nasirirani

یک اعتراف صادقانه ... (دل نوشته هاي يك كهنه سرباز)

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

[b]نقبي به گذشته[/b]
هرگز ایام قبل از جنگ را فراموش نمی کنم .. تا دلتون بخواد خودم را با رفتن به پرواز های طولانی خفه می کردم !! تنها دلیل این کارم به سال های آخر رژیم شاهنشاهی بر می گردد ! براتون نوشتم که قبل از انقلاب در عملیات و دیسپچ پایگاه یکم مامور به خدمت بودم ! البته گاه گداری پرواز می رفتم .. اما به دلم نمی چسبید .. چون دغدغه این را داشتم که به موقع به شیفت ام برسم ! به محض این که انقلاب شد از آشفتگی اوضاع سوء استفاده کرده و به واحد اصلی خودم یعنی خط پرواز برگشتم .. !! بقدری بگیر و به بند و شعار های سیاسی بود که کم تر کسی از من در باره دلیل برگشت ام پرسید ! تازه همکاران استقبال هم کردند ..! چون سرشون با عزل و نصب و تسویه حساب و شوراهای فرماندهی حسابی گرم بود .. و برای من که ادم غیر سیاسی بودم ، بهترین موقعیت برای جبران زمان از دست رفته بود ! جالب این که روز ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ پرواز به جزیره کیش داشتم ! و کلی از سران حکومت نظامی از جمله سرلشگر بدره ای با ما بود ! از شانس بد من موتور قارقارک مون خراب شد ! روز بعد با هواپیمایی که برای ما قطعه اورده بود به تهران برگشتم ! یادش بخیر یک همکار بنام " حسن مشروطه " داشتم که به اتفاق شیفت می دادیم . طفلک خونه اش در " چاردانگه " واقع در جاده ساوه بود که اگر به سرویس نمی رسید ، بیچاره می شد ! به همین دلیل من خیلی رعایت اش را می کردم .. وگرنه می تونستم تا تعمیر هواپیمای خودمون در کیش می ماندم ..! اما جالب تر این که .. وقتی روز ۲۲ بهمن نزدیکی های اصفهان رسیدیم .. عملیات اعلام کرد .. ساعت حکومت نظامی تغیر کرده و از ساعت ۴ بعداز ظهر شروع می شود .. به همین دلیل طبق دستور فرمانده پایگاه از هر جایی اومدید ، برگردید !! البته ما چون کارت تردد حکومت نظامی داشتیم ، رادیو را خاموش کرده و در تهران فرود امدیم .. که همان روز انقلاب شد .. ! و چند روز بعدش به خاطر مسایلی که رخ داد ، با خوشحالی رفتم خط پرواز .. !!

[b] یک پارانتز در جاده خاکی .. !! [/b]
با اجازنون می خواهم هم جاده خاکی رفته و هم پارانتز بی مورد باز کنم ..!! صحبت از کارت تردد حکومت نظامی شد .. اگه بدونید شب ها و در ساعات حکومت نظامی چه حالی با این کارت ها که اگه اشتباه نکنم امضای تیمسار اویسی را داشت می کردیم .. !! یه وقت فکر بد نکنید .. با اون کارت ها می رفتیم خارج از نوبت بنزین می زدیم ! آخه شرکت نفت اعتصاب بود و بنزین حکم طلا را داشت ! ولی برای ما که مجوز ویژه داشتیم .. محدودیتی نداشت و خارج نوبت سوخت می زدیم ! رفتار همه از بقال سرکوچه مون گرفته تا شاطر بد عنق محله با من به سبب همون کارت کذایی خیلی خوب و صمیمی شده بود ! بگذریم .. در روزگاری که در عملیات پایگاه یکم مامور به خدمت بودم ، از ان جایی که ادم خیلی شکمو و پر خور بودم مدیریت بوفه ساختمان دیسپچ را به عهده داشتم ! چند تا سرباز آن را اداره می کردند .. ! راستش را بخواهید چون آدم شاه دوستی بودم ، تمثال بزرگ اعلیحضرت همایونی را به دیوار بوفه نصب کرده بودم .. ! و از ان جایی که تو باغ تظاهرات ضد رژیم نبودم اصلآ فکرش را نمی کردم حکومت پهلوی سرنگون بشه ، آن را تا روزی که رفتم پرواز کیش برنداشتم ! روز بعد وقتی به تهران نشستیم .. چند ساعت بعدش انقلاب شد ! روز بعد که طبق معمول رفتم محل کارم ، دیدم جا تره و بچه نیست !! به بهانه عکس شاه بر دیوار ( که اون موقع گناه نا بخشودنی محسوب می شد ) کل بوفه با تمام خوراکی ها و حتی وسایل اش به غارت رفته بود .. ! تازه آقایونی که این کار را انجام داده بودند ، تهدید ام کردند که به بهانه حمایت از خاندان پهلوی و طاغوتی بودن قصد اعدام ام را دارند .. !! این بود که دیگه ماندن جایز نبود .. و چه جایی بهتر از واحد سازمانی خودم و پرواز با سی - ۱۳۰ که دیگه برام عقده شده بود .. و به خاطر دغدغه شیفت حال نمی کردم .. !!

