم.

سوم از همه از نظرات دوستان دیگر بخصوص دوستان خوبم Skywave و Armani عزیز بسیار متشکرم و منتظر شنیدن نظرات خوب دوستان هستم.

چهارم از همه در جواب دوست خوبم آرمانی عزیز که فرموده بودند :

[quote]( فکر کنم زیادی حرف زدم. میخواستم بگم این مقدمه ، دیدم الان صدای امپرور در میاد )[/quote]

عرض کنم که برادر بزرگ و سرور من چاکرتم !!!!!!!!!!!!!! - دیگه کاری کردید که صدایم درآمده :oops:

دوستان عزیز لطفا در تحلیل های خود یه نیم نگاهی به صحبتهای دوستان خوب دیگرمان داشته باشند. آقای nasirirani که فرموده بودند :

[quote]براستی روسهایی که برای رسیدن به آبهای گرم و سرزمین های استراتژیک خاورمیانه با آن منابع عظیم نفت و گاز خوابها دارند در صورت از بین رفتن امریکا چه برخوردی با کشور های خاورمیانه خواهند داشت!؟[/quote]

و zed عزیز که به نکات خیلی خیلی مهمی اشاره نمودند.

[quote][color=red]پيشنهاد مي كنم جهت بحث بهتر در اين رابطه ابتدا نمونه هايي از فروپاشي هايي كه قبلا در تاريخ معاصر اتفاق افتاده بررسي شود و ببينيم آيا آمريكا در شرايط فعلي همين خصوصيات را دارد يا خير البته همه اينها با هم در مواردي تفاوت دارند اما وجوه مشتركي هم دارند و مسير طي شده همه آنها تا فرو پاشي به هم شبيه هستند . فكر مي كنم شوروي سابق نمونه خوبي باشد با وجود تفاوتهاي زياد به هر حال ابرقدرتي بوده كه فروپاشيده است و به خصوص شرايط پس از فروپاشي آمريكا و جهان تقريبا همان خواهد بود كه پس از فروپاشي شوروي پديد آمد البته با اين تفاوت كه به قول معروف پس از آمريكا دست زياد مي شود و قطبهاي اقتصادي و سياسي و نظامي تقريبا هم طراز پديد مي آيند . البته به نظر من آمريكا شرايط فعلي روسيه را پيدا خواهد كرد شايد كمي هم بهتر از روسيه همين حالا [/color].[/quote]

از همه دوستان تشکر میکنم و انشاالله اگر مطلبی باقی ماند در خدمت دوستان خواهم بود. در ضمن سعید عزیز اگر این تاپیک را تکراری میدانید لطفا به تاپیک قدیمی تر برای پیگیری صحبتها منتقل شود.


منتظر نظر دوستان عزیز هستم

----------

موفق باشید

امپراتور

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
به نظر من اين استاد
آمريكا رو كمي با روسيه اشتباه گرفته
فكر ميكنه همه جا مثل روسيه هست كه اگه حكومت سر لوله تفنگش رو بكشه اون ور
يه چند تا كشور جديد به دنيا اضافه ميشه

در حال حاضر آمريكا بعيده تجزيه بشه
چون نخبه هاي اونجا چه اقتصادي چه سياسي چه فرهنگي و... احساس نميكنن كه آمريكا قراره اونها رو نابود كنه و منافع اونها رو در خظر بندازه (رسميت دارن)
به همين علت اتحاد واسشون بهتره
چون قدرت بيشتر در اتحاد هست
اين مشكلات هم پيش مياد و قبلا هم پيش اومده
فرق هست بين يك اسب سوار و كسي كه سوار يك ماشينه
فكر نكنم كسي حاضر بشه ماشين رو بزاره كنار از اسب استفاده كنه
هر چند ماشين هر چند وقت يه بار ممكنه خراب بشه و احتياج به تعمير داشته باشه

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]با خواندن اي موضوع به اين نتيجه ميرسيم كه اين استاد دانشگاه پس از يك عمر خدمت به روسيه الان ديگه عقلش فرسوده شده و داره خزعبلات ميگه icon_biggrin[/quote]

مگه هر كي هر چي بگه درسته؟؟

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
ممنون از دوستان عزيزم كه حقير رو قابل و لايق بحث دونسته و عرايض بنده رو تكميل فرمودن و بر دانش جهالت من، پوشش گذاشتن.
با تشكر از امپراطور عزيز كه مثل هميشه خجالت‌زده‌ام كرد و امري كه لايقش نبودم رو بهم نسبت داد، مي‌پردازم به بحث. اگه پاسخ‌ها طولاني نشد (كه احتمالاً مي‌شه)، بحث رو يكم گسترش مي‌دم. در غير اينصورت مي‌ذارم براي پستي ديگه.

ابتدا مي‌پردازم به فرمايشات skywave عزيز.
تعريف شما درمورد فروپاشي، با تعريف بنده انطباق كامل داره. ولي دوست گرامي. شما يه مسئله‌ي ساده رو فراموش كردين.
يه بار خدمت امپراطور عزيز عرض كردم (البته حضوراً). هيچ امپراطوري، در شرايط ايده‌آل به مرحله‌ي فروپاشي نمي‌رسه! مسلماً اگه حتي همين شرايط فعلي رو هم در نظر بگيريم (يعني كاري كه در علم اقتصاد مي‌كنيم و شرايط رو ثابت در نظر مي‌گيريم)، به هيچ‌وجه هيچگونه فروپاشي رو شاهد نخواهيم بود. چون فعلاً نون در شرايط فعلي امريكاست.
ولي تحليل، علم آينده‌نگري هست؛ نه حال نگري. چون حال‌نگري، مي‌شه چيزي شبيه به اخبار و نهايتاً تحليل‌هاي جهت‌دار و هدف‌داري كه صبح تا شب از تلويزيون خودمون گرفته تا غربي‌ها، تو گوش ملت جهان زمزمه مي‌كنن!!
فرق بين يه مربي فوتبال، با يه تماشاچي چيه؟ حالا مربي نه! آناليزور. هردوشون بازي رو نگاه مي‌كنن. ولي هركدوم، نگاه خاص خودشون به بازي رو دارن. آناليزور، با بررسي شرايط و موقعيت‌هاي مختلف و كنار هم قرار دادن اطلاعاتش، مي‌تونه راحت‌تر به نتيجه برسه كه نقاط ضعف و قوت تيم كجاست، كي به گل مي‌رسه و چطور و چطور گل مي‌خوره و اگه شرايط اينطوري پيش بره برنده از زمين مياد بيرون يا بازنده. ولي تماشاچي، نهايت كاري كه انجام مي‌ده، دنبال كردن بازي و منتظر موندن براي دريافت نتيجه‌ي نهايي هست!
وقتي ما داريم درمورد شرايط امريكا صحبت مي‌كنيم؛ يعني داريم درمورد پسرفت شرايط صحبت مي‌كنيم. يعني داريم درمورد زماني حرف مي‌زنيم كه بودجه‌ي نظامي سرسام‌آور امريكا، كه مثلاً حافظ امنيت بايد باشه، صرفاً باري بيهوده هست روي دوششون! همين الان، بودجه‌ي نظامي ايالات متحده در 20 سال اخير (يعني پس از جنگ سرد كه بزرگترين دشمن امريكا نابود شد تا به امروز) رو سرچ بفرمايين و تغييرات رو مشاهده كنين! نتيجه، كاملاً غيرمنطقي و نامعقولانه‌اس!!! حالا از ديد يه حسابدار جزء يا دانشجوي ترم يك اقتصاد هم به اين قضيه نگاه بفرمايين، مي‌بينين كه منافعي كه بايد به هزينه‌ها بچربه و بيشتر باشه، تقريباً اصلاً وجود نداره! نهايت امريكا چند سال مي‌تونه اين پتانسيل خطرناك رو به جنگ با دشمنان فرضي و قرضي كه حتي نيروي زميني و هوايي هم ندارن مشغول كنه؟! كدوم ارتش جهان، ياراي ايستادگي در برابر اين ابرقدرت رو داره؟ هيچ‌كس! كي جرأت حمله به امريكا (بخصوص به خاك امريكا) رو داره؟ هيچ‌كس! كي مي‌خواد امنيت ملي امريكا رو به خطر بندازه؟ هيچ‌كس!! پس فايده‌ي اين ارتش چيه؟ اين سوال، يكم اذيت كننده هست! بخصوص اينكه وقتي مي‌فهميم منافع عظيم كارتل‌هاي تسليحاتي ايالات متحده كه قبلاً از به جنگ انداختن كشورها و فروش تسليحات بهشون بوجود مي‌اومد، با وجود يه ارتش ابرقدرت، ولي مزاحم روز به روز كمتر و كمتر مي‌شه و عملاً تنها مصرف‌كننده‌اش، همين ارتش هست كه روز به روز داره حجيم‌تر مي‌شه و البته بي‌مصرف‌تر و خطرناك‌تر؟! تازه بديش اينه كه از مالياتي تغذيه مي‌كنه كه از محل سود اين فروش‌ها تأمين مي‌شه! يعني يه دور باطل و البته احمقانه!!!
پس به نفع اونا هست كه اين امنيت رو داشته باشن، يا با جهاني جزءتر، با جنگ‌هاي بيشتر و منافع بيشتر روبرو باشن و البته ارتشي كوچك‌تر؛ صرفاً براي حفظ امنيت داخلي؟

