F35

دو جنگ دو خبرنگار

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

دو جنگ دو خبرنگار
مقدمه
جنگها وجوه اشتراک و افتراق فراواني دارند. حضور اسلحه ، سرباز ، فرمانده ، مکان جغرافيايي و غيره ، از جمله اشتراکات هر جنگ است و نيز رخدادهايي مثل ، جراحت ، اسارت ، تخريب و مرگ !
اما آنچه جنگها را از هم متمايز مي کند ، اهداف ، انگيزه ها و بطورکلي فرهنگ حاکم بر جنگ است.
وجه تمايز اين مفاهيم در جنگهاي متفاوت گاه در حدي زياد است که به يک جنگ لقب «جهاد مقدس» مي دهد و به يک جنگ لقب «جنايت».
حال اين سوال مطرح است که ملاک ومعيار سنجش ارزش يک جنگ چيست؟
آيا تهاجمي و يا تدافعي بودن ملاک ارزش گذاري است؟ يا اهداف ، انگيزه ها و فرهنگ حاکم بر جنگ. آيا شکست و پيروزي، فتح وعقب نشيني ، هلاکت و نجات تعيين کننده ميزان ارزش جنگ است يا قضاوت ملتها يا دولتها ؟
انعکاس خاطرات جنگ ، يکي از شيوه هاي به ميدان کشاندن قضاوت افکار عمومي است. انسانها با تکيه بر آموزه هاي فرهنگي ، سياسي و مذهبي خود ، در مواجهه با موضوعات ، ارزيابي و قضاوت مي پردازند.اما بعضي موضوعات به قدري بديهي اند که بدون تکيه بر آن آموزه ها و تنها با رجوع به فطرت انساني مي توان به حسن و قبح موضوع پي برد و قضاوتي درست ارائه داد. موضوع جنگ وحفظ حقوق و حرمت انسانها از جمله موضوعات است.لذا به نظر مي رسد مي توان به معيار هاي گوناگون سنجش ارزش جنگ ، معيار افکار عمومي را نيز افزود.
اين مقاله قصد دارد به منظور مقايسه تطبيقي خاطره نويسي جنگ در ايران و ساير کشورها ، دو دريچه کوچک به روي دو جنگ بزرگ بکشاند.

1- جنگ امريکا با ويتنام که بين سالهاي 1961-1975 ميلادي رخ داد.

2- جنگ عراق با ايران که بين سالهاي 1359-1367 هجري شمسي به وقوع پيوست.

براي اين منظور از دو کتاب که هر کدام گزارشي از جنگهاي مذکور را ارائه داده، استفاده شده است.کتاب « زندگي ، جنگ وديگر هيچ « اثر اوريانا فالاچي ، که در ايران ليلي گلستان آنرا ترجمه کرده و انتشارات اميرکبير در 534صفحه به بازارعرضه کرده است. و «خبرنگار جنگي» اثر مريم کاظم زاده که با کوشش رضا رئيسي گردآوري وتدوين گرديده و انتشارات ياد بانو در 178 صفحه انتشار داده است.