[b]ایام قبل از جنگ ... [/b]
علاقه شدید به پرواز ، تهدید جدی همکاران انقلابی در عملیات باعث شده بود که به هیچ عنوان روی زمین بند نباشم ! و مرتب به ماموریت های طولانی مثل جزیره کیش ، چابهار و غیره بروم ! جاتون خالی همه انقلابی شده بودند .. ! همه با هم بحث می کردند .. در همین بحث و جدل های روزانه همکاران بود که با مرحوم " آلنده " صادرات مس شیلی ، سیاست فیدل جان ، مبارزه چه گورا و مانیفست کمونیست های شوروی و غیره نا خواسته آشنا شدم .. !! در همین ایام بود که با واژه " امپریالیسم " و " صهیونیسم " و استعمار و استحاله و خیلی چیزهای دیگر آشنا شدم .. !! لذا برای گریز از اظهار فضل بعضی همکاران که یعضی هاشون یک شبه انقلابی شده بودند ، برای ادم غیر سیاسی چون من پرواز بهترین هدیه بود .. و این بود که هر روز به پرواز می رفتم .. البته شیطنت ام را هم داشتم .. ! و سعی می کردم فشار سیاسی ناخواسته را با سر به سر گذاشتن با همکارانم خنثی کنم ! در این ایام بود که بچه ها با توجه به تفکراتی که داشتند و یا به آن رسیده بودند ، به دسته های چند نفری تقسیم شدند ! و به اصطلاح تبدیل به جزیره های متعددی شدیم .. !! گروه مومن های خالص یک گروه شدند .. حزب الهی ها گروه دیگر .. قدیمی ها یک سو ، افراد کم سخن و جدی به سویی دیگر ..! آدم های بگو بخند و به اصطلاح بی خیالی چون من ، گروه خودمون رو تشکیل دادیم .. !! البته به این دسته بندی ها یک گروه دیگر را هم که بنده خدا ها از ورامین می آمدند و به " دسته دهاتی ها " معروف بودند را هم اضافه کنید .. ! گروه قدیمی ها و پیشکسوت ها هم عالم خودشون را داشتند .. که هر یک پنهان از چشم بقیه با گروه های همفکر خود ارتباط داشته و به آن ها خط می دادند .. !! خلاصه برخورد اندیشه روزانه بچه های هر گروه برای خودش عالمی داشت .. تمام آتش ها از گروه ما بیرون می امد .. و سعی می کردیم همه را به جان یک دیگر بیندازیم .. !! این روند تا روز اول جنگ ادامه داشت ... !!

[b]شوک بزرگی به نام جنگ ! [/b]
در باره نخستین روز جنگ و غافل گیری مردم در مطالب قدیمی ام اشاره شده است . اما آن چه که روی آن تاکید بسیار دارم .. جو نامطلوب و عدم اطمینان به ارتش به ویژه پرسنل نیروی هوایی در بین مردم بود ! به طوری که بعد از شلیک اولین بمب به پایگاه یکم ترابری و شهادت " دامغانی " یکی از نجیب ترین پرسنل خط پرواز سی - ۱۳۰ ، سیل مردم خشمگین به سوی پایگاه سرازیر شد .. ! آن ها به گمان انجام کودتایی دیگر با چوب و چماق و چهره هایی عصبی وارد پایگاه شدند ..!! حتی حضور پرسنل دژبان در مقابل گیت اصلی پایگاه یکم ترابری که به در سی - ۱۳۰ معروف بود ، مانع از سیل خشمگین مردم به رمپ پرواز نشد .. ! آن ها با دیدن شعله ور شدن بعضی هواپیما ها و محل برخورد راکت در پارکینگ خودرو های پرسنل بلافاصله متوجه قضیه شده و با شرمساری این بار به کمک به پرسنل نیروی هوایی شتافتند و انصافآ هم در جا به جایی هواپیما های سبک از جمله جت فالکون ها که اون موقع هنوز به آشیانه انقلاب منتقل نشده بود ، کمک شایانی کردند .. در حقیقت اولین تآثیر مثبت جنگ .. اتحاد و همدلی مردم و از همه مهم تر بازگشت حس اعتماد به ارتشیان و پرسنل نیروی هوایی بود . اعتمادی که در طول هشت سال دفاع مردانه به عشق و احترام بدل شد .. دومین تآثیر مثبت آن ، محک زدن چهره بچه ها بود ! خوب یادمه که روز نخست جنگ خیلی از پیشکسوت ها و قدیمی های خط پرواز که بازنشسته شده بودند ، لباس پوشیده و به جوان تر ها پیوستند .. در کم تر از یک هفته ، تعداد انگشت شماری از ان ها که صرفآ اهداف مادی به خط پرواز کشانده بود ، از وحشت و ترس ماموریت های خطرناک مجبور به بازگشت شدند ! ولی آن هایی که ماندند مردانه یاری رساندند ..