اين، تازه بخش كوچكي از منابع عظيم اقتصادي بود كه عرض كردم خدمتتون. اون مواردي كه بصورت 1، 2 و 3 عرض كردم، هركدوم بسيار طول و تفصيل مي‌شه براشون ارائه كرد دوست گرامي. اون وقت، شايد فقط اگه بيايم يك دهم اين اطلاعات رو كنار هم بذاريم، مي‌تونيم بفهميم كي اين وسط، نفع بيشتري مي‌بره!

درمورد پشتيباني دولت، قضيه خيلي ساده‌تر هست! مالياتي كه پرداخت مي‌شه، تفاوتي نمي‌كنه كه به كي داده بشه! دولت امريكا، همون‌طور جاده اسفالت مي‌كنه كه مكزيك، گواتمالا، آفريقاي جنوبي، آلباني، لبنان، تركمنستان، مغولستان، اين كشورهاي گوگوري مگوري حوزه خليج فارس و ساير كشورهاي كوچك، متوسط و بزرگ انجام مي‌دن! همه هم منابع‌شون مشخصه و وظايف مشخص‌تري هم دارن. پس تفاوتي نمي‌كنه كه اين كشور، اسمش چي باشه! مهم اينه كه اقتصاد بخش عمومي، در تمامي كشورها پايداره و شرح وظايف مشخص خودش رو هم داره.
پس عملاً مي‌بينين كه وجود كشور، چندان تفاوتي نمي‌كنه. اگه شرايط همين باشه، مسلماً كاليفرنيا يا لاس‌وگاس بدش نمياد زير پرچم امريكا باشه. چون اعتبار جهاني داره. ولي اگه اين كشور، به ورطه‌ي سقوط كشيده بشه، اولين راهكاري كه انتخاب خواهد كرد، فشار به ايالات براي جبران كسري بودجه‌ي وحشتناكش هست. اين، همون فشاري هست كه بهتون عرض كردم. در اون شرايط، شايد هركس تصميم ديگه‌اي براي آينده و چشم‌اندازش داشته باشه!
اما درمورد صورت‌هاي مالي، بايد عرض كنم كه اتفاقاً بدهي در قسمت بدهي‌ها، يه وزنه‌ي منفي هست دوست من. متأسفانه يا خوشبختانه، حداقل به خاطر رشته‌اي كه درش تحصيل كردم و شغلي كه دارم، بازي با اين بخش رو به خوبي بلدم. براي اين امر، شما رو رجوع مي‌دم به نسبت‌هاي مالي. اگه دقت كرده باشين، يكي از مهمترين نسبت‌هاي مالي، خالص دارايي‌هاي جاري به بدهي‌هاي جاري هست. فكركنم شما بيشتر با اين مطلب آشنا باشين و دليل وجودش رو هم بدونين چيه! بدبختي يه شركت، زماني هست كه اين نسبت، كم و كمتر مي‌شه!!
تا يه جايي، بدهي به معناي استفاده از منابعي، بجز منابع اصلي شركت و درنتيجه رشد اون هست. ولي از اونجا به بعد چي؟ امريكا، سالهاست كه اين مرز رو رد كرده.
اصولاً در اين ميان، نيازي به توطئه، نقشه‌چيني و بسياري كار ديگه نيست! شوروي، خيلي ساده فرو پاشيد! نه نقشه‌اي در كار بود و نه برنامه‌اي براي آينده (كه اگه اينطور بود، اقمارش و كشورهاي بلوك شرق، اينقدر به بدبختي و بيچارگي نمي‌افتادن)! خيلي ساده، يه روز به اين نتيجه رسيدن كه بهتره ديگه زير پرچم شوروي نباشن!! همين!!!
اما در آخر، به حرف‌هاي فوكوياما (كه اتفاقاً نظريه‌ي پايان نظم رو ايشون مطرح كردن) اشاره فرمودين. بد نيست بدونين كه مشكل اصلي رو هم خود ايشون فهميدن چي بوده! اتفاقاً پيش‌بيني ايشون، كاملاً درست از آب دراومد! ايشون، اين پيش‌بيني رو خيلي قبل‌تر از اوني مطرح كردن كه كمونيسم به انتهاي مسيرش برسه!! اون موقع، همه تعجب كردن كه استاد، مغزش معيوب شده! ايشون، اون زمان به نبرد نهايي و حذف يكي از دو ايدوئولوژي برتر جهان و نهايتاً پيروزي ليبرال دموكراسي (به عنوان ايدئولوژي برتر) اشاره داشتن كه اتفاق افتاد! ولي بعد ايراد كار رو فهميدن! مبارز بي‌رقيب، ساده‌تر از هرچيزي از ميدون خارج مي‌شه!
نمي‌خوام حرفاي دكتر احمدي‌نژاد رو تكرار كنم. نمي‌دونم ايشون، پشت اين حرفاشون، چه استدلالي دارن (كه البته با شناختي كه از تيم‌هاي مشاوره‌اي ايشون و اتاق فكرهاي مختلف ايشون دارم، بعيد مي‌دونم كه حرف صرفاً احساسي زده باشن). اما يه حقيقتي هست و اون اينكه ليبرال دموكراسي، به شكست خيلي نزديكه! دلايل متعددي داره. ولي يه مسئله‌ي خيلي ساده، كليات قضيه رو مشخص مي‌كنه.
پايه‌ي ليبرال دموكراسي، منهاي شعارهاي پرطمطراق و دهان پركنش (جامعه مدني، دموكراسي، حقوق بشر و آزادي!! قربونش برم چقدرم بهش وفاداره!!!)، يه مكتب اقتصادي چند قرنه هست به اسم كاپيتاليسم (يا به قول بچه‌هاي اقتصادي كپيتاليسم). نمي‌خوام توضيح بيشتري بدم. ولي در همين حد اشاره مي‌كنم كه كاري كه دولت امريكا، براي نجات خودش و صنايع دروني‌اش مي‌كنه (يا به عبارت بهتر، باجي كه داره مي‌ده)، تناقض كامل داره با كاپيتاليسم!! به همين راحتي داره مكتب ريشه‌اي‌اش رو قربوني مي‌كنه؛ فقط به خاطر چند روز زندگي بيشتر!! غافل از اينكه اين تيشه‌اي كه داره به اين ستون مي‌كوبه، اگه چندي ديگه بكوبه، سقف رو روي سرش خراب مي‌كنه!! به اين مي‌گن مرگ ايدئولوژي!! امري كه شوروي گريبانگيرش شد و چاره‌اي جز نابودي براش باقي نذاشت!!

------------------------------

از آرماني عزيز هم تشكر مي‌كنم بابت توضيحاتشون.
تا حالاش 4 صفحه Word نوشتم!! ماشاء الله فك كه نيست!! راديو پيام هست!!! ديدم اگه بخوام جواب بيشتري بدم، احتمالاً‌ بايد هزار و يك شب بخونين!! به همين خاطرم برخي پاسخ‌هاي جزئي به فرمايشات شما رو در قالب پست بعدي عرض خواهم كرد. ولي در همين حد بدونين كه تنها راه پديد اومدن امپراطوري جديد، سقوط امپراطوري واحد قديم هست!!