آشنايي با اين دو زن خبرنگار
اورينا فالاچي از معروف ترين خبرنگاران بين المللي است که براي مجله هاي اروپايي و امريکايي گزارش تهيه مي کرد. اين خبرنگار جسور ايتاليايي براي يافتن پاسخي قانع کننده به سوال خواهرپنج ساله اش که پرسيده بود: « زندگي يعني چه ؟» در سال هاي 1967-1961 راهي ويتنام شد، پا به پاي سربازان امريکايي در جنگ حضور يافت و از خشن ترين صحنه هاي نبرد ، گزارش تهيه کرد و سرانجام خودش نيز مجروح شد.
فالاچي که سال گذشته از دنيا رفت، در عين حال از جمله خبرنگاران به شدت ضد اسلامي و طرفدار صهيونيسم به شمار مي آمد. وي که از معدود خبرنگاراني بود که موفق به مصاحبه اختصاصي با امام خميني گشته بود، تا پايان عمرديدگاه دشمنانه اي نسبت به نظام جمهوري اسلامي داشت.
مريم کاظم زاده نيز خبرنگار بود. او براي يکي از روزنامه هاي ايراني – که تنها در سال هاي 59 و 60 هجري شمسي انتشار يافت –گزارش تهيه مي کرد. اين خبرنگار شجاع ايراني در طي همان سال ها به کردستان و سرپل ذهاب رفت. با پاسداران چريک موسوم به « دستمال سرخ ها « آشنا شد و پا به پاي رزمندگان اين گروه ، در عمليات هاي چريکي شرکت جست و براي روزنامه گزارش نوشت.آشنايي ايشان با گروه دستمال سرخ ها، سرانجام منجر به ازدواج او با سرکرده اين گروه آقاي اصغر وصالي شد.
اين ازدواج هرچند از فعاليت هاي پيشين مريم کاست اما هيچ گاه باعث توقف آن نشد. اوبا اين بار همراه شوهر چريک خويش-که حالا به يکي از فرماندهان شاخص جنگ تبديل شده بود–راهي سرپل ذهاب شد، در خطوط مقدم نبرد با قواي دشمن مواجه گشت و علاوه بر حرفه خبرنگاري ، به امدادگري مجروحان جنگي پرداخت. مريم کاظم زاده در طول اين راه، شهادت همسر خويش، اصغر وصالي را نظاره کرد. هرچند شهادت او تالم روحي مريم فراهم کرد، با اين حال دست از فعاليتهاي خبرنگاري برنداشت، تا اين که در همين راستا مجروح شد.

شجاعت ومرز آن
راويان خاطرات ، هر دو زن هستند و هر دو خبرنگار جنگي ، يکي از دلايلي که آن ها را به عرصه جنگ مي کشاند ، شجاعت است. جرات و جسارت اين دو در حدي است که مسووليت جان خويش را بر عهده گرفته و راهي جبهه مي شوند. اوريانا فلاچي مي گويد: «بايد سندي را هم امضا مي کرديم و مسووليت مرگ يا زخمي شدن مان بر عهده مي گرفتيم چون ارتش امريکا هيچ نوع مسووليتي را در اين مورد قبول نمي کرد. در پايان سند نوشته شده بود «جنازه هاي شما را بايد به چه کسي تحويل داد؟ و ما مدتي بر سر اين موضوع خنديديم و به هر حال نوشتيم، به سفارت ايتاليا.(1)
و مريم کاظم زاده در همين ارتباط مي گويد: «ابتدا سردبير با ماموريت من موافقت نکرد...اما من ايستادم پاي حرف خودم و او به ناچار با مسووليت خودم و اين که ، خونت پاي خودته ، به رفتنم رضايت داد(2)
مرز شجاعت اوريانا بامريم يکي نيست. اوريانا در جاي ديگري مي گويد : «نمي خواهم بميرم. مي ترسم... ترسم وجودم پر کرده. دستها و پاهايم از ترس سرد شده اند و ترس يک لحظه مرا ترک نمي کند.» (3)
ولي مريم پيشاپيش براي دفن خودش آدابي تعيين کرده ودر وصيتي شفاهي، آنها را به شوهرش گوشزد مي کند : «دير يا زود براي من اتفاقي مي افتد... دلم مي خواهد بعد از دفن و رفتن مردم ، سر خاکم بموني، زود نرو، تنهام نزار... بعدش هم تا تونستي بيا سرخاکم برام سوره ياسين بخون.بدون که صداتو مي شنوم.» (4)