[b]اخلال و خرابکاری و شایعات مربوطه ..![/b]
در باره هشت سال دفاع مقدس و نقش همه آحاد مردم در آن سخن زیاد رانده شده است . من هم به سهم خود در باب پرواز های جنگی و مشاهداتم از جبهه های جنگ خاطرات فراوانی درج کرده ام . لذا در این پست قصد دارم از زاویه دیگری مشاهدات و تحلیل شخصی ام را بیان کنم . نخستین مسئله ای که از همان هفته های نخست جنگ چهره کریه و خائنانه خود را نشان داد ، حضور افراد فریب خورده و حتی مغرض به استقلال کشور بود که در لباس خودی و در مقام ستون پنجم به دشمن خدمت می کردند .. !! دوستانی که اوایل جنگ را به خاطر دارند حتمآ یادشون است که اون زمان چهره واقعی گروهک ها و اهداف شوم ان ها برای مردم هنوز افشا نشده بود ! و آن ها آزادانه در خیابان ها به فروش نشریات احزاب خود و تبلیغ بر علیه جنگ می پرداختند .. ! خیلی از جوانان ما در همان ایام گول تبلیغات مسموم آن ها را خورده و به دام شیطانی آن ها گرفتار شدند .. ما ضربات زیادی از این افراد خوردیم .. یکی از کار های گروهک های مغرض ایجاد شایعات دلسرد کننده بود ! روزی نبود که در همین نیروی هوایی خودمون شایعاتی مبنی بر همکاری بعضی فرماندهان رده بالا با رژیم صدام دهان به دهان نشود !! و آدم واقعآ گیج می شد که کی خادم و چه کسی خائن است !!؟ آن ها با متشنج کردن اوضاع سعی در مایوس کردن مردم و پرسنل ارتش را داشتند .. همزمان رادیوی عراق هم با پخش برنامه های فارسی و جعل اخبار سعی در پیشبرد اهداف تعریف شده خود را داشتد .. هرگز لحن گویندگان این رادیو خطاب به خلبانان نیروی هوایی را فراموش نمی کنم .. با اعلام مختصات و بیان دستور العمل ها سعی در ترغیب بچه ها را داشتند .. انگار همین دیروز بود .. مجری از خلبانان می خواست با ریختن بمب های خود در بیابان از طریق هدینگ اعلام شده و تکان دادن بال ها ، اپروچ به فرودگاه های دشمن را اجرا کنند ... !!

[b] خاطراتی با خلبانان شکاری .. [/b]
وقتی چشمان خود را بسته و به هشت سال جنگ با عراق فکر می کنم ، روز ها و ماه ها ی نخست جایگاه ویژه ای در خاطرات و ذهن ام از ایام جنگ دارد . به عبارتی سوای مسئله ترس و عدم اگاهی ، این دوره را می توان سرشار از تجربه و پختگی به حساب آورد . راستش رو بخواهید به فکر هیچ یک از ما خطور نمی کرد که یک روزی ممکنه این گونه بی رحمانه کشور عزیزمون مورد تخت و تاز و دشمنی خونخوار قرار گرفته و ما مجبور شویم برای استقلال و آزادی خاک و ناموس مان این گونه شجاعانه رو در روی آن ها قرار گیریم .. ! خوشحالم که افتخار اولین پرواز بعد از جنگ را به عهده داشتم . ماموریتی که با عنوان " طرح گسترش " قرار بود به خاطر حفظ و امنیت هواپیماهای هرکولس ، تعدادی به مشهد اعزام شده و از آن جا به منطقه جنگی اعزام شوند .. هیچ گاه ۹ روز اول جنگ را که ماموریت به بوشهر و خارک و امیدیه بود را فراموش نمی کنم .. وای چقدر اولش می ترسیدم .. با به صدا در امدن آژیر قرمز و صدای وحشتناک رگبار ضد هوایی و شیرجه میگ ها به روی پایگاه بوشهر و ریختن بمب ، مرگ را علنآ به چشم خودم می دیدم .. !! اما واکنش قهرمانانه خلبانان شکاری بوشهر که در حقیقت ما میهمان آن ها بودیم خونسردی و ایثار شبانه روزی آن ها در مقابله با میگ های عراقی ، از همه مهم تر اسکان همافران و متخصصان فنی در شیلتر ها و تعمیر هواپیما ها در زیر رگبار بمب و گلوله ها باعث شد ترس ام از جنگ ریخته شود .. اما بی خبری از همسر و تنها فرزندم بهاره که اون موقع سه ساله بود بد جوری آزارم می داد ..! اما وقتی با چشم خود دشواری کار بچه های پایگاه بوشهر ، امیدیه و خارک را می دیدم ، مشکل فکری خودم را خیلی پیش پا افتاده می دیدم ... !