ان شاء الله نوبت به روسيه هم مي‌رسه امپراطور عزيز! اينجا، باشگاه ضد امپرياليستي (چه شرقي، چه غربي) راه مي‌اندازيم اصلاً icon_biggrin :oops: .
درمورد نقش شرق، ان شاء الله به تفصيل بايد صحبت كنيم. در باب اهميت اين موضوع، ذكر همين نكته بس كه ظهور امپراطوري از شرق، از پيش‌بيني‌هاي وقايع آينده‌ي تحليلگران امريكاست! اما اين، كيه و چطورياس، مطلبي هست كه به راحتي نمي‌شه گفت و بايد بحث كرد و ديد كه كدوم احتمالات، قوي‌تر خواهند بود.

منتظر نظرات دوستان عزيزم هستم (امپراطور عزيز! بفرما رو سن!!! ساير عزيزان هم همين‌طور).

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
1- گریز از مرکز همیشه در تمام دنیا وجود داشته و داره. نمونه اش ایالت کبک در کانادا یا ایرلند شمالی و یا بعضی از استانها در بعضی از کشورهای خاورمیانه مثه ا... نه بابا فکر بد نکنید! منظورم استان کردستان عراقه که الان تقریبا خودمختارشده.

2- یه سری نیروهای مخالف با گریز از مرکز هم هستند که همیشه در همه دنیا وجود دارند. مثه پروتستانهایی که در ایرلند شمالی زندگی می کنند و پرچم ضربدری ملکه رو خیلی دوست دارند. یا مثه همون ایالت کبک که چن سال پیش رای گیری کردند قرار شد که زیر بیرق کانادا بمونه.

3- اینکه یه کشور متلاشی بشه یا نه(متلاشی شدن به تعبیر این تاپیک) خیلی ساده اس. بستگی داره به اینکه برآیند این نیروهای گریز از مرکز بیشتر بشه یا نیروهای متحدکننده. اگر اولی باشه میشه مثه بالکان. اگر دومی باشه میشه مثه اروپای متحد. دوستانی که از اونجا اومدن می گن این اروپایی ها دوست دارن سر به گردن همدیگه نباشه. اگر تو فرانسه از یکی به زبان المانی ادرس بپرسی جوابتو نمی ده. ولی فعلا دیدن که اگر بخوان خوب بقیه دنیا رو بچاپند چاره ای ندارند جز همکاری . اینو بهش من می گم نیرویی متحدکننده.

4- توی پرانتز بگم که دیروز پریروز اعراب تصمیم گرفتند که واحد پولشون رو مشترک کنند.

5- ارتش آمریکا یه بادکنک هست ولی نه بادکنکی که همیشه بادبشه. لازم بشه بادش رو خالی هم می کنند. این بستگی به شرایط داره. اینکه فکر کنیم چون بعد از فروپاشی شوروی هیچ تهدید نظامی برای آمریکا وجود نداشته و باید ارتشش رو جمع کنه ساده انگاری هستش. آمریکا نسبت به خیلی از کشورهای دیگه تعهد امنیتی داره و مجبور هست از اونها دفاع کنه. نمونه اش جنگ کره یا جنگ اول خلیج فارس. نسبت به مردم خودش هم تعهد داره و باید از منافع اونها دفاع کنه نمونه اش هم حمله آمریکا به کانال پاناما. البته واضح هست که خیلی از موارد ربطی به مردم آمریکا نداره و بهانه است برای اینکه یه سری بازی های پشت پرده به انجام برسه . نمونه اش هم جنگ دوم عراق.

اما به هر حال باید بدونید ساختار این ارتش جوری طراحی شده که می شده سازمانش رو کوچیک و بزرگ کرد. خیلی راحت تر از اونی که فکرش رو بکنید. البته اگر به قول آقا مصطفی کارترهای تسلیحاتی اجازه بدهند.

6- استفاده از کلمه کاپیتالیسم هم یه مقدار ساده کردن قضیه است. اگر بخواهیم عمیق بحث کنیم باید نظریات اقتصادی از قرن 18 به بعد رو بررسی کنیم تا بفمیم که دولت آمریکا بر اساس کدوم تئوری اقتصادی فعالیتهاش رو هندل می کنه. مخصوصا باید به نظریات کینز و نئوکلاسیکها نگاه بشه.

7- به هرحال بر اساس گفته ها و بحثها من فکر کنم که ایران هم یه روزی دچار فروپاشی می شه. چین هم میشه. اروپا هم میشه.بقیه جهان هم میشه. بستگی داره به شرایط. حالا کی می خواد پیشگویی کنه؟ احتمالا نوسترداموس

8- یه آیه هم از قران برای اونا که دلشون قرآنیه: لکل امت اجل. فاذا جاءاجلهم لایستأخرون ساعه و لا یستقدمون. یعنی واسه تمام امتها خوب دقت کنید استثنا نذاشته ها.....

9- حالا که بحث اقتصاد شد بد نیس یه معمای اقتصادی طرح کنم. اگر کسی توی یه دهی کار کنه و یه معدن طلا داشته باشه و هزینه استخراجش مثلا به ازاء هر کیلو طلا 100 تومان باشه ولی قیمت طلا توی بازار 50 تومان باشه باید چیکار کنه؟ معدنش رو ببنده یا کار رو ادامه بده؟

10 خوب دیگه زیادیم می کنه. باشه تا بعد.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
بدبختانه و يا خوشبختانه بايد گفت حالا حالاها بايد آمريكا رو تحمل كنيم!

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
با سلام خدمت همه دوستان گرامي
مقاله زير از يك تحليلگر آمريكايي به نام فريد زكريا است كه در هفته نامه نيوزويك به چاپ رسيده است و اميدوارم در درك شرايط فعلي جهان و روند حركتي آمريكا مفيد واقع شود :
[b]دنياي پس از آمريكا[/b]
اگر مي‌خواهيد بدانيد كه دنياي پس از افول قدرت آمريكا شبيه چه چيزي خواهد بود فقط كافي است گزارش‌ها و برنامه‌هاي اجلاس جي 20 در واشنگتن در ماه نوامبر 2008 را بازخواني كنيد.

هر بحران مالي توسط صندوق بين‌المللي پول، بانك جهاني يا گروه جي هفت مورد بررسي قرار گرفته است. اما اين مرتبه قدرت‌هاي بزرگ به اين موضوع پي بردند كه نمي‌توانند با مشكلات به تنهايي مقابله كنند و مجبور هستند بازارهاي درحال شكوفايي برجسته دنيا را نيز با خود همراه كنند. براي ارايه پاسخ موثر در اقتصاد جهاني لازم است تمامي بازيگران مهم جهاني در آن حضور پيدا كنند. براي تامين پول و بودجه حضور كشورهايي هم چون عربستان و چين سرنوشت ساز به حساب مي‌آيند.

آمريكا روابط مهم و حياتي با كشورهايي هم چون چين، ژاپن و عربستان و هم پيمانان قديمي اش هم چون انگليس، فرانسه و آلمان دارد و به نظر مي‌رسد كه اين گروه بزرگتر با اعضاي بيشتر (G20) مي‌تواند يكسري روش‌هاي هماهنگي لازم براي حل و فصل بحران مالي جهاني را تعيين كنند. بنابراين يك دنياي جديد شكل مي‌گيرد اما نه لزوما دنيايي كه آمريكا از آن كنار گذاشته شده يا اقدامات مشترك در آن غير ممكن است.

طي دو دهه گذشته، دنيا از يك ثبات سياسي، تورم پايين و گسترش عظيم اقتصاد جهاني با حضور تقريبا 3 ميليارد نفر بهره برده است.

كشورهاي سراسر اين كره خاكي با رشد بي‌سابقه - 124 كشور در دنيا با رشد چهار درصدي يا بيشتر در سال 2006 و 2007 – روبرو بوده‌اند.

اين رشد كشورها يكسري مشكلات جديد بوجود آورده است. يكسري از كشورهايي كه از نظر قدرت و منابع رشد يافته‌اند، جسورانه‌تر و ملي گرايانه‌تر شده‌اند.

ظهور ايران، ونزوئلا و يك روسيه احيا شده، محصول بهاي نفت است.