انگيزه دو زن براي حضور در جنگ
اين دو زن خبرنگار انگيزه اي قوي براي پذيرش خطر و مواجهه با صحنه هاي وحشتناک دارند.حال اين سوال مطرح است که کدام محرک قوي آنان را اين چنين برانگيخته است.؟
اوريانا : «به ويتنام رفتم. در ويتنام جنگ بود و هر خبرنگاري دير يا زود ، يا به درخواست روزنامه اش يا داوطلبانه، گذرش به آنجا مي افتاد. من داوطلب شده بودم شايد به خاطر يافتن پاسخ سوالي که نتوانسته بودم آن شب به اليزابتا بدهم. زندگي يعني چه ؟ شايد هم وقتش رسيده بود که بفهمم، مرگ هرگز در بهار دوباره متولد نمي شود.» (5)
مريم : «علت اصلي رفتن من ، دريافت خبري بود که در مريوان عده اي از نيروهاي سپاه را به جرم هواداري از جمهوري اسلامي و عدم تبعيت از احزاب چپ مخالف دولت، سر بريده اند...يکي از مجروحان پاسدار را با موزائيک سر بريده و جسد او را روي سنگفرش ها کشانده و نواري از خون، همه جا را گلگون کرده بود...وقتي خبر را دريافت کردم، به خودم گفتم؛ بروم وکشف کنم واقعيت چيست ؟» (6)
اوريانا ومريم هر دو به انگيزه کشف واقعيتي سر از جبهه در مي آوردند؛ اما، واقعيتي که اوريانا به دنبال آن است، رنگ و بوي فلسفي دارد و واقعيت مريم رنگ و بوي کلامي. اوريانا تازه در پي يافتن فلسفه مرگ و زندگي است.اما مريم با شناختي که از مرگ وزندگي پيدا کرده، زندگي هدفمندي را در پيش گرفته است.به نحوي که حتي حرفه مورد علاقه خويش را نيز بدون تاييد و تجويز مرجع ديني دنبال نمي کند.
« پيش از پيروزي انقلاب در انگليس بودم ودرس مي خواندم از آنجا به فرانسه رفتم و با امام خميني روبرو شدم. فرصتي شد تا بصورت سوال مکتوب از امام بپرسم؛ ورود يک زن به وادي خبرنگاري درست است يا نه؟ امام هم جواب دادند؛ مشروع است به شرط رعايت حجاب.» (7)

نشان رزم
« اين لباس که صبح خريدم به تنم سنگيني مي کند. شکل احمقانه اي دارد واصلا دلم نمي خواهد آن را بپوشم.تازه اين کفشهاي بزرگ مرا اذيت مي کند.» (8)
اين اظهار نظر اورياناست درباره لباس جنگ و پوتيني که بالاجبار به تن کرده. لذا وقتي از شر آنها خلاص مي شود، مي گويد :«مثل اين که کندن و پرت کردنش به زمين، نفرت و ترس و رنج را از خودم دور کرده باشم.» (9)
هر چند مريم هميشه با مانتو وروسري است وهيچ گاه لباس رزم به تن نمي کند، اما در لابه لاي نوشته هاي او درباره يکي از نشان هاي رزم به عباراتي بر مي خوريم که جايگاه لباس رزم را نيز در نظر او آشکار مي کند. گروه چرکي دستمال سرخ ها، به ياد خون رفقاي شهيد خود ونيز براي اعلام وفاداري به عهد وپيمان خود، دستمال سرخي را به گردن مي بندند. مريم در مواجه با اين نشان، احساس خود را اين گونه بيان مي کند: «بيش از پنجاه پاسدار جوان با سرو روي خاک آلود و خسته از راه رسيدند و در ميان استقبال گرم و تکبير نيروهاي مستقر در پادگان، وارد شدن...آنچه در اين ميان توجه من را به خود جلب مي کرد، چهره هاي جوان و بشاش و در عين حال خسته پاسداراني بود که هر کدام تکيه از پارچه سرخ رنگ را به دورخود گره زده بودند.» (10)
«دلم مي خواست انگيزه آنها را از بستن دستمال سرخي که به گردن دارند بدانم...جهانگيرجعفرزاده گفت:اين دستمالي که ما مي بنديم، جزء قرارمونه. طوقي است که به گردن مون مي افته. يادگار خون رفقاست. مي خويم تا وقتي زنده هستيم، يادمون باشه که بچه ها براي چه شهيد شدند و راهشون چه بود.» (11)
حاصل احساس مريم را درباره دستمال سرخي که در همنشيني با چريک ها هويتي تازه پيدا کرده، شايد بتوان در اين گزارش او جست وجو کرد :
« دستمال سرخ ها کساني هستند که هر شب بعد از نماز مغرب در دعا هاي خود مي گويند؛ خدايا شهادت را هرچه زودتر نصيب ما کن...دستمال سرخ ها کساني هستند که کم حرف مي زنند...دستمال سرخ ها کساني هستند که اغلب از خانواده خود خبر ندارند...به روستائيان بينوا و فلک زده اطراف خود عاشقانه نگاه مي کنند و مي گويند؛ خانواده من همين ها هستند.» (12)