[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/_2__Start.jpg[/img]

[b]سه سانحه فراموش نشدی ... [/b]
اگه بخواهم منصفانه هشت سال جنگ با عراق را برای خودم طبقه بندی کنم ، به سه دوره متفاوت تقسیم می شود . [color=red]دوره اول [/color]- ایام غلبه بر انواع ترس ( از خود جنگ گرفته تا مرده !! ) ، آموزش و پختگی نظامی است . [color=red]دوره دوم[/color] - تسلط بر تاکتیک های دشمن ، احساس آرامش بخاطر نجات جان مجروحان جنگی ، تبدیل به یک نظامی حرفه ای شدن ! [color=red]دوره سوم [/color]- عادی شدن شرایط ، لذت بردن از پرواز ، حضور در ماموریت های خطرناک با ریسک بالا .. ! که در باره هر یک از دوره های فوق کلی حرف و خاطره دارم . اما غمناک ترین اتفاق در ایام جنگ با عراق ، سوانح هوایی بود ! که در میان همه آن ها ، تحمل سه سانحه خیلی برایم سخت و دردناک بود .. سه حادثه ای که در هر یک از آن ها به نوعی نقش داشتم ! اولی ( که هفتم مهرماه سالگرد آن است و قراره در یک پست مستقل یاد آن ها زنده کنم ) سقوط هواپیمای فرماندهان نظامی در منطقه کهریزک ( اینجا و اینجا ) است . دومین سانحه ای که خیلی برایم عذاب اور بود ، سقوط هرکولس در نزدیکی باند کرمانشاه بود . که با شلیک اشتباهی به دست خودی ها ساقط شد ! ( اینجا و اینجا ) سانحه آخر ، برخورد سی - ۱۳۰ به کوهی در نزدیکی باند زاهدان بود .. ! این آخری به دلیل این که تعین هویت شهدا را زنده یاد تیمسار دادپی به من واگذار کرده بود ، خیلی داغونم کرد .. ! ( اینجا ) .. و همان گونه که در هر پست شرح داده ام ، در هریک از این سه سانحه به نوعی نقش داشته و قرار بود که من در آن هواپیما ها باشم .. ! البته سایر سوانح هوایی هم برایم خیلی دردناک و فاجعه بود .. زیرا خانه دوم ما اداره یا بهتره بگم خط پرواز سی - ۱۳۰ بود و ما سال ها با یک دیگر دوستانه زندگی و پرواز کرده بودیم .. خیلی سخت بود که صبحانه با عزیز ترین دوستت بخوری و ساعتی بعد خبر شهادتش رو بشنوی .. واقعآ سخت بود ..

[b] لذت نجات جان رزمندگان ... [/b]
در تحلیلی که داشتم .. اشاره به لذت نجات جان رزمندگان کردم . باور کنید از این که می دیدم به عنوان یک انسان بعد از سال ها خوردن و خوابیدن ، تحمیل هزینه های کلان به خاطر انواع آموزش در خارج و داخل کشور ، سفر به اقصی نقاط جهان ، دریافت حق و حقوق قابل توجه و ..الخ بالاخره وجودم باعث انجام کار مفیدی چون نجات جان مجروحان جنگی می شود ، قلبآ احساس آرامش می کردم . به همین دلیل در اغلب پرواز هایی که به مناطق جنگی داشتم ، احساس مسئولیت کرده و خودم شخصآ در حمل مجروحین به داخل هواپیما به بچه های ستاد تخلیه کمک می کردم .. و در پاسخ کسانی که می پرسیدند .. قربان شما چرا زحمت می کشید !؟؟ با افتخار می گفتم .. حتی اگه یک دقیقه زودتر از منطقه پرواز کرده و این طفلکی ها را به بیمارستان برسانیم ، ممکنه همین یک دقیقه برای نجات جان بعضی ها خیلی مهم و حیاتی باشد .. ! و این مسئله واقعیت داشت . چون شاهد بودم خیلی ها به خاطر گذشت طولانی زمان تا رسیدن به داخل هواپیماهای سی - ۱۳۰ ، در آسمان جان می باختند ! و این خیلی دردناک بود . در طول این هشت سال خاطرات خیلی زیادی در حمل و جابه جایی رزمندگان داشتم .. یادم می آید بعضی از ان ها بقدری دارای روحیه قوی و بالایی بودند که موقع اعزام به جبهه ها به شوخی به ما می گفتند .. شما ما را عمودی می برید و افقی بر می گردانید .. !! که کنایه به زمان مجروح شدن و حمل بر روی برانکارد بود .. !