در دنياي اقتصاد، رفاه و تورم كم دو عامل برجسته را به وجود آورده است. اولي وام با بهره كم و دومي سرمايه‌هاي گسترده‌ جديد.

ذخاير مازاد در اقتصاد‌هاي در حال شكوفايي در آسيا (و در يكسري از كشورهاي صادر كننده نفت در خاورميانه) به حدي رسيده كه هرگز در تاريخ اين كشور‌ها سابقه نداشته است. يكي از مشكلات اين است كه آمريكا و ديگر اقتصادي غربي بسيار مصرف مي‌كنند – بيشتر از آن كه توليد مي‌كنند – .اگر آمريكا بيش از حد هزينه كند، آسيا با ذخاير مالي بيشتري روبرو مي‌شود.

تمامي اين ذخاير – چيزي حدود 10 تريليون دلار – بايد به جاي ديگر برود و طي دو دهه اكثر آن به آمريكا گسيل پيدا كرده چون به گفته آنها، آمريكا بهترين و امن‌ترين مكان براي سرمايه‌گذاري است.

سرانجام بحران مالي فعلي در جهان پايان خواهد يافت. نمي‌دانم كي و چگونه اما حضور مشترك دولت‌ها در نهايت كارساز خواهد شد. حال چرا اين نكته را ذكر كردم؟ چون دولت‌ها از بازار‌ها قدرتمند‌ترند. آنها مي‌توانند بازارها را تعطيل، شركت‌ها را ملي كنند و قوانين جديدي را وضع كنند و واشنگتن يكي از اين دولت‌هاست؛ يك قدرت بي‌همتا. پيشتر نيز حضور دولت‌ها باعث ايجاد ثبات در نظام سرمايه‌داري شده بود.

[b]ميانگين طول مدت ركود اقتصادي در سالها‌ي بين 1854 تا 1919، 22 ماه بود. اين در حالي است كه طي دو دهه گذشته ركود اقتصادي به طور ميانگين هشت ماه به طول انجاميده بود.[/b]

حدود 35 سال گذشته، دولت‌ها در اكثر كشور‌ها ارزش واحد‌هاي پولي ملي را كنترل مي‌كردند، آنها صاحب شركت‌هايي از جمله شركت‌هاي خودروسازي‌، امور ارتباطات و بانك‌ها را بودند. آنها بهاي بليت، تماس‌هاي تلفني، كميسيون‌هاي بورس را تعيين مي‌كردند. قيمت و تعرفه‌ها در كشورهاي صنعتي چند برابر قيمت‌هاي فعلي بود.

سرمايه‌داري در حال حاضر يك پديده جهاني است. اين پديده با فعاليت‌هاي شركت‌ها و دولت‌ها و افراد در سراسر جهان قدرتمند شده است و در مسير كشف رشد و استاندارد‌هاي بالاتر معيشتي كشور‌ها به استفاده از بازار‌ها و تجارت براي قدرتمند‌كردن رشدشان ادامه خواهند داد.

براي رشد، نوآوري، ثبات و عدالت اجتماعي به تعادل فعاليت دولت‌ها و بازارهاي اقتصادي نياز است. حال اين سوال مطرح است كه اين تعادل چگونه انجام شود؟ چگونه مي‌توان دولتي ايجاد كرد كه براي اكثريت مردم، نسلهاي آينده و در راستاي رفاه گسترده اجتماعي فعاليت كند؟

[b]مشكل واقعي كه امروز با آن روبرو هستيم بحران نظام سرمايه‌داري نيست بلكه بحران جهاني سازي است. دنياي جديدي كه در حال شكل گيري است قصد ندارد ناپديد شود. ما به سيستمي كه تحت تسلط يكسري كشورهاي اطراف منطقه اقيانوس اطلس شمالي باشد بازنخواهيم گشت. عواملي كه باعث قدرتمند‌شدن رشد اقتصادي جهان مي‌شود عوامل ساختاري گسترده‌اي هستند كه دهه‌هاست به كار گرفته شده‌اند.[/b]

اين عوامل زودگذر نيستند و در رويارويي با يك بحران مالي يا ركود اقتصادي از بين نخواهند رفت.

اين عوامل سال‌هاي سال عمل خواهند كرد و در اين روند قدرت‌هاي اقتصادي را از تمركز در غرب به بخش‌هاي ديگر متمركز خواهد كرد اما آيا اين موضوع به ايجاد يك دنياي باثبات‌تر منجر خواهد شد؟

اين يك نگراني هميشگي بوده كه در زمان انتقال قدرت اوضاع دنيا نامنظم خواهد شد.

مديريت قدرت سياسي و نظامي آمريكا هنوز هم تنها مهمترين وظيفه اش ايجاد ثبات جهاني است. آمريكا بايد قوانين، موسسات و سرويس‌دهي‌هايي را ايجاد كند كه به حل و فصل مشكلات مهم جهاني كمك كند.

اما در اين راستا امروزه انجام فعاليت‌هاي مشترك سخت‌تر شده است.

فعاليت‌هاي اقتصادي و اجتماعي يك امر جهاني و قدرت سياسي يك امر داخلي محسوب مي‌شوند.

مشكلات اقتصادي، اجتماعي و سياسي اغلب به فراتر از مرزهاي يك كشور كشيده مي‌شود. هنوز هم راه‌حل‌هاي اين مشكلات بايد ابتدا در درون دولت‌هايي كه به دقت از تماميت ارضي شان حفاظت مي‌كنند، شكل بگيرد. اگر اين مشكلات اساسي حل نشوند بايد انتظار بحران‌هاي بيشتري را داشته باشيم.

براي مقابله با پديده‌هايي هم چون تروريسم و چالش‌هاي امور انرژي و امنيتي به پاسخ‌ها و اقدامات هماهنگ شده و ايجاد موسساتي براي اعمال اين هماهنگي‌ها نياز است.

بعضي اوقات بروز بحران فرصت‌هايي نيز ايجاد مي‌كند. براي نمونه در پاييز گذشته (2008) يكسري از دولت‌هاي غربي در ابتدا خودشان تلاش كردند كه بحران مالي داخلي بوجود آمده را حل و فصل كنند.

[b]به نظر مي‌رسد آنها موضوع جهاني سازي را فراموش كردند. پول در سراسر جهان بدون مانع در گردش است كه در اين راستا به يك سياست هماهنگي در گردش‌هاي امور مالي نياز است.[/b]

اين به يك عرف متعارف شده كه امريكا به خاطر فقدان رهبري صحيح در مورد بروز بحران مالي در جهان مقصر ناميده شود. البته يكسري عوامل در اين تاييد اين موضوع وجود دارد و اميدوارم كه باراك اوباما در مقابله با اين چالش نسبت به جورج بوش با ديگر كشورها تعامل بيشتري داشته باشد. اين مشكل فقط منحصر به واشنگتن نيست، به پاريس، مسكو، پكن و دهلي نو نيز مربوط مي‌شود.

براي نمونه بايد به صندوق بين‌المللي پول براي مقابله با چالشهاي آينده بودجه بيشتري داده شود. اين در حالي است كه دولت‌هاي اروپايي به دادن اختيار به صندوق بين‌المللي پول و ديگر موسسات بي‌توجه هستند.

اگر ما به دنبال گسترش و توسعه قوانين و موسسات در امور همكاري‌هاي جهاني نباشيم، ‌دنيا بحران‌هاي بيشتري را تجربه خواهد كرد و پاسخ‌هاي دولت‌ها عجولانه و موقت خواهد بود.

اگر در مقابله با يكسري از مشكلات بشريت با يكديگر فعاليت و همكاري كنيم، به فرصت‌هاي بي‌نظيري كه ممكن است براي هر كس بوجود آيد فكر كنيد. اين موضوع را تصور كنيد كه اگر ما قوانين جديدي وضع كنيم، اين روند بي‌نظير جهاني سازي و رشد درهربخشي از جامعه جهاني گسترش بيابد، استاندارد‌هاي معيشتي و امور بهداشتي فقيرترين افراد بهبود يابد و افراد اجازه داشته باشند بيشتر و بيشتر پتانسيل خود را توسعه بدهند.