انگيزه سربازان
اوريانا در گزارشي که از انگيزه سربازان تا بن دندان مسلح و در عين مهاجم امريکايي ارائه مي دهد، اظهار مي دارد : «پسرک جواني با نگاهي غمگين مشغول تيراندازي بود...پيپ از او پرسيد...چرا داوطلب شدي ؟
-چه کار مي خواستي بکنم؟ سه سال بود هر روز دلهره داشتم که مرا به خدمت به خوانند. فکر کردم اگر داوطلب شوم،...بعداز بازگشتم به امريکا ماهانه صدو پنجاه دلار به من خواهند داد.» (13)
و مريم کاظم زاده در گزارشي از انگيزه پاسداران محروم از سلاح هاي پيشرفته و در عين حال مدافع ايراني اظهار مي دارد: «رضا مرادي لب به دعا گشود و براي خود جز شهادت از خداوند چيز ديگري طلب نکرد. در پايان نيز با لحني محکم و قاطعانه گفت: بايد همه ظلم ها را ريشه کن کنيم و کفر را از صحنه روزگار برداريم.» برايم هيچ شکي باقي نمانده بود که اين جوان هفده ساله، آن چه به زبان مي آورد، با اعتقاد، ايمان و از سر آگاهي و عشق است.» (14)

روحيه سربازان
اوريانا : «سربازان (امريکايي) بي حرکت نشسته، تفنگ هايشان را ميان دست ها و پاهاي شان جا داده بوده بودند و چهره هايشان بي حرکت و غمگين بود. حتي با ديدن ما يک لبخند هم نزدند و يک نگاه هم از روي کنجکاوي به ما نينداختند.» (15)
«سربازان باچهرهاي افسرده در کنار محوطه به انتظار پرواز ايستاده بودند.» (16)
مريم کاظم زاده : «بيش از پنجاه پاسدار جوان با سر و روي خاک آلود و خسته از راه رسيدند و در ميان استقبال گرم و تکبير نيروهاي مستقر در پادگان، وارد شدند... آن چه دراين ميان توجه مرا به خود جلب مي کرد، چهره جوان، بشاش و در عين حال خسته پاسداراني بود که هرکدام تکه اي از يک پارچه سرخ رنگ را به دور گردن خود گره زده بودند.» (17)

فرماندهان
موضوع مهم ديگري که از نگاه تيز اين دو خبرنگارپنهان نمي ماند، فرماندهان است.آنها در گزارش هايي متعدد به فرماندهان اشاره کرده ودر اين اشارات جلوه هايي از منش و شخصيت فردي و اجتماعي آنان را بر ملا کرده اند. از آن رو که فرمانده به مثابه نمونه و سمبل نيروي انساني مستقر در جبهه و نيز هدايتگر مجموعه عناصر جنگ مطرح است، توجه به منش و شخصيت او در واقع توجه به روح حاکم بر جبهه است.