[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/_2__1.jpg[/img]

[b]پرواز با تکاوران قهرمان .. [/b]
باور کنید غرور آفرین ترین پرواز و ماموریت های جنگی ام با کماندو ها و تکاوران ارتش بود . این را بدون اغراق می گویم . در میان انواع ماموریت های مختلفی که در ایام جنگ داشتیم ، ماموریت های مشترک با این عزیزان و یاد آوری کار هایی که بایستی انجام می دادند برایم غیر قابل تصور بود . نفس گیر ترین ماموریت های برون مرزی که هر لحظه اش همراه با ریسک بالا بود ، با این قهرمانان همراه بوده است . تجسم کنید هواپیمای غول پیکری چون سی - ۱۳۰ با سی - چهل نفر تکاور با کلاه های کج و لباس پلنگی در حالی که صورت خود را به مانند فیلم های هالیوودی با رنگ های سبز و مشگی به اصطلاح استتار کرده اند ، در شبی تاریک و سرد در سکوت مطلق رادیویی وارد خاک دشمن شده و پشت مواضع دشمن تا دندان مسلح آن ها را با چتر پیاده کرده و سپس در ارتفاع پائین در نقطه مورد نظر که قبلآ توسط رزمندگان خط شکن و بچه های اطلاعات و عملیات پاکسازی شده فرود آمده و در تاریکی مطلق در کابین با نور کم سو به ساعت مچی نگریسته تا طبق برنامه و نقشه محاسبه شده ، دقایقی دیگر به یاری موشک های آتش زا ( جئتو ) منطقه را ترک نمایی .. !! و مدام دغدعه نرسیدن تکاوران را داشته باشی .. که طبق برنامه توافق شده اگر به موقع نیامدند هواپیما باید منطقه را ترک کند .. !! یا همین التهاب را در ماموریتی دیگر با تکاوران قهرمان برای نجات جان آس ترین خلبان نیروی هوایی که گرفتار دشمن بعثی شده است ، تجربه کنی .. واقعآ کار این دلاوران خیلی ستودنی است . هزاران افسوس که به خاطر رعایت اسرار نظامی مجاز به شرح جزئیات نیستم .. اما برای درک بیشتر از ماموریت های محوله به نیروهای ویژه ، توجه شما را به نوشته یکی از همین قهرمانان که به صورت کامنت برایم ارسال کرده بود ، جلب می کنم ...

[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/zoxowhvn07ow08v9yfm5.jpg[/img]

[b]شرح ماموریت یک تکاور گمنام ... [/b]
شرح ماموریت یک تکاور گمنام ...

با سلام حضور جناب مدرسی بدلیل مسائل امنیتی و حضورم در ارتش از بیان نام عذر می خواهم:
راستی بیان خاطرات انسان را سر زنده می کند . همانطور که قبلا" گفتم بنده در زمان خدتمتم در یکی از تیپ های نیروی های ویژه ماموریتی جهت شناسایی و انهدام مخازن سوخت نیروهای دشمن بعثی که سوخت مورد نیاز قوای زرهی دشمن را تامین می کرد. به من و تیم من محول شد با رعایت اصول حفاظتی و انتخاب بهترین و زبده ترین نیروها و بررسی نقشه منطقه مورد نظر طرح ریزی عملیات را شروع کردیم بررسی عملیات و نقشه ها و نقش آن مخازن سوخت در تامین قوای زرهی دشمن و فشار بر رزمندگان در جبهه ها ما را بر آن داشت تا عملیات را با وجودی که احتمال بازگشت نزدیک صفر بود را به هر قیمت ممکن انجام دهیم طرح ریزی عملیات پایان یافت و گروه 10 نفره ما متشکل از متخصصین زیده در زمینه انفجار و رزم کوهستان و بیابان بود نقطه مورد نظر ما در قلب خطوط دفاعی دشمن و در جایی که دشمن حتی به فکرش هم نمی رسید تا به نقطه مورد نظر حمله ای صورت بگیرد با هماهنگی با فرمانده محترم هوانیروز قرار شد تا دو فروند بالگرد یکی اصلی و دیگری ذخیره با بهترین خلبانان برای عملیات به یگان معرفی شوند که این امر هم به حمداله صورت پذیرفت و دو تن از بهترین خلبانان ارتش ما را در این عملیات همراهی می کردند در ضمن قرار شد تا فانتوم های پایگاه هوایی همدان سر دفاع ضد هوایی دشمن را گرم کنند تا ما با خیالی آسوده از مرز بگذریم با توکل به خداوند متعال و توسل به ائمه اطهار عملیات را با رمز نیلوفر آبی و با کد البرز آغاز گردید کلیه درجه ها و اتیکت ها کنده شد و مهمات لازم برای عملیات در اختیار اعضای تیم قرار گرفت با گذشتن از زیر قرآن و سوار شدن به هلیکوپتر اصلی و استارت غول آهنی که روزی در خدمت منافع جهانخواران بود و اکنون در زیر پای بهترین مردان خدا قرار گرفته بود و از این بابت به همنوعان خود می بالید که به جای نوای ننگین قتل و کشتار نوای دلنشین دعای توسل را به جان می خرید و نیروهایی که روزی عده ای گمان می کردند با شروع جنگ فرار را بر قرار ترجیح می دهند . اکنون با بالی که آنها را تا پیش خدا برده بود مشغول مناجات با خدا بودند و فرشتگان درگاهش به حال آنها غبطه می خوردند از همدیگر حلال بود می طلبیدند با گذر از نقطه صفر مرزی و اعلام خلبان نیروها آماده نبردی شدند که شاید هیچ بازگشتی از آن نبود با اعلام وضعیت عادی هلیکوپتر ذخیره راه خود را به خاک وطن پیش گرفت و ما همچنان پیش می رفتیم با گذر از میان کوهها و قلل سر به فلک کشیده به نقطه ایستایی رسیدیم و همه نیروها با پیاده شدن از هلیکوپتر به سوی سرنوشت نامعلوم دنیوی و آشکار اخروی خود حرکت کردند