پروژه عظيم قرن بيست و يك بايد ايجاد يك معماري جديد باشد كه رشد و صلح در جهان را تضمين كند.
منبع : سايت خبري الف

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
اولا بايد بگم ببخشيد كه نخود اين آش شدم
در ابتدا نگاهي ميكنم به سخنان مصطفي عزيز



در رابطه با اقتصاد
بايد بگم كه بودجه نظامي آمريكا هر چقدر هم بزرگ باشه فكر نكنم بيشتر از 4 تا 7درصد بودجه اين كشور رو تشكيل بده


تا اونجايي هم كه من اطلاع دارم سيستم اداره آمريكا طوريه كه اگه نارضايتي تو قضيه اي پيش بياد تو راي گيري ها خواست ناراضي ها توسط احزاب اعمال ميشه
و اگه راي بيارن نارضايتي برطرف ميشه


در رابطه با قضيه شوروي كه ناگهاني فرو پاشيد بايد بگم كه شوروي اصلا سيستم حكومتش فرق ميكرد
همون طور كه اطلاع داريد پايگاه مردمي نداشت مردم رو گوساله فرض ميكرد
و كلي مخالف داشت كلي نژاد ناراضي كه سرزمين هاشون در اشغال بود و آزادي مذهبي و فكري و .... نداشتن حتي خود روسها هم ناراضي بودن(البته منظورم اكثريت هست)
اون جامعه و سيستم فرو پاشيده بود و فقط اسلحه و زور و دروغ اونو زنده نگه داشته بود
و فرو پاشي اون بخاطر استفاده از يك خلا بود كه به وجود اومد


در رابطه با دمكراسي و شعارهاش و اينكه شكست خورده بايد بگم كه
اين سيستم و اين فكر مال امروز و ديروز نيست كه بگيم شكست خورد رفت پي كارش
اين سيستم در تاريخ ريشه داره و به شيوهاي مختلف كشور هايي رو در دست داشته
البته نه كاملا به شيوه امروز
مثل اينكه بگي چون هيتلر رفت نژاد پرستي و ديكتاتوري رفت
ولي تا ادم هايي كه خودشون رو از همه بزرگتر ميبينن وجود دارن

نه نژاد پرستي از بين ميره نه ديكتاتوري



در ضمن اگر امريكا تبديل به قدرت
چندم در جهان بشه باز هم فرو پاشي آمريكا رو بعيد ميدونم
البته ايالات بخاطر ابر قدرت بودن متحد نشدن كه حالا به خاطر ابر قدرت نبودن از هم بپاشن


در آخر هم اين جمله رو ميگم كه
تا وقتي استقلال (فرهنگي فكري اقتصادي و ...) افراد حفظ باشه
اون افراد اتحاد رو ترجيه ميدن (البته در كل)



-----------------------
يه سري مطالب رو هم خدمت رضا كياني عزيز بگم
گريز از مركز وجود داشته و جذب به مركز هم وجود داشته
مراكز با هم فرق ميكنن
جدايي طلبي هايي كه در ايرلند و... رخ داد به خاطر تحقيري بود كه براشون پيش اومد
براي هر كس خط قرمز بزاري حساس ميشه چون دوست نداره برده باشه
در رابطه با كردستان عراق هم همينطوره
تا وقتي اعراب خودشون رو صاحب كردها بدونن جدايي طلبي هست


در رابطه با اون معما فكر كنم در معدن رو گل بگيره بهتر باشه

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
من زیاد نمی دونم ولی بار اول که عنوان رو خوندم فکر کردم حالا سال 2000 هست که این تحلیل رو می کنن >>>
حالا می گفت 2030 یه چیزی ولی 2010 خیلی خالی بندیه

