Phantom3

سوگند شرافت ویت کنگ ها و مشاهدات عینی افراد از جنگ ویتنام

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

[size=18]"[color=darkred]سوگند شرافت ویت کنگ ها[/color]"[/size]
همه سربازان جدیدی که به قوای ویت کنگ ملحق می شدند ، سوگند شرافت یاد می کردند.متن این سوگند نامه مفصل از کتاب ((ویت کنگ ها و ارتش ویتنام شمالی از درون : داستان واقعی نیرو های مسلح ویتنام شمالی)) به قلم مایکل لی لانینگ و دن کراگ برگرفته شده است.

1-سوگند می خورم که همه چیز را فدای ویتنام کنم .تا آخرین نفس علیه امپریالیسم ، استعمار و خیانتکاران ویتنامی و تجاوز خواهم جنگید تا ویتنام مستقل ، دموکراتیک و یکپارچه شود.

2-سوگند می خورم که تمام دستورات فرماندهانم را اطاعت کنم و از صمیم قلب ، فوراً و به دقت به آن عمل کنم.

3-سوگند می خورم که بدون شکایت و بدون نا امیدی و قاطعانه برای مردمم بجنگم ، حتی اگر زندگی سخت یا خطرناک شود .بدون ترس در نبرد پیشروی خواهم کرد و صرف نظر از هرگونه رنج و سختی ، عقب نشینی نخواهم کرد.

4- سوگند می خورم که بهتر جنگیدن را فرا بگیرم و به سربازی انقلابی و راستین تبدیل شوم و با امپریالیست های متجاوز آمریکایی و نوکرانشان ستیز کنم ، تا ویتنام کشوری دموکراتیک ، ثروتمند و قوی باشد.

5- سوگند می خورم که اسرار سازمانی را حفظ کنم و نقشه های واحدم را مخفی و نام فرمانده واحد و دیگر مسائل مربوط به دیگر واحد های انقلابی را چون راز حفظ کنم.

6- سوگند می خورم که در صورت اسارت ، حتی تحت شکنجه های غیر انسانی نیز هیچ اطلاعاتی به آنها ندهم.من به انقلاب وفادار خواهم بود و از دشمن هیچ روه ای قبول نخواهم کرد .

7- من به نام وحدت کشورم سوگند می خورم که در واحد خود دوستانم را چون خودم عزیز بدارم و در نبرد و در دیگر مواقع همراه و همکار آنان باشم.

8- سوگند می خورم که سلاح هایم را حفظ و از آن ها مراقبت کنم و هرگز اجازه ندهم که آنها آسیب ببینند یا توسط دشمن غنیمت گرفته شوند.

9- سوگند می خورم که در ارتباطم با مردم سه کار را انجام بدهم و از سه کار بپرهیزم .به مردم خود احترام بگذارم ، از آنها محافظت کنم و مددکارشان باشم ؛ و هرگز از انها دزدی نکنم ، تهدیدشان نکنم و موجب ناراحتی آنها نشوم .من برای جلب اعتماد آنها از هیچ کاری دریغ نخواهم کرد .

10- سوگند می خورم که همواره منتقد خویش و سرباز نمونه انقلاب باشم و هرگز به ارتش آزادیبخش یا ویتنام آسیبی نرسانم.

نظر من: این سوگند نامه در نظر اول خیلی پاک و آرمانی به نظر می رسه ، اما به دلیل اینکه در این سوگند نامه هیچ اعتقاد و یادی از خدا و دین و ارزش های معنوی وجود نداشت (به دلیل کمونیست بودنشون) با مرگ هوشی مینه این اعتقادات کاهش یافت به طوری که بعد از یکپارچه شدن ویتنام و خروج آمریکاییان دیگر اثری از این سوگند ها در رفتار و منش سران ویتنام دیده نشد . و بد رفتاری و ظلم به پایین دست رواج پیدا کرد.