تاریکی هوا بهترین فرصت برای عملیات بود با هماهنگی با خلبان هلیکوپتر قرار شد تا ایشان فردا راس ساعت 5 بامداد در نقطه ایستایی منتظر ما باشد حداکثر 5 دقیقه و کد فرود ما هم ایجاد یک فلاش به صورت ضربدر باشد با حرکت به سوی هدف که در 50 کیلومتری ما قرار داشت با سرعت هر چه تمام تر عملیات برون مرزی ما آغاز شد 4 ساعت طول کشید تا ما به نقطه مورد نظر برسیم نیروهای دشمن در تاریکی شب به خواب عمیقی فرو رفته بودند با شناسایی منطقه مورد نظر 6 نفر از نیروها برای خفه کردن تیربارها و گشتی های دشمن عازم پایگاه های متحرک دشمن شدند این نقطه در جایی قرار داشت که امکان حمله هوایی به آن را غیر ممکن می کرد و دشمن بهترین جا را برای این کار برگزیده بود زیرا از دسترس تیز پروازان ما خارج بود در عرض 30 دقیقه کلیه منطقه پاکسازی شد و هر شش نفر از رزمندگان نقطه آلفا بازگشتند سپس مرحله دوم عملیات شروع شد باید در اسرع وقت کلیه مخازن و تانکرها بمب گذاری می شد قرار بر این بود که بمب ها و مواد منفجره در جایی قرار گیرد که دشمن بویی از استفاده از آنها نبرد در صورت شناسایی جهت اطمینان در هر یک از باکس ها یک خرج رادیویی قرار داده شد تا در صورت لو رفتن و با انتخاب بنده بمب ها منفجر شود عملیات بمب گذاری نیز با یاری خداوند متعال به خوبی انجام شد و دشمن بعثی بدون هیچ گونه اطلاعی از بلایی که تا چند ساعت دیگر به سرش خواهد آمد در خواب خوشی فرو رفته بود این را هم بگویم دشمن یکی از بهترین تیپ های تکاور خود را در پایگاه مذبور مستقرر کرده بود ولی غیرت ایرانی همه آنها را ناکام کرد دیگر درنگ جایز نبود تنها 30 دقیقه تا انفجار باقی بود و نیروها که حالا سبکتر شده بودند با تمام توان شروع به برگشت به نقطه دلتا با حداکثر توان شدند در حال برگشت بودیم که انفجار مهیبی که ناشی از انفجار مواد منفجره بود منطقه را مثل روز روشن کرد باور کنید قدرت انفجار به حدی بود که من که آخر از همه در حال حرکت بودم گرمای شدیدی را در پشت خود احساس کردم حسن ختام عملیات ما درگیری با یک گشتی عراقی بود که با کشته شدن شش نفر از نیرو های دشمن همراه بود تاریکی شب سبب شده بود دشمن نتواند از گشت هوایی بهره ببرد ولی تجهیزات مدرن هلیکوپترهای ما امکان پرواز در شب را برای یکسری از هلیکوپترهای ما فراهم می نمود ر موعد مقرر در نقطه دلتا با ارسال رمز به بالگرد خودی و تایید آن همه ده نفر سوار بر مرکب آهنین خود و خوشحال از ضربه ای مهلکی بر پیکر دشمن بعثی وارد شده بود به آغوش میهن بازگشتند و برگ زرین دیگری بر افتخارات نیروهای ویژه ایران افزود. از آن ده نفر سه نفر به افتخار شهادت نائل آمده اند دو نفر جانباز سرافراز میهن هستند و تنها من روسیاه که لیاقت شهادت و جانبازی در راه وطن را نداشتم در حال خدمت هستم و تا چندی دیگر بازنشسته خواهم شد. موفق و پیروز باید. / با تشکر از این افسر قهرمان ...