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
در ادامه ي بحث موضوعي مرتبط رو پيدا كردم كه در رابطه با اقتصاد آمريكاست.
اين مقاله 2 بخش داره و بسيار علمي و مستدله..بخش دومش چون مربوط به اقتصاد ايرانه و به اين تاپيك ارتباط نداره..من قرار ندادمش. دوستان ميتونن در روزنامه ي دنياي اقتصاد امروز بخوننش.
---------------------------------------------------------------
بحران مالي آمريكا و پيامدهاي آن بر اقتصاد ايران
دكتر داود دانش‌جعفري*
مروری اجمالی بر بحران مالی آمریکا
آنچه که امروز تحت عنوان بحران در اقتصاد آمریکا به وجود آمده، چگونه ایجاد شده است؟ این سوالی است که باید در آغاز این بحث برای آن پاسخ روشنی یافت. اقتصاد آمریکا در دوره کلینتون غیر از آخرین سال‌ها در رونق بود.
اوایل دوره ریاست‌جمهوری جرج‌بوش و بعد از ماجرای 11 سپتامبر، نخستین تحلیل‌ها بعد از این ماجرا این بود که آیا این اتفاق تاثیری بر اقتصاد آمریکا خواهد گذاشت؟ هرچند برخی‌ها معتقد بودند که این موضوعات در حد تحلیل است، اما در واقع برخی از نقاط قوتی که اقتصاد آمریکا در دوره کلینتون به دست آورده بود، بعد از این حادثه دچار آسیب شد. یکی از این ویژگی‌ها، رونق بازار بورس در این کشور بود. با توجه به افزایش معاملات اینترنتی در دنیا، این امکان به وجود آمده بود که مردم سایر نقاط دنیا بتوانند در بورس آمریکا سرمایه‌گذاری کنند. قیمت سهام در این دوره افزایش چشمگیری یافت و در نهایت منجر به این نتیجه شد که بخش مهمی از سرمایه خارجی آمریکا از این طریق تامین شود. بعد از 11 سپتامبر هر چند بعضی از بخش‌های آقتصاد آمریکا مثل بازارهای مالی هم تحت تاثیر قرار گرفت، پیش‌بینی می‌شد که اقتصاد آمریکا از این ناحیه آسیب فراوان ببیند و لذا سیاست‌گذاران به دنبال این بودند که رونق را مجددا به اقتصاد این کشور برگردانند و یا مانع رکود شوند.
راهکارهایی که برای ایجاد رونق انتخاب شد شامل چند مکانیزم بود: اول مخارج دولت را بالا ببرند؛ در اقتصاد اگر دولت هزینه‌ها خود را بالا ببرد، تقاضای کل افزایش می‌یابد و بر ایجاد رونق كمك مي‌كند. دولت آمریکا اگر سفارش‌های نظامی را بیشتر کند، کارخانه‌های تولیدکننده ادوات نظامی مجبورند تولید خود را افزايش دهند و در نتیجه این پدیده باعث ایجاد رونق اقتصادي بیشتری می‌شود. سیاست دیگر دولت آمريكا، سیاست کاهش نرخ بهره بود که وسعت بیشتری یافت و موجب شد تا حداقل در دوره‌ای سیاست‌های اقتصادی دولت آمریکا کارآمد جلوه کند. باید گفت در دوره کلینتون نرخ بهره به حدود 5 یا 6‌درصد رسیده بود، دولت بوش تصمیم گرفت با کاهش نرخ بهره و سیاست‌های پولي انبساطی در اقتصاد آمریکا رونق ایجاد کند تا به تعبیری تحولی در افزایش سرمایه‌گذاری و رشد اشتغال ایجاد شود. در نتیجه تصمیم به کاهش نرخ بهره با شیب تندی از 6‌درصد به يك‌‌درصد اتخاذ شد. هدف این بود که افزایش سرمایه‌گذاری صورت بگیرد. دولت بوش به دنبال این بود که با پیش گرفتن اين سیاست‌، هزینه تامین پول را کاهش داده تا در نتیجه میل به سرمایه‌گذاری‌ها افزایش یابد. این سیاست موجب شد تا امکان دریافت وام از بانک‌ها افزایش یابد.
سیاست سوم دولت آمریکا برای جلوگیری از رکود اقتصادی، سیاست افزایش صادرات آمریکا بود که این سیاست از طریق اتخاذ سیاست انبساط پولی و تضعیف دلار دنبال شد. اما از آنجایی که تضعیف دلار ممکن بود خطرات امنیتی برای اقتصاد آمریکا به دنبال داشته باشد، لذا این سیاست به صورت محدود دنبال شد و حاصل آن افزایش 12‌درصدی صادرات آمریکا بود. اما مهم‌ترین سیاست محوری از میان موارد سه‌گانه فوق، همان سیاست کاهش نرخ بهره بود. کسانی که موفق شدند بعد از کاهش نرخ بهره از بانک‌ها وام بگیرند، به دنبال ایجاد فرصت‌های جديد سرمایه‌گذاری بودند. بخش مسکن در اقتصاد آمریکا بعد از 11سپتامبر از ویژگی‌های خاصی برخوردار شده بود. (عین این داستان در اقتصاد ایران هم تکرار شده است). وقتی بانک‌ها، وام بیشتری با بهره پایین در اختیار مشتری قرار می‌دادند و امکان گرفتن وام راحت‌تر شد، نتیجه این شد که تقاضا برای خريد مسکن بالا برود. مردم پول‌ها را گرفتند و لذا تقاضای خرید مسکن بالا رفت زیرا قدرت خرید آنها بیشتر شده بود. اما نکته اینجاست که در بخش مسکن، عرضه هیچ‌گاه به سرعت تقاضا نمی‌تواند بالا برود. مسکن کالایی است که کمبود عرضه آن را نمی‌توان از خارج وارد کرد، بنابراین در عرضه آن معمولا یک وقفه زمانی بعد از سرمایه‌گذاری به وجود می‌آید. از زمان شکل‌گیری تقاضا تا زمان عرضه مسکن جدید شاید دو سال زمان لازم داشته باشد. (این اتفاق به نوعی در کشور ما هم افتاد) یعنی وقتی تقاضا زیاد شده بود اما امكان افزایش عرضه به این میزان نبود. نتیجه این می‌شود که قیمت مسکن افزایش یابد و کسانی که وام گرفته بودند تشویق شدند که وارد بازار سفته‌بازي مسكن شوند. بانک‌ها در آمریکا تصمیم گرفتند برای سهولت جذب منابع خود 95‌درصد از ارزش خانه را در قالب وام به مشتريان پرداخت کنند. یعنی مشتریان برای خرید یک ملک تنها نیاز به 5‌درصد بهای آن را داشتند و بقیه از طریق وام قابل تامین بود. اگر مشتری به هر دلیل نمی‌توانست وام را بازگرداند، بانک آن ملک را می‌تواند تملک کند. وقتی نرخ بهره به یک‌درصد کاهش یافت؛ استقبال از وام مسكن افزایش یافت. نرخ یک‌درصد در واقع همان نرخ بهره بین بانکی است، یعنی وقتی دو طرف ریسکی نداشته باشند، این نرخ اعمال می‌شود ولی اگر کسی بخواهد وام بگیرد بسته به شرایط متقاضی، ریسک آن تعیین می‌شود و به مبلغ مذكور افزوده مي‌شود. در نظام بیمه اتومبيل آمریکا هم همین‌طور است. یک جوان 15 ساله نرخ بیمه‌اش بیشتر از یک شخص 40 ساله است چون امکان تصادف او بیشتر است. یک آدم خوش حساب بانكي با کسی که تازه به یک بانک مراجعه کرده، نرخ بهره‌اش متفاوت است. حتی شیوه پرداخت وام به کشورهای خارجی هم با این روش صورت می‌گیرد و ريسك کشور به نرخ اولیه بهره بانکی افزوده می‌شود. بنابراین رونق بازار مسکن تا زمانی که عرضه مسکن کمتر از تقاضا بود ادامه داشت و این انتظار وجود داشت که افزایش بهای مسکن در اقتصاد آمریکا ادامه یابد. طبیعی است در چنین شرایطی، تقاضای وام برای خرید مسکن نيز رو به افزایش باشد.
موضوع دیگری که بر دامنه بحران اقتصادی آمریکا افزود، نقش صندوق‌های رهنی (MBS) مسکن در آمریکا بود. در توضیح کارکرد این صندوق‌ها ذکر این مثال ضروری است: فرض کنید شخصی از یکی از بانک‌های خصوصی ایران در سال 86 درخواست وام 100 میلیون تومانی برای خرید مسکن می‌کند. فرض کنید این وام با نرخ 25‌درصد سود و شرایط بازپرداخت 10 ساله به او تعلق می‌گیرد. حال شخص دیگری به همان بانک مراجعه کرده و اعلام می‌کند که حاضر است تسهیلات پرداخت شده به فرد اول را به طور کامل به بانک بازگرداند، به شرط آنکه بانک اقساط مربوط به بازپرداخت تسهیلات داده شده به فرد اول را در اختیار او قرار دهد. در چنین شرایطی شخص دوم به یک پروژه سرمایه‌گذاری سودآور دسترسی پیدا کرده است، زیرا 100 میلیون تومان خود را با نرخ 25‌درصد سود تضمین شده سرمایه‌گذاری نموده است البته بانك نيز براي جمع‌آوري اقساط از شخص اول نيز كارمزدي از شخص دوم مي‌گيرد. منافع بانک در این کار این‌گونه است که می‌تواند منابع جدیدی را برای دادن وام بيشتر دست و پا کند. حال اگر همین مثال را در مورد هزاران نفر كه با این شرایط وام گرفته‌اند توسعه دهيم و شرايطي فراهم كنيم كه اشخاص حقوقی و یا حقیقی جدیدی بيايند و اسناد بدهی اشخاص اوليه را كه