فاصله طبقاتي فرمانده با سربازان
اوريانا: " ژنرال پيرز اين افتخار را به من داده که بتوانم از مستراح و حمامش استفاده کنم. مستراح او از يک اتاقک چوبي درست شده که روي آن نوشته اند: خصوص. ولي هر بار که بنا به احتياج مي خواستم آن جا بروم، او قبلا آنجا را اشغال کرده بود.» (18)
کاظم زاده : «دکتر چمران علاوه بر آن که پست وزارت دفاع را داشت، خود اسلحه برداشته بود و پا به پاي نيروها با ضد انقلاب مي جنگيد.» (19)

احساس فرمانده
اوريانا: «يک افسر دهانش را باز کرد،...شما دوتا خبرنگار هستيد ؟
-آره.
-عجب احمق هايي هستيد. چه کسي شما را مجبور کرده اين جا بياييد ؟» (20)
و جالب اين جاست که اوريانا با اين پرسش افسر به خود مي آيد از خود مي پرسد : «واقعا چه کسي ما را به اين کار مجبورکرده؟» (21)
حال ببينيم مريم کاظم زاده در اين زمينه چه مي گويد!
« گوشه اي ايستاده بودم. دکتر چمران متوجه حضور من شد. به آرامي به طرف من آمد و...از عشق وعلاقه اي که به کار خود داشتم پرسيد. گرچه بهانه اين گفت وگو چيز ديگري بود، اما دنباله آن تا بعد از نماز مغرب وعشا وپيش از خوردن شام کشيد. آن شب از هر دري حرف زديم. بعد از صرف شام، دکتر دوربين عکاسي مرا برداشت و از هنر برايم سخن گفت :شنيدم که نقاشي مي کند. او از تصوير شمعي که کشيده بود و تابلويي که اسبي در آن نقاشي کرده بود، گفت و بعد هم درباره دخترش که سن سال مرا داشت.» (22)

رفتار فرمانده با دشمن
«امريکايي ها دو زنداني را سوار هلي کوپتر مي کنند. يکي از آن دو را با طناب با هلي کوپتر در فضا آويزان مي کنند و وقتي او شروع به داد وفرياد و التماس مي کند، طناب را قطع مي کنند و زنداني ديگر که شاهد اين ماجرا بوده، براي اين که به سرنوشت رفيقش دچار نشود، هرچه راکه مي داند اعتراف مي کند، ووقتي خوب تمام اعترافاتش رابروز داد، او را هم از هلي کوپتر به پايين پرتاب مي کنند.»(کتاب زندکي، جنگ وديگر هيچ، ص76)
«جوانکي اسلحه بر دوش جلو آمد. او پشت سرهم به دکتر چمران فحش و ناسزا مي گفت. دکتر را نمي شناخت و نمي دانست که در جمع ما نشسته است. دکتر تبسمي بر لب داشت. با خونسردي رو به آن جوان کرد و گفت: به کي داري فحش مي دي؟ جوانک گفت: به چمران. اگر ببينمش پدرش را در مي آورم.دکتر متانت بيشتري به خرج داد و گفت : نيرو آورده اين جا...براي چي؟
دکترگفت :ببينم !تو اصلا چمران را مي شناسي؟
گفت:بله که مي شناسم، سرش کچل است.
و خودش را معرفي کرد.
جوانک گفت: نه، تونيستي، او دژخيم است، چنگيز است.» (از کتاب خبرنگار جنگي، ص 41و 40)
«در اداره پليس، امريکايي ها از «وان تام« مي خواستند اعتراف بگيرند. تمام شب بازجويي را ادامه داند. به او شکنجه دادند، به آلت تناسلي اش برق وصل کردند و به چشم ها و صورتش مشت ها نثار کردند. دستمال تر روي صورت او مي انداختند تا به جايي که به حالت خفقان در مي آمد. ولي او همانطور ساکت ماند و حرف نزد.
پليس ها کاپيتان فام را به کمک طلبيدند. او رئيس مخصوص باز جويي پليس بود. به وام تام گفت؛ اگر اعتراف نکني، مانند يک ويت کنگ کشته خواهي شد.
تو را زير چرخهاي يک کاميون امريکايي مي اندازند... در کنار محل حادثه هم يک موتور سيکلت مي گذارند و فردا روزنامه ها در چند خط خواهند نوشت: يک ناشناس که سوار بر موتور سيکلتش بود با يک کاميون تصادف کرد و کشته شد.» (کتاب زندگي جنگ و ديگر هيچ، ص4-82)
«يکي از مهاجمان مرد ميان سالي بود.گفته شد منصور اوسطي با سلاح او زخمي شده است و در حين فرار هدف تير اصغر وصالي قرار گرفته. هنوز زخمي بود و نفس مي کشيد.رضا مرادي که بالاي سر او رفت، تقاضاي آب داشت. با وجود آن که رضا با چشم خود ديده بود، آن مرد مهاجم منصور را هدف قرار داده، قمقمه خود را برداشت و چند قطره آب در دهان آن مهاجم ريخت.
لحظه هاي عجيبي بود. تا آن جا که مي توانستنم از اين صحنه ها عکس گرفتم.» (کتاب خبرنگار جنگي، ص104)