در ادامه خاطرات عینی افراد درگیر در جنگ را خواهید خواند...
[color=red][/color]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[color=brown]تاپیک خوبی خواهد شد . با اجازه شما به بخش جنگهای معاصر انتقال دادم .[/color]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
خیلی عالی بود. منتظر ادامه ان هستم. از شما متشکرم.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[size=18][color=darkred]یادگیری چگونه کشتن[/color][/size]
راحتی مرگ در صحنه نبرد و عبث بودن جنگ در این نامه جورج اولسون ، به یکی از دوستانش در آمریکا به خوبی روشن است.گزیده ای از این نامه که از کتاب ((آمریکای عزیز : نامه هایی از ویتنام به وطن)) ، نوشته برنارد اِدِلمَن برگرفته شده است ، در ذیل نقل می شود.
((دوشنبه گذشته برای اولین بار راهی عملیات شدم و برای اولین بار رب النوع جنگ را از نزدیک دیدم . دو گروه بودیم _12 مرد ، سپیده دم تا حدود دو مایل به درون مرز دشمن و تقریباً تا شمال چولای ، مسری که هلیکوپتر ظرف یک ساعت طی می کند ، پیش رفتیم.در مسیر پیش می رفتیم که ناگهان یکی از افسران ارتش ویتنام شمالی صاف به وسط ما آمد. سعی کردیم او را به اسارت بگیریم ، اما او هراسان شد و در حالی که بارانی از گلوله به سویش شلیک می شد پا به فرار گذاشت .او در دیدرس من بود . سه گلوله به سمتش شلیک کردم و او ناپدید شد . نمایش هالیوودی نبود _یک لحظه طرف موجودی زنده و در حال دویدن است و لحظه بعد به زمین افتاده و چیزی جز تکه ای از خاک سرخ نیست... کمی بعد چند کلبه یافتیم که ارتش ویتنام شمالی روی آن ها کار می کرند ، بعد به شالیزاری خشک رسیدیم که ناگهان جهنم پیش چشممان مجسّم شد . ... مسئله وحشتناک این است که آدم کشتن در جنگ بسیار آسان می شود . هیچ ندامتی در کار نیست ... هیچ پشیمانی وجود ندارد .وقتی حادثه آغاز می شود ، ترسی بی سابقه احساس می کنید _ دستان من چنان می لرزید که نمی توانستم اسلحه ام را به سهولت پر کنم و همار ترس و انجام دادن هر حرکتی به تلاشی سخت نیاز داشت . این احساسی است که در شرایت معمول ، ترس می نامیدش ، اما ترس نیست.وحشت می کنید ، با تمام وجود وحشت می کنید . آدم می کشید ، چون دشمن نیز نهایت سعی اش را می کند تا شما را بکشد و شما با تمام وجود خواستار زنده بودن هستید ... و ناگهان صدای تیر و نارنجک ساکت می شود ، اسلحه ها بی حرکت می مانند و همه چیز با سرعت باور نکردنی تمام می شود ، و شما زنده می مانید ، چون یا کس دیگری به جای شما کشته شده و یا از فرط اشتیاق زنده ماندن فرار کرده و شما پیروز شده اید _البته اگر در جنگ طرف پیروز وجود داشته باشد.))

[color=darkred][size=18]شرایط ویت کنگ ها در سال 1969[/size][/color]
در این گزیده از "تصویر دشمن (اثر دیوید چانوف و دوان ون تو آی )" نظر "ترین دوک " ، فرمانده نیروهای ویت کنگ ، در باب شرایت در سال 1969 و واکنشش نسبت به اغاز عقب نشینی نیرو های آمریکایی آمده است.
((شکی نیست که سال 1969 بدترین سالی بود که با آن روبرو شدیم ، یا دست کم بد ترین سالی بود که من با آن رو برو شدم . نه غذایی بود ، نه آینده ای _ هیچ کور سوی امیدی نبود . اما این سال 1969 در عین حال شادترین سال من نیز بود .من چند تانک آمریکایی را از گردان تانکی اسب های پرنده که در " سوئوی رام " مستقر بود ، نابود کردم .من این کار را با مین های فشاری ای که بمب سازان ما از بمب های منفجر نشده آمریکایی ها می ساختند انجام دادم . هر بمب معادل 15 پوند TNT داشت . سرانجام به عنوان قهرمان تخریب تانک به من مدال دادند .سال 1969 همچنین سالی بود که قهرمانی حقیقی دهقانان و رعایا نیز به منصۀ ظهور رسید . گرچه ما از روستایی ها جدا افتاده بودیم ، بسیاری از آنها برای رساندن غذا به ما جان خود را به خطر می انداختند. ان ها برای رد کردن برنج از پست های بازرسی شیوه های بسیار مبتکرانه ای ابداع می کردند. احساس آنها در مورد ما یکی از عواملی بود که برای ادامه راه به من شجاعت می داد. عامل دیگر ، ایمان راسخ به بی دوام بودن حضور آمریکایی ها بود . در سال 1969 ان ها عقب کشیدن بعضی از نیروهایشان را اغاز کردند . ما معتقد بودیم که آنها سر انجام به طور کامل عقب نشینی خواهند کرد . ما می دانستیم که به رغم رویارویی با مشکلات بسیار صعب ، آنها نیز دچار همین مشکلات هستند. آنها دست به گریبان مشکلاتی وحشتناک بودند ، به خصوص که در داخل کشور خودشان . ما معتقد بودیم که دولت آنها در دراز مدت توان ایستادگی در برابر این مشکلات را نخواهد داشت . همین مسئله به من شجاعت و روحیه می دادد.))