وام گرفته‌اند را بخرند و کل وام گرفته شده را به بانک‌های موردنظر پس بدهند، در این صورت بانک‌ها می‌توانند ضمن بازیابی منابع خود شرایط دادن وام جدید را افزایش دهند و در واقع این ایده مقدمه‌ای بود بر شکل‌گیری صندوق‌های رهنی مسکن که وظیفه اصلی آنها خرید وام‌های مسکن از مردم و گرفتن اسناد بازپرداخت برای صندوق رهنی بود. صندوق‌هایی مثل فنی می، فردی مک یا لمن برادرز، سازماندهی خرید این نوع وام‌ها در آمریکا را در اختیار گرفته بودند. به عبارت دیگر صندوق‌های رهنی مسکن سهام جدید منتشر می‌کردند و گروهی از متقاضيان نيز این سهام را می‌خریدند. حتی کشورهای خارجی نیز منابعی را برای خرید این اوراق به کار انداختند. ولی نکته اینجاست که سرنوشت این نوع صندوق‌ها در گرو سرنوشت قیمت مسکن در بازار بود. این صندوق‌ها با مکانیزمی که دارند به عنوان واسط بین بانک و مشتریان قرار می‌گیرند. این صندوق‌ها با ایجاد جریان درآمدی سرمایه‌گذاری بلندمدت، سودآور شده بودند. شیوه تامین منابع در این صندوق‌ها، چاپ اوراق سهام است و کسانی که این اوراق را می‌خرند، طبیعی است که به دنبال سود خود باشند. ویژگی دیگر این صندوق‌ها این بود که بتوانند هزاران میلیارد دلار جديد با این روش وارد سیستم بانکی آمریکا نمايند. این اتفاق در حالی افتاد که به تدریج بهای دلار در بازارهای جهانی در حال پایین آمدن بود. همه صاحبان منابع دلاری دنبال این بودند که در جای دیگری سرمایه‌گذاری کنند که ریسک کمتری داشته باشد. بنابراین وقتی کشوری مثل چین یا کشورهای اروپایی که ذخایر ارزي زيادي دارند با بازار پرسودی همچون بازار مسکن آمریکا روبرو می‌شوند که حتی با میزان بهره 5 یا 6‌درصد عمل می‌کند، طبیعی است که آنها نیز هجوم بیاورند، به ویژه در شرایطی كه نرخ بهره پایه بانک‌های آمریکا به یک‌درصد کاهش یافته بود و لذا سهام صندوق‌های رهنی مسکن آمریکا را بسیاری از کشورهای خارجی نیز خریدند. این سرمایه‌گذاری عظیم ایجاد شده، موجب رونق سرمایه‌گذاری در آمریکا شد. به طور كلي در شرایطی كه انبساط پولی رخ می‌دهد، انتظار بر این است که ارزش پول ملی كاهش یابد. در آمریکا هم این اتفاق افتاد و لذا ارزش دلار کم شد. با این حال، دولت آمریکا تا حدودی از این اتفاق راضی بود. چون با کاهش ارزش دلار (نسبت به سایر ارزهای مهم) افزایش صادرات این کشور صورت می‌گرفت.
اکنون با این مقدمه، بهتر می‌توان بحران مالی آمریکا را تحلیل کرد. سه اقدام مهم در این رابطه انجام گرفته است: اول تامین هزینه‌های جنگ، دوم کاهش نرخ بهره و انبساط پولی و و سوم کاهش ارزش دلار برای افزایش صادرات. مجموع این اتفاقات تا زمانی که تقاضای مسکن به نسبت عرضه بالا می‌رفت علائم خوبی را به اقتصاد برای تداوم سیاست خرید مسکن ارائه می‌داد. اما وقتی قیمت مسکن پایین آمد، یعنی عرضه از تقاضا پیشی گرفت، در چنین شرایطی کسی که خانه‌ای خریداری کرده بود با وجودی که حتی ممکن بود بخشی از وام را پرداخت کرده باشد ناچار می‌شد وام را پس بدهد و در نتیجه خانه در رهن بانک باقی قرار گرفت. به تدریج بانک‌ها با انبوهی از وام‌های مسکن بازگردانده شده مواجه شدند که در واقع پول بانک را بلعیده بود و بجای آن ملک مسکونی تحویل بانک داده بود که قیمت آن ملک هم نسبت به مبلغ اولیه وام کاهش یافته بود. در نتیجه بانک‌ها اعلام ورشکستگی کردند. وقتی بانک‌ها و صندوق‌ها ورشکست شدند این ورشکستگی به سایر بخش‌ها و همچنین کشورهاي ديگر هم سرایت کرد. بازارهای بورس نيز ملتهب شدند. زيرا ارزش اقتصادي بنگاه‌های حاضر در بورس نیز دچار كاهش شده بود. در این شرایط هرکس به دنبال این بود که پولش را از بانک‌ها بیرون بیاورد. زیرا اگر بانک مورد نظر ورشکست می‌شد معلوم نبود صاحب پول بتواند به اصل پول خود دسترسی پیدا کند. تنها سرمایه‌گذاری مطمئن در این شرایط خرید اوراق قرضه خزانه‌داری آمريكا بود که با سود حداقل 5 صدم‌درصد عرضه می‌شد. اين اقدام می‌توانست تنها خیال سرمایه‌گذار را آسوده نماید زیرا که ارزش پول او دیگر سقوط نمی‌کرد ولی سودی هم گیر او نمی‌آید.
بنابراین مجموعه دلایلی که در مورد بحران مالی آمریکا تاکنون بیان گردیده است عمدتا ریشه‌هاي این پدیده را در مقررات‌زدایی بی‌حد و حصر در بازارهای مالی، توسعه وام‌دهی توام با بی‌احتیاطی توسط نهادهای مالی و عدم بکارگیری ابزارهای کنترلی قوی مالی توسط نهادهای مالی می‌توان بیان نمود که بخش قابل توجهی از آن به سیاست‌های اقتصادی دولت بوش به ویژه در شرایط بعد از 11 سپتامبر 2001 برمی‌گردد. البته شاید نگاه بلندمدت‌تر به این پدیده را باید در تحولات دهه 1970 جستجو نمود. در این سال‌ها، نظام برتن و وودز که نظام پولی مبتنی بر استاندارد طلا بود، توسط آمریکا به صورت یک طرفه لغو شد. بر اساس نظام مورد بحث که بعد از سال 1945 تا سال 1973 تقریبا در همه کشورها به کار گرفته می‌شد، هر کشوری مکلف بود در موقع افزایش حجم پول خود، ‌درصدی از آن را در قالب طلا به عنوان پشتوانه پول جدید نگهداری کند و بنابراین هر کشوری که امکان تامین طلای پشتوانه را نداشت، عملا نمی‌توانست مبادرت به افزایش حجم پول نماید. اقدام لغو نظام برتن و وودز توسط آمریکا، دقیقا 2 سال بعد از اتفاقی بود که دولت آمریکا برای تامین نیاز مالی طرح‌های خود نتوانسته بود به مقدار کافی طلا تهیه کند و لذا برای حل ریشه‌ای مشکل خود، مبادرت به اجرای طرح جدید (کنار گذاشتن توافق برتن و وودز مبتنی بر استاندارد طلا) نمود. همان‌طوری که Ann Petlifor بیان می‌کند: ریشه طرح آمریکا مبنی بر کنارگذاشتن نظام استاندارد طلا به این واقعیت برمی‌گردد که این کشور در طول جنگ ویتنام هزینه‌های فراوانی متحمل شده بود و از طرف دیگر بعد از پایان جنگ نیز برای بازسازی جامعه نیاز به منابع مالی فراوانی داشت.
کنار گذاشتن نظام پولی مبتنی بر استاندارد طلا، منجر به ظهور دوره جدیدی شد که در آن دلار، یعنی پول ملی آمریکا، توانست جایگزین طلا در ذخایر ملی کشورها تا حد 70‌درصد شود. به عبارت دیگر اگر در گذشته ذخیره طلای کشورها بیانگر قدرت اقتصادی آنها بود، در دوره جدید، همان نقش طلا را ذخایر ارزی کشورها که عمدتا به دلار آمریکا بود، ایفا می‌کرد. بنابراین در دوره جدید، فرصتی استثنایی برای آمریکا به وجود آمد که همسان یک گنج بی‌پایان بود. به عبارت دیگر آمریکا می‌توانست با انتشار پول جدید، قدرت اعتباری بیشتری برای خود به وجود آورد، مصرف خود را بالا ببرد، همچنین به سرمایه‌گذاری جدید دست یابد. چرا این قدرت در اختیار آمریکا قرار گرفت؟ برای اینکه کشورهایی که دارای مازاد ذخایر دلاری بودند، معمولا این ذخایر را تبدیل به اوراق قرضه خزانه‌داری آمریکا می‌نمودند، زیرا نگهداری اوراق خزانه معمولا کمترین ریسک را دارد و در ضمن سود نیز به صاحب ذخایر پرداخت می‌شود. بر اساس این رویه دولت آمریکا، ذخایر دلاری کشورها را در اختیار گرفت ولي بابت آن به ساير دولت‌ها بدهکار گردید. وقتی دولت آمریکا این ذخایر را به کار می‌گیرد، در واقع به قدرت اقتصادی بیشتری دسترسی پیدا می‌کند، زیرا می‌تواند از این منابع برای اهداف اقتصادی خود استفاده کند. (فرض کنید یک کشور نفتی با فروش نفت خود به آمریکا، دلار دریافت کند. بخشی از این دلارها را کشور نفتی برای مصرف داخلی استفاده می‌کند و بقیه را به عنوان ذخیره ارزی خود نگهداری می‌کند. اگر این کشور ذخایر ارزی خود را تبدیل به اوراق قرضه خزانه‌داری آمریکا کند، لذا مجددا همان دلارهای منتشره به اقتصاد آمریکا برمی‌گردد و می‌تواند قدرت خرید جدیدی برای آمریکا ایجاد کند- البته در قبال بدهکارشدن آمریکا به کشور صاحب ذخایر-)