ابزار تقويت روحيه
«يک سرهنگ... در جيب شلوارش يک جعبه کوچک پر از عکس هاي (مستهجن)رفيقه اش را داشت که آن ها را به هرتازه واردي نشان مي دادو...»
(کتاب زندگي، جنگ و ديگر هيچ، ص29)
« بچه ها ساز وبرگ زيادي داشتند، اسلحه، فانوسقه، چند خشاب، قمقمه و من فقط دوربين عکاسي ام را همراه داشتم. به اولين روستا رسيديم. روستا غسالخانه اي داشت. اصغر وصالي سنگ غسالخانه راشست و رضا مرادي را انداخت جلو براي نماز جماعت. نماز ظهر و عصر را خوانديم و بي معطلي راه را ادامه داديم.» (کتاب خبرنگار جنگي، ص88)
« اصغر وصالي و ساير گروه دستمال سرخ ها، فرصتي به دست آوردند تا بخشي از وقت خود را به مطالعه کتب و بخش هايي ديگر را به ورزش و خدمت رساني به مردم فقير اطراف مقر که اغلب کشاورز بودند اختصاص دهند... در ميان آن جمع، رضا مرادي را با آن سن و سال کم مي ديدم اغلب روزهاي هفته را روزه مي گرفت و وقت وبي وقت سرگرم مطالعه بود.» (کتاب خبرنگار جنگي، ص8 و167)

از خود گذشتگي براي همرزم
« جرج :وقتي موشک به طرف ما پرتاب شد...من آن را ديدم...ولي چيزي به (به دوستم) باب نگفتم خودم را به زمين انداختم ولي او را خبر نکردم.
مي داني؟ فقط به فکر خودم بودم و در همان وقت که به فکر هيچ کس غير از خودم نبودم، ديدم که باب منفجر شد...و بعد حس کردم که خيلي خوشحالم. خوشحال بودم که موشک به او خرده و به من اصابت نکرده. حرف هايم را باور مي کني !...اگر همين الان يک موشک به طرف ما بيايد، من بازهم آرزو مي کنم که به تو بخورد، نه به من.حرفم را باور مي کني؟» (کتاب زندگي، جنگ وديگر هيچ، ص41)
«عباس اردستاني مجروح شده بود. او را دست و بال زخمي آوردند به درمانگاه. تا مرا ديد با شوق و ذوق، پشت سر هم مي گفت: «من اصغر رو نجات دادم. جونم فداش. خودم پيش مرگش بشم...نذاشتم ترکش به سرش بخوره. دستمو گذاشتم رو سرش، ترکش خورد به دست من. مهم نيست، من فدايي برادر اصغرم. «اصغر بود. وقتي اين حرفها را شنيد، جلوي دهان عباس را گرفت : بس کن! ديگه چيزي نگو.
اصغر تاب اين همه محبت و وفاداري را نداشت. عشق ميان او و بچه ها گفتني نبود.» (کتاب خبرنگار جنگي، ص209)