[b]ماموریت های مشترک با شکاری ها .... [/b]
بدون اغراق امنیت کلیه ماموریت های نظامی ما به مناطق جنگی و بدون داشتن کوچک ترین دغدغه مزاحمت های میگ های عراقی را باید مدیون دو عامل دانست . نخست مدیریت فرماندهان عالی رتبه در ستاد های جنگ و مشترک و برنامه ریزی دقیق این سربازان گمنام ، که با رعایت تمام اصول ایمنی و برنامه ریزی های بدون عیب و نقص امینت آسمان ما را با ارنج انواع هواپیماهای شکاری و خفاش تآمین می کردند . و متآسفانه کم تر در رسانه های خبری یادی از این بزرگواران شده است .. عامل مهم حضور مقتدرانه هواپیماهای شکاری و رعب و وحشتی که خلبانان ایرانی بر دل عراقی ها به وجود اورده بودند .. با نگرشی دقیق به چگونگی نبرد های الکترونیک در ایام جنگ با عراق خواهیم دید که حتی حضور یک فانتوم غیر مسلح که در حال پرواز تمرینی بود هم سبب وحشت مدرن ترین شکاری ها مسلح به انواع سلاح های کشنده شده بود ! یک مورد از این اتفاق برای خود بنده در یکی از ماموریت هایی که به اهواز داشتیم رخ داد .. و در شرایطی که میگ عراقی روی هواپیمای ما که بر حسب روزگار یکی از عالی ترین مقامات آن ایام درون هواپیما بود ، بر روی ما لاک کرد ! هنوز لحظاتی از اعلام این وضعیت از زبان ناوبر ما نگذشته بود که با کمال تعجب مشاهده کردیم شکاری مسلح عراقی به سرعت از کنار ما گذشت .. ! هنوز در باره چگونگی این اتفاق نادر در شوک بودیم که استاد خلبان شکاری به سخن آمده و در پیامی رمز دار به ما حالی کرد که هیچ وسیله دفاعی نداشته و صرفآ در حال پرواز آموزشی بوده است !! از این اتفاقات تاریخ جنگ خیلی به خود دیده است ...

[b][color=red] وقتی خفاش آواکس امريكايي را خفه می کند .. !! [/color][/b]
فراموش نکنیم ان چه من در این پست بیان کردم ، صرفآ گوشه ای از دلاور مردی های پرسنل هوایی در زمان جنگ است .. صد ها برابر بیشتر از این رشادت ها بر روی زمین در نبرد های کلاسیک و تن به تن به وقوع پیوسته است . اما اتفاقی که همه کارشناسان غربی را شگفت زده کرده و صدام حسین را به مرز جنون کشاند ، نا کار آمدی مدرن ترین هواپیمای جاسوسی امریکا که به " آواکس " معروف است و با صرف میلیون ها دلار باج سبیل دادن به یانکی ها در عربستان مستقر شده بود تا با دادن گرا های پروازی هواپیماهای شکاری ایرانی ها بر آنان غلبه کرده و ننگ و خفتی که بابت شکست های پی در پی متحمل شده بود را به نوعی جبران کند .. ! اما این خواب و رویای شیرین یک هفته هم دوام نیاورد ..!! و با درایت فرماندهان عالی رتبه ارتشی و تدوین طرح های گوناگون با حمایت هواپیما های خفاش رویای صدام به کابوسی وحشتناک بدل گشته و باعث شد آواکس آمریکایی با تمام تبلیغات و توانایی ها مغلوب ترفند های ایرانیان به خصوص هواپیمای خفاش ما که در شکل و شمایل یک هرکولس معمولی در آسمان ظاهر می شد ، شود ! پرسنل فنی و با تجربه مستقر در هواپیمای خفاش قادر بودند کلیه حرکات نظامی عراقی ها را زیر نظر داشته و به قول خودشون به محضی که یک خلبان عراقی دگمه استارت هواپیمایش را فشار می داد ... بلافاصله فرماندهان جنگ و شکاری های گشت هوایی از آن آگاه شده و با اتکاء به مهارت فردی خلبانان ایرانی ، مدرن ترین شکاری های عراقی را حتی میراژ های پیشرفته فرانسوی را در آسمان کله پا کرده و خواب را از همه دشمنان گرفت ..

[b]پیروز های خیره کننده ... [/b]
واقعآ حیف است ادم سخن از جنگ هشت ساله با عراق به میان اورد .. ولی از پیروزی های خیره کننده نیروهای ایرانی حرفی نزند .. !! همه خوانندگان ماجرای حمله به دور ترین پایگاه های مهم و استراتژیک عراقی ها را به خاطر دارند .. مخصوصآ با ساخت و نمایش فیلم " حمله به اچ - ۳ " گوشه هایی از این حماسه را به تصویر کشاندند .. به جرآت می توانم ادعا کنم .. ده ها و حتی صد ها ماموریت برون مرزی در طول جنگ داشتیم که هر یک دارای حساسیت های خاصی است .. در این میان نباید از نقش برادران هوانیروز و حضور مقتدرانه ان ها در تمام جبهه ها و نقش حماسی آنان به سادگی گذشت . این عزیزان از حمل مجروحان از پشت خاکریز های گرفته تا حضور در عمق خاک دشمن و مقابله رو در رو با قوای بعثی و نبرد های جانانه همیشه سربلند بوده اند .. و ملت ایران همیشه مدیون فرزندان خلف خود بوده است و به یکایک ان ها افتخار می کند