در سال 2000 میزان این نوع بدهی ملی آمریکا، حدود 250‌درصد تولید ناخالص داخلی این کشور بود. در نیمه دوم سال 2008 میزان آن به حدود 541‌درصد تولید ناخالص داخلی رسید. مابه‌التفاوت این دو رقم بیانگر میزان دسترسی آمریکا به منابع متعلق به دیگر کشورهاست که در این دوره به آمریکا سرازیر شده است، آن هم به آسانی و بدون اینکه آمریکا خود مبادرت به تولید و یا خلق ثروت کرده باشد، بنابراین آمریکا به راحتی از منافع آن می‌تواند استفاده کند. از آنجایی که آمریکا اصولا به استفاده از این نوع منابع به اصطلاح بدون دردسر استقراضی از سایر کشورها بسیار علاقمند است، طبیعی است با استفاده از اين نوع روش‌ها در جهت جذب منابع مالی از سایر کشورها به اقتصاد خود راضي باشد. معرفی ابزارهای جدید در بازارهای مالی، به ویژه روش‌های اهرم‌گیری، باعث گردید میزان به کارگیری این نوع منابع در اقتصاد آمریکا روز به روز افزایش یابد، بدون اینکه نظام کنترلی دقیقی در این بازارها وجود داشته باشد و یا اصولا شفافیت لازم در این نوع بازارها وجود داشته باشد، در واقع نظام کنترلی دقیق را باید صاحبان ذخایر به وجود مي‌آورند تا منابع مالی آنها به تاراج نرود و نه دولت آمریکا که از این منابع استفاده می‌کند و طبیعی است که علاقمند باشد با حداقل تشریفات کنترلی این منابع را در اختیار او قرار بگیرد. از طرف دیگر سازمان‌های رتبه‌بندی نهادهای مالی که قاعدتا می‌بایستی در سطح بین‌المللی بر اينكار نظارت مي‌كردند و این اعتماد را ایجاد می‌کردند مثل
Fitch ، Moody و یا S&P در این دوره نتوانستند مسوولانه عمل کنند و لذا با رتبه‌بندی غیرواقعی از این نهادهای مالی آمریکا، عملا باعث ایجاد رانت قابل توجهی در فرآیند انتشار سهام بدون پشتوانه واقعی شدند. افزايش حاشیه سود این نوع سهام روز به روز در حال افزایش بود و لذا كوتاهي موسسات رتبه‌بندي بين‌المللي عملا مشهود نبود. به طور مثال بین سال‌های 2000 تا 2006، قیمت مسکن در آمریکا به بیش از دو برابر افزایش یافت و بنابراین میزان سود سهام صندوق‌های رهنی مسکن MBS نیز به تناسب افزایش یافت. پشتوانه سهام اوراق رهنی مسکن نیز همان قیمت مسکن بود که در این دوره افزایش پیدا کرده بود.
این مجموعه مسایلی است که با نگاهی به تحولات آمریکا می‌توان ریشه‌های بحران اخير را در آن جست‌وجو کرد. همچنین می‌توان از این وقایع درس‌هایی گرفت و تاثیر آن را در اقتصاد جهان و به نوعی در اقتصاد ایران نیز جست‌وجو کرد. محور دیگر این بحث تحولات «نفت» است. پیشی گرفتن معاملات کاغذی در بورس نفت در مقایسه با معاملات واقعی، بحث دیگری است که در سال‌های قبل اتفاق افتاد. در معاملات واقعی نفت را برای مصرف واقعي خریداری می‌‌شود، اما در معاملات کاغذی، کسانی این اوراق را تنها با هدف كسب سود خريداري مي‌كنند و با افزایش قیمت نفت نسبت به زمان خرید مجددا آن را می‌فروشند. در گذشته نسبت معاملات کاغذی به معاملات واقعی نفت حدود سه برابر بود. اما در سال‌های اخیر قبل از بروز بحران مالی آمریکا این رقم به 10 برابر رسیده بود. زمانی که مراجعات برای معاملات کاغذی نفتی افزایش می‌یابد، قیمت معاملاتی نفت در دنیا نیز بالا می‌رود و در نتیجه معاملات بیشتری در بخش بورس نفت اتفاق می‌افتد. در این شرایط انتظار می‌رود سرمايه‌گذاري‌های جديد نیز در توليدات نفتي صورت بگيرد. بسیاری از پروژه‌ها که تا پیش از این سودآور نبودند، با افزایش قیمت نفت سودآور شدند. با ادامه رکود مالی کنونی آمریکا، می‌توان انتظار داشت که تقاضای نفت در سال‌های آینده کاهش یابد. اگر قیمت نفت پایین بیاید کشورهایی که اقتصاد آنها وابسته به نفت است، باید راهکارهایی اتخاذ کنند که آسیب آنها به حداقل برسد. این شرایط شامل کشور ما هم می‌شود. به خصوص اگر وابستگی به نفت نیز در بودجه ریشه دوانیده باشد. بنابراین دولت باید اقداماتی در این رابطه انجام دهد تا میزان مخارج خود را که متکی به نفت است، کاهش دهد. البته در سال‌های گذشته روال این بوده که وقتی افزایش بهای نفت اتفاق افتاده هزینه‌های عمرانی کشور نیز بالا رفته است. بنابراین با توجه به کاهش قیمت نفت ما باید آمادگی داشته باشیم و بتوانیم وضعیت خود را مجددا تنظیم کنیم. ممکن است سياست‌هايي كه در آمریکا اتخاذ شد که هدف اصلی آن ایجاد رونق در اقتصاد بود، در کشور ما نیز مشابه این سیاست‌های انبساطی، در پیش گرفته شده باشد. پس شاید بهتر باشد که یک بار دیگر این سیاست‌ها را مرور کنیم تا منجر به عواقب سویی نشود. بنابراين بخش دیگری از این تحلیل مربوط به مکانیزم‌های به کار گرفته شده در اقتصاد آمریکا به كار گرفته شده است که خطرآفرین بوده است. اقتصاددانان داخلی، دولت، مجلس، وزارت اقتصاد و بانک مرکزی باید هم اندیشی کنند و روش‌هايي را برای عدم تکرار آثار این نوع بحران‌ها در ایران اتخاذ کنند. البته بخش مسکن ایران با آمریکا تفاوت‌های بسیار دارد. ریسک مسكن آمريكا نسبت به ایران بالاتر است. از طرفی میزان وام مسکن ایران در مقایسه با آمریکا بسیار کمتر است. در ایران بانک‌ها حدود 15‌درصد قیمت خانه را وام می‌دهند و این احتمال که قیمت مسکن تا این حد پایین بیاید و مردم وام خود را پس بدهند اصولا وجود ندارد. اما در زمینه‌های دیگری مثل افزایش هزینه‌های دولت به نوع دیگری این نوع مشکلات وجود دارد. مثلا سیاست تعیین نرخ سود بانکی که در حال حاضر به صورت دستوری تعیین می‌شود. مشکل سیاست انبساطی که آثار آن در قالب تورم، امروز بر اقتصاد ایران سایه انداخته است، قابل انکار نیست.
آنچه مهم است اینست که سیاست‌های اقتصادی كلان معمولا پاسخ‌های مشابه در کشورهای مختلف می‌دهند. البته اگر وضعیت اولیه کشورها متفاوت باشد، مي‌توان انتظار داشت كه اثر نهایی نیز متفاوت باشد. اثر انبساط پولی در همه جای دنیا یک نتیجه مشخص دارد. هیچ کشوری نمی‌گوید، انبساط پولی اثر تورمی ندارد. اما تفاوت بخش مسکن ایران با آمریکا ممکن است در نهايت خروجی‌های متفاوتی را به دنبال داشته باشد. بنابراین با مروری بر سیاست‌های ناکارآمد آمریکا نیز می‌توان درس‌هایی از آن گرفت. معنای آن این است که اگر ما هم تصمیماتی به این شکل در اقتصاد خود می‌گیریم، پس بهتر است آن را متوقف کنیم، تا اثر منفی آن در اقتصاد ما، مشکلات جديد ایجاد نکند.
درس دیگری که وجود دارد این است که دلیل اصلی عدم توفیق دولت آمریکا در مهار این بحران در کوتاه‌مدت در مقایسه با اقداماتی که اروپایی‌ها انجام دادند، به این نکته برمی‌گردد که اعتماد عمومی‌مردم آمریکا نسبت به سیاست‌های اقتصادی دولت آمريكا بیشتر آسیب دیده بود. اعتماد به سیاست‌های دولت، مهم‌ترین سرمایه‌ای است که هر دولت می‌تواند از آن بهره ببرد، از این رو هر قدر سیاست‌های اقتصادی کارآمدتر باشد، دست‌یابی بیشتر به اعتماد مردم بیشتر خواهد شد و لذا هم می‌توانیم از بروز چنین بحران‌هایی در اقتصاد ایران جلوگیری کنیم. همچنین اگر به صورت ناخواسته با آثار نامطلوب آن روبرو شدیم در زمان کوتاهی، به راحتی می‌توانیم آثار نامطلوب آن را برطرف کنیم.
بخش دوم:
.....
-----------------------------------------
*عضو هيات علمي دانشكده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبايي
متن سخنراني در همايش بحران مالي و اقتصادي جهاني و پيامد‌هاي آن بر اقتصاد كشور
اتاق بازرگاني و صنابع و معادن تهران
تهران‌ـ 30 دي‌ماه 1387

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.