انگيزه دعا
«لاري:خيلي از اوقات شده که فکر کنم زنده بر نمي گردم و دعا مي کنم. شب وروز کارم دعا کردن است. حتي اوقاتي که وقت ندارم دعا مي کنم. مثلا وقتي براي حمله مي رويم، تند تند با خودم مي گويم، خدا نگذار بميرم.» (کتاب زندگي، جنگ و ديگر هيچ، ص40)
«نماز به آخر رسيد.رضا مرادي لب به دعا گشود و براي خود جز شهادت، از خداوند چيز ديگري طلب نکرد.» (کتاب خبرنگار جنگي، ص92)

مردم وجنگ
با توجه به اين که جنگ ها خواه نا خواه بر اقتصاد، سياست و فرهنگ هرکشور تاثير مي گذارند، شهروندان نيز ناگذير از اثرات جنگ متاثر مي شوند. گاه اين تاثير مثبت و گاه منفي است مردم با توجه به نگرش خود به جنگ در برابر اين تاثير، واکنش نشان مي دهند. اگر نگرش آنها خوش بينانه و مثبت باشد، سختي هاي جنگ را تحمل مي کنند و واکنشي مثبت نشان مي دهند و بر عکس، اگر نگرشي منفي داشته باشند، از زير بار مسئووليت هاي ناشي از جنگ شانه خالي کرده، جنگ و عوامل دست اندر کار آن را تقبيح مي کنند و در برابر ناملايمات ناشي از آن به زانو در مي آيند.
اوريانا فضاي عمومي شهر سايگون ويتنام را اين گونه ترسيم مي کند.
«شب که مي شد، پياده روها پر مي شد از ياران دست در دست، فاحشه هاي ميني ژوب پوش، غريبه ها و دلالان محبت. ولي نزديکي هاي نيمه شب، تمام خيابان ها، حتي تودر هم، در تاريکي مطلق فرو مي رفتند.
پياده رو ها خلوت مي شدند وسکوت شب را چيز ديگري غير از صداي جيپ هاي پليس يا صداي بمباراني که از دور مي آمد، بر هم نمي زد...
براي برونشتي که از چند روز پيش گرفتارش بودم، نزد دکتر بيست و شش ساله ويتنامي رفتم. او به هنگام معاينه ام کفت : بعداز شش روز، شما اولين بيماري هستيد که نه به خاطر خودکشي نافرجام به من مراجعه کرده ايد. ميدانيد؟ اين روزها مردم در سايگون غير از خودکشي واقعا کار ديگري نمي کنند. با زهر، با قرص خواب ويا دار. در بيست وچهار ساعت گذشته 18 نفرخودکشي کرده برايم آوردند. من فقط توانستم دو نفرشان را نجات دهم.» (23)
و مريم کاظم زاده آمادگي مردم را براي حمايتي جدي از رزمندگان و اطاعت از فرمان فرمانده کل قوا، اين چنين به تصوير مي کشد:
«انتشار دستور امام خميني مبني بر شکستن حصر شهر پاوه ...باعث هجوم و تجمع تعداد زيادي از نيروهاي نظامي و مردمي در مسير جاده کرمانشاه به پاوه شده بود. همه با شنيدن پيام امام خميني از شهرهاي خود حرکت کرده بودند و علي رغم آن که گفته مي شد شهر پاوه آزاد شده است، هم چنان در تلاش براي رفتن به سوي اين شهر بودند. در ميان يکي از اين گروه ها پيرمردي راديدم که کوله باري پر از هندوانه با خود داشت. او مي گفت از شهرهاي اطراف آمده است و اگر چه توان جنگيدن ندارد، اما اميدوار بودم که با رساندن بار هندوانه به نيروهاي رزمنده، قدمي برداشته باشد.» (24)
خاطرات اگرچه في البداهه خلق مي شوند، اما في البداهه جهت نمي گيرند. کيفيت و جهت هر خاطره، بسته به پشتوانه مکتبي خالقان خاطره است. چرا که از دانه گندم تنها رويش گندم انتظار مي رود و نه چيز ديگر.
اگر بعضي جنگ ها لقب جنايت به خود مي گيرندو بعضي ها للقب جهاد. اگر بعضي رزمندگان جاني مي شوند وبعضي ها ناجي، همه و همه به پشتوانه مکتبي است که چتر خود را بر جنگ گسترده.
بيان خاطرات در واقع تراوش آن مکتبي است که در کوزه جنگ نهفته است. اين نمايش دو حسن دارد :1-افشاي پشتوانه فرهنگي و مکتبي هر جنگ.2-جهت دهي صحيح به قضاوت افکار عمومي.
مقايسه تطبيقي خاطرات، به ويژه هنگامي که خاطره اي قبيح در کنار خاطره اي حسن ارائه مي شود، افکار عمومي را در قضاوتي صحيح تر وآسان تر ياري مي کند.