ادامه دارد ...

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[size=18][color=darkred]فرار با شورت[/color][/size]

فروپاشی نهایی ویتنام جنوبی در سی ام آوریل 1975 ماهیتی مصیبت بار و در عین حال کمیک ایجاد کرده بود. این امر در گزیده ذیل از مجله "تایم به قلم جرج جِی . چرچ در بیستمین سالروز سقوط ویتنام جنوبی به وضوح پیداست.
((سربازان ویتنام جنوبی در رویارویی با ستون های ارتش شمال که در سی ام آوریل وارد سایگون شدند فقط فرار نمی کردند ، بلکه سعی می کردند هر آنچه از سرباز بودن آنها حکایت داشت به دور بیاندازند و در دل جمعیت غیر نظامی محو و گم شوند .بوی تین ، کلنل ارتش شمال که از روزنامه نگاران نیز بود ، گفته است که آن آخرین صبح را با یکی از واحد هایمان که سعی داشت دژ تحت تسلط یکی از لشگر های ویتنام جنوبی را تسخیر کندگذرانده بود.
تمام سربازان فراری ویتنام جنوبی یونیفورم های خود را گذاشته و رفته بودند. سرتا سر جاده پوشیده از لباس ها و تدارکات نظامی آنها بود : یغلاوی ، کلاه ، کت ، شلوار ، چکمه و کمربند _حتماً در حالی فرار کرده بودند که فقط شورت به پا داشته اند!!!...این شرایط صحنه را برای جنگی نهایی و به دور از ماهیت قهرمانی و سلحشوری و تقریباً کمیک و خنده دار آماده کرد .نگوین وان هوا ، سرهنگ ارتش شمال و فرمانده تانک شماره 843 که یک دستگاه تی 54 روسی بود ، به همراه شش تانک دیگر که از پی می آمدند ، پیش از سپیده دم وارد سایگون شده بودند . ستون کوچک او در پل تی انگه در گیری کوتاهی داشت که طی آن دو تانک ام 41 ارتش جنوب نابود شد . این ستون پس از روبرو شدن با خیابان های تقریباً خالی به سوی هدفش پیش می رفت : کاخ ریاست جمهوری . اما این کاخ کجا بود ؟ سرهنگ هوا می گوید : تنها آدرسی که به ما داده بودند این بود که هفت چهار راه را رد کنیم تا به کاخ برسیم . ستون او به دو بخش تقسیم شدند ؛ در رأس ستون سه تانک در بلواری پیش می رفتند که به خاطر پر شاخ و برگ بودن درختانش ,ما نمی توانستیم انتهای خیابان را ببینیم. سر انجام با زنی موتور سوار روبرو شدیم و توقف کردیم تا از او بپرسیم که کاخ کجاست . کاخ درست همانجا بود که توقف کرده بودیم.

[color=darkred][size=18]قهقرای آدم خواری[/size] [/color]

در مهاجرت بزرگ قایق سواران از ویتنام پسری یتیم و پانزده ساله به نام فام سوار قایقی کوچک شد که راهی هنگ کنک بود . فام در شرح سفر در یایی پنجاه و دو روزه اش که نخستین بار آنرا برای روجر رونسبلات ، گزارشگر نشریه تایم تعریف کرد و سپس در " تجربه ویتنام : فرجام کار " تجدید چاپ شد ، تعریف می کند که چگونه جاشویان و مسافران قایق برای ادامه حیات به آدم خواری روی آوردند.
(( قایقران می خواست مرا بخورد ...او به پسر کنار دستی من گفت که پتکی بردارد و به سرم بکوبد تا بعد گوشتم را بخورند... پیراهنی به روی سرم کشیدند و با چیزی سفت و سخت به سرم کوبیدند .حس کردم چند مرد آمدند تا پیراهن را از سرم بکشند . اما من هنوز به هوش بودم . شنیدم که قایقران به مرد دیگری دستور داد که گلویم را بِبُرَد ، اما دیدند که به هوش هستم و صورتم غرق اشک شده است . نمی دانستم به چه فکر می کنند . بعد کسی گفت : فام ، می خوای زنده بمونی ؟ و من گفتم : بله ، البته که می خوام زنده بمونم. بعد مرا باز کردند و به کابین بردند...روز بعد پسرکی که با پتک به سرم کوبیده بود مُرد .بعد از پیدا کردن جسد ، قایقران آنرا بالا کشید . بعد بدن او را مُثله کرد. به هرکس یک تکه گوشت به قطر دو بند انگشت رسید.

پایان
منبع : the fall of Vietnam
نویسنده:Philip Gavin
مترجم:سهیل سُمّی

استفاده از این مطلب تنها با درج منبع و نام Military.ir بلامانع است.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.