[b]نقش حساس نیروهای پدافند ... [/b]
اگر چه من قصد ندارم یگان ها و نیروهای شرکت کننده در جنگ و نقش تآثیر گذار ان را معرفی کنم .. اما واقعآ بی انصافی بزرگی است که یادی از پرسنل قهرمان و دلاور پدافند در ایام جنگ نکنیم . این دلاور مردان حتی در زمان صلح هم در سخت ترین شرایط خدمت و زندگی در کوه و بیابان های کشور حضور یافته و از کیان مملکت پاسداری می کنند . باور کنید به زبان آسان می آید .. همیشه در حال ماموریت و نقل مکان از پایگاهی به پایگاه دیگری هستند .. تجسم کنید این عزیزان بر خلاف بقیه نظامی ها که با پایان ساعات اداری با سرویس یا وسیله نقلیه به منزل نزد خانواده برگشته و استراحت می کنند ، هفته ها در بدترین شرایط جوی در خارج از مرکز و خانه و کاشانه خود خدمت می کنند .. و در زمان جنگ بار حساس دفاع از وجب به وجب خاک و مراکز نظامی ، اقتصادی ، صنعتی و .. به عهده آنان است . بنده به شخصه بر دستان یکایک این قهرمانان که عمر خود را صرف دفاع از کشور عزیزمان می کنند با افتخار بوسه می زنم .. و به ایرانی بودن خودم می بالم ...

[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/_2__Small---2.jpg[/img]

[color=red][b]یک اعتراف صادقانه ... [/b][/color]
صادقانه عرض می کنم ، اگه یکی از من بپرسد .. تا یک صحنه از ناب ترین لحظات جنگ را به اختیار خودم انتخاب و بازگو کنم ، بی اختیار یاد چهره مظلوم آن جوان رزمنده مجروح خرمشهری در روز فتح خرمشهر افتاده و با چشمانی اشکبار و قلبی مملو از درد به شرح آن لحظه پرداخته و می گویم .. هرگز تا پایان عمرم نگاه مشتاق آن جوان سیه چرده را که در ردیف جلو و نزدیک پلکان کابین روی برانکارد به حالت خونین و نالان در شرایطی که سرمی به دستش وصل بود را فراموش نمی کنم .. او در حالی که لبخند تلخی به لب داشت از من پرسید .. جناب سروان آیا نمی دانی که خرمشهر آزاد شده یا نه .. !!؟ و من که عجله برای ترک اهواز داشتم .. پرسش او را به حساب هذیان گذاشته و اهمیت ندادم .. و شاید هم در ته دل به این پرسش بچگانه او خندیدم ..! زیرا به خوبی می دانستم فتح خرمشهر با آن لایه های دفاعی و تیر چه های تیز اهنی که در اطراف آن برای جلوگیری از فرود چتربازان کاشته اند .. و تسلیحاتی که در پادگان حمید در اختیار دارند .. محال است فتح شود .. !! ساعاتی بعد وقتی به حکم ستاد تخلیه اهواز بر فراز آسمان زیبای شهر تبریز نزدیک می شدیم تا مجروحان را تحویل دهیم .. با کمال ناباوری وقتی رادیوی هواپیما صدای مارش نظامی را قطع کرده و با خوشحالی وصف ناشدنی اعلام کرد که خرمشهر آزاد شد .. نمی دانم چرا بی اختیار چهره آن جوان کم سن و سال خرمشهری جلوی چشمم آمد .. !! به خود گفتم .. به محض نشستن یادم باشه تا این خبر خوش را به او بدهم تا شاید زودتر خوب شود ... اما وقتی موتور های سی - ۱۳۰ خاموش شد و قدم به خارج از کابین گذاشتم .. او را دیدم که با آرامش خاصی به خواب رفته است .. ابتدا دلم نیامد بیدارش کنم .. اما طاقت نیاورده و صدایش زدم ... اما با کمال تآسف دیدم طفلکی شهید شده است .. !! وای اگر بدونید چه حالی شدم .. !!؟ هنوز هم با گذشت سال ها وقتی چهره و لبخند اشتیاق آمیز او را به یاد می اورم ، بی اختیار مثل همین حالا اشک هایم جاری می شوند .. بله ما مدیون چنین فرزندانی هستیم ..


بهروز مدرسی در پناه ایزد منان پاینده و جاوید باشید .
بهروز مدرسی
این پست ساعت ۳:۳۰ دقیقه بامداد مورخه پنجم مهر ماه ۱۳۸۸ پایان یافت .

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
خیلی ها مثل جناب مدرسی در ان زمان بودند که فتح خرمشهر را غیر ممکن می دانستند. حتی وقتی امام دستور فتح خرمشهر را داد به حرف امام خندیدند.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.