منبع :

http://www.shohada.org/article.aspx?articleid=19

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
كار هر دوي اين زن ها ارزشمند بوده هر دو جونشون رو واسه حرفه شون به خطر انداختن و موفق بودن


فقط باور ها و ارزش هاي متفاوتي داشتن

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]كار هر دوي اين زن ها ارزشمند بوده هر دو جونشون رو واسه حرفه شون به خطر انداختن و موفق بودن


فقط باور ها و ارزش هاي متفاوتي داشتن[/quote]

متن کامل بخون اونوقت متوجه میشی این متن یک مقایسه است نسبت به دو زن با دو دیدگاه متضاد یکی در تفکرات معنوی و دیگری در تفکرات مادی یک کار زمانی ارزشمند است که حاوی پیام ارزشمندی باشد و آن راستی و مردانگی است کر چه نویسنده ایتالیایی مفهوم را بر پایه ضلالت و گمراهی انسان و اعمال ددمنشانه نیروهای آمریکایی قرار داده و به نوعی سعی در القای این مفهوم است که آمریکا برای نجات ویتنام در آنجا حضور داشت و همه اتفاقات رخ داده به نوعی تقصیر ویت کنگ ها بوده ولی تفسیر های متفاوت بستگی به دیدگاه مخاطب دارد در دید مخاطب غربی تنها چیزی که مهم است حفظ جان همنوع غربی و در گیر نشدن در فضایی است که یک چشم آبی در آن مظلومانه کشته نشود.
ولی بر اساس دیدگاه ما جنگ بد است تا زمانی که ناموس و وطنت در خطر نباشد آن وقت است که شهدایی مثل چمران و هم رزمانش عاشقانه و نه با القای ترس و استرس پای در میدان جنگ می گذارند و هراسی از مرگ ندارند.

تفاوت در این است که : آنها می جنگند تا نمیرند ولی ما می جنگیم تا شهید شویم و این افتخار بزرگی است که خداوند عزوجل به وسیله درجه رفیع شهادت به ما داده است.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]كار هر دوي اين زن ها ارزشمند بوده هر دو جونشون رو واسه حرفه شون به خطر انداختن و موفق بودن


فقط باور ها و ارزش هاي متفاوتي داشتن[/quote]

این درست نیست که ما برای کار کسی ارزش گذاری کنیم که هدف از آن یافتن سوالهای ذهنی درباره چرایی کشته شدن سربازان چشم آبی و چرایی جنگی که سرتاسر کشتار مردم بیگناه بود و القای تیزبینانه این نکته جنگ ویتنام بد است چون سربازان چشم آبی زیادی کشته شدند
icon_cheesygrin
ولی تفاوت ما و آنها در این نکته است که سردار شهید منصوری به آن اشاره کرده:

آنها می جنگند تا کشته نشوند ولی ما می جنگیم تا کشته شویم و این افتخاری است که خداوند عزوجل به واسطه درجه رفیع شهادت ما را به آن نائل کرده است. راه آنها تا تهران است ولی راه ما تا امتداد تاریخ ادامه دارد آنگونه که راه امام مظلومان حسین ادامه دارد و راه ما نیز همان راه امام حسین است تا زمانی که زنده ایم و قطره خونی در بدنمان است.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
سلام.
خبرنگار خارجيمون كه كلا با انقلاب و امام ما مشكل داشته دوستان.
دست كسي كه غلط املايي من و درست كرده درد نكنه.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.